تنزیل نور
ساعت 10:37 صبح دوشنبه 87/12/12
شرح دعای مکارم الاخلاق( 143)
اللهم صل على محمد و آله، و توجنى بالکفایه، و سمنى حسن الولایه، و هب لى صدق الهدایه. حضرت زینالعابدین علیهالسلام در این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» ابتدا از خداوند مىخواهد که بر حضرت محمد و آلش درود فرستد. آنگاه سه مطلب را از ذات اقدس الهى تمنا مىنماید. اول: بار الها! تاج کفایت را بر من بپوشان. دوم: در کارى که تصدى آن به عهده من است، موجباتى را فراهم آور تا در انجامش به خوبى قیام نمایم. سوم: بار الها! هدایت صادقانه را به من عطا فرما. به خواست خداوند توانا، موضوع سخنرانى و بحث امروز، شرح و تفسیر این سه جمله است. «سر» در بدن آدمى شریفترین و مهمترین عضو است، اگر کسى دو پاى خود را از دست بدهد، با وجود سر مىتواند زنده بماند، تعقل کند، سخن بگوید، ببیند و بشنود، و خلاصه، از حیات انسانى برخوردار باشد. اما با رفتن سر، حیات مىرود و زندگى پایان مىپذیرد. «صبر» به معناى وسیع خود که شامل خویشتندارى در معصیت، در مصائب و بلایا، در نعمت و در تحمل مشقتهاى فرایض دینى است، نسبت به شان ایمان، مقامى بسیار رفیع دارد. اولیاى گرامى اسلام براى آنکه ارزش «صبر» را به پیروان خود بفهمانند، از این مثل بسیار ساده استفاده نمودهاند.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: الصبر من الایمان بمنزله الراس من الجسد فاذا ذهب الراس ذهب الجسد، کذلک اذا ذهب الصبر ذهب الایمان. امام صادق (ع) فرموده: صبر در مورد ایمان به منزلهى سر است براى جسد، اگر سر برود، جسد رفته است، همچنین اگر صبر برود، ایمان رفته است. اهالى کشورها از مرد و زن، هر لباسى را که دارند اگر معمولشان این باشد که سر را نیز بپوشانند، علاقهمندند بهترین پوشش را براى آن انتخاب نمایند. سلاطین در طول قرون و اعصار بهترین لباس را در بر و بهترین پوشش را بر سر داشتند، اما در مواقع خاصى که بر کرسى قدرت و سلطنت تکیه مىزدند، لباس بسیار عالى در بر مىنمودند و تاج بر سر مىگذاردند. التیجان جمع تاج و هو ما یصاغ للملوک من الذهب و الجوهر. «تیجان» جمع «تاج» است و آن چیزى بود که از طلا و جواهر براى سلاطین مىساختند، تا در مواقع خاص بر سر بگذارند. در روزگار گذشته، تاج به نظر مردم نشانهى بزرگى و عظمت و علامت سلطه و قدرت تلقى مىشد و بشرى را تاجدار مىخواندند که در جامعه شاغل عالیترین و رفیعترین مقام مادى و ظاهرى بوده و بر مردم حکومت و فرمانروایى داشته است. امام سجاد (ع) در جملهى اول دعاى مورد بحث امروز، از کلمهى تاج استفاده نموده و از پیشگاه الهى درخواست دارد: و توجنى بالکفایه. بار الها! سرم را به تاج کفایت بپوشان. قبل از آنکه معناى کفایت از نظر لغت توضیح داده شود، دو تفاوت اساسى بین «تاج» سلاطین و «تاج» مورد درخواست امام سجاد (ع) به عرض مىرسد. تاج سلاطین، نشانهى قدرت مادى و زندگى بشرى است و تاج مورد درخواست امام سجاد (ع) ناظر به انسانیت و تعالى معنوى است، تاج سلاطین را از طلا و جواهر مىساختند و تاج مورد درخواست امام سجاد (ع) از کرایم اخلاق و سجایاى حمیده به دست مىآید. راغب در معناى کفایت مىگوید: الکفایه ما فیه بلوغ المراد فى الامر، قال: و کفى الله المومنین القتال، انا کفیناک المستهزئین. «کفایه» چیزى است که در آن نیل به مقصود و دست یافتن به مراد نهفته است. سپس به دو آیه از قرآن شریف استشهاد مىنماید، در یک آیه فرموده است: خداوند امر قتال مومنین را کفایت مىفرماید، و در آیهى دیگر فرموده: کسانى که تو را استهزاء مىکنند، کفایت امرشان با ماست. علامه، سید علىخان، مىگوید: الکفایه الاستغناء من کفى الشىء یکفى کفایه اذا حصل الاستغناء عن غیره. «کفایه» به معناى «استغناء و بىنیازى» است و کفایت، زمانى گفته مىشود که بىنیازى از غیر تحقق یابد.
مقصود از «تاج اکتفا و بىنیازى از غیر»، که مورد درخواست امام سجاد (ع) است، «غناى نفس و بىنیازى طبع» است، نه ثروتاندوزى و گردآورى مال. عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لیس الغناء فى کثره العرض و انما الغناء من النفس. رسول اکرم (ص) فرموده: غنى و بىنیازى در کثرت اموال و اعراض دنیوى نیست، بلکه غناى ارزشمند و شایستهى انسان، بىنیازى نفس اوست. آن کس که روحش قوى است و طبعى بىنیاز دارد، همواره در جامعه با سربلندى و عزت نفس زندگى مىکند و تاج پرافتخار قناعت را بر سر دارد و کمترین اعتنا به ثروت مالداران نمىنماید. عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: من قنع بما رزقه الله فهو من اغنى الناس. امام صادق (ع) فرمود: کسى که به رزق خداوند راضى است، او از غنىترین مردم است. برعکس، کسانى که دچار بیمارى حرصاند و به رزق خداداد قناعت نمىکنند، طبعى گدا و نیازمند دارند، هر قدر ثروتشان افزونتر شود، فقرشان آشکارتر مىگردد تا جایى که تملک همهى دنیا آنها را سیر نمىکند. حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام به هشام فرمود: یا هشام: ان کان یغنیک ما یکفیک فادنى ما فى الدنیا یکفیک فان کان لا یغنیک ما یکفیک فلیس شىء من الدنیا یکفیک. اى هشام! اگر آنچه براى تو کافى است بىنیازت مىنماید، کمترین متاع دنیا براى تو کافى است و اگر آنچه مایهى بىنیازى توست کفایتت نمىکند، پس هیچ چیز دنیا براى تو کافى نخواهد بود. معناى دیگر کفایت که در دعاى امام سجاد (ع) آمده، «لیاقت و شایستگى انجام امرى است که شخص عهدهدار آن مىگردد» و این معنى علاوه بر آنکه از لغت استفاده مىشود، در پارهاى از روایات، کلمهى کفایت به همان معنى به کار رفته است. به شرحى که قبلا ذکر شد، راغب گفته: الکفایه ما فیه بلوغ المراد فى الامر. «کفایه» آن چیزى است که رسیدن به مقصود در آن وجود دارد. سپس به دو آیه از قرآن شریف استشهاد نموده بود. هر کس بخواهد در جامعه مسئولیت کارى را بپذیرد، باید حتما داراى شایستگى و صلاحیت علمى و عملى باشد تا بتواند به خوبى از عهده برآید و انجام آن موجب سربلندى و افتخارش گردد. و اگر شایستگى نداشته باشد، طولى نمىکشد که او را طرد مىکنند و باید سرافکنده از مسئولیتى که به عهده گرفته بود، کنار برود. عن على علیهالسلام قال: من رفع بلا کفایه وضع بلا جنایه. على (ع) فرموده: کسى که بدون صلاحیت و کفایت در جامعه رفعت و مقام به دست آورد، بدون آنکه مرتکب خیانت و جنایتى شده باشد، ساقط مىگردد.
و عنه علیهالسلام: من احسن الکفایه استحق الولایه. و نیز فرموده است: انسانى که از کفایت و شایستگى خوب برخوردار است، استحقاق فرمانروایى دارد. یکى از تمایلات عالى انسانى که اعمال و به کار بستن آن موجب محبوبیت در پیشگاه الهى است، دگردوستى و مهر به همهى انسانهاست و این مطلب در خلال بعضى از روایات رسول اکرم (ص) و ائمهى معصومین علیهمالسلام توصیه شده است. عن النبى صلى الله علیه و آله: الخلق عیال الله، فاحب الخلق الى الله من نفع عیال الله و ادخل على اهلبیت سرورا. رسول اکرم (ص) فرمود: مردم رزق خواران خدا هستند و بهترین خلق نزد بارى تعالى کسى است که به رزق خواران خداوند نفعى برساند و دل آنان را شاد و مسرور نماید. عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: سئل رسولالله صلى الله علیه و آله، من احب الناس الى الله؟ قال: انفع الناس للناس. امام صادق (ع) فرمود: از پیمبر گرامى (ص) سئوال شد: محبوبترین مردم نزد خداوند کیست؟ حضرت پاسخ داد: نافعترین مردم به مردم. معاملات و معاشرتهاى مسلمانان با تمام مردم جهان باید بر اساس انصاف باشد و انصاف، از درسهاى الهامى بارى تعالى است که خداوند با سرشت بشر آمیخته و همهى انسانها عمل منصفانه و عمل خلاف انصاف را درک مىکنند. عن على علیهالسلام قال: عامل سائر الناس بالانصاف و عامل المومنین بالایثار. على (ع) فرموده: رفتارت با همهى مردم جهان بر اساس انصاف باشد و با مومنین و برادران دینیت بر پایهى از خودگذشتگى و ایثار. بنابراین احتمال که مذکور افتاد، معناى جملهى اول دعاى امام سجاد (ع) موضوع بحث امروز چنین مىشود: و توجنى بالکفایه. بار الها! تاج کفایت و لیاقت را بر من بپوشان که بتوانم از راه بشر دوستى و خدمت به انسانها عموما، و با مواسات و ایثار به برادران ایمانى و دینى خصوصا، حمایت و حب تو را به خود جلب کنم و از این افتخار بسیار بزرگ و گرانقدر بهرهمند گردم. امام سجاد (ع) در جملهى دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مىکند: و سمنى حسن الولایه. بار الها! در کارى که از پى آن مىروم و به عهده مىگیرم، موجباتى را فراهم آور که در انجامش بخوبى قیام نمایم. راغب مىگوید: السوم اصله الذهاب فى ابتغاء الشىء فهو لفظ لمعنى مرکب من الذهاب و الابتغاء. معناى اصلى «سوم»، رفتن از پى چیزى و طلب کردن آن است، پس «سوم» یک لفظ است براى معناى مرکب: یکى رفتن، و آن دیگر طلب نمودن. کلمهى «ولایه» از نظر لغت، داراى معانى متعددى است و مناسبترین معنى در این عبارت امام (ع)، تمنى و تصدى امر است. مطلب این جملهى دعاى حضرت سجاد (ع) در باب حسن ولایت از امورى است که بیش و کم بسیارى از مردم به آن مبتلا هستند و باید از خداوند استمداد کنند تا بتوانند آن را به خوبى انجام نمایند و از موارد مهم تولى و تصدى که باید به درستى انجام پذیرد، مسئولیت تربیت فرزند است.
عن على بن الحسین علیهماالسلام: و اما حق ولدک فان تعلم انه منک و مضاف الیک فى عاجل الدنیا بخیره و شره و انک مسوول عما ولیته به من حسن الادب و الدلاله على ربه عز و جل و المعونه له على طاعته فاعمل فى امره عمل من یعلم انه مثاب على الاحسان الیه، معاقب على الاساءه الیه. امام سجاد (ع) فرموده: اما حق فرزندت به تو این است که بدانى او از توست و وابستهى به تو در خیر و شر دنیا، و مسئول ولایتى هستى که دربارهاش به تو اعطا گردیده، از حسن ادب و راهنماییش به خداوند و یارى او در طاعت بارى تعالى، پس عملت در تربیت وى، عمل کسى باشد که بداند در حسن تربیتش اجر دارد و در سوء تربیتش معاقب است.
ولایت تربیت فرزند عطیهى الهى و مسئولیتى است که خداوند به عهدهى مربیان گذارده است. اما در بعضى از مواقع، ولایت از ناحیهى مردم به والى اعطا مىگردد. اگر مردم ولایت امر خود را به شخصى واگذار کنند که در جامعه عالمتر از او وجود دارد، با این عمل ناروا
خویشتن را به انحطاط سوق داده و به پستى گرایش یافتهاند.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ما ولت امه امرها رجلا و فیها اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما ترکوه. رسول اکرم (ص) فرموده: هیچ امتى ولایت امر خود را به مردى برگذار نکرده است با آنکه عالمتر از او در امت وجود داشته، مگر آنکه کار آنان، همواره به پستى کشیده مىشود تا زمانى که از خطاى خویش برگردند و انسان عالمتر را انتخاب نمایند.
تولى و تصدى امور مردم در هر یک از شئون اجتماعى، امرى است بسیار مهم و اگر کسى عهدهدار مسئولیتى شود و آن را به شایستگى و خوبى انجام دهد، از اجرهاى دنیوى و اخروى برخوردار مىگردد، و حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله ضمن یک روایت قسمتى از پاداشها را ذکر فرموده است: عن النبى صلى الله علیه و آله: من ولى شیئا من امور امتى فحسنت سریرته لهم رزقه الله تعالى الهیبه فى قلوبهم و من بسط کفه لهم بالمعروف رزق المحبه منهم و من کف عن اموالهم و فر الله عز و جل ماله و من اخذ للمظلوم من الظالم کان معى فى الجنه مصاحبا و من کثر عفوه مد فى عمره و من عم عدله نصر على عدوه.
رسول اکرم (ص) فرموده: کسى که ولایت و تصدى چیزى از امور امت مرا عهدهدار شود و ضمیرش نسبت به مردم پاک و منزه باشد، خداوند هیبتى از او در قلوب مردم قرار مىدهد و اگر دست خود را در کارهاى خوب نسبت به مردم بگشاید، محبوب جامعه مىشود و اگر به مال مردم دست نگشاید، خداوند مالش را زیاد مىکند و اگر حق مظلوم را از ظالم بگیرد، در بهشت مصاحب من خواهد بود. اگر عفو و گذشتش بسیار باشد، عمرش طولانى مىشود و اگر عدلش گسترده و عمومى باشد، بر دشمنش پیروز مىگردد.
خلاصه، حسن ولایت و خوب انجام دادن کارهایى که مسلمان به عهده مىگیرد، از تعالیم مهم اسلامى است و جملهى دوم دعاى امام سجاد (ع) موضوع بحث امروز، ناظر به همین مطلب است: و سمنى حسن الولایه. بار الها! کارى را که در طلبش مىروم و عهدهدار آن مىشوم، موفقم بدار که به خوبى انجام دهم.
اگر کسى سئوال کند این چه کارى است که امام معصوم با اراده و اختیار خود در طلب آن مىرود و تصدیش را به عهده مىگیرد و از خداوند درخواست مىنماید که آن را به خوبى انجام دهد، شاید بتوان گفت جملهى سوم دعاى مورد بحث امروز، پاسخ به این پرسش است: وهب لى صدق الهدایه. بار الها! مرا از موهبت راهنمایى صادقانهى مردم بهرهمند فرما.
هدایت و راهنمایى مردم، عالىترین خواستهى رسول اکرم (ص) و ائمهى معصومین علیهمالسلام بود که در طلبش مىرفتند و با علاقهمندى تصدى آن را به عهده مىگرفتند و در راه نیل به آن مجاهده و کوشش بسیار مىکردند و همواره از پیشگاه بارى تعالى حسن انجامش را درخواست داشتند. دو کلمه در جملهى سوم دعاى امام (ع) آمده: یکى «صدق» است و آن دیگر «هدایت». الصدق بالکسر هو اخبار عن المخبر به على ما هو به مع العلم بانه کذلک. «صدق» عبارت است از خبر دادن به چیزى است بر وفق آنطور که هست با علم گوینده به مطابقت سخنش با واقع. فى اسماء الله تعالى «الهادى». هو الذى بصر عباده و عرفهم طریق معرفته حتى اقروا بربوبیته و هدى کل مخلوق الى ما لابد له منه فى بقائه و دوام وجوده. «هادى» از اسماء خداوند است. او کسى است که بندگانش را از بینش و بصیرت برخوردار ساخته و راه شناخت خود را به آنان معرفى فرموده و بر اثر آن به ربوبیتش اقرار نمودهاند. او کسى است که همهى آفریدههاى خویش را به چیزى که در بقا و دوام وجودشان ضرورى بوده، هدایت فرموده است. راست گفتن همانند وفاى به عهد و اداى امانت از جملهى الهامات الهى است که به قضاى حکیمانهى او با سرشت انسانها آمیخته شده و در ضمیرشان نهفته است، و این الهام همان است که روانشناسان امروز وجدان اخلاقیش مىنامند. بنابراین، کسى که بر وفق علم خود سخن مىگوید و آن را که مىداند به زبان مىآورد، راست مىگوید و آن کس که برخلاف دانستهى خود حرف مىزند، دروغ مىگوید. على (ع) در روایتى سخن راست و دروغ را بر معیار الهام الهى و درک وجدانى سنجیده و چنین فرموده است: الصدق مطابقه المنطق للوضع الالهى، و الکذب زوال المنطق للوضع الالهى. «راستى» سخن گفتن طبق وضعى است که خداوند با الهام فطرى در ضمیر انسانها قرار داده و دروغ، خارج شدن منطق از وضع الهى است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:31 صبح دوشنبه 87/12/12
شرح دعای مکارم الاخلاق( 142)
امام سجاد (ع) در جملهى دوم دعاى مورد بحث امروز، عرض مىکند:
و اذا تشابهت الاعمال لازکاها.
بار الها! در زمینهى کارهایى که مشابه یکدیگرند، موفقم بدار تا پاکیزهترین و نافعترینش را انتخاب نمایم.
در این جمله، کلام امام (ع) ناظر به مطلق اعمال خوب و خیر است، خواه آن اعمال از گروه عبادات باشد یا تحصیل علم یا هر کار خوبى که به وسیلهى مال یا قلم و قدم انجام مىشود، از خدا مىخواهد در
این قبیل اعمال که در خوبى با یکدیگر مشابهند، موفقم بدار تا آن را که منزهتر و مایهى سعادت فزونتر است، برگزینم.
براى آنکه این جمله از دعاى امام (ع) روشن شود، مثالى را به عرض شنوندگان محترم مىرسانم: شخص متدین و عفیفى را در نظر بگیرید که تا اندازهاى از تمکن مالى برخوردار است. او به منظور سیر و گردش عازم سفر مىشود. روزى نزدیک روستایى مىرسد، مىبیند عدهاى از زنان و دختران و پسران، ظرفهاى آبى را بر سر گذارده و راه روستا را در پیش گرفتهاند، و عدهى دیگر ظرفهاى خالى را در دست دارند و در جهت مخالف حرکت مىکنند. مرد متدین وارد روستا مىشود، توقف مىکند، از ماشین بیرون مىآید، به کسانى که در آن حدود بودند نزدیک مىگردد و راجع به وضع ده سئوالاتى مىنماید و سرانجام متوجه مىشود که مردم این روستا در داخل ده نه آب مشروب دارند و نه درمانگاه، همه روزه بعضى از اعضاى هر خانواده باید به قدر یک کیلومتر راه برود و از چشمهاى که زیر کوه مىجوشد براى مصرف خانواده آب بردارد و اگر کسى مریض شود، باید به وسیلهى اتومبیل چند فرسخ او را ببرند تا به شهر برسد، نزد طبیب برود، دستور بگیرد، دوا تهیه نماید و برگردد. مسافر باایمان سخت متاثر مىشود، تصمیم مىگیرد خدمتى به اهل این روستا بنماید. اگر به قدر مصارف لولهکشى آب و ساختن درمانگاه و قرارداد بستن با پزشک تمکن مالى مىداشت، هر دو را انجام مىداد، اما او فقط به یکى از این دو کار قدرت دارد. با کسانى در داخل روستا و خارج روستا مشورت مىکند، بعضى مىگویند درمانگاه ساختن مفیدتر است و بعضى مىگویند لولهکشى آب بهتر. او در شرایط دعاى امام سجاد (ع) قرار مىگیرد:
و اذا تشابهت الاعمال لازکاها.
بار الها! در زمینهى کارهاى خوب و مشابه یکدیگر موفقم بدار تا آن را که منزهتر و مایهى سعادت بیشتر است انجام دهم.
دعا مىکند، از خداوند راهنمایى مىخواهد، سرانجام مصمم مىشود آب چشمه را به وسیلهى مهندس متخصص مهار کند، به طورى که چیزى از آن هدر نرود. تمام آب را با لوله به روستا آورد و به هر منزل، انشعابى داد و بر اثر این کار خیر، اولا نیروهایى که همه روزه براى تهیهى آب مصرف مىشد در مجارى تولید به کار افتاد و در رفاه و آسایش مردم اثر گذارد، ثانیا به واسطهى سالم شدن آب مشروب، قسمتى از بیماریهاى روستاییان کاهش یافت و به سلامت اهالى کمک قابل ملاحظه نمود.
این جمله از دعاى امام (ع) به ما مىآموزد موقعى که بین دو عمل خیر قرار مىگیریم و مىخواهیم یکى از آن دو را که برتر و بهتر است و بیش از آن دیگرى مرضى بارى تعالى است انجام دهیم، مىتوانیم دست دعا به پیشگاه الهى برداریم و از ذات اقدس او راهنمایى بخواهیم. ممکن است خداوند هدایت خود را بر دل ما الهام فرماید و بهترین آن دو را در قلب ما بیفکند و در نتیجه خدمت بزرگترى انجام شود و خیر بیشترى عاید گردد.
در جملهى سوم دعاى مورد بحث امروز، امام سجاد (ع) به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و اذا تناقضت الملل لارضاها.
بار الها! موقعى که ادیان و مذاهب دچار تناقص و تضاد مىشوند، موفقم بدار تا به راهى گرایش یابم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد.
«المله» بالکسر الشریعه او الدین. قیل المله و الطریقه سواء و قد
تطلق على الباطل ک«الکفر مله واحده».
«مله» به معناى شریعت و دین است. بعضى گفتهاند معناى «مله» و «طریقه» یکى است، و گاهى کلمهى «مله» در مورد باطل نیز به کار برده مىشود، مثل اینکه مىگویند «کفر یک ملت است».
شرح و تفسیرهاى متعددى بر صحیفهى سجادیه نوشته شده، بعضى از آنها را که دیدهام در شرح این عبارت توضیحى نداده، فقط به ترجمهى لفظى قناعت نموده و از آن گذشتهاند، فقط علامه سید علىخان ذیل این جمله به مناسبت کلمهى «ارضیها» سئوالى را طرح نموده و پاسخى داده است که در اینجا نقل مىشود:
فان قلت افعل التفضیل انما یصح فى شیئین یشترکان فى معنى ثم یکون للمفضل فضل على الاخر فیه و کیف یتصور فى غیر هذه المله رضا الله تعالى حتى یستقیم هذا التفضیل. قلت لا شىء من الملل الا و فیه نوع مما یرضى الله تعالى او یرضاه الله تعالى کالاعتراف بالله سبحانه و مکارم الاداب و قوانین السیاسات الا ان بعض الخلل ابطل الکل فصح التفضیل و الله اعلم.
اگر بگویى «افعل التفضیل» در جایى صحیح است که دو چیز در معنى مشترک باشند ولى یکى از آن دو بر دیگرى برتر است، چگونه تصور مىشود که در غیر دین اسلام رضاى الهى باشد تا بگوییم رضاى او در اسلام برتر است. پاسخ مىگویم که هیچ یک از ادیان و ملل نیست مگر آنکه در آن چیزى از رضاى الهى هست یا چیزى که خداى را راضى مىکند در آن وجود دارد، مثل اعتراف به خداوند و آداب کریمه و قوانین سیاسى پسندیده و چون در آن ملل و ادیان خللى
راه یافته، تمام دین را ابطال نموده است، پس تفضیل و برترى صحیح است. در پایان مىگوید: خدا مىداند این پاسخ من با واقع منطبق است یا نه.
براى توضیح این جمله، احتمالى به نظر مىرسد که با ذکر دو مقدمه تقدیم شنوندگان محترم مىگردد.
اول: کلمهى «دین» در قرآن شریف به «دین حق» و «دین باطل» اطلاق شده است، و در سورهى «کافرون» پیمبر گرامى اسلام (ص) از طرف بارى تعالى ماموریت یافته به کسانى که غیر خدا را پرستش مىکنند، بفرماید:
لکم دینکم ولى دین.
دین شما براى شما و دین من براى من.
کلمهى «مله» نیز همانند کلمهى «دین» به طریق حق و به تمام طرق باطل اطلاق مىگردد.
الکفر مله واحده.
دوم: «مله» به معناى دین است، و گاهى کلمهى «مله» به کار مىرود و «اهل مله» اراده مىشود، بر اساس حذف مضاف، از قبیل: و اسال القریه، یعنى «اهل القریه».
در عللى که فضل بن شاذان از حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام شنیده راجع به جعل اولوالامر، سه علت ذکر شده و در علت دوم چنین فرموده است:
و منها انا لا نجد فرقه من الفرق و لا مله من الملل بقوا و عاشوا الا بقیم و رئیس و لما لابد لهم منه فى امر الدین و الدنیا فلم یجز فى
حکمه الحکیم ان یترک الخلق مما یعلم انه لا بد له منه و لا قوام لهم الا به فیقاتلون به عدوهم و یقسمون فیئهم و یقیم لهم جمعهم و جماعتهم و یمنع ظالمهم عن مظلومهم.
هیچ طایفهاى از طوایف و هیچ اهل دینى را از ادیان نمىیابیم که باقى مانده و زندگى کرده باشند، مگر آنکه سرپرست و رئیسى داشتهاند و همچنین براى ضروریات امر دین و دنیاى خویش از وجود فرمانروایى برخوردار بودهاند. با توجه به این اصل مسلم، جایز نیست در حکمت حکیم که خلق را بدون سرپرست ترک گوید با آنکه مىداند این امر براى آنان ضرورى است و بدون رئیس نمىتوانند بر پا باشند، با دشمنان مقاتله کنند، بیتالمال را بین خویشتن تقسیم نمایند، جمع و جماعتشان را بر پا دارد و مانع ستم ظالمشان به مظلومشان گردد.
ملاحظه مىکنید که حضرت رضا (ع) در آغاز سخن کلمهى «مله» را به کار برده، ولى در توضیح مطلب روشن مىشود که «اهل مله» و مردم متدین را اراده فرموده است، بنابراین شاید بتوان گفت که جملهى سوم دعاى امام سجاد (ع) نیز از این قبیل است.
و اذا تناقضت الملل لارضاها.
بار الها! در مواردى که پیروان ادیان و مذاهب دچار تناقض و تضاد مىشوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد.
و این تناقض و تضاد بین پیروان مذاهب در عصر رسول اکرم (ص) و همچنین ائمهى معصومین علیهمالسلام مکرر روى داده و در اینجا به ذکر دو مورد اکتفا مىشود. در قرآن شریف آمده است:
انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله و لا
تکن للخائنین خصیما.
ما به حق قرآن را بر تو فروفرستادهایم، براى آنکه حکومتت بین مردم به گونهاى باشد که خداوند به تو ارائه نموده و به نفع خیانتکاران مدافع نباشى.
نزول این آیه به مناسبت واقعهاى بود که در عصر رسول اکرم (ص) روى داد و مفسرین این قضیه را با تفاوتهایى ذیل آیه در کتب تفسیر نقل نمودهاند و در اینجا خلاصهاى از آن ذکر مىشود، کسانى که مایلاند از جریان امر آگاهى بیشترى یابند، مىتوانند به کتب تفاسیر مراجعه نمایند.
بنىابیرق سه برادر بودند از منافقین به نام بشر و بشیر و مبشر، و کنیهى بشر، اباطعمه بود. او به ضرر اسلام و مسلمین شعر مىگفت و اصحاب رسول اکرم (ص) را هجو مىنمود و اشعار را مستند به اشخاص دیگر مىساخت. رفاعه بن زید، مسلمان محترمى بود. کیسهى آردى در منزل داشت که شمشیر و زره خود را در آن پنهان نموده بود. ابوطعمه به منزل او نقبى زد و آن کیسهى آرد را با محتویات آن ربود و به سرقت برد و آن را در منزل مردى یهودى که در همسایگى وى بود به امانت سپرد. نام یهودى، زید بن شعیر بود و چون کیسه در منزل او یافت شد، به سرقت متهم گردید. مرد یهودى حضور پیشواى اسلام (ص) شرفیاب شد و جریان امر را گفت. بنوابیرق حضور حضرت آمدند، صحبت کردند و خواستند که پیمبر اسلام (ص) به نام مسلمانى و مسلمانان از آنان دفاع نماید و جمعى از قوم بنىابیرق نیز حضور پیشواى اسلام (ص) آمدند و به نفع آنان شهادت دادند. خلاصه، تناقض و
تضاد بین دو ملت یهود و مسلمان شدت گرفت و جریان امر را بنىابیرق و بستگان مسلمانشان به گونهاى فراهم آوردند که زمینهى مجرمیت یهودى فراهم مىشد. خداوند، پیمبر اسلام (ص) را در ارائهى حق و حقیقت یارى فرمود و او را مخاطب ساخت:
و لا تجادل عن الذین یختانون انفسهم ان الله لایحب من کان خوانا اثیما.
اى پیمبر گرامى! به نفع کسانى که خائن به خود هستند جدل منما که خداوند، خیانتگران گناهکار را دوست ندارد.
قال ابنعباس فى معنى الایه: لاتجادل عن الذین یظلمون انفسهم بالخیانه و یرمون بالخیانه غیرهم، یرید به سارق الدرع، سرق الدرع و رمى بالسرقه الیهودى فصار خائنا بالسرقه و اثیما فى رمیه غیره بها.
ابنعباس در معناى آیه مىگوید: دفاع مکن از کسانى که مرتکب ستم مىشوند و به نفس خود خیانت مىکنند و سپس آن خیانت را به غیر خود مستند مىنمایند. از این جمله، سرقت زره اراده شده، زره را دزدیدهاند و به یهودى نسبت دادهاند. پس به سبب سرقتى که مرتکب شدهاند، خائناند و بر اثر استناد به دگران، گناهکارند.
على (ع) در نامهاى که به مردم مصر نوشته و توسط مالکاشتر فرستاده است، دربارهى اوضاع مسلمانان بعد از مرگ رسول اکرم (ص) فرموده:
فلما مضى علیهالسلام تنازع المسلمون الامر من بعده.
وقتى پیشواى اسلام از دنیا رفت، مسلمانان در امر جانشینى
بعد از آن حضرت به اختلاف و نزاع گراییدند، گروهى از دستور آن حضرت اطاعت نموده به قرآن و عترت متمسک شدند و عدهاى «حسبنا کتاب الله» گفتند و عترت را ترک نمودند. در این موقع تناقض و تضاد بین پیروان دین اسلام پدید آمد. زبان حال على (ع) به پیشگاه الهى همان جملهى سوم دعاى امام سجاد (ع) است:
و اذا تناقضت الملل لارضاها.
بار الها! زمانى که پیروان ادیان دچار تناقض و تضاد مىشوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد.
در همان نامه، على (ع) به مردم مصر نوشته:
فامسکت یدى حتى رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمد (ص).
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:30 صبح دوشنبه 87/12/12
شرح دعای مکارم الاخلاق( 141)
بسم الله الرحمن الرحیم
و وفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها، و اذا تشابهت الاعمال لازکاها، و اذا تناقضت الملل لارضاها.
این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» حاوى سه مطلب است که امام سجاد علیهالسلام به پیشگاه الهى عرض نموده و مردم جهان نیز بیش و کم با آنها مواجه بوده و خواهند بود. براى آنکه موقع برخورد با این سه مشکل، بهترین راه را انتخاب نماییم، باید از خداوند توانا استمداد کنیم تا او با فیض و لطف خود ما را راهنمایى فرماید.
اول: بار الها! در مواقعى که امور به هم مىآمیزد و موجب اشتباه مىشود، تو مرا مشمول توفیق خود قرار ده تا آن را که به حق و صواب نزدیکتر است، برگزینم. دوم: بار الها! در زمینهى کارهاى مشابه با یکدیگر موفقم بدار تا پاکیزهترین و نافعترینش را انتخاب نمایم. سوم: بار الها! در مواردى که (پیروان) ادیان و مذاهب دچار تناقض و تضاد مىشوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد.
به خواست خداوند بزرگ، این سه جمله از دعاى حضرت على بن الحسین علیهماالسلام موضوع بحث و سخنرانى امروز است.
نمىدانیم امام زینالعابدین (ع) چه امورى را در این سه جمله مورد توجه قرار داده و به زبان دعا به عرض مقدس بارى تعالى رسانده و حل مشکل آنها را به گونهاى هر چه بهتر درخواست نموده است، اما مىدانیم محتواى دعاى امام (ع) مطالبى است که در طول زندگى براى بعضى از افراد گاه به گاه پیش مىآید و اگر به پیروى از امام سجاد (ع) دعا کنند و در کمال خلوص، حل آنها را از خداوند بخواهند، ممکن است فیض بارى تعالى شامل حالشان گردد و با استجابت دعا متوجه بهترین راه شوند. براى آنکه مضامین این قسمت از دعا براى شنوندگان محترم به خوبى روشن گردد، راجع به هر یک از سه خواستهى امام (ع) مثالى ذکر مىشود، امید است مفید و سودمند افتد.
در محاکم قضا، گاه دعوایى طرح مىشود بسیار پیچیده و مبهم و افرادى که در این دعوا به حقیقت امر واقفاند و مىتوانند پردهى ابهام را برکنار نمایند و مطلب را آنطور که هست بگویند، لب بازنمىکنند و حرفى نمىزنند و قاضى پس از تعمق و مطالعهى پرونده، سرانجام یا با دشوارى از رویداد آگاه مىگردد و راى مىدهد و یا گاه از پى بردن به واقع، مایوس مىشود. در دنیاى امروز با پیشرفتهایى که در رشتههاى مختلف علوم نصیب بشر گردیده، قاضى مىتواند در مواردى با کمک علم از حقیقت امر آگاهى یابد و طبق واقع راى بدهد. اما در قرون گذشته که این قبیل وسایل علمى در دسترس قضات نبود، کار قضاوت و دست یافتن به امر واقعى اشکال بسیار داشت. آفریدگار جهان حضرت على بن ابیطالب (ع) را به گونهاى ممتاز آفریده و ذخایر گرانقدرى را در وجود مقدسش به ودیعه گذارده که مایهى شگفتى است. از آن جمله هوش و سرعت انتقال فوقالعادهى آن حضرت است که در امر قضاوت و پى بردن به واقعیتهاى پنهان و دقایق ناشناخته اثر بسیار دارد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله ضمن روایات متعددى، قدرت بىنظیر قضاوت على (ع) را به مسلمانان خاطرنشان فرمود و جامعه را از این برترى و مزیت آگاه ساخت. در زمان عمر، دو شاهد به شرب خمر یک فرد شهادت دادند، ولى در شهادت آن دو نفر دو مشکل به نظر عمر رسید که لازم دانست جمعى از اصحاب پیمبر (ص) را گرد آورد و مطلب را با آنان در میان بگذارد.
و ارسل عمر الى اناس من اصحاب رسولالله صلى الله علیه و آله، منهم امیرالمومنین علیهالسلام، فقال له: ما تقول یا اباالحسن فانک الذى قال فیک رسولالله (ص): انت اعلم هذه الامه و اقواها بالحق.
عمر از پى چند نفر از اصحاب پیمبر (ص) فرستاد، از آن جمله على (ع) بود. به حضرت عرض کرد: اى اباالحسن! در این باره چه مىگویى؟ شما کسى هستى که پیغمبر اکرم (ص) دربارهات فرمود: تو در بین این امت از همه عالمتر و در امر قضاوت از دیگران برتر و بالاترى. على (ع) دو مشکل عمر را فورا جواب داد و او نیز طبق پاسخ آن حضرت عملا اقدام نمود.
در کتب روایات قضاوتهایى از على (ع) نقل شده و آن حضرت براى حل مشکلها و روشن نمودن مبهمها از فیزیک و شیمى، روانشناسى و روانکاوى، غریزهى حب ذات و غریزهى حب اولاد، وجدان اخلاقى فطرى، و وجدان اخلاقى تربیتى دینى استفاده نموده و حقایق پنهان را آشکار ساخته است. در اینجا براى روشن شدن جملهى اول دعاى امام سجاد (ع) که موضوع بحث امروز است، دو مورد از قضاوتهاى آن
حضرت را به عرض شنوندگان محترم مىرساند. قاسم بن عمره مىگوید: جوانى در مدینه به صداى بلند مىگفت: اى خدایى که بهترین حکم کنندهاى! بین من و مادرم حکم کن. عمر که نزدیک بود و صداى او را مىشنید، گفت: از مادرت چه شکایت دارى؟ جواب داد: او نه ماه مرا در شکم پرورده و دو سال تمام شیرم داده، چون بزرگ شدم و نیک و بد را شناختم و به جوانى رسیدم، مرا طرد کرده و مىگوید: بچهى من نیستى، من تو را نمىشناسم. عمر گفت: مادرت کجاست؟ جواب داد: در سقیفهى بنىفلان. عمر دستور داد زن را احضار کنند. زن به اتفاق چهار برادر خود و چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر به جوان گفت: چه مىگویى؟ گفتههاى خود را تکرار کرد و قسم یاد نمود که این زن مادر من است، نه ماه در شکمش بودم و دو سال شیرم داده است. عمر به زن گفت: این پسر چه مىگوید؟ زن جواب داد: به خداى نادیده قسم و به حق نبى اکرم قسم، من این پسر را نمىشناسم و نمىدانم از کدام خاندان است، او مىخواهد مرا در عشیره و خانوادهام رسوا کند، من زنى از خاندان قریشم و تاکنون شوهر نکردهام و مهر بکارتم محفوظ است. عمر گفت: شاهد دارى؟ زن جواب داد: اینها همه شهود من هستند. چهل نفر که هم قسم شده بودند، به عنوان شاهد شهادت دادند که پسر به دروغ ادعاى فرزندى زن را مىنماید و مىخواهد بدین وسیله زن را در خانواده و عشیرهاش رسوا کند. شهادت دادند که زن باکره است و تاکنون شوهر نکرده است. عمر گفت: پسر را زندانى کنید تا دربارهى شهود تحقیق شود، اگر صحت گفتارشان ثابت شد، پسر را به عنوان مفترى مجازات خواهم کرد. مامورین او را به طرف زندان بردند. بین راه با على (ع) برخورد نمود. پسر فریادى زد و گفت: یا على! من جوان مظلومى هستم و
شرح حال خود را به عرض رسانید و گفت: عمر به زندانم امر کرده است. حضرت فرمود: پسر را نزد عمر برگردانید. چون برگشتند، عمر گفت: من دستور زندان دادم، چرا جوان را برگرداندید؟ گفتند: على (ع) به ما دستور داد و ما از شما شنیدهایم که مىگفتید: با امر على بن ابیطالب مخالفت نکنید. در این بین على (ع) وارد شد. فرمود: مادر پسر را بیاورید، آوردند. حضرت به جوان فرمود: چه مىگویى؟ او مجددا تمام شرح حال را گفت. على (ع) به عمر فرمود: آیا موافقى که من در این باره قضاوت کنم؟ عمر گفت: سبحان الله! چطور موافق نباشم؟ من از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: على بن ابیطالب از همهى شما داناتر است. حضرت به زن فرمود: آیا در ادعاى خود شاهد دارى؟ گفت: بلى، چهل شاهد، همه نزدیک آمدند و مانند دفعهى قبل اداى شهادت کردند. على (ع) فرمود: اینک به رضاى خدا حکم مىکنم، حکمى که رسول اکرم (ص) به من آموخته است. سپس به زن فرمود: آیا در کار خود بزرگ و صاحب اختیارى دارى؟ جواب داد: بلى، این چهار نفر برادر و صاحبان اختیار من هستند. حضرت به برادران زن فرمود: آیا دربارهى خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار مىدهید؟ گفتند: بلى، شما دربارهى ما و خواهرمان مجاز و مختارید. حضرت فرمود: به شهادت خداوند بزرگ و به شهادت تمام مردمى که در این مجلس حاضرند، این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم، به مهریهى چهارصد درهم وجه نقد که از مال خودم پرداخت کنم و به قنبر فرمود: فورا چهار صد درهم حاضر کن. قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت پولها را ریخت در دست جوان. فرمود: بگیر و برخیز و مهریه را در دامن زنت بریز و فورا زنت را بردار و ببر و نزد ما برنگردى، مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى. پسر از جا
حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز برویم.
فنادت المراه: النار النار! یا بن عم محمد اترید ان تزوجنى من ولدى؟ هذا و الله ولدى زوجنى اخوتى هجینا فولدت منه هذا فلما ترعرع و شب امرونى ان انتفى منه و اطرده و هذا و الله ولدى و فوادى یتغلى اسفا على ولدى. قال: ثم اخذت بید الغلام و انطلقت و نادى عمر: وا عمراه! لولا على لهلک عمر.
در این موقع زن فریاد برآورد: آتش، آتش. اى پسر عم پیغمبر، آیا مىخواهى مرا به همسرى پسرم درآورى؟ به خدا قسم این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به مردى پست شوهر دادند، پدرش عرب بود، اما مادرش کنیزى بود آلوده دامن. این پسر را من از او آوردهام. وقتى بزرگ شد و به جوانى رسید به من گفتند از او دورى کنم و او را طرد نمایم. این بچه به خدا فرزند من است و دلم از تاسف بر او ناراحت و در جوش و اضطراب بود. آنگاه برخاست، دست پسر را گرفت و از مجلس قضا خارج شد. در این موقع عمر از قضاوت حیرتزاى آن حضرت با صداى بلند گفت: اگر على نمىبود، عمر هلاک شده بود.
این یکى از قضاوتهاى على (ع) بود که مطلب پیچیده و مشکلى را، بدون اینکه پسر یا مادر براى اعتراف به واقع زندانى شوند یا در معرض فشار و شکنجه قرار گیرند، از راه وجدان دینى و حرمت ازدواج با مادر، قضیه را روشن نمود و با حکم واقعى به دعوا خاتمه داد.
امام صادق (ع) فرمود: مردى از اهل جبل در زمان خلافت
على (ع) عازم حج بیت الله شد. غلام جوانى داشت، همراه خود برد. غلام در بین راه مرتکب تقصیرى شد، آقاى او براى تادیب وى را زد. غلام جسورانه به مولاى خود متوجه شد و گفت: تو مولاى من نیستى، بلکه من مولاى تو هستم و پیوسته در راه یکدیگر را تخویف و تهدید مىنمودند و سخنان تند با هم رد و بدل مىکردند تا کوفه آمدند و حضور على (ع) شرفیاب شدند.
فقال الذى ضرب الغلام اصلحک الله هذا غلام لى و انه اذنب فضربته. فوثب على و قال الاخر هو و الله غلام لى ان ابى ارسلنى معه لیعلمنى و انه وثب على یدعینى لیذهب بمالى. قال فاخذ هذا یحلف و هذا یحلف و هذا یکذب هذا و هذا یکذب هذا. قال فقال انطلقا فتصادقا فى لیلتکما هذه و لا تجیئانى الا بحق. قال فلما اصبح امیرالمومنین (ع) قال لقنبر: اثقب فى الحائط ثقبین قال و کان اذا اصبح عقب حتى تصیر الشمس على رمح یسبح. فجاء الرجلان و اجتمع الناس. فقالوا لقد وردت علیه قضیه ما ورد علیه مثلها لا یخرج منها. فقال لهما: ما تقولان. فحلف هذا ان هذا عبده و حلف هذا ان هذا عبده. فقال لهما، فانى لست اراکما تصدقان. ثم قال لاحدهما: ادخل راسک فى هذا الثقب، ثم قال للاخر: ادخل راسک فى هذا الثقب. ثم قال: یا قنبر! على بسیف رسولالله صلى الله علیه و آله. عجل. اضرب رقبه العبد منهما. قال فاخرج الغلام راسه مبادرا. فقال على (ع) للغلام: الست تزعم انک لیس بعبد؟ و مکث الاخر فى الثقب. فقال: بلى و لکنه ضربنى و تعدى على. قال فتوثق له امیرالمومنین (ع) و دفعه الیه.
آنکه غلام را زده بود به حضرت عرض کرد: این غلام من است، مرتکب گناه شد، او را زدم. حضرت متوجه دومى شد. او گفت: به خدا قسم، این غلام من است، پدرم مرا با او فرستاده که معلم من باشد و اکنون مدعى است که مولاى من است و مىخواهد اموالم را ببرد. هر یک به نفع خود قسم یاد مىکرد و دیگرى را تکذیب مىنمود. امام (ع) فرمود: هر دو بروید و امشب با هم توافق کنید که راست بگویید و صبح نزد من بیایید، جز آنکه بحق سخن نگویید. صبح فرا رسید، على (ع) به قنبر فرمود: در این دیوار دو شکاف بزرگ ایجاد کن که عمق هر یک به قدرى باشد که سر و سینهى یک فرد را در خود جاى دهد. رسم امام (ع) این بود که چون صبح مىشد، تسبیح مىگفت تا آفتاب به بلندى یک نیزه بالا بیاید. در این موقع آن دو نفر آمدند و مردم نیز اجتماع نمودند، با خود مىگفتند: قضیهاى به على (ع) مراجعه شده که نظیر نداشته و على (ع) نمىتواند از آن بیرون بیاید. حضرت به آن دو نفر رو کرد، فرمود چه مىگویید؟ هر دو نفر قسم یاد کردند که آن دیگرى بندهى من است. حضرت فرمود: برخیزید، نمىبینم که شما راست بگویید. به یکى از آن دو فرمود: خم شو و سرت را در داخل شکاف دیوار ببر، و به دیگرى فرمود: تو نیز چنین کن. سپس با صداى بلند که هر دو نفر مىشنیدند فرمود: قنبر! عجله کن، خیلى زود شمشیر رسول اکرم (ص) را بیاور که من گردن غلام را بزنم. غلام از ترس جان سر را از شکاف بیرون آورد و آن دیگرى سر را همچنان در شکاف دیوار نگاه داشته بود. على (ع) به او فرمود: مگر تو عقیده نداشتى که بنده نیستى، چرا سر را از شکاف بیرون آوردى؟ عرض کرد: اعتراف مىکنم، من بنده هستم، ولى او به من تعدى نمود و مرا زد. على (ع) از مولاى غلام عهد و پیمان گرفت که از این پس او را
نزند و آنگاه غلام را به وى سپرد.
در این دعواى پیچیده و مبهم که نوشتهاى در کار نبود و هر یک از طرفین دعوا به حقانیت خود و بطلان گفتهى طرف مقابل قسم یاد مىکرد، على (ع) از راه غریزهى حب ذات و عشق به زندگى، این مشکل را از پردهى ابهام بیرون آورد و قضاى شرعى طبق واقع و بدون شکنجه و زندان، انجام پذیرفت.
امام سجاد (ع) در جملهى اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و وفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها.
بار الها! در مواقعى که با امور مبهم و مشکل مواجه مىشوم، موفقم بدار تا آن را که به حق و صواب نزدیکتر است، انتخاب نمایم.
در دو موردى که مذکور افتاد، على (ع) با دو قضیهى مشتبه و پیچیده مواجه گردید و به فضل الهى با بهترین صورت به حق و صواب دست یافت و طبق واقع قضاوت نمود. شاید بتوان گفت این دو مورد از مصادیق دعاى حضرت على بن الحسین علیهماالسلام است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:29 صبح دوشنبه 87/12/12
شرح دعای مکارم الاخلاق(140 )
امام زینالعابدین (ع) در جملهى اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و اظلنى فى ذراک.
بار الها! مرا در سایهى خودت قرار ده. سایهاى که پوشش آن مستند به ذات اقدس تو باشد.
به شرحى که توضیح داده شد، بعید نیست گفته شود: امام سجاد (ع) در این جملهى دعا از خداوند مىخواهد که همواره در ظل او و در پوشش رضوان ذات اقدسش مستقر باشد.
حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در جملهى دوم دعاى مورد بحث امروز عرض مىکند:
و جللنى رضاک: بار الها! تمام وجود مرا با جامهى رضا و خشنودیت بپوشان.
جلله غطاه، و منه جلل المطر الارض اذا عمها و طبقها فلم یدع شیئا الا غطى علیه.
«جلله» یعنى او را پوشاند و بر همین اساس وقتى که باران ببارد و تمام زمین را فراگیرد، گفته مىشود: «جلل المطر»، یعنى باران هیچ جاى زمین را فروگذار نکرد جز اینکه آنرا پوشاند و فراگرفت.
اولیاى گرامى اسلام در سخنان خود مکرر کلمهى «رضا» را به کار برده و در دو مقام، دو معنى از آن اراده فرموده و به پیروان خود توصیه نمودهاند. اول آنکه در گفتار و رفتار خود مراقب رضاى الهى باشند و براى خشنودى مخلوق، خداى را به غضب نیاورند.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: من طلب رضا مخلوق بسخط الخالق سلط الله عز و جل علیه ذلک المخلوق.
رسول اکرم (ص) فرموده: هر کس رضایت مخلوقى را به سخط بارى تعالى طلب نماید، خداوند آن مخلوق را بر وى مسلط خواهد نمود.
دوم آنکه قضاى الهى را با رضایت خاطر و حسن قبول تلقى نمایند، خواه بر وفق میلشان باشد یا برخلاف میلشان.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: راس طاعه الله الصبر و الرضا عن الله فى ما احب العبد او کره.
امام صادق (ع) فرمود: سرلوحهى طاعت بارى تعالى صبر و رضاى بنده از خداوند است در آن چیزى که آن را دوست دارد یا نسبت به آن بىرغبت است.
جوارح به اعضایى گفته مىشود که فعالیتشان در اراده و اختیار ماست. کسى که مىخواهد در تمام اعمال ارادى خود طبق راى بارى تعالى قدم بردارد و همچنین مىخواهد تمام مقدرات خداوند را هر چند برخلاف خواستهى اوست، راضى و تسلیم باشد، باید همواره در افکار و اعمال خویش مراقبت نماید و مجاهده کند که به انحراف گرایش نیابد و برخلاف رضاى او نیندیشد و عملى انجام ندهد، و این پیروزى بزرگ نصیب افرادى مىشود که خود در این کار تصمیم قاطع دارند و از خداوند نیز درخواست توفیق مىنمایند. حضرت على بن الحسین علیهماالسلام، آن بندهى مطیع خدا و رسول (ص)، براى نیل به این هدف مقدس، در جملهى دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و جللنى رضاک.
بار الها! کلیهى اندیشهها و افکارم را از درون و همهى گفتار و رفتارم را از برون و خلاصه، تمام وجودم را در پوشش کامل رضا و خشنودى خودت قرار ده.
اگر کسى با حضور مردم لب فرومىبندد و حرف نمىزند تا زبانش به گناه آلوده نشود و برخلاف رضاى خداوند سخنى نگوید، اما همان موقعى که ساکت است فکر گناه در سر مىپرورد و به تعدى و تجاوز به حقوق این و آن مىاندیشد، اگر کسى دستى به ترازو دارد تا به مردم کم ندهد و حق دگران را تضییع ننماید، اما همان موقع به غیبت مسلمان گوش فرا داده و سخنان غیرمشروع را استماع مىنماید ، این قبیل افراد در مقام عمل، خوب و بد را به هم آمیختهاند و خشنودى و خشم خداوند درباره آنان نسبى است. اما ائمهى معصومین علیهمالسلام و همچنین اولیاى بزرگ الهى، طالب رضاى مطلق او هستند و در جمیع شئون زندگى، حتى در امور بسیار عادى، خشنودى و رضاى خداوند را رعایت مىنمایند.
روى انه لما حمل على بن الحسین علیهماالسلام الى یزید هم بضرب عنقه. فوقفه بین یدیه و هو یکلمه لیستنطقه بکلمه یوجب بها قتله و على علیهالسلام یجیبه حیثما یکلمه و فى یده سبحه صغیره یدیرها باصابعه و هو یتکلم. فقال له یزید لع: انا اکلمک و انت تجیبنى و تدیر اصابعک بسبحه فى یدک فکیف یجوز ذلک؟ فقال حدثنى ابى عن جدى صلى الله علیه و آله انه کان اذا صلى الغداه و انفتل لا یکلم حتى یاخذ سبحه بین یدیه فیقول: اللهم انى اصبحت اسبحک و احمدک و اهللک و اکبرک و امجدک بعدد ما ادیر به سبحتى و یاخذ السبحه فى یده و یدیرها و هو یتکلم بما یرید من غیر ان یتکلم بالتسبیح و ذکر ان ذلک محتسب له، فعلت هذا اقتداء بجدى. فقال
له یزید مره بعد اخرى: لست اکلم احدا منکم الا و یجیبنى بما یفوز به.
در روایت است که وقتى حضرت زینالعابدین (ع) نزد یزید برده شد، تصمیم به قتل آن حضرت گرفت. او را به حضور طلبید و مقابل خود نگاه داشت تا با حضرت سخن بگوید، شاید بین کلماتش به چیزى برخورد نماید که مستمسک قتلش شود. امام (ع) به سئوالات او پاسخ داد و همان موقع تسبیح کوچکى در دست داشت که با انگشتان خود مىگرداند. یزید گفت: من با شما سخن مىگویم، به من جواب مىدهید و در همان حال با انگشتانت تسبیح را مىگردانى، این چیست؟ امام (ع) فرمود: پدرم از جدم رسول اکرم (ص) حدیث نمود که وقتى نماز صبح را مىخواند و فراغت مىیافت، بدون اینکه با کسى سخنى بگوید، تسبیحى را که مقابلش بود برمىداشت و مىگفت: بار الها! صبح کردم ترا تسبیح مىگویم، حمد مىنمایم، به کلمهى توحید یادت مىکنم، تکبیرت مىگویم، و تمجیدت مىنمایم به عدد دانههاى تسبیحى که مىگردانم. سپس تسبیح را به دست مىگرفت و مىگرداند، در حالى که سخنان عادى خود را مىگفت بدون اینکه تسبیح بارى تعالى را بگوید و مىفرمود: این گرداندن تسبیح، ذکر خدا محسوب مىشود، و من این کار را به پیروى از جدم رسول اکرم (ص) انجام مىدهم. یزید چند بار گفت: من با هیچ یک از شماها سخن نگفتم، مگر آنکه به من پاسخى پیروزمندانه دادید.
قواى بدن را طبق رضاى الهى و اوامر حکیمانهاش به کار بستن، حاوى ثمرات و فواید بسیارى از نظر فردى و اجتماعى است.
کسى که حرکات و سکناتش بر وفق رضاى بارى تعالى انجام مىشود، گناه نمىکند و دامنش به پلیدى معصیت آلوده نمىگردد. چنین انسانى از عذاب الهى در امان است و از رحمت واسعهى او برخوردار.
عن على علیهالسلام قال: امره قضاء و حکمه و رضاه امان و رحمه.
على (ع) فرموده: امر پروردگار جهان، فرمان است و حکمت و رضاى خداوند توانا، امان است و رحمت.
حفظ مصالح اجتماعى با رعایت موازین دینى یکى از شاخههاى شجرهى طیبهى رضاى الهى در اعمال قواى برونى و درونى بدن است و این مطلب در خلال روایات زیادى خاطرنشان گردیده است. پس اگر کسى بخواهد گفتار و رفتارش بر اساس رضاى الهى انجام شود، نمىتواند از کنار مصالح و مفاسد اجتماع بىتفاوت بگذرد و آنها را نادیده انگارد. بر همین اساس امام زینالعابدین علیهالسلام با حضور یزید به خطیب گناهکار و دروغگوى او بشدت اعتراض نمود و سخنان ظالمانهاش را سخت مورد نکوهش قرار داد.
و دعا یزید لعنه الله بالخاطب و امره ان یصعد المنبر و یذم الحسین و اباه صلوات الله علیهما. فصعد و بالغ فى ذم امیرالمومنین و الحسین الشهید و المدح لمعاویه و یزید. فصاح زینالعابدین (ع) ویلک اشتریت مرضات المخلوق بسخط الخالق.
یزید دستور داد خطیب او منبر برود، از حضرت حسین (ع) و پدرش مذمت کند. منبر رفت و به امام امیرالمومنین (ع) و حضرت حسین شهید (ع) بدگویى زیاد کرد و معاویه و یزید را مورد تمجید بسیار
قرار داد. در این موقع امام سجاد علیهالسلام به صداى بلند خطیب را مخاطب ساخت و فرمود: واى بر تو! رضاى مخلوق را به غضب خالق خریدارى کردى.
خلاصه، اولین قسمتى که باید زیر پوشش رضاى الهى قرار گیرد و دعاى امام سجاد (ع) شامل آن مىشود، جوارح و قواى بدن انسان است که با اراده و اختیار آدمى انجام وظیفه مىنماید، باید فعالیت آنها بر وفق رضاى الهى باشد و در مسیر خشنودى بارى تعالى به کار افتد و این همان است که على (ع) در «دعاى کمیل» به پیشگاه الهى عرض مىکند:
یا رب! قو على خدمتک جوارحى و اشدد على العزیمه جوانحى.
بار الها! جوارحم را در خدمت خودت نیرومند کن و تصمیم را در اداى وظیفهى بندگى محکم نما.
دومین قسمتى که باید زیر پوشش رضاى بارى تعالى قرار گیرد و دعاى امام سجاد (ع) شامل آن مىشود، راضى بودن به قضاى الهى و مقدرات بارى تعالى است. خداوند انسانها را متفاوت آفریده و حظ و نصیب آنان را نیز متفاوت قرار داده است. اختلاف مردم در مراتب عقل و هوش، درک و فهم، حافظهى یادگیرى و یادآورى، تفاوت در چهره و اندام، آهنگ و صدا، حظ و نصیب، رزق و روزى، و دیگر امورى از این قبیل، همه بر اساس مصلحتهاى حکیمانه و ادارهى امور جوامع بشرى است.
عن محمد بن على الرضا عن آبائه علیهمالسلام قال: قال امیرالمومنین علیهالسلام: لایزال الناس بخیر ما تفاوتوا و اذا استووا
هلکوا.
حضرت عبدالعظیم الحسنى از امام جواد (ع) روایت نموده از پدرانش که على (ع) فرموده: مردم پیوسته در خیر و صلاح به سر مىبرند، مادام که با هم تفاوت دارند و اگر متساوى شوند، هلاک خواهند شد.
با تفاوت در چهره و قیافه، زن شوهر را و شوهر زن را مىشناسد، پدر و مادر فرزندان را و فرزندان والدین را، دائن مدیون را و مدیون دائن را، فروشنده خریدار را و خریدار فروشنده را تشخیص مىدهند، و اگر این تفاوت نمىبود و اشخاص با نگاه به یکدیگر شناخته نمىشدند، قطعا نظام جامعه دچار اختلالى عظیم و اختلافى شدید مىگردید و مفاسدى بزرگ و غیرقابل جبران به بار مىآمد. این مشکل در موارد دوقلوهاى یک سلولى مشاهده شده و گاه مادر در تمیز هر یک از فرزندان خود دچار اشتباه گردیده است. مملکت مهندس ساختمان، پزشک جراح، مهندس کشاورزى و دامپزشک و دیگر افراد تحصیلکرده از این قبیل در رشتههاى مختلف علمى لازم دارد، ولى دستور علمى مهندس ساختمان را بنا و کارگر ساختمان اجرا مىکند، دستور جراح و رسیدگى به حال بیمار را پرستار اجرا مىکند، دستور مهندس کشاورزى و دامپزشک را کشاورز و دامدار اجرا مىکند. اگر بنا بود همهى مردم در عقل و استعداد مانند بوعلى سینا مىبودند و همه در دانشگاهها شرکت مىکردند و به مدارج عالى علمى دست مىیافتند، مملکت مملو از مهندس و پزشک بود و کسى حاضر نمىشد کشاورزى و دامدارى نماید یا پرستار بیمارستان شود یا کارگر ساختمان گردد، و
در نتیجه، جامعه فلج مىشد. تفاوت ساختمان درونى و برونى مردم یک ضرورت اجتنابناپذیر است که به قضاى حکیمانهى بارى تعالى برقرار گردیده و خشنودى و خشم مردم در وضع طبیعى خودشان کمترین اثرى در نظام آفرینش نمىگذارد. با توجه به تفاوتهایى که در استعدادها و نیروى فهم و درک انسانها وجود دارد و طبعا ارزش کار و مقدار درآمدشان متفاوت خواهد بود، اگر ظلم و ستم در جامعه نباشد و جهانخواران زورگو مردم ضعیف را به استثمار نکشند، هر فردى کار مىکند و به قدر استعداد خود روزى به دست مىآورد و ارتزاق مىنماید و مصائب زندگى افراد عاجز و معلول و از کار افتاده به عهدهى بیتالمال مسلمین است. بنابراین، هر کس معرفتش به ذات اقدس الهى بیشتر و علم و آگاهیش به نظام آفرینش فزونتر باشد، رضا و تسلیمش در مقابل قضاى حکیمانهى الهى فزونتر است.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله تعالى عز و جل.
امام صادق (ع) فرموده است: عالمترین مردم به خداوند، راضىترین آنان به قضاى بارى تعالى است.
کسانى که از نظر معنوى مدارج عالى کمال را پیموده و به ایمان واقعى دست یافتهاند، در تمام جزر و مدهاى زندگى و رویدادهاى مطلوب و نامطلوب ایام عمر به قضاى الهى راضى و به مقدرات ذات اقدسش تسلیماند و هرگز جملهاى نمىگویند که از آن استشمام عدم رضایت شود. رسول گرامى اسلام (ص) این گروه را بسیار محترم شمرده و آنان را مومنین واقعى خوانده است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: سال طائفه من اصحابه ما انتم؟ فقالوا مومنون. فقال ما علامه ایمانکم؟ فقالوا: نصبر على البلاء و نشکر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء. فقال: مومنون و رب الکعبه.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله از گروهى از اصحاب خود سئوال نمود: شما کیستید؟ پاسخ دادند که جمعى هستیم مومن به خداوند. فرمود: علامت ایمان شما چیست؟ گفتند: در مصیبت و بلا صبر مىکنیم، در رفاه و گشایش شکر مىنماییم، و در مواقع قضاى الهى راضى هستیم. حضرت فرمود: به خداوند کعبه قسم، اینان افراد باایماناند.
نتیجه آنکه امام سجاد (ع) در جملهى دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و جللنى رضاک.
بار الها! تمام وجود مرا با جامهى رضا و خشنودیت بپوشان.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:28 صبح دوشنبه 87/12/12
شرح دعای مکارم الاخلاق( 139)
بسم الله الرحمن الرحیم
و اظلنى فى ذراک، و جللنى رضاک.
در این قطعه از دعاى شریف «مکارم الاخلاق»، حضرت زینالعابدین علیهالسلام دو خواستهى مهم از پیشگاه الهى دارد که با دو جملهى کوتاه، آن را ادا نموده است. اول: پروردگارا با پوششى که وابسته به ذات اقدس توست، بر من سایه افکن. دوم: پروردگارا! تمام وجود مرا با جامهى رضا و خشنودیت بپوشان.
به خواست خداوند، این دو جمله از دعاى امام سجاد (ع) موضوع بحث و سخنرانى امروز است.
الظل الفىء الحاصل من الحاجز بینک و بین الشمس اى شىء کان.
ظل سایهاى است که از وجود چیزى حاصل مىشود که بین تو و آفتاب، فاصله است، و آن چیز هر چه باشد، از درخت و دیوار یا خیمه و سقف یا چیزهایى از این قبیل.
کسانى که در مناطق گرمسیر زندگى مىکنند، یا در نقاطى
هستند که تابش آفتاب تابستان به سر و صورتشان زننده و ناراحت کننده است، به خوبى مىدانند که سایه و سایبان تا چه حد ارزشمند و مهم است. اگر کسى در فصل تابستان در این قبیل مناطق، پیاده در بیابان بماند و با تابش آفتاب مواجه گردد و به سایه و سایبان دسترسى نداشته باشد، بر اثر اشعهى آفتاب حداقل به آفتابزدگى مبتلا مىشود و دچار عارضهى پوستى مىگردد و ممکن است در مواقعى دچار وضعى شود که حیاتش از دست برود. سایه براى مردم این سرزمینها نعمتى است بسیار بزرگ و رحمتى است توصیف ناشدنى و چون سایه، حافظ سلامت و بهداشت و مایهى تامین آسایش و رفاه است، مردم این سرزمینها پذیرفتهاند که خدمات پرارج علمى و عملى افراد نافع و مفید را به سایه تشبیه کنند و در مقام دعا، بقا و دوام ظلشان را از پیشگاه خداوند درخواست نمایند. عرب زبانها دربارهى کسانى که وجودشان از جهت خدمت علمى و مالى بسیار نافع است، مىگویند: «مد ظله»، «دام ظله»، «ادام الله ظله» و از این قبیل. فارسى زبانان نیز دربارهى آنان مىگویند: «سایهاش مستدام باد»، «سایهى شما از سر ما کم نشود»، «امید است همیشه زیر سایهى شما باشیم» و از این قبیل. در بعضى از کشورهاى غربى وضع طبیعى به گونهاى است که در اغلب ایام سال ابر، فضا را پوشانده و مردم آفتاب نمىبینند. گاهى که آفتاب ظاهر مىشود، حرارتى بسیار مطبوع و دلپذیر دارد. اگر در یکى از روزهاى تابستان هوا آفتابى باشد، آن روز مردم جشن دارند و براى آنکه بدنشان از نور خورشید بهرهمند شود، بسیارى از افراد کار خود را ترک مىگویند، کنار دریا مىروند، جامه را از بدن بیرون مىآورند، و برهنه روى شنهاى کنار دریا مىخوابند تا بتوانند از پرتو خورشید استفاده کنند و اگر کسى آنقدر در آفتاب خوابید که پوستش قهوهاى رنگ شد، بسیار
خوشحال است از اینکه توانسته به قدر کافى از خورشید بهره بگیرد و ذخیرهى بهداشتى براى خود تامین نماید. در چنین مملکتى، اگر یک دانشجوى ایرانى براى تشکر و قدردانى از استاد خود، جملهى «خداوند سایهى بلندپایهى استاد را بر سر من پایدار و مستدام بدارد» به زبان خود استاد ترجمه کند و در مقابل او و دیگر دانشجویان اهل همان کشور بخواند، استاد و دانشجویان معناى کلام او را نمىفهمند، بهتزده به وى مىنگرند، چه مىخواهد بگوید؟ زیرا در نظر آنان سایه افکندن بر سر کسى که مىخواهد آفتاب بگیرد و سلامت خود را تامین نماید، نه تنها نعمت و رحمت نیست بلکه مایهى محروم ماندن از نعمت نور و مانع تامین بهداشت و سلامت اوست. بنابراین، مردمانى که در مناطق سرد و ابرى جهان زندگى مىکنند و در سراسر تابستان آرزوى دیدن چند روز آفتاب را دارند، معناى جملهى فارسى «خداوند سایهى شما را مستدام بدارد» یا جملهى عربى «ادام الله ظلکم» را نمىفهمند و نعمت سایه براى مناطق گرمسیر یا جاهایى است که آفتاب تابستانش سوزان و طاقتفرساست. با توجه به اینکه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و ائمهى معصومین علیهمالسلام در منطقهى گرم متولد شدهاند و با در نظر گرفتن این مطلب که اغلب مسلمانان صدر اسلام موالید مناطق گرم بودهاند و قدر و منزلت سایه را مىدانستند، اولیاى گرامى اسلام به منظور توجه دادن مسلمانان به اهمیت پارهاى از امور دینى، کلمهى «ظل» را مورد استفاده قرار داده و آن را در متن کلام خود آوردهاند، از آن جمله:
فى الحدیث: الجنه تحت ظلال السیوف.
بهشت زیر سایهى شمشیرهاست.
براى آنکه مردم، ارزش جهاد اسلامى را بفهمند و در انجام این وظیفهى خطیر ترغیب شوند، از سایهى شمشیر سخن گفته شده و خاطرنشان گردیده است که بهشت عزت و آزادى در دنیا و بهشت جاودان در عالم آخرت، زیر سایهى شمشیر به دست مىآید و مردم با فداکارى و از خودگذشتگى در راه خداوند مىتوانند به آن نایل گردند.
فى الحدیث انه خطب آخر یوم من شعبان فقال: ایها الناس! قد اظلکم شهر عظیم.
در حدیث است که پیشواى اسلام (ص)، روز آخر ماه شعبان خطبه خواند و فرمود: اى مردم! ماه عظیم بر شما سایه افکنده است.
در این حدیث هم از کلمهى «ظل» استفاده شده، براى آنکه مردم به ارزش این ماه مقدس واقف گردند و آنطور که باید و شاید وظایف دینى خود را انجام دهند، این ماه را سایهى نعمت و رحمت معرفى نموده و بدین وسیله، افراد را به وظیفهشناسى تشویق فرموده است.
کلمهى «ظل» در احادیث مربوط به آخرت نیز آمده است و اولیاى دین مژده دادهاند کسانى که در دنیا به مردم خدمت مىکنند و عقدهى روحى آنان را مىگشایند یا در اطاعت پروردگار جدى و کوشا هستند، در قیامت از سایهى رحمت حضرت بارى تعالى برخوردار مىگردند.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: من اراد ان یظله الله فى ظل عرشه یوم لا ظل الا ظله فلینظر معسرا او لیدع له عن حقه.
رسول اکرم (ص) فرمود: کسى که مىخواهد خداوند او را در
سایهى عرشش جاى دهد، در روزى که جز سایهى او ظلى نیست، به مدیون تنگدست خود مهلت دهد یا از طلب خود چشمپوشى نماید.
عن على علیهالسلام قال: ظل الله سبحانه فى الاخره مبذول بمن اطاعه فى الدنیا.
على (ع) فرموده: سایهى خداوند سبحان در عالم آخرت براى کسانى است که او را در دنیا اطاعت نموده و بىقید و شرط، فرمانش را به کار بستهاند.
خلاصه، سایه از نظر جسمى و روحى، مادى و معنوى، دنیوى و اخروى داراى ابعاد مختلف و هر بعدى به نوبهى خود جالب و شایان ملاحظه است. امام سجاد (ع) در جملهى اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و اظلنى...
بار الها! مرا در سایهى رحمت خود قرار ده.
ولى حضرت زینالعابدین (ع) سایهى رحمت الهى را به طور مطلق نخواسته، بلکه آن را با قید مخصوصى درخواست نموده است. عرض مىکند:
و اظلنى فى ذراک.
الذرى بالفتح کل ما استترت به.
«ذرى» در لغت عرب به هر چیزى گفته مىشود که اشیاء دیگر را به وسیلهى آن مىپوشانى.
پس معناى کلام امام (ع) چنین مىشود: بار الها! مرا در سایهى رحمت خود قرار ده، اما با پوششى که انتسابش فقط به ذات اقدس تو
باشد و بس.
براى آنکه کلام حضرت زینالعابدین (ع) روشن شود، لازم است مقدمهى کوتاهى را به عرض شنوندگان محترم برساند. در خلال بحثهاى قبل اشاره شد که خداوند، این عالم را دار وسایل و اسباب قرار داده و فیض بارى تعالى از مجارى مقرر به مردم مىرسد. مثلا «رازق» خداوند است، اما فیض رزق بارى تعالى از راه کشاورزى به دست مىآید. «شافى» خداوند است، اما فیض شفاى او از راه طبیب و دوا نصیب بیمار مىگردد. در قرآن شریف آمده:
انا لننصر رسلنا.
البته ما پیمبران خود را یارى مىکنیم.
در این آیه، خداوند یارى را منتسب به خود نموده، اما در آیهى دیگر رسول گرامى اسلام (ص) را مخاطب ساخته و فرموده است:
هو الذى ایدک بنصره و بالمومنین.
اوست خداوندى که ترا به نصرت خود و به نصرت مومنین تایید نموده.
ملاحظه مىکنید که در این آیه قسمتى از فیض نصرت بارى تعالى به طور مستقیم شامل حال پیمبر گرامى اسلام (ص) شده و قسمت دیگر از مجراى یارى و فداکارى اهل ایمان، نصیب آن حضرت گردیده است. فیض عفو و مغفرت حضرت بارى تعالى نیز مانند سایر فیضهاى او از مجارى خاصى نصیب گناهکاران مىشود. در دنیا که دار تکلیف است، مجراى دست یافتن به عفو الهى توبه است. گناهکارى که به خود مىآید، از خواب غفلت بیدار مىشود، با نیت
خالص و ضمیر پاک به سوى خداوند بر مىگردد، و از گناهان خویش در پیشگاه الهى اظهار ندامت و شرمندگى مىنماید و خواستار عفوش مىگردد، پروردگار مهربان توبهى او را مىپذیرد و لکههاى گناه را از صفحهى اعمالش مىزداید و آنچنان مىشود که گویى اصلا گناه نکرده است.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لا شفیع انجح من التوبه.
رسول اکرم (ص) فرموده: هیچ شفیعى براى نجات گناهکاران همانند توبه پیروزمند و موفق نیست.
مجراى دوم براى نیل به مغفرت بارى تعالى، شفاعت شفعاء در عرصهى قیامت است. کسانى که در دنیا نتوانسته یا نخواستهاند با توبه، خویشتن را مشمول عفو الهى نمایند و از فیض مغفرتش برخوردار گردند، ممکن است در قیامت با اذن بارى تعالى از شفاعت کسانى که حق شفاعت دارند بهرهمند شوند، به عفو و بخشش خداوند دست یابند، و به عذاب گناهانشان معذب و مبتلا نگردند.
«ظل الله» یا سایهى خداوند یکى از فیضهاى بسیار مهم حضرت بارى تعالى است. این فیض ممکن است از راه اطاعت و بندگى او به دست آید یا از مجراى خدمت به انسانها و دستگیرى از افتادگان و کارهایى نظیر اینها. در واقع وسیلهى پوشش و عامل «ظل» کارهایى است که براى خداوند انجام مىشود، ولى امام سجاد (ع) در دعاى خود این قبیل «ظل» را که سایبانش عمل مخلوق باشد، درخواست نمىنماید بلکه سایهاى را مىخواهد که سایبانش فقط مستند به ذات اقدس او باشد و بس. مىتوان گفت: مصداق درخواست امام
زینالعابدین (ع) ظلى است که سایبانش رضوان الله باشد. رضوان خداوند فقط وابسته به ذات اقدس اوست، رضوان خداوند آنقدر بلندپایه و رفیع است که قرآن شریف آن را از عالیترین درجات بهشت و تمام محتویاتش بزرگتر خوانده و فرموده است:
وعد الله المومنین و المومنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبه فى جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم.
خداوند به مردان و زنان باایمان بهشت را وعده فرموده که از زیر درختانش نهرها جارى است و در آن به طور جاودان مستقرند و در بهشت عدن که عالیترین مقام است، جایگاههایى براى سکونت وجود دارد که زندگى در آنها بسیار مطبوع و گواراست، اما خشنودى و رضاى حضرت بارى تعالى بزرگتر است و این عطایا براى افراد باایمان پیروزى و موفقیتى است عظیم.
روى عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال: عدن دار الله التى لم ترها عین و لم تخطر على قلب بشر، لا یسکنها غیر ثلاثه: النبیین و الصدیقین و الشهداء .
از رسول اکرم (ص) روایت شده که فرمود: «عدن» خانهى خداوند است، خانهاى است که نه چشم آن را دیده و نه به قلب بشر خطور نموده است. در بهشت عدن جز سه گروه سکونت ندارند. پیمبران و صدیقین و شهدا.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
8
:: بازدید دیروز ::
31
:: کل بازدیدها ::
188005
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::