تنزیل نور
ساعت 12:17 عصر سه شنبه 87/11/29
تذلل و عبودیت در پیشگاه الهى موجب طاعت و فرمانبرى از اوست و اطاعت از اوامر باریتعالى مایهى عز و محبوبیت است. بندگى و اطاعت از هواى نفس آدمى را به راه گناه سوق مىدهد و گناه مایهى خوارى و ذلت گنهکار است، راه رهایى از ذلت گناه بازگشت به سوى خداوند و اطاعت از اوامر ذات مقدس اوست.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: من اراد عزا بلا عشیره و غنى بلامال و هیبه بلاسلطان فلینتقل عن ذل معصیه الله الى عز طاعته.
امام صادق (ع) فرموده: کسى که مىخواهد بدون داشتن عشیره و فامیل در جامعه عزیز باشد، آن کس که مىخواهد بدون
داشتن ثروت و مال غنى و بىنیاز باشد، آنکه مىخواهد بدون دارا بودن سلطه و قدرت واجد هیبت و ابهت باشد باید از محیط ذلت گناه به فضاى نورانى اطاعت از باریتعالى منتقل گردد.
از آنچه معروض افتاد جملهى «و عبدنى لک» که در دعاى امام سجاد (ع) آمده و موضوع قسمتى از سخنرانى امروز بود روشن شد.
در جملهى بعد، امام در پیشگاه حضرت باریتعالى عرض مىکند:
و لا تفسد عبادتى بالعجب.
بار الها! عبودیت و تذلل مرا با عجب که از خطرناکترین حالات نفسانى است فاسد و بىاثر منما.
در سخنرانى گذشته، رابطهى عزت نفس با کبر توضیح داده شد.
در این سخنرانى هم لازم است رابطهى عجب با عبودیت تبیین گردد.
العجب فى العباده استعظام العمل الصالح و استکباره و ان یرى المعجب نفسه خارجا عن حد التقصیر و هذا هو العجب المفسد للعباده.
عجب در عبودیت و بندگى عبارت از این است که شخص معجب، عبادت خود را عظیم بشمرد و آن را مهم و بزرگ به حساب آورد و خویشتن را از حد تقصیر خارج پندارد و تصور کند که هیچ کمبودى در عبادات و اعمال صالحهى خود ندارد، و این حالت روانى، آن عجبى است که به موجب روایات اولیاى اسلام فاسد کنندهى عمل است.
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: لیس عبد یعجب بالحسنات الا
هلک.
رسول اکرم فرموده است: هیچ بندهاى نیست که از حسنات و اعمال نیک خود عجب پیدا کند مگر اینکه دچار هلاکت مىشود.
عن على علیهالسلام قال: سیئه تسوءک خیر عندالله من حسنه تعجبک.
على (ع) فرموده است: گناهى که ترا آزار دهد و مایهى رنج و ناراحتى درونیت گردد در پیشگاه الهى بهتر از کار خوبى است که باعث غرورت شود و ترا به عجب وادارد.
کسى که در راه بندگى خداوند قدم برمىدارد و فرایض خویش را انجام مىدهد اگر داراى ظرفیت معنوى و اندیشهى ایمانى نباشد ممکن است خویشتن را با افراد گناهکار مقایسه کند و احساس برترى و تفوق نماید، با خود بگوید: این منم که در صف پاکان و نیکان قرار دارم و به اتکاى اعمالى که انجام مىدهم مستحق بهشت جاودانم، اما گناهکاران داراى نقطهى اتکایى نیستند و باید حتما معذب شوند. همین طرز تفکر غرورآمیز مىتواند مایهى سقوطش گردد و حسناتش فاسد شود مگر آنکه به خود آید و خویشتن را اصلاح کند. در این باره روایت جالبى از امام صادق (ع) است که به عرض مىرسانم:
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: دخل رجلان المسجد، احدهما عابد و الاخر فاسق. فخر جامن المسجد و الفاسق صدیق و العابد فاسق، و ذلک انه یدخل العابد المسجد مدلا بعبادته یدل بها فتکون فکرته فى ذلک، و تکون فکره الفاسق فى التندم على فسقه و یستغفر الله عز و جل
مما صنع من الذنوب.
امام صادق (ع) فرمود: دو نفر مرد وارد مسجد شدند، یکى عابد و آن دیگر فاسق. هر دو از مسجد خارج شدند در حالى که مرد فاسق، مومنى بود واقعى و در ایمانش راستگو، و عابد مردى بود فاسق، براى آنکه وقتى وارد مسجد شدند عابد در عبادات خود گرفتار عجب بود و به عمل خود آنچنان اتکا داشت که فکر مىکرد نجات و رستگارى براى اوست، ولى در اندیشهى مرد فاسق ندامت و پشیمانى از گناهانش بود و نظر او این بود که از خدا بخواهد تا او را بیامرزد و مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد.
ملاحظه مىکنید که عبودیت و بندگى خداوند در خطر عجب و غرور است و افرادى که به فرایض الهى عمل مىکنند اگر مواظب انحرافات فکرى و اندیشههاى باطل خود نباشند ممکن است جمیع اعمالشان باطل شود و از نتیجهى عمل به کلى محروم بمانند.
عن النبى صلى الله علیه و آله: اوحى الله تعالى الى داود: یا داود! بشر المذنبین و انذر الصدیقین. قال: کیف ابشر المذنبین و انذر الصدیقین؟ قال یا داود! بشر المذنبین بانى اقبل التوبه و اعفو عن الذنب، و انذر الصدیقین ان یعجبوا باعمالهم فانه لیس عبد یعجب بالحسنات الا هلک.
رسول اکرم فرمود: خداوند به داود وحى فرستاد که اى داود! به گناهکاران مژده بده و مومنین راستین و پاک را اعلام خطر کن. عرض کرد بار الها! چگونه به عاصیان مژده دهم و صدیقین را انذار نمایم؟ فرمود: به معصیتکنندگان مژده بده که من توبه را قبول
مىکنم و گناه را مىبخشم، و صدیقین را بترسان از اینکه بر اثر حسناتى که انجام دادهاند دچار عجب شوند، چه هیچ بندهاى نیست که به حسنات خود معجب گردد الا اینکه هلاک خواهد شد.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: العجب کل العجب ممن یعجب بعمله و هو لا یدرى بما یختم له. فمن اعجب بنفسه و فعله فقد ضل عن نهج الرشاد و ادعى ما لیس له.
امام صادق (ع) فرموده است: عجب تام و تمام از کسانى که به عمل خود اعجاب مىکنند و مغرور مىشوند با آنکه نمىدانند پایان کارشان چگونه خواهد بود. کسى که به خودش و به عمل خوبش معجب شود از صراط مستقیم هدایت گمراه شده و ادعا نموده چیزى را که فاقد آن است.
امام سجاد (ع) آنقدر، خودبینى و عجب در زمینهى عبادات را خطرناک مىداند که از پیشگاه الهى درخواست مىکند:
و لا تفسد عبادتى بالعجب افساد الشىء اخراجه عن ان ینتفع به.
فاسد نمودن چیزى عبارت از آن است که آن چیز را از فایده و نفعى که باید از آن عاید گردد خارج سازیم و از بهره بیندازیم. امام عرض مىکند: بار الها! عبادت مرا با عجب و غرور فاسد مکن و مرا از فواید آن بىنصیب مفرما.
ناگفته نماند که خودبینى و عجب، نه تنها در عبادات اثر بد مىگذارد و آنها را فاسد مىکند بلکه در سایر امور مانند علم، اخلاق، درک حقایق، فکر واقع بین، مشاوره با دگران، و سایر امور اجتماعى و شئون زندگى نیز اثر بد دارد و آدمى را از فعالیت صحیح باز مىدارد،
نیروى خرد را تضعیف مىکند و موجبات انحطاط آن را فراهم مىآورد.
من کلمات على علیهالسلام قال: اعجاب المرء بنفسه یدل على ضعف عقله.
على (ع) فرموده است: اینکه آدمى به نفس خود معجب شود و خودبین گردد و گمان کند که هر چه مىگوید و عمل مىکند دور از خطا و بر وفق واقع است دلالت دارد که عقلش ناتوان گردیده و فروغ خردش به ضعف و سستى گراییده است.
اگر پاکان و نیکان در عبادت دچار عجب شوند، خود را از پروردگار طلبکار مىپندارند و مىخواهند با اعمال خود بر خداوند منت گذارند، اگر عالم با عملى که دارد دچار عجب شود از آن پس دنبال علم نمىرود و آن را که نمىداند از عالمتر از خود نمىپرسد و در جهل و نادانى باقى مىماند، اگر کسى در کارهاى اجتماعى معجب شود با دیگران مشورت نمىکند و از پى اندیشهى خطاى خود مىرود و زیان مىبیند. گاهى شخص گناهکار در اعمال نارواى خود دچار اعجاب مىشود و چنان به خواب غفلت فرومىرود که گمان مىکند اعمالش صحیح و بر وفق واقع و حقیقت است، از این رو به فکر اصلاح خود نمىافتد و لکههاى گناه را از صفحهى اعمال خود برطرف نمىنماید.
عن على بن سهیل عن ابىالحسن علیهالسلام قال: سالته عن العجب الذى یفسد العمل. فقال: العجب درجات، منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا، و منها ان یومن
العبد بربه فیمن على الله عز و جل و لله علیه فیه المن.
على بن سهیل مىگوید از حضرت رضا (ع) دربارهى عجبى که عمل را فاسد مىکند سوال نمودم. در پاسخ فرمود: عجب داراى مراتب و درجاتى است، یک قسم آن این است که عمل بد آدمى در نظر خودش خوب جلوه کند و آن را نیکو پندارد و بر اثر آن دچار اعجاب و خودبینى شود، و قسم دیگر آن، این است که افراد باایمان از عبادات خود دچار عجب شوند، خویشتن را از عذاب الهى در ایمنى پندارند و تصور کنند که با عبادات خود بر خداى منت دارند یا آنکه خداوند بر آنان منت دارد.
رسول گرامى سه صفت مذموم را عامل هلاکت و تباهى معرفى فرموده و مسلمانان باید در خود مطالعه کنند و اگر به آن سه صفت یا یکى از آنها مبتلا هستند هر چه زودتر خود را اصلاح نمایند و خویشتن را از خطر برهانند.
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: ثلاث مهلکات: شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه.
پیمبر اسلام سه خلق بد را مایهى هلاک افرادى که به آنها مبتلا هستند معرفى نموده: اول بخلى که شخصى بخیل مطیع آن باشد، دوم هواى نفسى که آدمى از فرمانش پیروى نماید، و سوم آنکه شخص خود را و همچنین کارهاى خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد. اولیاى گرامى اسلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پارهاى از مواقع بر اثر پیشامدى ممکن بود دچار عجب و خودبینى شوند تذکر مىدادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقى
محافظت مىنمودند و در اینجا عمل دو نفر از ائمهى معصومین علیهمالسلام که در یک حدیث آمده به طور نمونه ذکر مىشود:
قال البزنطى: بعث الى الرضا علیهالسلام بحمار له فجئته الى حرباء فمکثتها عامه اللیل معه ثم اوتیت بعشاء. فلما اصبت من العشاء قال: ما ترید؟ اتنام. قلت: بلى جعلت فداک. فطرح على الملحفه و الکساء. ثم قال: بیتک الله فى عافیه و کنا على سطح. فلما نزل من عندى قلت فى نفسى: قد نلت من هذا الرجل کرامه مانالها احد قط. فاذا هاتف یهتف بى: یا احمد! و لم اعرف الصوت حتى جاءنى مولى له. فقال: اجب مولاى. فنظرت فاذا هو مقبل الى، فقال: کفک. فنا ولته کفى. فعصرها، ثم قال: ان امیرالمومنین علیهالسلام اتى صعصعه بن صوحان عایدا له. فلما اراد ان یقوم من عنده قال: یا صعصعه بن صوحان! لا تفتخر بعیادتى ایاک و انظر لنفسک، و کان الامر قد وصل الیک و لا یلهینک الامل. استودعک الله.
بزنطى از اصحاب على بن موسى الرضا علیهماالسلام بود. مىگوید: شبى حضرت رضا درازگوش خود را براى من فرستاد که به محضرش شرفیاب شوم. در محلى به نام حرباء حضورش رسیدم. تمام شب را با آن حضرت بودم. بعد شام آوردند و پس از صرف شام به من فرمود مىخوابى؟ عرض کردم بلى. دستور داد بستر آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زیر رود. فرمود: خداوند شبت را با عافیت بگذراند. وقتى حضرت رفت با خود گفتم: من امشب از این بزرگمرد به کرامتى دست یافتم که هرگز احدى به آن نایل نشده است. ناگاه صدایى را شنیدم که گفت : اى احمد! و ندانستم که
صاحب صدا کیست. چون نزد من آمد دیدم یکى از خدمتگزاران امام است. به من گفت: مولاى خود را اجابت کن. برخاستم که از پلههاى بام به زیر روم. دیدم که امام از پلهها بالا مىآید. چون به من رسید فرمود: دستت را بیاور. پیش آوردم. دستم را گرفت و فشرد، سپس فرمود: صعصعه بن صوحان از اصحاب على (ع) بود. بیمار شد، حضرت به عیادتش رفت. وقتى خواست از نزد او برخیزد فرمود: اى صعصعه! عیادت مرا مایهى افتخارت قرار ندهى. در فکر خودت باش. چون ممکن بود بزنطى هم از پذیرایى آن حضرت دچار عجب شود، به وى فرمود: هم اکنون جریان صعصعه براى تو پیش آمده است، مواظب باش که آرزو غافلت نکند و اندیشهى عجب در تو راه نیابد. سپس امام علیهالسلام از بزنطى خداحافظى نمود و او را به حال خود گذارد.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 12:15 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق( 19)
و عبدنى لک و لا تفسد عبادتى بالعجب
به خواست خداوند این دو جمله از دعاى «مکارمالاخلاق» موضوع سخنرانى امروز است. امام سجاد (ع) در پیشگاه الهى عرض مىکند: بار الها! مرا به عبودیت و ذلت در مقابل ذات مقدست وادار ساز و عبادتم را بر اثر عجب فاسد منما.
دو کلمه است که در قرآن شریف براى بندگى و پرستش حضرت باریتعالى به کار برده شده: یکى «عبودیت» است و آن دیگر «سجده»، و هر دو کلمه در لغت به معناى تذلل است. راغب در مفردات قرآن مىگوید: «العبودیه اظهار التذلل و العباده ابلغ منها لانها غایه التذلل».
یعنى عبودیت به معناى اظهار ذلت است، ولى «عبادت» این مطلب را از «عبودیت» بهتر مىرساند، زیرا عبادت حاکى از آن نهایت درجهى تذلل است و این تذلل نهایى، فقط و فقط شایستهى ذات اقدس الهى است براى آنکه او آفریدگار و مالک واقعى تمام عوامل هستى است و همهى موجودات در پیشگاه مقدسش بندگى دارند.
قرآن شریف فرموده: ان کل من فى السماوات و الارض الا اتى الرحمن عبدا.
هیچیک از موجودات سماوى و ارضى نیست مگر آنکه عبودیت خالق را پذیرفته و خود را مخلوق و مسخر ذات اقدس او مىداند.
سجده نیز به معناى تذلل است. راغب مىگوید:
«و جعل ذلک عباره عن التذلل لله و عبادته».
این «سجده» که در لغت به معناى تذلل است، براى خدا عبادت قرار داده شده که مردم به عنوان عبودیت در مقابل ذات مقدس او ابراز ذلت و خوارى بنمایند، و از این رو سجده منحصر به ذات مقدس حق است، زیرا سجده نیز حاکى از تذلل نهایى است و جز براى خداوند خالق شایسته نیست.
سئل ابوعبدالله علیهالسلام: ایصلح السجود لغیر الله تعالى؟ قال: لا. قیل: فکیف امر الله الملائکه بالسجود لادم؟ فقال: ان من سجد بامر الله فقد سجد لله فکان سجوده لله اذ کان عن امر الله تعالى.
از امام صادق (ع) سوال شد: آیا سجده براى غیر خدا جایز و شایسته است؟ فرمود: نه. عرض شد: چگونه خداوند ملائکه را امر به سجدهى آدم فرمود؟ پاسخ داد که: اگر کسى به امر خدا سجده کند خدا را سجده کرده، بنابراین سجدهى ملائکه براى خدا بود، زیرا ناشى از امر باریتعالى بود. راغب مىگوید: سجدهى خداوند دو قسم است:
یکى سجدهى تسخیرى است و آن دیگر سجدهى اختیارى. اما سجدهى تسخیرى آن است که خداوند در قرآن فرموده:
و لله یسجد من فى السموات و الارض.
تمام موجودات ارضى و سماوى خداى را سجده مىکنند و همچنین فرموده: و النجم و الشجر یسجدان. گیاهان و درختان نیز براى خدا سجده مىکنند.
این سجده قهرى و تسخیرى و اضطرارى است و نهایت تذلل جمیع مخلوقات در مقابل خالق است.
اما سجدهى اختیارى آن است که افراد باایمان در زمین انجام مىدهند و این سجده است که استحقاق پاداش دارد و نزد حضرت باریتعالى داراى ارزش عبادت است . در آیهى دگرى، خداوند از سجدهى تسخیرى جمیع موجودات سخن گفته و در آخر آیه از سجدهى اختیارى انسان نام برده است، با این تفاوت که سجدهى تسخیرى موجودات ارضى و سماوى شامل تمام آفریدههاى خداوند است، ولى سجدهى اختیارى انسانها عمومى و همگانى نیست و فرموده: بسیارى سجده مىکنند و بسیارى هم مستوجب عذاب الهى هستند.
الم تر ان الله یسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب.
سجده نمودن بسیارى از مردم و سجده نکردن بسیارى دیگر از آنان بر اثر آزادى و اختیارى است که آفریدگار توانا به انسانها اعطا فرموده است. بشر به قضاى خداوند، مختار خلق شده و داراى آزادى عمل است. براى اینکه راه عبودیت را بدرستى طى کند، یکتاپرست و موحد باشد، کورکورانه از پى عقاید باطل و خرافى آباء خود نرود و به انحراف اعتقادى، اخلاقى، و عملى گرایش نیابد، پروردگار، در هر عصر و زمان پیمبرانى را فرستاده تا آنان را از قید و بند اسارتهاى گوناگون آزاد سازند و موجبات تعالى و تکاملشان را فراهم آورند.
على (ع) دربارهى هدف بعثت رسول گرامى اسلام و آزادسازى همهجانبهى مردم چنین فرموده است:
ان الله تبارک و تعالى بعث محمدا صلى الله علیه و آله بالحق لیخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولایه عباده الى ولایته.
خداوند رسول گرامى را بحق مبعوث فرمود تا مردم را از پرستش مخلوق به عبادت خالق هدایت کند و از تعهدات ظالمانه و ناروا در مقابل بندگان به عهد و پیمان خداوند ملتزم نماید و از اطاعت و فرمانبرى مخلوق به طاعت خالقشان وادار سازد و از ولایت و سلطهى بندگان خدا پذیراى ولایت و سلطهى الهى نماید .
بعضى از مردم، عقلهاى خود را به کار انداخته حق را از باطل تمیز دادند و در کمال آزادى و اختیار، دین حق را قبول نمودند و بتهایى را که تا دیروز معبودشان بود با دست خود شکستند و آزادانه راه توحید و پرستش آفریدگار یکتاى جهان را در پیش گرفتند، و گروهى به نداى عقل توجه ننمودند، راه باطل پدران را ادامه دادند، بندهاى خرافات را از دست و پاى خود نگشودند، و سرانجام به پستترین منازل انحطاط و تباهى سقوط کردند و براى همیشه سیهروز و بدبخت ماندند. اولیاى بزرگ الهى و بندگان واقعى خداوند با آنکه همواره در صراط مستقیم و عبودیت باریتعالى قدم برمىدارند و بالاترین مراتب تذلل خود را در پیشگاه او ابراز مىنمایند به این حد قانع نیستند و براى آنکه در این راه سعادتبخش موفقیت بیشترى به دست آورند و نزد خداوند به مقام رفیعترى نایل گردند همواره در فکر ازدیاد بندگى و تذللاند و بر همین اساس، امام سجاد (ع) در جملهى اول دعایى که موضوع سخنرانى امروز است در مقابل مناجات عرض مىکند: «و عبدنى لک».
علامهى بزرگ و ادیب عالىقدر سید علىخان در کتاب ریاض السالکین ذیل جملهى «و عبدنى لک» مىگوید: «اى ذللنى». یعنى بار خدایا! مرا در پیشگاه مقدس خود، ذلیل قرار ده. شاید بتوان در تفصیل و توضیح جملهى «و عبدنى لک» این احتمال را ذکر نمود که امام سجاد (ع) مىخواهد در پیشگاه خدا عرض کند: بار الها! همانطور که بر ابراهیم خلیل منت گذاردى و دربارهاش فرمودى: و اتخذ الله ابراهیم خلیلا.
و فرمودى: خداوند، ابراهیم را خلیل خود گرفت و او را به دوستى خویش برگزید، بر على بن الحسین نیز منت بگذار، مرا بندهى خود بگیر و به این عزت و افتخار سربلندم فرما.
از جهت لغت مىتوان این احتمال را از جملهى «و عبدنى لک» بخوبى استفاده نمود. راغب در مفردات قرآن مىگوید:
«و عبدت فلانا اذا اتخذته عبدا»
موقعى که شخصى را به بندگى خود بگیرى مىگویى «عبدت فلانا» یعنى فلانى را بندهى خود گرفتم.
سپس راغب از قرآن شریف شاهد مىآورد و سخن حضرت موسى را ذکر مىکند که به فرعون گفت: و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنىاسرائیل.
بر ما منت مىگذارى که بنىاسرائیل را به بندگى و بردگى خود گرفتى؟
به عبارت روشنتر خداوند را دوست داشتن براى بندگان باایمان مایهى سربلندى و افتخار است، ولى از آن مهمتر این است که خداوند نیز بندهى باایمان را به دوستى خود برگزیند و او را خلیل خویش قرار دهد و این افتخار بصریح قرآن شریف، نصیب ابراهیم خلیل گردید. همچنین، افراد باایمان به بندگى خداوند مباهات مىکنند و از اینکه طوق بندگى غیر خدا را به گردن نگرفته و اسیر آن نشدهاند مسرورند. البته بندگى خداوند به آدمى قدر و قیمت مىبخشد و به وى عز و بزرگى مىدهد، ولى مهمتر از بندگى خدا این است که باریتعالى عبودیت بنده را بپذیرد و او را بندهى خود بگیرد. جملهى «و عبدنى لک» که در دعاى امام سجاد (ع) آمده ممکن است ناظر به این مهم باشد و امام (ع) مىخواهد عرض کند: بار الها! من بندگى و عبودیت را در پیشگاه مقدست وظیفهى قطعى خود مىدانم و تا آنجا که بتوانم عمل مىکنم ولى از تو مىخواهم که بر من منت بگذارى، مشمول تفضلت قرار دهى، تذللم را بپذیرى و مرا به عبودیت و بندگى خودت بگیرى.
خلاصه اینکه ماموریت پیمبران الهى آن بود که مردم را به خداى یگانه دعوت کنند و آنان را به اطاعت و فرمانبرى از او که مایهى سعادت ابدى و راه تعالى و تکامل است وادار سازند. اما مردم، آزاد آفریده شدهاند و در قبول و رد دعوت پیمبران مختار بودند، بعضى به خدا ایمان مىآوردند و اطاعتش را پذیرا مىشدند و بعضى دیگر از ایمان به خدا سرپیچى مىنمودند و هواى نفس خویش را معبود و مطاع خود مىساختند و اوامرش را به کار مىبستند. قرآن شریف دربارهى این گروه منحرف فرموده است: ارایت من اتخذ الهه هواه. اى پیمبر گرامى! آیا آن مردم بدبخت را دیدهاى که به هواى نفس خود گرایش یافته، او را معبود خود ساخته، و بىقید و شرط، اطاعتش مىنماید؟
راه نجات از هواپرستى، خداپرستى است و راه سرپیچى از اطاعت هوى فرمانبرى از اوامر الهى است. به هر نسبت که افراد خداپرست، ایمانشان قویتر باشد به همان نسبت بر هواى نفس خود که شیطان درونى آنان است غلبه مىکنند و از اطاعتش سرباز مىزنند. اولیاى بزرگ الهى با نیروى ایمان، هواى نفس را مهار مىکردند، از سرکشى و طغیانش جلوگیرى مىنمودند و با تمام وجود، اوامر خدا را بىقید و شرط به کار مىبستند و همواره از مصونیت ایمانى برخوردار بودند.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ما منکم من احد الا و له شیطان
قالوا: و انت یا رسول الله؟ قال: و انا الا ان الله عز و جل اعاننى علیه فاسلم فلا یامرنى الا بخیر.
نبى اکرم مىفرمود: هیچیک از شما نیست الا اینکه شیطانى دارد. کسى گفت: یا رسول الله! آیا شما هم شیطانى دارید؟ فرمود: من هم، الا اینکه خداوند مرا یارى نموده و شیطان من تسلیم من شده و مرا امر نمىکند مگر به خیر و خوبى.
اما ایمان افراد عادى درجات و مراتب متفاوتى دارد و هر فردى به قدر نیروى ایمانى که واجد است مىتواند با هواى نفس خویش مبارزه کند و خود را از شر آن دشمن بزرگ مصون و محفوظ دارد. پیشواى بزرگ اسلام و ائمهى معصومین علیهمالسلام براى آنکه پیروان خود را از خطر هواى نفس آگاه سازند و از پیروى آن دشمن بزرگ برحذر دارند مکرر در این باره تذکر داده و سخنانشان در کتب روایات آمده است: دخل على رسول الله صلى الله علیه و آله رجل اسمه مجاشع، فقال: یا رسول الله! کیف الطریق الى معرفه الحق؟ فقال: معرفه النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى موافقه الحق؟ قال: مخالفه النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى رضاء الحق؟ قال: سخط النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى وصل الحق؟ قال: هجره النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى طاعه الحق؟ قال: عصیان النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى ذکر الحق؟ قال: نسیان النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى قرب الحق؟ قال التباعد من النفس. فقال یا رسول الله! فکیف
الطریق الى انس الحق؟ قال الوحشه من النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى ذلک؟ قال الاستعانه بالحق على النفس.
مردى به نام مجاشع حضور رسول اکرم آمد، عرض کرد یا رسول الله! راه معرفت حق چیست؟ در پاسخ فرمود: معرفت نفس. عرض کرد راه جلب موافقت حق چیست؟ فرمود: مخالفت نفس. عرض کرد راه رسیدن به رضاى خدا چیست؟ فرمود: نارضایى نفس. عرض کرد راه رسیدن به حق چیست؟ فرمود: جدا شدن از نفس. عرض کرد راه اطاعت از خدا چیست؟ فرمود: سرپیچى از اطاعت نفس. عرض کرد راه به یاد حق بودن چیست؟ فرمود: فراموش کردن نفس. عرض کرد راه نزدیک شدن به خدا چیست؟ فرمود: دور شدن از نفس. عرض کرد راه انس گرفتن با خدا چیست؟ فرمود: وحشت داشتن از نفس. عرض کرد راه رسیدن به آنچه دستور دادى چیست؟ فرمود: یارى خواستن از خداوند براى پیروز شدن بر نفس.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 12:10 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق( 18)
فخرج على قومه فى زینته. قال الذین یریدون الحیوه الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظیم.
قارون با تمام زیور و زینت خود در قوم خویش ظاهر گردید. دلباختگان مال که جز زندگى دنیا هدفى نداشتند گفتند: اى کاش ما نیز تمولى همانند قارون مىداشتیم که او در زندگى از حظ و بهرهى عظیم برخوردار است.
اینان اگر مىدانستند که با تملقگویى و تذلل در مقابل قارون به قسمتى از سرمایهى وى دست مىیافتند مضایقه نداشتند که شرف انسانى و عزت نفس خود را با آن معامله کنند و به تمول و ثروتى دست یابند. مسلمانان در صدر اسلام، تهیدست و کم بضاعت بودند ولى بر اثر تعالیم نورانى قرآن شریف با عزت نفس و علو همت بار آمدند و به مالداران اعتنا نداشتند زیرا رسول گرامى به آنان فرموده بود:
من عظم صاحب دنیا و احبه لطمع دنیاه سخط الله علیه.
اگر کسى صاحب دنیا را بزرگ بشمرد و روى طمع، او را دوست بدارد مشمول غضب بارىتعالى خواهد بود.
نصاراى نجران مردمى ثروتمند و متمکن بودند. رسول گرامى اسلام به آنان نامه نوشت و به دین مقدس اسلام دعوتشان نمود. پس از مشورت، به این نتیجه رسیدند که هیئتى را، براى مذاکره و احتجاج، به مدینه اعزام دارند. آن هیئت وقتى به نزدیک مدینه رسیدند با هم تبادل فکر کردند و گفتند: مسلمانان بىبضاعت و فقیرند، اگر ما طلاآلات و زیورهاى گرانقیمتى را که با خود داریم روى لباسها بپوشیم مسلمانان از مشاهدهى آن همه ثروت خاضع مىشوند و ما را با دیدهى عظمت مىنگرند و این خود موجب پیروزى ما خواهد بود. زیورها و طلاآلات را پوشیدند و خود را به آنها آراستند. وقتى وارد شهر شدند مسلمانان فقیر که ناظر جریان بودند نه تنها خویشتن را در مقابل طلاها نباختند و احساس حقارت ننمودند، بلکه این عمل موجب تحقیر نصاراى نجران گردید و آنان در نظر مسلمانان حقیر و کوچک آمدند، به خود مىگفتند: پیمبر اسلام، اینان را براى عز معنوى و تشرف به اسلام دعوت نموده است و آنان ثروت خود را به رخ ما مىکشند، بىاعتنایى مسلمانان که نتیجهى تربیت بزرگ اسلام بود در روحیهى نصارى اثر منفى گذارد و دانستند که با نشاندادن ثروت، عظمتى در قلوب مسلمانان به دست نمىآورند و مسلمانان بلندهمت و عزیزالنفس تحت تاثیر قرار نمىگیرند.
نتیجه آنکه امام سجاد (ع) در جملهى اول دعا که موضوع گفتار امروز است از پیشگاه باریتعالى درخواست مىکند:
و اعزنى.
بار الها! به من عزت و کرامت نفس عطا فرما.
ولى بلافاصله عرض مىکند:
و لا تبتلینى بالکبر.
بار الها! مرا به کبر که از بیماریهاى خطرناک اخلاقى است مبتلا منما.
جاى این پرسش است که آیا بین عزت نفس و کبر رابطهاى وجود دارد که امام (ع) پس از درخواست عزت نفس از ابتلاى به کبر
سخن مىگوید. پاسخ این پرسش، مثبت است، زیرا ممکن است عزت نفس در روحیهى بعضى از افراد و اشخاص از مرز خود تجاوز کند و آدمى را دچار خود بزرگ بینى و کبر نماید، و مردم را بر اثر آن با دیدهى تحقیر بنگرد و آنان را کوچک و ناچیز بشمرد و معناى ابتلاى به تکبر بر اثر زیادهروى در امر عزت نفس همین است و افراد باایمان باید از آن اجتناب نمایند. حالت روانى عزت نفس با کبر، آنقدر به هم نزدیکاند که بعضى از افراد عادى، از عزت نفس مردان بزرگ الهى برداشت کبر نمودهاند و آنان را خودبزرگ بین تلقى کردهاند.
قال رجل للحسن علیهالسلام: ان فیک کبرا. فقال: کلا، الکبر لله وحده، و لکن فى عزه. قال الله تعالى: لله العزه و لرسوله و للمومنین.
مردى به حضرت مجتبى (ع) عرض کرد که: به نظر من در شما کبرى وجود دارد. حضرت فرمود: هرگز. من گرفتار کبر نیستم، بزرگى و کبریایى مخصوص ذات اقدس الهى است، آنچه در من است عزت نفس است، همان عزتى که خدا در قرآن فرموده است: عزت براى خدا، و براى پیغمبر، و براى اهل ایمان است.
براى آنکه مطلب «عزت نفس» و «کبر» هر چه بهتر و بیشتر روشن گردد لازم است در این باره به اختصار توضیحى داده شود. بعضى از صفات پسندیده و ممدوح آنچنان در مجاورت پارهاى از صفات ناپسند و مذموم قرار دارند که اگر آدمى غافل شود ممکن است خلق خوبش از حد خود تجاوز کند و به خلق بد مبدل گردد. براى نمونه به ذکر دو مثال اکتفا مىشود. تواضع یا فروتنى از جملهى صفات
پسندیده و موجب محبوبیت متواضع نزد خدا و خلق است:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: التواضع لا یزید العبد الا رفعه فتواضعوا یرحمکم الله.
رسول اکرم فرموده است: فروتنى و تواضع، مقام متواضع را در جامعه بالا مىبرد، تواضع کنید تا رحمت خداوند بزرگ شامل حالتان گردد.
امام عسکرى (ع) در حدیث مفصلى از پاداش مردم متواضع سخن گفته و در ضمن آن، قضیهاى را از على (ع) که حاکى از مراتب تواضع آن حضرت است نقل فرموده که: پدرى و پسرى مهمان آن حضرت شدند، هر دو را احترام نموده و در صدر مجلس نشاند، دستور دارد طعام بیاورند. سفرهاى گسترده شد، غذا آوردند. و آن دو مهمان، حضور امام غذا خوردند. سپس قنبر براى شستن دست مهمانها آفتابه و لگن آورد. على (ع) از جا برخاست و آفتابه و لگن را به دست گرفت و نزد پدر آمد که دست او را بشوید. آن مرد سر خجلت به زیر آورد و ابا داشت که امیرالمومنین، آب روى دستش بریزد. سرانجام به اصرار آن حضرت حاضر شد و دست خود را پیش آورد که آن حضرت آب روى آن بریزد، ولى مرد براى آنکه هر چه زودتر این وضع خجلتآور را پایان دهد دست خود را آنطور که باید نمىشست. حضرت او را قسم داد و از وى خواست که دست خود را با اطمینان آنچنان بشوید که گویى قنبر روى دستش آب مىریزد. خلاصه، مرد دست خود را شست و سپس امیرالمومنین آفتابه و لگن را در اختیار فرزندش محمد حنفیه گذاشت که دست فرزند را بشوید.
و قال یا بنى لو کان هذا الابن حضرنى دون ابیه لصببت على یدیه و لکن الله عز و جل یابى ان یسوى بین ابن و ابیه اذا جمعهما مکان لکن قد صب الاب على الاب فلیصب الابن على الابن.
حضرت فرمود: اى فرزند! اگر این پسر به تنهایى به منزل من آمده بود و با پدرش نمىبود من آب روى دست پسر مىریختم ولى این پسر با پدر آمده و خداوند ابا دارد از اینکه در یک مجلس، پدر و پسر به طور یکسان مورد معامله و احترام قرار گیرند. بنابراین براى اینکه بین آن دو از نظر تکوین، فاصله باشد پدر به دست پدر آب ریخته و پسر هم به دست پسر آب مىریزد.
باید همواره به خاطر داشته باشیم که تواضع ممدوح و پسندیده آن است که به عز متواضع آسیب نرساند و موجب خوارى و ذلت او نشود، مثلا سبقت گرفتن در سلام تواضع است، در مجالس، بدون ابا جایى بنشینیم که پایینتر از رتبهى ما باشد تواضع است، خوددارى نمودن از جدل در بحث کردن، اگرچه حق با ما باشد، تواضع است، اما اگر کسى به عنوان تواضع، خود را تحقیر کند یا کلماتى ذلتبار از قبیل «بندهام، بردهام، چاکرم، پایبوسم، خاکسارم» بگوید، یا زبان به تملق و چاپلوسى بگشاید، این قبیل اعمال و الفاظ، نه فقط تواضع ممدوح نیست و از اخلاق پسندیده به حساب نمىآید بلکه تذلل و پستى است و از نظر شرع مقدس ناپسند و مذموم است و مسلمانان حق ندارند که خود را به این قبیل اعمال آلوده نمایند. پس تواضع و تذلل در مجاورت هم و دیوار به دیوار یکدگرند و افراد متواضع باید مراقب باشند که فروتنى و تواضعشان مبدل به ذلت و خوارى نگردد و دچار
پستى و انحطاط نشوند. عزت نفس نسبت به تکبر داراى وضعى اینچنین است و افراد عزیزالنفس باید بسیار مواظب باشند که گرفتار کبر نشوند و به راه تکبر و خودبزرگبینى نگرایند. یک انسان باایمان و عاقل براى اینکه به عزت نفس متخلق گردد و از ذلت و زبونى برکنار بماند به انسانیت خود فکر مىکند و دربارهى مقام انسان مىاندیشد و با خویشتن مىگوید: من انسانم و انسان، در کرهى زمین، بزرگترین مخلوق باریتعالى است. خداوند دربارهى خلقت انسان فرموده است:
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم.
ما انسان را در بهترین و عالیترین سازمان آفریدهایم.
در زمینهى آفرینش انسان فرموده است:
فتبارک الله احسن الخالقین.
پروردگار جهان خود را بهترین آفریننده خوانده است. انسان آنقدر بزرگ است که دربارهى او فرموده است:
خلق لکم ما فى الارض جمیعا.
من همهى محتویات زمین و تمام موجودات کرهى خاکى را براى تو آفریدهام، آیا سزاوار است که این انسان بزرگ بندهى طلا و نقره باشد، بندهى مال و مقام گردد، اسیر شهوت و غضب گردد، انسان اگر بخواهد انسانیت خود را احترام کند و مقام شامخ انسان را تکریم نماید باید حتما عزیزالنفس باشد و خویشتن را از قید و بندهاى غلط و ناروا مصون دارد، و به قول راغب وقتى «عزت» را معنى مىکند مىگوید:
العزه حاله مانعه للانسان من ان یغلب.
عزت عبارت است از آن حالت معنوى و از آن درک درونى که نمىگذارد آدمى مغلوب شود، مغلوب هیچیک از شئون دنیوى، نه اسیر مال و مقام باشد و نه ذلیل هواى نفس و شهوات. خلاصه، یک انسان قوى و تواند، یک انسان بزرگ و آزاد، چنین انسانى داراى عزت نفس است و همین صفت است که خدا در قرآن در ضمن آیهاى که براى عزت خدا و پیغمبر است براى مومنین هم ذکر کرده:
لله العزه و لرسوله و للمومنین.
انسان عزیزالنفس شرافت معنوى و برترى مقام انسانى خود را با هیچ چیز معامله نمىکند و هر امرى که به عزت او ضرر بزند از آن مىگریزد و فرار مىنماید و عمر خود را با شرافت نفس و سربلندى مىگذراند. انسانهاى عزیزالنفس خود را از نظر شرافت انسانى بزرگ مىدانند، اما به مردم هم احترام مىکنند، مردم را با دیدهى ذلت و خوارى نمىنگرند و آنان را پست و ناچیز نمىدانند. این عزت نفس است که هم خود را از نظر عظمت حفظ کرده و هم مردم را از نظر تواضع محترم مىشمرد. اما اگر یک نفر انسان عزیزالنفس از واقعبینى غافل شود و از مسیر حقیقت منحرف گردد ممکن است آن حالت عزت نفس موجب شود که مردم را با چشم حقارت بنگرد، آنها را پست ببیند، و خود را بزرگ و عظیم بپندارد و احساس کند، در این صورت است که عزت نفس به حالت تکبر و خودبزرگبینى مبدل مىشود و این همان معنایى است که امام سجاد (ع) در پیشگاه الهى عرض مىکند:
و اعزنى و لا تبتلینى بالکبر.
پروردگارا! به من عزت نفس و بزرگوارى روح مرحمت بفرما، ولى خدایا من مبتلا به کبر نشوم، آلوده به بیمارى خودبزرگبینى نگردم و بندگان خدا را با دیدهى حقارت ننگرم، و اگر کسى چنین شود یعنى دچار حالت کبر گردد مسلما از صراط مستقیم، منحرف شده و گناهى بسیار بزرگ مرتکب گردیده و همین کبر و خودبزرگبینى مىتواند موجب سقوط او در دنیا و عذاب او در عالم آخرت گردد، و در این باره روایات بسیارى رسیده است:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: اجتنبوا الکبر فان العبد لا یزال یتکبر حتى یقول الله عز و جل: اکتبوا عبدى هذا فى الجبارین.
رسول اکرم فرموده است: از کبر و خودبزرگبینى اجتناب کنید که بنده ممکن است آنچنان مغرور به خودبینى و بزرگبینى خود شود تا کار به جایى برسد که خداوند مىفرماید: نام این بندهى متکبر را در صف جباران و در گروه مردم ستمگر و زورگو بنویسید.
عن على علیهالسلام قال: من تکبر للناس ذل.
على (ع) مىفرمود: هر کس به مردم تکبر کند در بین مردم، ذلیل و خوار مىشود.
راغب مىگوید:
«الکبر ظن الانسان بنفسه انه اکبر من غیره و التکبر اظهاره».
کلمهى کبر، مربوط به حالت روانى است و تکبر مربوط به اظهار آن حالت است.
راغب مىگوید «کبر» عبارت از این است که آدمى به خود
گمان برد که از دگران برتر و بالاتر است. اگر این گمان را اظهار نکند و عملا از خود نشان ندهد دچار «کبر نفسانى» است، اما اگر این حالت گمان درونى را اظهار کند و با مردم عملا به گونهاى برخورد نماید که خود را بزرگ وانمود کند و آنان را کوچک، این معنى تکبر است و همین امر، موجب مىشود که انسان متکبر دچار ذلت اجتماعى گردد و مردم به او با دیدهى تحقیر بنگرند.
عن على علیهالسلام قال: من وقف عند قدره اکرمه الناس و من تعدى حده اهانه الناس.
على (ع) فرموده است: کسى که در حد خود بایستد و توقف کند، مردم او را اکرام مىکنند و آن کس که از حد خود تجاوز نماید مورد اهانت مردم واقع مىشود.
از آنچه مذکور افتاد رابطهى عزت نفس با تکبر روشن شد و امام سجاد (ع) از خدا مىخواهد که: به من عزت نفس مرحمت کن و از بیمارى تکبر مصون و محفوظم بدار. پیروان آن حضرت نیز باید درخواستشان اینچنین باشد.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 12:9 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(17 )
بسم الله الرحمن الرحیم
و اعزنى و لا تبتلینى بالکبر
امام سجاد (ع) در این دو جمله از دعاى «مکارمالاخلاق» که به خواست خدا موضوع بحث امروز است به پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! موجبات عزت نفس و رفعت معنویم را، که لازمهى افراد باایمان است، فراهم نما و مرا از تکبر و خودبزرگ بینى منزه و محفوظ دار. قرآن شریف فرموده است:
لله العزه و لرسوله و للمومنین.
عزت براى خداوند است و براى پیمبر خداست و براى افراد باایمان است.
راغب در مفردات مىگوید:
العزه حاله مانعه للانسان من ان یغلب.
یعنى «عزت» که کلمهى بزرگى است و در قرآن آمده همان حالت ترفع و بلندى روح است که نمىگذارد انسان، مغلوب و مقهور
چیزى شود و دچار ذلت و گرفتارى آن گردد. کسانى که در مقابل ثروتاندوزى و به دست آوردن مال، یا براى نیل به قدرت و مقام، یا براى طمع داشتن به اموال و ثروتهایى که در دست مردم است، یا در مقابل شهوات و تمایلات نفسانى مقهور و مغلوب و ذلیلاند و شخصیت خود را از دست مىدهند فاقد عزتاند، زیرا در مقابل یکى از اینها شکست خورده و خوار گشتهاند. عزت براى آن انسان آزادهاى است که خود را در مقابل هیچ یک از تمایلات نفسانى و عناوین مادى مقهور و اسیر و زبون نبیند، آزاد زندگى کند و با سربلندى امرار حیات نماید. چنین انسانى را مىتوان «عزیزالنفس» دانست و الا بندگان هوى و هوس نمىتوانند داراى عزت نفس باشند و قادر نیستند که هدف قرآن مقدس را در وجود خود تحقق بخشند.
عن على علیهالسلام قال: عبد الشهوه اذل من عبد الرق.
على (ع) مىفرماید: کسى که بنده و مطیع بىقید و شرط غریزهى جنسى یا دیگر شهوات نفسانى خویشتن است و نمىتواند از اقناع غیرمشروع آنها خود را نگاه دارد، از بردهى زرخرید ذلیلتر است.
چنین انسانى قادر نیست به مقام رفیع عزت نفس دست یابد و خود را مصداق واقعى افراد باایمان واجد عزت نفس بنماید. عزت واقعى براى کسانى است که از تذلل در مقابل غیر خدا بپرهیزند و از بندگى مخلوق اجتناب نمایند، فقط خداى را معبود خویش بشناسند و تمام تذلل و تضرع خود را در پیشگاه او ابراز نمایند که این عالیترین مقام عزت نفس براى اولیاى الهى است. از جملهى مناجاتهاى على (ع) در پیشگاه قادر متعال این بود که مىگفت:
الهى کفى بى عزا ان اکون لک عبدا و کفى بى فخرا ان تکون لى ربا.
براى من این عزت کافى است که بندهى تو باشم و این افتخار هم کافى است که تو مالک من باشى.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال لرجل: اعلم انه لاعز لمن لا یتذلل لله تبارک و تعالى و لا رفعه لمن لا یتواضع لله عز و جل.
امام صادق (ع) به مردى فرمود: کسى که در پیشگاه خداوند تذلل و خضوع ننماید عزت و بزرگى ندارد و آن کس که در مقابل حضرت حق تواضع و فروتنى نمىکند رفعت و بلندى مقام ندارد.
در آیهاى که در اول بحث مذکور افتاد، آمده است: عزت براى خداوند است، رفعت براى پیامبر است، و سرافرازى براى مومنین. اما مىدانیم که عزت خداوند که آفریدگار عالم و مالک واقعى تمام جهان هستى است با عز مخلوق تفاوت اساسى دارد: او غالب و قاهر بر همهى موجودات و مخلوقات است اما خودش مغلوب و مقهور موجودى نیست، همهى موجودات به او احتیاج دارند و او غنى بالذات است و به احدى نیاز ندارد.
یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید.
اى مردم! همهى شما نیازمند به خداوند بزرگید اما خداوند، غنى مطلق و بىنیاز است.
کمال باریتعالى این است که عزتش خالى از ذل و غنایش منزه و برکنار از فقر است. این مطلب به صورت دعا در کلمات رسول گرامى آمده است:
یا من هو عزیز بلا ذل، یا من هو غنى بلا فقر.
اى خداوندى که عزتت خالى از ذلت است، اى پروردگارى که غنایت مبرى از فقر است: این کمال الهى است. اما کمال بشر در این است که هرگز خدا را فراموش نکند و نیازمندى خویشتن به ذات اقدس او را از یاد نبرد، و این مطلب نیز در سخنان پیشواى بزرگ اسلام به صورت دعا آمده است:
اللهم اغننى بالافتقار الیک و لا تفقرنى بالاستغناء عنک.
بار الها مرا به اینکه دائما به تو محتاج باشم غنى و بىنیاز دار و مرا از اینکه خود را مستغنى از تو بدانم دچار فقر و بدبختى مکن.
درخواست عزت از پیشگاه خداوند به معناى طلب توفیق و تسبیب اسباب در راه رسیدن به عزت نفس و علو فکر است، یعنى دعاکننده مىخواهد بگوید: اى خداوندى که خود عزیز واقعى هستى و بر جمیع عوالم وجود سلطه دارى، اى پروردگارى که قادرى و همهى مخلوقات مقهور تو هستند و بر تمام موجودات غلبه مىکنى و هرگز مغلوب نمىشوى، بر من منت بگذار و موفقم نما که داراى قوت نفس و قدرت اراده شوم تا بتوانم در مقابل تمنیات ذلت بار مقاومت کنم و به حول و قوهى تو عز ایمانى خویش را که مایهى سربلندى دنیا و آخرت است نگاهدارى بنمایم. لازم است توضیح داده شود که درخواست توفیق از پیشگاه الهى زمانى بر وفق موازین شرع مقدس و نظام علت و معلول خلقت است که درخواست کننده براى تحقق بخشیدن به موضوع مورد تمنى خود نیت قطعى و عزم ثابت داشته باشد و بدون تصمیم درونى، دعاى توفیق نابجا و بىمورد است، مثلا شخص محصل زمانى
مىتواند در راه تحصیل علم و نیل به مدارج کمال دانش از پیشگاه خداوند درخواست توفیق نماید که در باطن به درس خواندن مصمم و داراى ارادهى جدى باشد. آن کس که در ضمیر خود نیت درس خواندن ندارد یا آنکه دودل و مردد است و در راه فرا گرفتن دانش قدمهاى جدى برنمىدارد نمىتواند از پیشگاه خداوند درخواست توفیق نماید.
عن الرضا علیهالسلام قال: من استغفر الله بلسانه و لم یندم بقلبه فقد استهزء بنفسه و من سال الله التوفیق و لم یجتهد فقد استهزء بنفسه.
حضرت رضا (ع) فرموده است: اگر کسى براى عفو گناهان خود به زبان استغفار کند و از خداوند طلب بخشش نماید، اما در دل از اعمال زشت خود پشیمان نباشد او در این استغفار، خود را مسخره نموده است، اگر کسى از خداوند طلب توفیق نماید اما در مقام عمل، مجاهده و کوشش ندارد او در طلب توفیق، خویشتن را به استهزاء گرفته است.
براى آنکه دعاى افراد باایمان در طلب توفیق براى عزت نفس بجا واقع شود و به طور صحیح آن را از خدا بخواهند لازم است به نکاتى چند که در روایات اولیاى اسلام آمده است توجه نمایند. اول آنکه بدانند حفظ عزت براى مسلمانان از وظایف دینى آنان است و هیچ فرد باایمانى حق ندارد عز خود را درهم بشکند و موجبات خوارى و ذلت خویش را فراهم آورد.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لیس للمومن ان یذل نفسه.
رسول اکرم فرموده است: شخص باایمان حق ندارد که موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم آورد.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: ان الله عز و جل فوض الى المومن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذل نفسه.
امام صادق (ع) فرموده است: خداوند تمام امور مومنین را به خودشان تفویض نموده، ولى به آنان اجازه نداده است که خویشتن را ذلیل و خوار نمایند.
دوم آنکه بدانند عوامل متعددى از قبیل حب مال، علاقهى به مقام، جاهطلبى، شهرت دوستى، محبوبیت اجتماعى و نظایر اینها مىتواند آدمى را مغرور و مغلوب نماید و اگر کسى احساس نمود که در باطن، اسیر قدرت این تمایلات است باید بداند که عز و شرفش در معرض خطر قرار دارد.
عن على علیهالسلام قال: کل عزیز داخل تحت القدره فذلیل.
على (ع) فرموده است: هر عزیزى که تحت قدرتى قرار دارد ذلیل و خوار است، براى آنکه از خطر آن تمایلات نفسانى مصون بماند و عز و شرف خود را در راه نیل به آنها از دست ندهد باید خویشتن را با نیروى ایمان بسازد، از ذات اقدس الهى استمداد نماید، بر هواى نفس خود غلبه کند و عزت نفس خویشتن را با هیچیک از آن تمایلات معامله ننماید.
سوم آنکه بدانند اولیاى گرامى اسلام علیهمالسلام رذیلهى طمع را در نابود ساختن سرمایهى گرانقدر عزت نفس از دیگر رذایل خطرناکتر دانسته و این مطلب را ضمن روایات متعددى خاطرنشان ساخته و پیروان خویش را از آن برحذر داشتهاند و در اینجا پارهاى از آن روایات ذکر مىشود:
عن على علیهالسلام قال: ثمره الطمع ذل الدنیا و الاخره.
على (ع) فرموده: میوهى طمع، ذلت دنیا و آخرت است، یعنى اگر کسى بذر طمع را در دل بیفشاند و آن شجرهى خبیثه در باطن رشد کند میوهاى که از آن برمىدارد ذلت است، نه فقط ذلت دنیا بلکه این صفت هم در دنیا ذلتبار است و هم در عالم آخرت.
و عنه علیهالسلام قال: من لم ینزه نفسه عن دناءه المطامع فقد اذل نفسه و هو فى الاخره اذل و اخزى.
و نیز فرموده است: کسى که نفس خود را از پستى طمعها منزه ندارد با این صفت مذموم، خود را در دنیا ذلیل نموده و در آخرت، ذلت و خواریش فزونتر خواهد بود.
قال الباقر علیهالسلام فى وصیته لجابر: و اطلب بقاء العز باماته الطمع و ادفع ذل الطمع بعز الیاس.
امام باقر (ع) در وصیت خود به جابر جعفى فرمود: بقاى عز خود را با نابود ساختن طمع در ضمیر خود طلب کن و ذلت طمع را با عز ناامیدى از آنچه در دست مردم است دفع نما.
على (ع) نامهى مبسوط و مفصلى که حاوى بسیارى از تعالیم الهى و درسهاى سعادتبخش است به فرزند خود، حضرت مجتبى (ع)، نوشته و از جمله مسائلى که در آن نامه خاطرنشان گردیده صیانت نفس و نگاهدارى عز و شرف انسانى است.
و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الى الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا.
فرزند عزیز! از هر قسم زبونى و پستى بپرهیز، هر چند آن پستى وسیلهى نیل به تمنیات باشد، زیرا در مقابل آنچه از سرمایهى شرافت نفس خود مىدهى هرگز عوضى که با آن برابر باشد به دست نمىآورى. بندهى دگرى مباش که خداوند ترا آزاد آفریده است.
خلاصه اینکه آفریدگار حکیم، آدمى را آزاد آفریده و گزینش خوبیها و بدیها را به اختیار وى گذارده است، او مىتواند در جمیع شئون زندگى به پاکى و درستى قدم بردارد یا راه ناپاکى و انحراف در پیش گیرد. حفظ عزت نفس یا تن دادن به ذلت و پستى از جملهى امورى است که در اختیار انسانهاست. هر فردى اگر بخواهد مىتواند به تمنیات ذلتبار خود پشت پا بزند، از آنها چشم بپوشد و عز و شرافت خود را از دستبرد خطر مصون و محفوظ دارد، و مىتواند از براى جلب منفعتهاى ذلتبار، شرافت نفس را واپس زند، عزت انسانى را نادیده انگارد، و به انواع ذلتها تن دردهد، و به منفعت مورد نظر خود دست یابد و این همان است که در کلام على (ع) آمده است:
الرجل حیث اختار لنفسه، ان صانها ارتفعت و ان ابتذلها اتضعت.
ارزش شخصیت هر فردى وابسته به روشى است که اتخاذ مىنماید، اگر نفس خود را از پستى و دنائت برکنار نگاهدارد به مقام رفیع انسانى نایل مىشود و مدارج کمال را مىپیماید و اگر عز و عزت و حیثیت معنوى خویشتن را مبتذل و بىارزش تلقى نماید به پستى و ذلت مىگراید و راه سقوط را مىپیماید. بنىاسرائیل دلباختهى ثروت و عاشق مال بودند. از این رو به زندگى مرفه و پر تجمل قارون که سرمایهدار بزرگ آن روزگار بود با چشم حسرت مىنگریستند و تمنى آن را داشتند.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 12:7 عصر سه شنبه 87/11/29
غنا نیز مانند فقر، درجات و مراتبى دارد، بعضى از آنها در روایات، ممدوح شناخته شده و بعضى از آنها مذموم. یکى از روایاتى که غنا را ممدوح شناخته این حدیث است که از رسول اکرم نقل شده: نعم العون على تقوى الله الغنى.
غنا براى پیمودن راه تقوا یار و مددکار خوبى است.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: سلوا الله الغنى فى الدنیا و العافیه و فى الاخره المغفره و الجنه.
امام صادق (ع) فرمود: از خدا در دنیا غنا و عافیت را بخواهید و در آخرت مغفرت و بهشت را.
امام صادق (ع) فرموده است: خمس من لم تکن فیه لم یتهنا بالعیش: الصحه و الامن و الغنى و القناعه و الانیس الموافق. پنج چیز است که اگر کسى آنها را نداشته باشد عیش و زندگى گوارا ندارد: سلامت تن، امنیت، غنا و تمکن، قناعت، و همسر موافق.
غناى مذموم آن تمکن و ثروتى است که آدمى را به سرکشى و طغیان وادارد، غرور و مستى بیاورد، به مقدسات الهى بىاعتنا شود، و به بندگان تهیدست خدا تکبر بفروشد و خلاصه اینکه مسیر انسانى را از آدمى سلب کند. قرآن شریف در این باره مىفرماید: کلا، ان الانسان لیطغى ان رآه استغنى.
آدمى وقتى خود را مستغنى و بىنیاز ببیند و تمکن مالى در خویشتن بیابد به سرکشى و طغیان مىگراید.
عن على علیهالسلام قال: استعینوا بالله من سکره الغنى فان له سکره بعیده الافاقه. على (ع) مىفرمود: از مستى غنا و ثروت به خدا پناه ببرید که مستى ثروت بسیار دیر برطرف مىشود.
امام سجاد (ع) در جملهى اولى که موضوع بحث امروز است از پیشگاه الهى درخواست غنا و تمکن مالى مىنماید، او از خدا غنا مىطلبد تا به خانوادههاى بىبضاعت کمک کند، غنا مىخواهد تا یتیمان بىسرپرست را کفالت نماید، تمکن مالى تقاضا مىکند تا در پرتو آن موجبات رضاى الهى را فراهم آورد، غنا مسئلت مىنماید تا به زندگى خانوادهى خود بهبود بخشد و گشایشى در گذران آنان فراهم آورد، و این مطلب از جملهى دومى که امام (ع) بعد از درخواست غنا، از پیشگاه الهى مسئلت نموده است روشن مىشود: و اوسع على فى رزقک. بار الها! رزق خود را که به من عطا مىفرمایى وسیع گردان.
در روایات اولیاى گرامى اسلام تاکید شده است که افراد غنى و متمکن در زندگى خانوادهى خود سختگیر نباشند و از تامین رفاه و آسایش آنان خوددارى ننمایند.
عن على بن موسى الرضا علیهالسلام قال: صاحب النعمه یجب علیه التوسعه عن عیاله. حضرت رضا (ع) مىفرماید: بر صاحبان نعمت واجب است که بر عیالات خود توسعه دهند و به زندگى آنان گشایش بخشند.
عن ابیحمزه قال، قال على بن الحسین علیهالسلام: لان ادخل السوق و معى الدراهم ابتاع به لعیالى لحما و قد قرموا احب الى من ان اعتق نسمه.
ابىحمزه مىگوید حضرت على بن الحسین مىفرمود: اگر من داخل بازار شوم و با من چند درهم پول باشد و به وسیلهى آن براى خانوادهى خود گوشت تهیه کنم که به آن نیاز بسیار دارند براى من این عمل محبوبتر است از اینکه بندهاى را آزاد نمایم.
عن ابن عباس رضى الله عنه قال: قال النبى صلى الله علیه و آله: من دخل السوق فاشترى تحفه فحملها على عیاله کان کحامل صدقه الى قوم محاریف و لیبدء بالاناث قبل الذکور فانه من فرح ابنته فکانما اعتق رقبه من ولد اسمعیل.
عبدالله بن عباس مىگوید، رسول اکرم مىفرمود: هر کس داخل بازار شود و تحفهاى، مثلا میوهاى، بخرد و آن را براى خانوادهى خود بیاورد همانند صدقهاى است که انسانى براى جمعیت محتاجى ببرد و سپس مىفرمود وقتى وارد منزل مىشود اول، پیش از پسر بچهها، از دختربچهها شروع کند و تحفه را به آنها بدهد. بعد از آن فرموده هر کس دختر خود را در منزل شاد کند همانند این است که بندهاى را از فرزندان اسمعیل آزاد کرده باشد.
خلاصه اینکه اگر کسى قدرت مالى دارد و بخواهد پیوستگى خود را با مکتب اسلام و تعالیم قرآن شریف محفوظ بدارد حتما باید زندگى عائلهى خود را توسعه دهد و آنان را در تنگنا و مضیقه نگذارد و رسول اکرم در این باره فرموده است: لیس منا من وسع علیه ثم قتر على عیاله.
پیغمبر اکرم مىفرمود: کسى که وسعت مالى دارد و داراى تمکن است ولى بر خانوادهى خود سخت بگیرد و آنان را از زندگى مرفه محروم دارد از ما نیست و به ما بستگى ندارد.
امام سجاد (ع) در جملهى اول دعا که موضوع بحث امروز است از خداوند درخواست غنا و تمکن مالى دارد. در جملهى دوم از توسعهى رزق سخن مىگوید و شاید تمناى غنا را براى رفاه اهلبیت خویش خواسته است. در جملهى سوم عرض مىکند: و لا تفتنى بالنظر.
بار الها! با توجه و التفات به اموالى که در دست ثروتمندان است مرا مورد آزمایش و امتحان قرار مده.
دعاى سوم امام (ع) ناظر به غناى نفس و بىاعتنایى به دارایى و اموال سرمایهداران و مالاندوزان دنیاست و این همان چیزى است که خداوند در قرآن شریف به پیمبر گرامى فرموده و او را مخاطب ساخته است:
و لا تمدن عینیک الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقى.
اى رسول معظم! چشمان خود را به اموال و زینتهاى دنیوى که به اصناف کفار اعطا نمودهام مگشاى که این ثروت و سرمایه را به منظور آزمایش و امتحانشان دادهام. و رزق و روزى پروردگارت که براى اهل ایمان مقرر گردیده به مراتب بهتر و عالیتر است و همواره باقى و برقرار خواهد بود.
در ذیل این آیه حدیثى از رسول اکرم است که فرموده: من اتبع بصره بما فى ایدى الناس طال همه و لم یشف غیظه. کسى که چشم خود را براى نگاه کردن به اموال و ثروت دگران بگشاید اندوهش طولانى خواهد بود و غیظ و غضبش هرگز شفا نمىیابد.
طبع بشر حریص و فزونطلب است، هر قدر ثروت بیندوزد و مال گرد آورد حرص و طمعش بیشتر مىشود، همواره در باطن با خود به جنگ و ستیز است، از نظر دارایى، احساس کمبود مىکند و سرانجام با ناکامى از دنیا مىرود مگر آنکه خود را اصلاح کند و عنان حرص را به دست عقل واقعبین و مالاندیش بسپارد و خویشتن را از سرکشى و طغیان آن برهاند.
شکى رجل الى ابیعبدالله علیهالسلام انه یطلب فیصیب و لا یقنع و تنازعه نفسه الى ما هو اکثر منه و قال علمنى شیئا انتفع به. فقال ابوعبدالله (ع): ان کان ما یکفیک یغنیک فادنى ما فیها یغنیک و ان کان ما یکفیک لا یغنیک فکل ما فیها لا یغنیک. مردى به شکایت نزد امام صادق (ع) آمد، عرض کرد: من از پى مال مىروم و آن را به دست مىآورم اما از درآمد خویش قانع نمىشوم و همواره با نفس خود درجنگم و از آن بیشتر مىخواهد، عرض کرد به من چیزى بیاموزید که از آن منتفع شوم، یعنى درمانم نمایید. حضرت فرمود: اگر آن مقدار درآمد که امر ترا کفایت مىکند بىنیازت مىسازد چیز جزئى از مال دنیا ترا غنى مىنماید و اگر درآمدى براى تو کافى است و بىنیازت نمىکند تمام آنچه در دنیاست بىنیازت نخواهد نمود.
در واقع، امام (ع) مىخواهد بفرماید: اگر مایلى از جنگ درونى خلاص شوى و از شر حرص رهایى یابى هدف خود را از کسب مال، ادارهى زندگى شرافتمندانه قرار ده، در این صورت، مال قلیلى ترا غنى و بىنیاز مىسازد و کفاف زندگیت را مىنماید، اما اگر هدفت در کسب مال، ثروتاندوزى و سرمایهدارى باشد تمام اموال جهان براى تو کافى نیست و هرگز از جنگ داخلى و سرکشى حرص، آزاد نخواهى شد. بنابراین علاج این حالت روانى در اختیار خود انسان است و شخص حریص باید تمرین کند و عقل خود را به قضاوت بیاورد و بگوید: چرا من اینقدر مىدوم و براى چه تا این اندازه در گردآورى مال مىکوشم و بدون اینکه نفعى ببرم باید آنها را بگذارم و بگذرم. وقتى توطین نفس نمود و خود را به عمل ناروا و غیرعاقلانهى خویش متوجه ساخت مىتواند بر هواى نفس خود و حرص خویش غلبه کند و خود را از آن بلا و بدبختى برهاند، و این حالت،
در منطق اخبار و روایات، غناى نفس است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: لیس الغنى من کثره العرض و لکن الغنى من النفس. رسول اکرم مىفرمود: غنا و بىنیازى از کثرت اموال دنیوى نیست، بلکه از بىنیازى نفس است و باید روح آدمى احساس بىنیازى کند و از دنیا آن را بخواهد که محترمانه صرف زندگیش شود.
عن على علیهالسلام قال: الغنى الاکبر الیاس عما فى ایدى الناس.
على (ع) فرموده است: غناى بزرگ و بىنیازى مهم، ناامیدى و یاس از آن چیزهایى است که در دست مردم است، یعنى بىاعتنایى و عدم توجه به اموال ثروتمندان و هستى افراد متمکن. کسى که داراى این حالت نفسانى باشد او در واقع غنى بزرگ اجتماع است، یعنى به اموال ثروتمندان بزرگ و سرمایهداران مهم اعتنا ندارد.
ابىبصیر مىگوید از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: عثمان به وسیلهى دو نفر از غلامان خود دویست دینار طلا براى ابوذر فرستاد و گفت: نزد او ببرید و سلام مرا به وى برسانید و بگویید: این دویست دینار است که عثمان براى شما فرستاده که نیاز خود را برطرف نمایى و حوایج خویشتن را تامین کنى.
فقال ابوذر: هل اعطى احدا من المسلمین مثل ما اعطانى؟ قالا لا. قال انما انا رجل من المسلمین یسعنى ما یسع المسلمین. قالا له: انه یقول هذا من صلب مالى و بالله الذى لا اله الا هو ما خالطها حرام و لا بعثت بها الیک الا من حلال. فقال: لا حاجه لى فیها و قد اصبحت یومى هذا و انا من اغنى الناس. فقالا له: عافاک الله و اصلحک، ما نرى فى بیتک قلیلا و لا کثیرا مما یستمتع به. فقال: بلى تحت هذا الاکاف الذى ترون رغیفا شعیر قد اتى علیهما ایامه.
ابوذر گفت: آیا به هیچیک از مسلمانان چنین مبلغى را داده است؟ گفتند: نه. ابوذر گفت: من یکى از مسلمانانم، گشایشى که براى من است باید براى همهى مسلمین باشد. به ابوذر گفتند که عثمان این مبلغ را از مال شخصى خود فرستاده و قسم یاد کرده است که من آن را به حرام نیالودهام و براى شما جز حلال نفرستادهام. ابوذر گفت: من احتیاجى به این پول ندارم و امروز صبح نمودهام و از غنىترین مردمم. غلامان گفتند: خداوندت عافیت بخشد، ما که در اطاق شما کم یا زیاد چیزى که از آن بهرهمند شوى نمىبینیم. گفت: زیرا این پالان، سفرهى من است و در آن دو قرصهى نان جوین دارم، به این پول محتاج نیستم و به خدا قسم هرگز آن را نمىگیرم.
امام جواد (ع) هم در موضوع غناى نفس و بىنیازى روح، چنین فرموده است: الغنى قله تمنیک و الرضا بما یکفیک و الفقر شره النفس و شده القنوط. مىفرماید: غنا عبارت از کمى تمنیات درونى و راضى بودن به همان چیزى است که زندگى انسان را کفایت کند. فقر نفسانى عبارت از حدت و شدت نومیدى از لیاقت خود و یاس از اموالى است که در دست مردم است.
در عصر جاهلیت، ثروتمندى و تمکن مالى داراى ارزش انسانى بود و مردم تصور مىکردند که افراد مالدار، گروه برتر و ممتاز اجتماعاند و عقیده داشتند که امور مهم مردم، خواه جنبهى معنوى داشته باشد و خواه جنبهى مادى، باید به این گروه سپرده شود و آنان عهدهدار گردند و تا آنجا به این پندار باطل معتقد بودند که وقتى وحى الهى بر رسول گرامى نازل شد و آن حضرت به رسالت مبعوث گردید لب به اعتراض گشودند.
و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم. گفتند: اگر خداوند اراده فرموده است که پیمبرى از جانب خود بین مردم بفرستد چرا این ماموریت مهم را به ولید بن مغیره، مالدار نامى مکه محول نفرمود یا آنکه چرا عروه بن مسعود ثقفى ثروتمند مشهور طائف را براى این کار ماموریت نداد و این امر مهم را به عهدهى شخصى سپرد که در کودکى یتیم بوده و در بزرگسالى تهیدست و بىبضاعت است. اینان چنان در اشتباه بودند که گمان مىکردند معیار صلاحیت رهبرى و نمایندگى باریتعالى بین مردم، تمکن مالى و سرمایهدارى آن کسى است که خداوند، او را به رسالت انتخاب مىنماید، و این خود نمونهى روشنى است از اینکه چقدر در آن مردم، سرمایهدارى و ثروت مهم بوده و تا چه اندازه، تمکن در نظر آنان جلوه داشته و معیار احراز شخصیت و مقام بوده است. گردآورى مال، براى مردم عصر جاهلیت، آنقدر ارزشمند و گرانبها بود که تا دم مرگ از پى آن بودند و براى آن تلاش مىنمودند.
قرآن شریف در این باره فرموده است: الهاکم التکاثر، حتى زرتم المقابر.
فزون طلبى و تکثیر ثروت در نظر شما آنقدر اهمیت دارد و شما را از خدا و سجایاى انسانى غافل نموده که تا زمان فرارسیدن مرگ و دیدن قبر، از پى آن تلاش و کوشش مىنمایید و در گردآورى آن همت مىگمارید. ثروتمندان، بر اثر غرور مال، مردم تهیدست را به باد مسخره مىگرفتند و حتى در زمان قیام رسول اکرم مومنین را استهزا مىنمودند و به آنان طعنه مىزدند و این عمل ناروا را بر اثر داشتن ثروت، انجام مىدادند. قرآن شریف دربارهى این گروه فرموده است: ویل لکل همزه لمزه، الذى جمع مالا و عدده. واى بر آن مردم عیبجو و غیبتکننده که با همز و لمز و با طعن و مسخره نسبت به مردم تعدى مىنمودند و براى اینکه ثروتمندند دچار غرور شده و گمان مىکنند که ثروت موجب حیات ابدى آنان مىگردد و اینان را براى همیشه نگه مىدارد. اسلام افکار مردم را در مورد ثروت دگرگون ساخت و به آنان فهماند که مال براى گذران زندگى و رفع نیازمندى است نه مایهى افتخار و مباهات و ضمنا خاطرنشان ساخت که خداوند مردم را به وسیلهى مال امتحان مىکند، مراقب باشید که تمکن مالى حجاب نفستان نشود و شما را از یاد خداوند و انجام وظایف دینى باز ندارد که نه تنها مالدارى، امتحان خداوند است بلکه مال دگران را با دیدهى تمنى نگریستن نیز امتحان است و مردان الهى خود را از آن برکنار مىدارند. امام سجاد (ع) در جملهى سوم دعا، که مورد بحث امروز است به پیشگاه الهى عرض
مىکند: و لا تفتنى بالنظر.
پروردگارا! مرا با نگاه کردن به اموال دگران و چشم دوختن به ثروت آنان مورد آزمایش و امتحان قرار مده.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
45
:: بازدید دیروز ::
95
:: کل بازدیدها ::
188137
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::