تنزیل نور


ساعت 12:17 عصر سه شنبه 87/11/29

 شرح دعای مکارم الاخلاق(20 )

تذلل و عبودیت در پیشگاه الهى موجب طاعت و فرمانبرى از اوست و اطاعت از اوامر باریتعالى مایه‏ى عز و محبوبیت است. بندگى و اطاعت از هواى نفس آدمى را به راه گناه سوق مى‏دهد و گناه مایه‏ى خوارى و ذلت گنهکار است، راه رهایى از ذلت گناه بازگشت به سوى خداوند و اطاعت از اوامر ذات مقدس اوست. 

عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: من اراد عزا بلا عشیره و غنى بلامال و هیبه بلاسلطان فلینتقل عن ذل معصیه الله الى عز طاعته. 

امام صادق (ع) فرموده: کسى که مى‏خواهد بدون داشتن عشیره و فامیل در جامعه عزیز باشد، آن کس که مى‏خواهد بدون 

داشتن ثروت و مال غنى و بى‏نیاز باشد، آنکه مى‏خواهد بدون دارا بودن سلطه و قدرت واجد هیبت و ابهت باشد باید از محیط ذلت گناه به فضاى نورانى اطاعت از باریتعالى منتقل گردد. 

از آنچه معروض افتاد جمله‏ى «و عبدنى لک» که در دعاى امام سجاد (ع) آمده و موضوع قسمتى از سخنرانى امروز بود روشن شد. 

در جمله‏ى بعد، امام در پیشگاه حضرت باریتعالى عرض مى‏کند: 

و لا تفسد عبادتى بالعجب. 

بار الها! عبودیت و تذلل مرا با عجب که از خطرناکترین حالات نفسانى است فاسد و بى‏اثر منما. 

در سخنرانى گذشته، رابطه‏ى عزت نفس با کبر توضیح داده شد. 

در این سخنرانى هم لازم است رابطه‏ى عجب با عبودیت تبیین گردد. 

العجب فى العباده استعظام العمل الصالح و استکباره و ان یرى المعجب نفسه خارجا عن حد التقصیر و هذا هو العجب المفسد للعباده. 

عجب در عبودیت و بندگى عبارت از این است که شخص معجب، عبادت خود را عظیم بشمرد و آن را مهم و بزرگ به حساب آورد و خویشتن را از حد تقصیر خارج پندارد و تصور کند که هیچ کمبودى در عبادات و اعمال صالحه‏ى خود ندارد، و این حالت روانى، آن عجبى است که به موجب روایات اولیاى اسلام فاسد کننده‏ى عمل است. 

عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: لیس عبد یعجب بالحسنات الا 

هلک. 

رسول اکرم فرموده است: هیچ بنده‏اى نیست که از حسنات و اعمال نیک خود عجب پیدا کند مگر اینکه دچار هلاکت مى‏شود. 

عن على علیه‏السلام قال: سیئه تسوءک خیر عندالله من حسنه تعجبک. 

على (ع) فرموده است: گناهى که ترا آزار دهد و مایه‏ى رنج و ناراحتى درونیت گردد در پیشگاه الهى بهتر از کار خوبى است که باعث غرورت شود و ترا به عجب وادارد. 

کسى که در راه بندگى خداوند قدم برمى‏دارد و فرایض خویش را انجام مى‏دهد اگر داراى ظرفیت معنوى و اندیشه‏ى ایمانى نباشد ممکن است خویشتن را با افراد گناهکار مقایسه کند و احساس برترى و تفوق نماید، با خود بگوید: این منم که در صف پاکان و نیکان قرار دارم و به اتکاى اعمالى که انجام مى‏دهم مستحق بهشت جاودانم، اما گناهکاران داراى نقطه‏ى اتکایى نیستند و باید حتما معذب شوند. همین طرز تفکر غرورآمیز مى‏تواند مایه‏ى سقوطش گردد و حسناتش فاسد شود مگر آنکه به خود آید و خویشتن را اصلاح کند. در این باره روایت جالبى از امام صادق (ع) است که به عرض مى‏رسانم: 

عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: دخل رجلان المسجد، احدهما عابد و الاخر فاسق. فخر جامن المسجد و الفاسق صدیق و العابد فاسق، و ذلک انه یدخل العابد المسجد مدلا بعبادته یدل بها فتکون فکرته فى ذلک، و تکون فکره الفاسق فى التندم على فسقه و یستغفر الله عز و جل 

مما صنع من الذنوب. 

امام صادق (ع) فرمود: دو نفر مرد وارد مسجد شدند، یکى عابد و آن دیگر فاسق. هر دو از مسجد خارج شدند در حالى که مرد فاسق، مومنى بود واقعى و در ایمانش راستگو، و عابد مردى بود فاسق، براى آنکه وقتى وارد مسجد شدند عابد در عبادات خود گرفتار عجب بود و به عمل خود آنچنان اتکا داشت که فکر مى‏کرد نجات و رستگارى براى اوست، ولى در اندیشه‏ى مرد فاسق ندامت و پشیمانى از گناهانش بود و نظر او این بود که از خدا بخواهد تا او را بیامرزد و مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد. 

ملاحظه مى‏کنید که عبودیت و بندگى خداوند در خطر عجب و غرور است و افرادى که به فرایض الهى عمل مى‏کنند اگر مواظب انحرافات فکرى و اندیشه‏هاى باطل خود نباشند ممکن است جمیع اعمالشان باطل شود و از نتیجه‏ى عمل به کلى محروم بمانند. 

عن النبى صلى الله علیه و آله: اوحى الله تعالى الى داود: یا داود! بشر المذنبین و انذر الصدیقین. قال: کیف ابشر المذنبین و انذر الصدیقین؟ قال یا داود! بشر المذنبین بانى اقبل التوبه و اعفو عن الذنب، و انذر الصدیقین ان یعجبوا باعمالهم فانه لیس عبد یعجب بالحسنات الا هلک. 

رسول اکرم فرمود: خداوند به داود وحى فرستاد که اى داود! به گناهکاران مژده بده و مومنین راستین و پاک را اعلام خطر کن. عرض کرد بار الها! چگونه به عاصیان مژده دهم و صدیقین را انذار نمایم؟ فرمود: به معصیت‏کنندگان مژده بده که من توبه را قبول 

مى‏کنم و گناه را مى‏بخشم، و صدیقین را بترسان از اینکه بر اثر حسناتى که انجام داده‏اند دچار عجب شوند، چه هیچ بنده‏اى نیست که به حسنات خود معجب گردد الا اینکه هلاک خواهد شد. 

عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: العجب کل العجب ممن یعجب بعمله و هو لا یدرى بما یختم له. فمن اعجب بنفسه و فعله فقد ضل عن نهج الرشاد و ادعى ما لیس له. 

امام صادق (ع) فرموده است: عجب تام و تمام از کسانى که به عمل خود اعجاب مى‏کنند و مغرور مى‏شوند با آنکه نمى‏دانند پایان کارشان چگونه خواهد بود. کسى که به خودش و به عمل خوبش معجب شود از صراط مستقیم هدایت گمراه شده و ادعا نموده چیزى را که فاقد آن است. 

امام سجاد (ع) آنقدر، خودبینى و عجب در زمینه‏ى عبادات را خطرناک مى‏داند که از پیشگاه الهى درخواست مى‏کند: 

و لا تفسد عبادتى بالعجب افساد الشى‏ء اخراجه عن ان ینتفع به. 

فاسد نمودن چیزى عبارت از آن است که آن چیز را از فایده و نفعى که باید از آن عاید گردد خارج سازیم و از بهره بیندازیم. امام عرض مى‏کند: بار الها! عبادت مرا با عجب و غرور فاسد مکن و مرا از فواید آن بى‏نصیب مفرما. 

ناگفته نماند که خودبینى و عجب، نه تنها در عبادات اثر بد مى‏گذارد و آنها را فاسد مى‏کند بلکه در سایر امور مانند علم، اخلاق، درک حقایق، فکر واقع بین، مشاوره با دگران، و سایر امور اجتماعى و شئون زندگى نیز اثر بد دارد و آدمى را از فعالیت صحیح باز مى‏دارد، 

نیروى خرد را تضعیف مى‏کند و موجبات انحطاط آن را فراهم مى‏آورد. 

من کلمات على علیه‏السلام قال: اعجاب المرء بنفسه یدل على ضعف عقله. 

على (ع) فرموده است: اینکه آدمى به نفس خود معجب شود و خودبین گردد و گمان کند که هر چه مى‏گوید و عمل مى‏کند دور از خطا و بر وفق واقع است دلالت دارد که عقلش ناتوان گردیده و فروغ خردش به ضعف و سستى گراییده است. 

اگر پاکان و نیکان در عبادت دچار عجب شوند، خود را از پروردگار طلبکار مى‏پندارند و مى‏خواهند با اعمال خود بر خداوند منت گذارند، اگر عالم با عملى که دارد دچار عجب شود از آن پس دنبال علم نمى‏رود و آن را که نمى‏داند از عالمتر از خود نمى‏پرسد و در جهل و نادانى باقى مى‏ماند، اگر کسى در کارهاى اجتماعى معجب شود با دیگران مشورت نمى‏کند و از پى اندیشه‏ى خطاى خود مى‏رود و زیان مى‏بیند. گاهى شخص گناهکار در اعمال نارواى خود دچار اعجاب مى‏شود و چنان به خواب غفلت فرومى‏رود که گمان مى‏کند اعمالش صحیح و بر وفق واقع و حقیقت است، از این رو به فکر اصلاح خود نمى‏افتد و لکه‏هاى گناه را از صفحه‏ى اعمال خود برطرف نمى‏نماید. 

عن على بن سهیل عن ابى‏الحسن علیه‏السلام قال: سالته عن العجب الذى یفسد العمل. فقال: العجب درجات، منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا، و منها ان یومن 

العبد بربه فیمن على الله عز و جل و لله علیه فیه المن. 

على بن سهیل مى‏گوید از حضرت رضا (ع) درباره‏ى عجبى که عمل را فاسد مى‏کند سوال نمودم. در پاسخ فرمود: عجب داراى مراتب و درجاتى است، یک قسم آن این است که عمل بد آدمى در نظر خودش خوب جلوه کند و آن را نیکو پندارد و بر اثر آن دچار اعجاب و خودبینى شود، و قسم دیگر آن، این است که افراد باایمان از عبادات خود دچار عجب شوند، خویشتن را از عذاب الهى در ایمنى پندارند و تصور کنند که با عبادات خود بر خداى منت دارند یا آنکه خداوند بر آنان منت دارد. 

رسول گرامى سه صفت مذموم را عامل هلاکت و تباهى معرفى فرموده و مسلمانان باید در خود مطالعه کنند و اگر به آن سه صفت یا یکى از آنها مبتلا هستند هر چه زودتر خود را اصلاح نمایند و خویشتن را از خطر برهانند. 

عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: ثلاث مهلکات: شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه. 

پیمبر اسلام سه خلق بد را مایه‏ى هلاک افرادى که به آنها مبتلا هستند معرفى نموده: اول بخلى که شخصى بخیل مطیع آن باشد، دوم هواى نفسى که آدمى از فرمانش پیروى نماید، و سوم آنکه شخص خود را و همچنین کارهاى خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد. اولیاى گرامى اسلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پاره‏اى از مواقع بر اثر پیشامدى ممکن بود دچار عجب و خودبینى شوند تذکر مى‏دادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقى 

محافظت مى‏نمودند و در اینجا عمل دو نفر از ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام که در یک حدیث آمده به طور نمونه ذکر مى‏شود: 

قال البزنطى: بعث الى الرضا علیه‏السلام بحمار له فجئته الى حرباء فمکثتها عامه اللیل معه ثم اوتیت بعشاء. فلما اصبت من العشاء قال: ما ترید؟ اتنام. قلت: بلى جعلت فداک. فطرح على الملحفه و الکساء. ثم قال: بیتک الله فى عافیه و کنا على سطح. فلما نزل من عندى قلت فى نفسى: قد نلت من هذا الرجل کرامه مانالها احد قط. فاذا هاتف یهتف بى: یا احمد! و لم اعرف الصوت حتى جاءنى مولى له. فقال: اجب مولاى. فنظرت فاذا هو مقبل الى، فقال: کفک. فنا ولته کفى. فعصرها، ثم قال: ان امیرالمومنین علیه‏السلام اتى صعصعه بن صوحان عایدا له. فلما اراد ان یقوم من عنده قال: یا صعصعه بن صوحان! لا تفتخر بعیادتى ایاک و انظر لنفسک، و کان الامر قد وصل الیک و لا یلهینک الامل. استودعک الله. 

بزنطى از اصحاب على بن موسى الرضا علیهماالسلام بود. مى‏گوید: شبى حضرت رضا درازگوش خود را براى من فرستاد که به محضرش شرفیاب شوم. در محلى به نام حرباء حضورش رسیدم. تمام شب را با آن حضرت بودم. بعد شام آوردند و پس از صرف شام به من فرمود مى‏خوابى؟ عرض کردم بلى. دستور داد بستر آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زیر رود. فرمود: خداوند شبت را با عافیت بگذراند. وقتى حضرت رفت با خود گفتم: من امشب از این بزرگمرد به کرامتى دست یافتم که هرگز احدى به آن نایل نشده است. ناگاه صدایى را شنیدم که گفت : اى احمد! و ندانستم که 

صاحب صدا کیست. چون نزد من آمد دیدم یکى از خدمتگزاران امام است. به من گفت: مولاى خود را اجابت کن. برخاستم که از پله‏هاى بام به زیر روم. دیدم که امام از پله‏ها بالا مى‏آید. چون به من رسید فرمود: دستت را بیاور. پیش آوردم. دستم را گرفت و فشرد، سپس فرمود: صعصعه بن صوحان از اصحاب على (ع) بود. بیمار شد، حضرت به عیادتش رفت. وقتى خواست از نزد او برخیزد فرمود: اى صعصعه! عیادت مرا مایه‏ى افتخارت قرار ندهى. در فکر خودت باش. چون ممکن بود بزنطى هم از پذیرایى آن حضرت دچار عجب شود، به وى فرمود: هم اکنون جریان صعصعه براى تو پیش آمده است، مواظب باش که آرزو غافلت نکند و اندیشه‏ى عجب در تو راه نیابد. سپس امام علیه‏السلام از بزنطى خداحافظى نمود و او را به حال خود گذارد. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 12:15 عصر سه شنبه 87/11/29

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 19)

     بسم الله الرحمن الرحیم 

    و عبدنى لک و لا تفسد عبادتى بالعجب 

     به خواست خداوند این دو جمله از دعاى «مکارم‏الاخلاق» موضوع سخنرانى امروز است. امام سجاد (ع) در پیشگاه الهى عرض مى‏کند: بار الها! مرا به عبودیت و ذلت در مقابل ذات مقدست وادار ساز و عبادتم را بر اثر عجب فاسد منما. 

    دو کلمه است که در قرآن شریف براى بندگى و پرستش حضرت باریتعالى به کار برده شده: یکى «عبودیت» است و آن دیگر «سجده»، و هر دو کلمه در لغت به معناى تذلل است. راغب در مفردات قرآن مى‏گوید:  «العبودیه اظهار التذلل و العباده ابلغ منها لانها غایه التذلل». 

    یعنى عبودیت به معناى اظهار ذلت است، ولى «عبادت» این مطلب را از «عبودیت» بهتر مى‏رساند، زیرا عبادت حاکى از آن نهایت درجه‏ى تذلل است و این تذلل نهایى، فقط و فقط شایسته‏ى ذات  اقدس الهى است براى آنکه او آفریدگار و مالک واقعى تمام عوامل هستى است و همه‏ى موجودات در پیشگاه مقدسش بندگى دارند. 

    قرآن شریف فرموده:  ان کل من فى السماوات و الارض الا اتى الرحمن عبدا. 

    هیچیک از موجودات سماوى و ارضى نیست مگر آنکه عبودیت خالق را پذیرفته و خود را مخلوق و مسخر ذات اقدس او مى‏داند. 

    سجده نیز به معناى تذلل است. راغب مى‏گوید: 

    «و جعل ذلک عباره عن التذلل لله و عبادته». 

    این «سجده» که در لغت به معناى تذلل است، براى خدا عبادت قرار داده شده که مردم به عنوان عبودیت در مقابل ذات مقدس او ابراز ذلت و خوارى بنمایند، و از این رو سجده منحصر به ذات مقدس حق است، زیرا سجده نیز حاکى از تذلل نهایى است و جز براى خداوند خالق شایسته نیست. 

    سئل ابوعبدالله علیه‏السلام: ایصلح السجود لغیر الله تعالى؟ قال: لا. قیل: فکیف امر الله الملائکه بالسجود لادم؟ فقال: ان من سجد بامر الله فقد سجد لله فکان سجوده لله اذ کان عن امر الله تعالى. 

    از امام صادق (ع) سوال شد: آیا سجده براى غیر خدا جایز و شایسته است؟ فرمود: نه. عرض شد: چگونه خداوند ملائکه را امر به سجده‏ى آدم فرمود؟ پاسخ داد که: اگر کسى به امر خدا سجده کند خدا را سجده کرده، بنابراین سجده‏ى ملائکه براى خدا بود، زیرا ناشى از امر باریتعالى بود. راغب مى‏گوید: سجده‏ى خداوند دو قسم است: 

     

    یکى سجده‏ى تسخیرى است و آن دیگر سجده‏ى اختیارى. اما سجده‏ى تسخیرى آن است که خداوند در قرآن فرموده: 

    و لله یسجد من فى السموات و الارض. 

    تمام موجودات ارضى و سماوى خداى را سجده مى‏کنند و همچنین فرموده:  و النجم و الشجر یسجدان.  گیاهان و درختان نیز براى خدا سجده مى‏کنند. 

    این سجده قهرى و تسخیرى و اضطرارى است و نهایت تذلل جمیع مخلوقات در مقابل خالق است. 

    اما سجده‏ى اختیارى آن است که افراد باایمان در زمین انجام مى‏دهند و این سجده است که استحقاق پاداش دارد و نزد حضرت باریتعالى داراى ارزش عبادت است . در آیه‏ى دگرى، خداوند از سجده‏ى تسخیرى جمیع موجودات سخن گفته و در آخر آیه از سجده‏ى اختیارى انسان نام برده است، با این تفاوت که سجده‏ى تسخیرى موجودات ارضى و سماوى شامل تمام آفریده‏هاى خداوند است، ولى سجده‏ى اختیارى انسانها عمومى و همگانى نیست و فرموده: بسیارى سجده مى‏کنند و بسیارى هم مستوجب عذاب الهى هستند. 

    الم تر ان الله یسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب. 

    سجده نمودن بسیارى از مردم و سجده نکردن بسیارى دیگر از آنان بر اثر آزادى و اختیارى است که آفریدگار توانا به انسانها اعطا  فرموده است. بشر به قضاى خداوند، مختار خلق شده و داراى آزادى عمل است. براى اینکه راه عبودیت را بدرستى طى کند، یکتاپرست و موحد باشد، کورکورانه از پى عقاید باطل و خرافى آباء خود نرود و به انحراف اعتقادى، اخلاقى، و عملى گرایش نیابد، پروردگار، در هر عصر و زمان پیمبرانى را فرستاده تا آنان را از قید و بند اسارتهاى گوناگون آزاد سازند و موجبات تعالى و تکاملشان را فراهم آورند. 

    على (ع) درباره‏ى هدف بعثت رسول گرامى اسلام و آزادسازى همه‏جانبه‏ى مردم چنین فرموده است: 

    ان الله تبارک و تعالى بعث محمدا صلى الله علیه و آله بالحق لیخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولایه عباده الى ولایته. 

    خداوند رسول گرامى را بحق مبعوث فرمود تا مردم را از پرستش مخلوق به عبادت خالق هدایت کند و از تعهدات ظالمانه و ناروا در مقابل بندگان به عهد و پیمان خداوند ملتزم نماید و از اطاعت و فرمانبرى مخلوق به طاعت خالقشان وادار سازد و از ولایت و سلطه‏ى بندگان خدا پذیراى ولایت و سلطه‏ى الهى نماید . 

    بعضى از مردم، عقلهاى خود را به کار انداخته حق را از باطل تمیز دادند و در کمال آزادى و اختیار، دین حق را قبول نمودند و بتهایى را که تا دیروز معبودشان بود با دست خود شکستند و آزادانه راه توحید و پرستش آفریدگار یکتاى جهان را در پیش گرفتند، و گروهى به نداى عقل توجه ننمودند، راه باطل پدران را ادامه دادند، بندهاى خرافات را از دست و پاى خود نگشودند، و سرانجام به  پست‏ترین منازل انحطاط و تباهى سقوط کردند و براى همیشه سیه‏روز و بدبخت ماندند. اولیاى بزرگ الهى و بندگان واقعى خداوند با آنکه همواره در صراط مستقیم و عبودیت باریتعالى قدم برمى‏دارند و بالاترین مراتب تذلل خود را در پیشگاه او ابراز مى‏نمایند به این حد قانع نیستند و براى آنکه در این راه سعادت‏بخش موفقیت بیشترى به دست آورند و نزد خداوند به مقام رفیعترى نایل گردند همواره در فکر ازدیاد بندگى و تذلل‏اند و بر همین اساس، امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعایى که موضوع سخنرانى امروز است در مقابل مناجات عرض مى‏کند:  «و عبدنى لک». 

    علامه‏ى بزرگ و ادیب عالى‏قدر سید على‏خان در کتاب ریاض السالکین ذیل جمله‏ى «و عبدنى لک» مى‏گوید: «اى ذللنى». یعنى بار خدایا! مرا در پیشگاه مقدس خود، ذلیل قرار ده. شاید بتوان در تفصیل و توضیح جمله‏ى «و عبدنى لک» این احتمال را ذکر نمود که امام سجاد (ع) مى‏خواهد در پیشگاه خدا عرض کند: بار الها! همانطور که بر ابراهیم خلیل منت گذاردى و درباره‏اش فرمودى:  و اتخذ الله ابراهیم خلیلا. 

    و فرمودى: خداوند، ابراهیم را خلیل خود گرفت و او را به دوستى خویش برگزید، بر على بن الحسین نیز منت بگذار، مرا بنده‏ى خود بگیر و به این عزت و افتخار سربلندم فرما. 

    از جهت لغت مى‏توان این احتمال را از جمله‏ى «و عبدنى لک» بخوبى استفاده نمود. راغب در مفردات قرآن مى‏گوید: 

    «و عبدت فلانا اذا اتخذته عبدا» 

    موقعى که شخصى را به بندگى خود بگیرى مى‏گویى «عبدت فلانا» یعنى فلانى را بنده‏ى خود گرفتم. 

    سپس راغب از قرآن شریف شاهد مى‏آورد و سخن حضرت موسى را ذکر مى‏کند که به فرعون گفت:  و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنى‏اسرائیل. 

    بر ما منت مى‏گذارى که بنى‏اسرائیل را به بندگى و بردگى خود گرفتى؟ 

    به عبارت روشنتر خداوند را دوست داشتن براى بندگان باایمان مایه‏ى سربلندى و افتخار است، ولى از آن مهمتر این است که خداوند نیز بنده‏ى باایمان را به دوستى خود برگزیند و او را خلیل خویش قرار دهد و این افتخار بصریح قرآن شریف، نصیب ابراهیم خلیل گردید. همچنین، افراد باایمان به بندگى خداوند مباهات مى‏کنند و از اینکه طوق بندگى غیر خدا را به گردن نگرفته و اسیر آن نشده‏اند مسرورند. البته بندگى خداوند به آدمى قدر و قیمت مى‏بخشد و به وى عز و بزرگى مى‏دهد، ولى مهمتر از بندگى خدا این است که باریتعالى عبودیت بنده را بپذیرد و او را بنده‏ى خود بگیرد. جمله‏ى «و عبدنى لک» که در دعاى امام سجاد (ع) آمده ممکن است ناظر به این مهم باشد و امام (ع) مى‏خواهد عرض کند: بار الها! من بندگى و عبودیت را در پیشگاه مقدست وظیفه‏ى قطعى خود مى‏دانم و تا آنجا که بتوانم عمل مى‏کنم ولى از تو مى‏خواهم که بر من منت بگذارى، مشمول تفضلت قرار دهى، تذللم را بپذیرى و مرا به عبودیت و بندگى  خودت بگیرى. 

    خلاصه اینکه ماموریت پیمبران الهى آن بود که مردم را به خداى یگانه دعوت کنند و آنان را به اطاعت و فرمانبرى از او که مایه‏ى سعادت ابدى و راه تعالى و تکامل است وادار سازند. اما مردم، آزاد آفریده شده‏اند و در قبول و رد دعوت پیمبران مختار بودند، بعضى به خدا ایمان مى‏آوردند و اطاعتش را پذیرا مى‏شدند و بعضى دیگر از ایمان به خدا سرپیچى مى‏نمودند و هواى نفس خویش را معبود و مطاع خود مى‏ساختند و اوامرش را به کار مى‏بستند. قرآن شریف درباره‏ى این گروه منحرف فرموده است:  ارایت من اتخذ الهه هواه.  اى پیمبر گرامى! آیا آن مردم بدبخت را دیده‏اى که به هواى نفس خود گرایش یافته، او را معبود خود ساخته، و بى‏قید و شرط، اطاعتش مى‏نماید؟ 

    راه نجات از هواپرستى، خداپرستى است و راه سرپیچى از اطاعت هوى فرمانبرى از اوامر الهى است. به هر نسبت که افراد خداپرست، ایمانشان قویتر باشد به همان نسبت بر هواى نفس خود که شیطان درونى آنان است غلبه مى‏کنند و از اطاعتش سرباز مى‏زنند. اولیاى بزرگ الهى با نیروى ایمان، هواى نفس را مهار مى‏کردند، از سرکشى و طغیانش جلوگیرى مى‏نمودند و با تمام وجود، اوامر خدا را بى‏قید و شرط به کار مى‏بستند و همواره از مصونیت ایمانى برخوردار بودند. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ما منکم من احد الا و له شیطان 

    قالوا: و انت یا رسول الله؟ قال: و انا الا ان الله عز و جل اعاننى علیه فاسلم فلا یامرنى الا بخیر. 

    نبى اکرم مى‏فرمود: هیچیک از شما نیست الا اینکه شیطانى دارد. کسى گفت: یا رسول الله! آیا شما هم شیطانى دارید؟ فرمود: من هم، الا اینکه خداوند مرا یارى نموده و شیطان من تسلیم من شده و مرا امر نمى‏کند مگر به خیر و خوبى. 

    اما ایمان افراد عادى درجات و مراتب متفاوتى دارد و هر فردى به قدر نیروى ایمانى که واجد است مى‏تواند با هواى نفس خویش مبارزه کند و خود را از شر آن دشمن بزرگ مصون و محفوظ دارد. پیشواى بزرگ اسلام و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام براى آنکه پیروان خود را از خطر هواى نفس آگاه سازند و از پیروى آن دشمن بزرگ برحذر دارند مکرر در این باره تذکر داده و سخنانشان در کتب روایات آمده است:  دخل على رسول الله صلى الله علیه و آله رجل اسمه مجاشع، فقال: یا رسول الله! کیف الطریق الى معرفه الحق؟ فقال: معرفه النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى موافقه الحق؟ قال: مخالفه النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى رضاء الحق؟ قال: سخط النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى وصل الحق؟ قال: هجره النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى طاعه الحق؟ قال: عصیان النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى ذکر الحق؟ قال: نسیان النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى قرب الحق؟ قال التباعد من النفس. فقال یا رسول الله! فکیف 

    الطریق الى انس الحق؟ قال الوحشه من النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى ذلک؟ قال الاستعانه بالحق على النفس. 

    مردى به نام مجاشع حضور رسول اکرم آمد، عرض کرد یا رسول الله! راه معرفت حق چیست؟ در پاسخ فرمود: معرفت نفس. عرض کرد راه جلب موافقت حق چیست؟ فرمود: مخالفت نفس. عرض کرد راه رسیدن به رضاى خدا چیست؟ فرمود: نارضایى نفس. عرض کرد راه رسیدن به حق چیست؟ فرمود: جدا شدن از نفس. عرض کرد راه اطاعت از خدا چیست؟ فرمود: سرپیچى از اطاعت نفس. عرض کرد راه به یاد حق بودن چیست؟ فرمود: فراموش کردن نفس. عرض کرد راه نزدیک شدن به خدا چیست؟ فرمود: دور شدن از نفس. عرض کرد راه انس گرفتن با خدا چیست؟ فرمود: وحشت داشتن از نفس. عرض کرد راه رسیدن به آنچه دستور دادى چیست؟ فرمود: یارى خواستن از خداوند براى پیروز شدن بر نفس. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 12:10 عصر سه شنبه 87/11/29

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 18)

    فخرج على قومه فى زینته. قال الذین یریدون الحیوه الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظیم. 

    قارون با تمام زیور و زینت خود در قوم خویش ظاهر گردید. دلباختگان مال که جز زندگى دنیا هدفى نداشتند گفتند: اى کاش ما نیز تمولى همانند قارون مى‏داشتیم که او در زندگى از حظ و بهره‏ى عظیم برخوردار است. 

    اینان اگر مى‏دانستند که با تملق‏گویى و تذلل در مقابل قارون به قسمتى از سرمایه‏ى وى دست مى‏یافتند مضایقه نداشتند که شرف انسانى و عزت نفس خود را با آن معامله کنند و به تمول و ثروتى دست یابند. مسلمانان در صدر اسلام، تهیدست و کم بضاعت بودند ولى بر اثر تعالیم نورانى قرآن شریف با عزت نفس و علو همت بار آمدند و به مالداران اعتنا نداشتند زیرا رسول گرامى به آنان فرموده بود: 

    من عظم صاحب دنیا و احبه لطمع دنیاه سخط الله علیه. 

    اگر کسى صاحب دنیا را بزرگ بشمرد و روى طمع، او را دوست بدارد مشمول غضب بارى‏تعالى خواهد بود. 

    نصاراى نجران مردمى ثروتمند و متمکن بودند. رسول گرامى اسلام به آنان نامه نوشت و به دین مقدس اسلام دعوتشان نمود. پس از مشورت، به این نتیجه رسیدند که هیئتى را، براى مذاکره و احتجاج، به مدینه اعزام دارند. آن هیئت وقتى به نزدیک مدینه  رسیدند با هم تبادل فکر کردند و گفتند: مسلمانان بى‏بضاعت و فقیرند، اگر ما طلاآلات و زیورهاى گرانقیمتى را که با خود داریم روى لباسها بپوشیم مسلمانان از مشاهده‏ى آن همه ثروت خاضع مى‏شوند و ما را با دیده‏ى عظمت مى‏نگرند و این خود موجب پیروزى ما خواهد بود. زیورها و طلاآلات را پوشیدند و خود را به آنها آراستند. وقتى وارد شهر شدند مسلمانان فقیر که ناظر جریان بودند نه تنها خویشتن را در مقابل طلاها نباختند و احساس حقارت ننمودند، بلکه این عمل موجب تحقیر نصاراى نجران گردید و آنان در نظر مسلمانان حقیر و کوچک آمدند، به خود مى‏گفتند: پیمبر اسلام، اینان را براى عز معنوى و تشرف به اسلام دعوت نموده است و آنان ثروت خود را به رخ ما مى‏کشند، بى‏اعتنایى مسلمانان که نتیجه‏ى تربیت بزرگ اسلام بود در روحیه‏ى نصارى اثر منفى گذارد و دانستند که با نشاندادن ثروت، عظمتى در قلوب مسلمانان به دست نمى‏آورند و مسلمانان بلندهمت و عزیزالنفس تحت تاثیر قرار نمى‏گیرند. 

    نتیجه آنکه امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعا که موضوع گفتار امروز است از پیشگاه باریتعالى درخواست مى‏کند: 

    و اعزنى. 

    بار الها! به من عزت و کرامت نفس عطا فرما. 

    ولى بلافاصله عرض مى‏کند: 

    و لا تبتلینى بالکبر. 

    بار الها! مرا به کبر که از بیماریهاى خطرناک اخلاقى است مبتلا منما. 

    جاى این پرسش است که آیا بین عزت نفس و کبر رابطه‏اى وجود دارد که امام (ع) پس از درخواست عزت نفس از ابتلاى به کبر 

    سخن مى‏گوید. پاسخ این پرسش، مثبت است، زیرا ممکن است عزت نفس در روحیه‏ى بعضى از افراد و اشخاص از مرز خود تجاوز کند و آدمى را دچار خود بزرگ بینى و کبر نماید، و مردم را بر اثر آن با دیده‏ى تحقیر بنگرد و آنان را کوچک و ناچیز بشمرد و معناى ابتلاى به تکبر بر اثر زیاده‏روى در امر عزت نفس همین است و افراد باایمان باید از آن اجتناب نمایند. حالت روانى عزت نفس با کبر، آنقدر به هم نزدیک‏اند که بعضى از افراد عادى، از عزت نفس مردان بزرگ الهى برداشت کبر نموده‏اند و آنان را خودبزرگ بین تلقى کرده‏اند. 

    قال رجل للحسن علیه‏السلام: ان فیک کبرا. فقال: کلا، الکبر لله وحده، و لکن فى عزه. قال الله تعالى: لله العزه و لرسوله و للمومنین. 

    مردى به حضرت مجتبى (ع) عرض کرد که: به نظر من در شما کبرى وجود دارد. حضرت فرمود: هرگز. من گرفتار کبر نیستم، بزرگى و کبریایى مخصوص ذات اقدس الهى است، آنچه در من است عزت نفس است، همان عزتى که خدا در قرآن فرموده است: عزت براى خدا، و براى پیغمبر، و براى اهل ایمان است. 

    براى آنکه مطلب «عزت نفس» و «کبر» هر چه بهتر و بیشتر روشن گردد لازم است در این باره به اختصار توضیحى داده شود. بعضى از صفات پسندیده و ممدوح آنچنان در مجاورت پاره‏اى از صفات ناپسند و مذموم قرار دارند که اگر آدمى غافل شود ممکن است خلق خوبش از حد خود تجاوز کند و به خلق بد مبدل گردد. براى نمونه به ذکر دو مثال اکتفا مى‏شود. تواضع یا فروتنى از جمله‏ى صفات 

    پسندیده و موجب محبوبیت متواضع نزد خدا و خلق است: 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: التواضع لا یزید العبد الا رفعه فتواضعوا یرحمکم الله. 

    رسول اکرم فرموده است: فروتنى و تواضع، مقام متواضع را در جامعه بالا مى‏برد، تواضع کنید تا رحمت خداوند بزرگ شامل حالتان گردد. 

    امام عسکرى (ع) در حدیث مفصلى از پاداش مردم متواضع سخن گفته و در ضمن آن، قضیه‏اى را از على (ع) که حاکى از مراتب تواضع آن حضرت است نقل فرموده که: پدرى و پسرى مهمان آن حضرت شدند، هر دو را احترام نموده و در صدر مجلس نشاند، دستور دارد طعام بیاورند. سفره‏اى گسترده شد، غذا آوردند. و آن دو مهمان، حضور امام غذا خوردند. سپس قنبر براى شستن دست مهمانها آفتابه و لگن آورد. على (ع) از جا برخاست و آفتابه و لگن را به دست گرفت و نزد پدر آمد که دست او را بشوید. آن مرد سر خجلت به زیر آورد و ابا داشت که امیرالمومنین، آب روى دستش بریزد. سرانجام به اصرار آن حضرت حاضر شد و دست خود را پیش آورد که آن حضرت آب روى آن بریزد، ولى مرد براى آنکه هر چه زودتر این وضع خجلت‏آور را پایان دهد دست خود را آنطور که باید نمى‏شست. حضرت او را قسم داد و از وى خواست که دست خود را با اطمینان آنچنان بشوید که گویى قنبر روى دستش آب مى‏ریزد. خلاصه، مرد دست خود را شست و سپس امیرالمومنین آفتابه و لگن را در اختیار فرزندش محمد حنفیه گذاشت که دست فرزند را بشوید. 

    و قال یا بنى لو کان هذا الابن حضرنى دون ابیه لصببت على یدیه و لکن الله عز و جل یابى ان یسوى بین ابن و ابیه اذا جمعهما مکان لکن قد صب الاب على الاب فلیصب الابن على الابن. 

    حضرت فرمود: اى فرزند! اگر این پسر به تنهایى به منزل من آمده بود و با پدرش نمى‏بود من آب روى دست پسر مى‏ریختم ولى این پسر با پدر آمده و خداوند ابا دارد از اینکه در یک مجلس، پدر و پسر به طور یکسان مورد معامله و احترام قرار گیرند. بنابراین براى اینکه بین آن دو از نظر تکوین، فاصله باشد پدر به دست پدر آب ریخته و پسر هم به دست پسر آب مى‏ریزد. 

    باید همواره به خاطر داشته باشیم که تواضع ممدوح و پسندیده آن است که به عز متواضع آسیب نرساند و موجب خوارى و ذلت او نشود، مثلا سبقت گرفتن در سلام تواضع است، در مجالس، بدون ابا جایى بنشینیم که پایینتر از رتبه‏ى ما باشد تواضع است، خوددارى نمودن از جدل در بحث کردن، اگرچه حق با ما باشد، تواضع است، اما اگر کسى به عنوان تواضع، خود را تحقیر کند یا کلماتى ذلت‏بار از قبیل «بنده‏ام، برده‏ام، چاکرم، پایبوسم، خاکسارم» بگوید، یا زبان به تملق و چاپلوسى بگشاید، این قبیل اعمال و الفاظ، نه فقط تواضع ممدوح نیست و از اخلاق پسندیده به حساب نمى‏آید بلکه تذلل و پستى است و از نظر شرع مقدس ناپسند و مذموم است و مسلمانان حق ندارند که خود را به این قبیل اعمال آلوده نمایند. پس تواضع و تذلل در مجاورت هم و دیوار به دیوار یکدگرند و افراد متواضع باید مراقب باشند که فروتنى و تواضعشان مبدل به ذلت و خوارى نگردد و دچار 

    پستى و انحطاط نشوند. عزت نفس نسبت به تکبر داراى وضعى اینچنین است و افراد عزیزالنفس باید بسیار مواظب باشند که گرفتار کبر نشوند و به راه تکبر و خودبزرگ‏بینى نگرایند. یک انسان باایمان و عاقل براى اینکه به عزت نفس متخلق گردد و از ذلت و زبونى برکنار بماند به انسانیت خود فکر مى‏کند و درباره‏ى مقام انسان مى‏اندیشد و با خویشتن مى‏گوید: من انسانم و انسان، در کره‏ى زمین، بزرگترین مخلوق باریتعالى است. خداوند درباره‏ى خلقت انسان فرموده است: 

    لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم. 

    ما انسان را در بهترین و عالیترین سازمان آفریده‏ایم. 

    در زمینه‏ى آفرینش انسان فرموده است: 

    فتبارک الله احسن الخالقین. 

    پروردگار جهان خود را بهترین آفریننده خوانده است. انسان آنقدر بزرگ است که درباره‏ى او فرموده است: 

    خلق لکم ما فى الارض جمیعا. 

    من همه‏ى محتویات زمین و تمام موجودات کره‏ى خاکى را براى تو آفریده‏ام، آیا سزاوار است که این انسان بزرگ بنده‏ى طلا و نقره باشد، بنده‏ى مال و مقام گردد، اسیر شهوت و غضب گردد، انسان اگر بخواهد انسانیت خود را احترام کند و مقام شامخ انسان را تکریم نماید باید حتما عزیزالنفس باشد و خویشتن را از قید و بندهاى غلط و ناروا مصون دارد، و به قول راغب وقتى «عزت» را معنى مى‏کند مى‏گوید: 

    العزه حاله مانعه للانسان من ان یغلب. 

    عزت عبارت است از آن حالت معنوى و از آن درک درونى که نمى‏گذارد آدمى مغلوب شود، مغلوب هیچیک از شئون دنیوى، نه اسیر مال و مقام باشد و نه ذلیل هواى نفس و شهوات. خلاصه، یک انسان قوى و تواند، یک انسان بزرگ و آزاد، چنین انسانى داراى عزت نفس است و همین صفت است که خدا در قرآن در ضمن آیه‏اى که براى عزت خدا و پیغمبر است براى مومنین هم ذکر کرده: 

    لله العزه و لرسوله و للمومنین. 

    انسان عزیزالنفس شرافت معنوى و برترى مقام انسانى خود را با هیچ چیز معامله نمى‏کند و هر امرى که به عزت او ضرر بزند از آن مى‏گریزد و فرار مى‏نماید و عمر خود را با شرافت نفس و سربلندى مى‏گذراند. انسانهاى عزیزالنفس خود را از نظر شرافت انسانى بزرگ مى‏دانند، اما به مردم هم احترام مى‏کنند، مردم را با دیده‏ى ذلت و خوارى نمى‏نگرند و آنان را پست و ناچیز نمى‏دانند. این عزت نفس است که هم خود را از نظر عظمت حفظ کرده و هم مردم را از نظر تواضع محترم مى‏شمرد. اما اگر یک نفر انسان عزیزالنفس از واقع‏بینى غافل شود و از مسیر حقیقت منحرف گردد ممکن است آن حالت عزت نفس موجب شود که مردم را با چشم حقارت بنگرد، آنها را پست ببیند، و خود را بزرگ و عظیم بپندارد و احساس کند، در این صورت است که عزت نفس به حالت تکبر و خودبزرگ‏بینى مبدل مى‏شود و این همان معنایى است که امام سجاد (ع) در پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    و اعزنى و لا تبتلینى بالکبر. 

    پروردگارا! به من عزت نفس و بزرگوارى روح مرحمت بفرما، ولى خدایا من مبتلا به کبر نشوم، آلوده به بیمارى خودبزرگ‏بینى نگردم و بندگان خدا را با دیده‏ى حقارت ننگرم، و اگر کسى چنین شود یعنى دچار حالت کبر گردد مسلما از صراط مستقیم، منحرف شده و گناهى بسیار بزرگ مرتکب گردیده و همین کبر و خودبزرگ‏بینى مى‏تواند موجب سقوط او در دنیا و عذاب او در عالم آخرت گردد، و در این باره روایات بسیارى رسیده است: 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: اجتنبوا الکبر فان العبد لا یزال یتکبر حتى یقول الله عز و جل: اکتبوا عبدى هذا فى الجبارین. 

    رسول اکرم فرموده است: از کبر و خودبزرگ‏بینى اجتناب کنید که بنده ممکن است آنچنان مغرور به خودبینى و بزرگ‏بینى خود شود تا کار به جایى برسد که خداوند مى‏فرماید: نام این بنده‏ى متکبر را در صف جباران و در گروه مردم ستمگر و زورگو بنویسید. 

    عن على علیه‏السلام قال: من تکبر للناس ذل. 

    على (ع) مى‏فرمود: هر کس به مردم تکبر کند در بین مردم، ذلیل و خوار مى‏شود. 

    راغب مى‏گوید: 

    «الکبر ظن الانسان بنفسه انه اکبر من غیره و التکبر اظهاره». 

    کلمه‏ى کبر، مربوط به حالت روانى است و تکبر مربوط به اظهار آن حالت است. 

    راغب مى‏گوید «کبر» عبارت از این است که آدمى به خود 

    گمان برد که از دگران برتر و بالاتر است. اگر این گمان را اظهار نکند و عملا از خود نشان ندهد دچار «کبر نفسانى» است، اما اگر این حالت گمان درونى را اظهار کند و با مردم عملا به گونه‏اى برخورد نماید که خود را بزرگ وانمود کند و آنان را کوچک، این معنى تکبر است و همین امر، موجب مى‏شود که انسان متکبر دچار ذلت اجتماعى گردد و مردم به او با دیده‏ى تحقیر بنگرند. 

    عن على علیه‏السلام قال: من وقف عند قدره اکرمه الناس و من تعدى حده اهانه الناس. 

    على (ع) فرموده است: کسى که در حد خود بایستد و توقف کند، مردم او را اکرام مى‏کنند و آن کس که از حد خود تجاوز نماید مورد اهانت مردم واقع مى‏شود. 

    از آنچه مذکور افتاد رابطه‏ى عزت نفس با تکبر روشن شد و امام سجاد (ع) از خدا مى‏خواهد که: به من عزت نفس مرحمت کن و از بیمارى تکبر مصون و محفوظم بدار. پیروان آن حضرت نیز باید درخواستشان اینچنین باشد. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 12:9 عصر سه شنبه 87/11/29

    شرح دعای مکارم الاخلاق(17 )

     

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    و اعزنى و لا تبتلینى بالکبر 

     

    امام سجاد (ع) در این دو جمله از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که به خواست خدا موضوع بحث امروز است به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: بار الها! موجبات عزت نفس و رفعت معنویم را، که لازمه‏ى افراد باایمان است، فراهم نما و مرا از تکبر و خودبزرگ بینى منزه و محفوظ دار. قرآن شریف فرموده است: 

    لله العزه و لرسوله و للمومنین. 

    عزت براى خداوند است و براى پیمبر خداست و براى افراد باایمان است. 

    راغب در مفردات مى‏گوید: 

    العزه حاله مانعه للانسان من ان یغلب. 

    یعنى «عزت» که کلمه‏ى بزرگى است و در قرآن آمده همان حالت ترفع و بلندى روح است که نمى‏گذارد انسان، مغلوب و مقهور 

    چیزى شود و دچار ذلت و گرفتارى آن گردد. کسانى که در مقابل ثروت‏اندوزى و به دست آوردن مال، یا براى نیل به قدرت و مقام، یا براى طمع داشتن به اموال و ثروتهایى که در دست مردم است، یا در مقابل شهوات و تمایلات نفسانى مقهور و مغلوب و ذلیل‏اند و شخصیت خود را از دست مى‏دهند فاقد عزت‏اند، زیرا در مقابل یکى از اینها شکست خورده و خوار گشته‏اند. عزت براى آن انسان آزاده‏اى است که خود را در مقابل هیچ یک از تمایلات نفسانى و عناوین مادى مقهور و اسیر و زبون نبیند، آزاد زندگى کند و با سربلندى امرار حیات نماید. چنین انسانى را مى‏توان «عزیزالنفس» دانست و الا بندگان هوى و هوس نمى‏توانند داراى عزت نفس باشند و قادر نیستند که هدف قرآن مقدس را در وجود خود تحقق بخشند. 

    عن على علیه‏السلام قال: عبد الشهوه اذل من عبد الرق. 

    على (ع) مى‏فرماید: کسى که بنده و مطیع بى‏قید و شرط غریزه‏ى جنسى یا دیگر شهوات نفسانى خویشتن است و نمى‏تواند از اقناع غیرمشروع آنها خود را نگاه دارد، از برده‏ى زرخرید ذلیلتر است. 

    چنین انسانى قادر نیست به مقام رفیع عزت نفس دست یابد و خود را مصداق واقعى افراد باایمان واجد عزت نفس بنماید. عزت واقعى براى کسانى است که از تذلل در مقابل غیر خدا بپرهیزند و از بندگى مخلوق اجتناب نمایند، فقط خداى را معبود خویش بشناسند و تمام تذلل و تضرع خود را در پیشگاه او ابراز نمایند که این عالیترین مقام عزت نفس براى اولیاى الهى است. از جمله‏ى مناجاتهاى على (ع) در پیشگاه قادر متعال این بود که مى‏گفت: 

    الهى کفى بى عزا ان اکون لک عبدا و کفى بى فخرا ان تکون لى ربا. 

    براى من این عزت کافى است که بنده‏ى تو باشم و این افتخار هم کافى است که تو مالک من باشى. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال لرجل: اعلم انه لاعز لمن لا یتذلل لله تبارک و تعالى و لا رفعه لمن لا یتواضع لله عز و جل. 

    امام صادق (ع) به مردى فرمود: کسى که در پیشگاه خداوند تذلل و خضوع ننماید عزت و بزرگى ندارد و آن کس که در مقابل حضرت حق تواضع و فروتنى نمى‏کند رفعت و بلندى مقام ندارد. 

    در آیه‏اى که در اول بحث مذکور افتاد، آمده است: عزت براى خداوند است، رفعت براى پیامبر است، و سرافرازى براى مومنین. اما مى‏دانیم که عزت خداوند که آفریدگار عالم و مالک واقعى تمام جهان هستى است با عز مخلوق تفاوت اساسى دارد: او غالب و قاهر بر همه‏ى موجودات و مخلوقات است اما خودش مغلوب و مقهور موجودى نیست، همه‏ى موجودات به او احتیاج دارند و او غنى بالذات است و به احدى نیاز ندارد. 

    یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید. 

    اى مردم! همه‏ى شما نیازمند به خداوند بزرگید اما خداوند، غنى مطلق و بى‏نیاز است. 

    کمال باریتعالى این است که عزتش خالى از ذل و غنایش منزه و برکنار از فقر است. این مطلب به صورت دعا در کلمات رسول گرامى آمده است: 

    یا من هو عزیز بلا ذل، یا من هو غنى بلا فقر. 

    اى خداوندى که عزتت خالى از ذلت است، اى پروردگارى که غنایت مبرى از فقر است: این کمال الهى است. اما کمال بشر در این است که هرگز خدا را فراموش نکند و نیازمندى خویشتن به ذات اقدس او را از یاد نبرد، و این مطلب نیز در سخنان پیشواى بزرگ اسلام به صورت دعا آمده است: 

    اللهم اغننى بالافتقار الیک و لا تفقرنى بالاستغناء عنک. 

    بار الها مرا به اینکه دائما به تو محتاج باشم غنى و بى‏نیاز دار و مرا از اینکه خود را مستغنى از تو بدانم دچار فقر و بدبختى مکن. 

    درخواست عزت از پیشگاه خداوند به معناى طلب توفیق و تسبیب اسباب در راه رسیدن به عزت نفس و علو فکر است، یعنى دعاکننده مى‏خواهد بگوید: اى خداوندى که خود عزیز واقعى هستى و بر جمیع عوالم وجود سلطه دارى، اى پروردگارى که قادرى و همه‏ى مخلوقات مقهور تو هستند و بر تمام موجودات غلبه مى‏کنى و هرگز مغلوب نمى‏شوى، بر من منت بگذار و موفقم نما که داراى قوت نفس و قدرت اراده شوم تا بتوانم در مقابل تمنیات ذلت بار مقاومت کنم و به حول و قوه‏ى تو عز ایمانى خویش را که مایه‏ى سربلندى دنیا و آخرت است نگاهدارى بنمایم. لازم است توضیح داده شود که درخواست توفیق از پیشگاه الهى زمانى بر وفق موازین شرع مقدس و نظام علت و معلول خلقت است که درخواست کننده براى تحقق بخشیدن به موضوع مورد تمنى خود نیت قطعى و عزم ثابت داشته باشد و بدون تصمیم درونى، دعاى توفیق نابجا و بى‏مورد است، مثلا شخص محصل زمانى 

    مى‏تواند در راه تحصیل علم و نیل به مدارج کمال دانش از پیشگاه خداوند درخواست توفیق نماید که در باطن به درس خواندن مصمم و داراى اراده‏ى جدى باشد. آن کس که در ضمیر خود نیت درس خواندن ندارد یا آنکه دودل و مردد است و در راه فرا گرفتن دانش قدمهاى جدى برنمى‏دارد نمى‏تواند از پیشگاه خداوند درخواست توفیق نماید. 

    عن الرضا علیه‏السلام قال: من استغفر الله بلسانه و لم یندم بقلبه فقد استهزء بنفسه و من سال الله التوفیق و لم یجتهد فقد استهزء بنفسه.  

    حضرت رضا (ع) فرموده است: اگر کسى براى عفو گناهان خود به زبان استغفار کند و از خداوند طلب بخشش نماید، اما در دل از اعمال زشت خود پشیمان نباشد او در این استغفار، خود را مسخره نموده است، اگر کسى از خداوند طلب توفیق نماید اما در مقام عمل، مجاهده و کوشش ندارد او در طلب توفیق، خویشتن را به استهزاء گرفته است. 

    براى آنکه دعاى افراد باایمان در طلب توفیق براى عزت نفس بجا واقع شود و به طور صحیح آن را از خدا بخواهند لازم است به نکاتى چند که در روایات اولیاى اسلام آمده است توجه نمایند. اول آنکه بدانند حفظ عزت براى مسلمانان از وظایف دینى آنان است و هیچ فرد باایمانى حق ندارد عز خود را درهم بشکند و موجبات خوارى و ذلت خویش را فراهم آورد. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لیس للمومن ان یذل نفسه. 

    رسول اکرم فرموده است: شخص باایمان حق ندارد که موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم آورد. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: ان الله عز و جل فوض الى المومن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذل نفسه. 

    امام صادق (ع) فرموده است: خداوند تمام امور مومنین را به خودشان تفویض نموده، ولى به آنان اجازه نداده است که خویشتن را ذلیل و خوار نمایند. 

    دوم آنکه بدانند عوامل متعددى از قبیل حب مال، علاقه‏ى به مقام، جاه‏طلبى، شهرت دوستى، محبوبیت اجتماعى و نظایر اینها مى‏تواند آدمى را مغرور و مغلوب نماید و اگر کسى احساس نمود که در باطن، اسیر قدرت این تمایلات است باید بداند که عز و شرفش در معرض خطر قرار دارد. 

    عن على علیه‏السلام قال: کل عزیز داخل تحت القدره فذلیل. 

    على (ع) فرموده است: هر عزیزى که تحت قدرتى قرار دارد ذلیل و خوار است، براى آنکه از خطر آن تمایلات نفسانى مصون بماند و عز و شرف خود را در راه نیل به آنها از دست ندهد باید خویشتن را با نیروى ایمان بسازد، از ذات اقدس الهى استمداد نماید، بر هواى نفس خود غلبه کند و عزت نفس خویشتن را با هیچیک از آن تمایلات معامله ننماید. 

    سوم آنکه بدانند اولیاى گرامى اسلام علیهم‏السلام رذیله‏ى طمع را در نابود ساختن سرمایه‏ى گرانقدر عزت نفس از دیگر رذایل خطرناکتر دانسته و این مطلب را ضمن روایات متعددى خاطرنشان ساخته و پیروان خویش را از آن برحذر داشته‏اند و در اینجا پاره‏اى از آن روایات ذکر مى‏شود: 

    عن على علیه‏السلام قال: ثمره الطمع ذل الدنیا و الاخره. 

    على (ع) فرموده: میوه‏ى طمع، ذلت دنیا و آخرت است، یعنى اگر کسى بذر طمع را در دل بیفشاند و آن شجره‏ى خبیثه در باطن رشد کند میوه‏اى که از آن برمى‏دارد ذلت است، نه فقط ذلت دنیا بلکه این صفت هم در دنیا ذلتبار است و هم در عالم آخرت. 

    و عنه علیه‏السلام قال: من لم ینزه نفسه عن دناءه المطامع فقد اذل نفسه و هو فى الاخره اذل و اخزى. 

    و نیز فرموده است: کسى که نفس خود را از پستى طمعها منزه ندارد با این صفت مذموم، خود را در دنیا ذلیل نموده و در آخرت، ذلت و خواریش فزونتر خواهد بود. 

    قال الباقر علیه‏السلام فى وصیته لجابر: و اطلب بقاء العز باماته الطمع و ادفع ذل الطمع بعز الیاس. 

    امام باقر (ع) در وصیت خود به جابر جعفى فرمود: بقاى عز خود را با نابود ساختن طمع در ضمیر خود طلب کن و ذلت طمع را با عز ناامیدى از آنچه در دست مردم است دفع نما. 

    على (ع) نامه‏ى مبسوط و مفصلى که حاوى بسیارى از تعالیم الهى و درسهاى سعادت‏بخش است به فرزند خود، حضرت مجتبى (ع)، نوشته و از جمله مسائلى که در آن نامه خاطرنشان گردیده صیانت نفس و نگاهدارى عز و شرف انسانى است. 

    و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الى الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا. 

    فرزند عزیز! از هر قسم زبونى و پستى بپرهیز، هر چند آن پستى وسیله‏ى نیل به تمنیات باشد، زیرا در مقابل آنچه از سرمایه‏ى شرافت نفس خود مى‏دهى هرگز عوضى که با آن برابر باشد به دست نمى‏آورى. بنده‏ى دگرى مباش که خداوند ترا آزاد آفریده است. 

    خلاصه اینکه آفریدگار حکیم، آدمى را آزاد آفریده و گزینش خوبیها و بدیها را به اختیار وى گذارده است، او مى‏تواند در جمیع شئون زندگى به پاکى و درستى قدم بردارد یا راه ناپاکى و انحراف در پیش گیرد. حفظ عزت نفس یا تن دادن به ذلت و پستى از جمله‏ى امورى است که در اختیار انسانهاست. هر فردى اگر بخواهد مى‏تواند به تمنیات ذلتبار خود پشت پا بزند، از آنها چشم بپوشد و عز و شرافت خود را از دستبرد خطر مصون و محفوظ دارد، و مى‏تواند از براى جلب منفعتهاى ذلتبار، شرافت نفس را واپس زند، عزت انسانى را نادیده انگارد، و به انواع ذلتها تن دردهد، و به منفعت مورد نظر خود دست یابد و این همان است که در کلام على (ع) آمده است: 

    الرجل حیث اختار لنفسه، ان صانها ارتفعت و ان ابتذلها اتضعت. 

    ارزش شخصیت هر فردى وابسته به روشى است که اتخاذ مى‏نماید، اگر نفس خود را از پستى و دنائت برکنار نگاهدارد به مقام رفیع انسانى نایل مى‏شود و مدارج کمال را مى‏پیماید و اگر عز و عزت و حیثیت معنوى خویشتن را مبتذل و بى‏ارزش تلقى نماید به پستى و ذلت مى‏گراید و راه سقوط را مى‏پیماید. بنى‏اسرائیل دلباخته‏ى ثروت و عاشق مال بودند. از این رو به زندگى مرفه و پر تجمل قارون  که سرمایه‏دار بزرگ آن روزگار بود با چشم حسرت مى‏نگریستند و تمنى آن را داشتند. 

     



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 12:7 عصر سه شنبه 87/11/29

     شرح دعای مکارم الاخلاق(16 )

    غنا نیز مانند فقر، درجات و مراتبى دارد، بعضى از آنها در روایات، ممدوح شناخته شده و بعضى از آنها مذموم. یکى از روایاتى که غنا را ممدوح شناخته این حدیث است که از رسول اکرم نقل شده:  نعم العون على تقوى الله الغنى. 

    غنا براى پیمودن راه تقوا یار و مددکار خوبى است. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: سلوا الله الغنى فى الدنیا و العافیه و فى الاخره المغفره و الجنه. 

    امام صادق (ع) فرمود: از خدا در دنیا غنا و عافیت را بخواهید و در آخرت مغفرت و بهشت را. 

    امام صادق (ع) فرموده است:  خمس من لم تکن فیه لم یتهنا بالعیش: الصحه و الامن و الغنى و القناعه و الانیس الموافق.  پنج چیز است که اگر کسى آنها را نداشته باشد عیش و  زندگى گوارا ندارد: سلامت تن، امنیت، غنا و تمکن، قناعت، و همسر موافق. 

    غناى مذموم آن تمکن و ثروتى است که آدمى را به سرکشى و طغیان وادارد، غرور و مستى بیاورد، به مقدسات الهى بى‏اعتنا شود، و به بندگان تهیدست خدا تکبر بفروشد و خلاصه اینکه مسیر انسانى را از آدمى سلب کند. قرآن شریف در این باره مى‏فرماید:  کلا، ان الانسان لیطغى ان رآه استغنى. 

    آدمى وقتى خود را مستغنى و بى‏نیاز ببیند و تمکن مالى در خویشتن بیابد به سرکشى و طغیان مى‏گراید. 

    عن على علیه‏السلام قال: استعینوا بالله من سکره الغنى فان له سکره بعیده الافاقه.  على (ع) مى‏فرمود: از مستى غنا و ثروت به خدا پناه ببرید که مستى ثروت بسیار دیر برطرف مى‏شود. 

    امام سجاد (ع) در جمله‏ى اولى که موضوع بحث امروز است از پیشگاه الهى درخواست غنا و تمکن مالى مى‏نماید، او از خدا غنا مى‏طلبد تا به خانواده‏هاى بى‏بضاعت کمک کند، غنا مى‏خواهد تا یتیمان بى‏سرپرست را کفالت نماید، تمکن مالى تقاضا مى‏کند تا در پرتو آن موجبات رضاى الهى را فراهم آورد، غنا مسئلت مى‏نماید تا به زندگى خانواده‏ى خود بهبود بخشد و گشایشى در گذران آنان فراهم آورد، و این مطلب از جمله‏ى دومى که امام (ع) بعد از درخواست غنا، از پیشگاه الهى مسئلت نموده است روشن مى‏شود:  و اوسع على فى رزقک.  بار الها! رزق خود را که به من عطا مى‏فرمایى وسیع گردان. 

    در روایات اولیاى گرامى اسلام تاکید شده است که افراد غنى و متمکن در زندگى خانواده‏ى خود سختگیر نباشند و از تامین رفاه و آسایش آنان خوددارى ننمایند. 

    عن على بن موسى الرضا علیه‏السلام قال: صاحب النعمه یجب علیه التوسعه عن عیاله.  حضرت رضا (ع) مى‏فرماید: بر صاحبان نعمت واجب است که بر عیالات خود توسعه دهند و به زندگى آنان گشایش بخشند. 

    عن ابیحمزه قال، قال على بن الحسین علیه‏السلام: لان ادخل السوق و معى الدراهم ابتاع به لعیالى لحما و قد قرموا احب الى من ان اعتق نسمه. 

    ابى‏حمزه مى‏گوید حضرت على بن الحسین مى‏فرمود: اگر من داخل بازار شوم و با من چند درهم پول باشد و به وسیله‏ى آن براى خانواده‏ى خود گوشت تهیه کنم که به آن نیاز بسیار دارند براى من این عمل محبوبتر است از اینکه بنده‏اى را آزاد نمایم. 

    عن ابن عباس رضى الله عنه قال: قال النبى صلى الله علیه و آله: من دخل السوق فاشترى تحفه فحملها على عیاله کان کحامل صدقه الى قوم محاریف و لیبدء بالاناث قبل الذکور فانه من فرح ابنته فکانما اعتق رقبه من ولد اسمعیل. 

    عبدالله بن عباس مى‏گوید، رسول اکرم مى‏فرمود: هر کس داخل بازار شود و تحفه‏اى، مثلا میوه‏اى، بخرد و آن را براى خانواده‏ى خود بیاورد همانند صدقه‏اى است که انسانى براى جمعیت محتاجى  ببرد و سپس مى‏فرمود وقتى وارد منزل مى‏شود اول، پیش از پسر بچه‏ها، از دختربچه‏ها شروع کند و تحفه را به آنها بدهد. بعد از آن فرموده هر کس دختر خود را در منزل شاد کند همانند این است که بنده‏اى را از فرزندان اسمعیل آزاد کرده باشد. 

    خلاصه اینکه اگر کسى قدرت مالى دارد و بخواهد پیوستگى خود را با مکتب اسلام و تعالیم قرآن شریف محفوظ بدارد حتما باید زندگى عائله‏ى خود را توسعه دهد و آنان را در تنگنا و مضیقه نگذارد و رسول اکرم در این باره فرموده است:  لیس منا من وسع علیه ثم قتر على عیاله. 

    پیغمبر اکرم مى‏فرمود: کسى که وسعت مالى دارد و داراى تمکن است ولى بر خانواده‏ى خود سخت بگیرد و آنان را از زندگى مرفه محروم دارد از ما نیست و به ما بستگى ندارد. 

    امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعا که موضوع بحث امروز است از خداوند درخواست غنا و تمکن مالى دارد. در جمله‏ى دوم از توسعه‏ى رزق سخن مى‏گوید و شاید تمناى غنا را براى رفاه اهل‏بیت خویش خواسته است. در جمله‏ى سوم عرض مى‏کند:  و لا تفتنى بالنظر. 

    بار الها! با توجه و التفات به اموالى که در دست ثروتمندان است مرا مورد آزمایش و امتحان قرار مده. 

    دعاى سوم امام (ع) ناظر به غناى نفس و بى‏اعتنایى به دارایى و اموال سرمایه‏داران و مال‏اندوزان دنیاست و این همان چیزى است که خداوند در قرآن شریف به پیمبر گرامى فرموده و او را  مخاطب ساخته است: 

    و لا تمدن عینیک الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقى. 

    اى رسول معظم! چشمان خود را به اموال و زینتهاى دنیوى که به اصناف کفار اعطا نموده‏ام مگشاى که این ثروت و سرمایه را به منظور آزمایش و امتحانشان داده‏ام. و رزق و روزى پروردگارت که براى اهل ایمان مقرر گردیده به مراتب بهتر و عالیتر است و همواره باقى و برقرار خواهد بود. 

    در ذیل این آیه حدیثى از رسول اکرم است که فرموده:  من اتبع بصره بما فى ایدى الناس طال همه و لم یشف غیظه.  کسى که چشم خود را براى نگاه کردن به اموال و ثروت دگران بگشاید اندوهش طولانى خواهد بود و غیظ و غضبش هرگز شفا نمى‏یابد. 

    طبع بشر حریص و فزون‏طلب است، هر قدر ثروت بیندوزد و مال گرد آورد حرص و طمعش بیشتر مى‏شود، همواره در باطن با خود به جنگ و ستیز است، از نظر دارایى، احساس کمبود مى‏کند و سرانجام با ناکامى از دنیا مى‏رود مگر آنکه خود را اصلاح کند و عنان حرص را به دست عقل واقع‏بین و مال‏اندیش بسپارد و خویشتن را از سرکشى و طغیان آن برهاند. 

    شکى رجل الى ابیعبدالله علیه‏السلام انه یطلب فیصیب و لا یقنع و تنازعه نفسه الى ما هو اکثر منه و قال علمنى شیئا انتفع به. فقال ابوعبدالله (ع): ان کان ما یکفیک یغنیک فادنى ما فیها یغنیک و ان  کان ما یکفیک لا یغنیک فکل ما فیها لا یغنیک.  مردى به شکایت نزد امام صادق (ع) آمد، عرض کرد: من از پى مال مى‏روم و آن را به دست مى‏آورم اما از درآمد خویش قانع نمى‏شوم و همواره با نفس خود درجنگم و از آن بیشتر مى‏خواهد، عرض کرد به من چیزى بیاموزید که از آن منتفع شوم، یعنى درمانم نمایید. حضرت فرمود: اگر آن مقدار درآمد که امر ترا کفایت مى‏کند بى‏نیازت مى‏سازد چیز جزئى از مال دنیا ترا غنى مى‏نماید و اگر درآمدى براى تو کافى است و بى‏نیازت نمى‏کند تمام آنچه در دنیاست بى‏نیازت نخواهد نمود. 

    در واقع، امام (ع) مى‏خواهد بفرماید: اگر مایلى از جنگ درونى خلاص شوى و از شر حرص رهایى یابى هدف خود را از کسب مال، اداره‏ى زندگى شرافتمندانه قرار ده، در این صورت، مال قلیلى ترا غنى و بى‏نیاز مى‏سازد و کفاف زندگیت را مى‏نماید، اما اگر هدفت در کسب مال، ثروت‏اندوزى و سرمایه‏دارى باشد تمام اموال جهان براى تو کافى نیست و هرگز از جنگ داخلى و سرکشى حرص، آزاد نخواهى شد. بنابراین علاج این حالت روانى در اختیار خود انسان است و شخص حریص باید تمرین کند و عقل خود را به قضاوت بیاورد و بگوید: چرا من اینقدر مى‏دوم و براى چه تا این اندازه در گردآورى مال مى‏کوشم و بدون اینکه نفعى ببرم باید آنها را بگذارم و بگذرم. وقتى توطین نفس نمود و خود را به عمل ناروا و غیرعاقلانه‏ى خویش متوجه ساخت مى‏تواند بر هواى نفس خود و حرص خویش غلبه کند و خود را از آن بلا و بدبختى برهاند، و این حالت، 

    در منطق اخبار و روایات، غناى نفس است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: لیس الغنى من کثره العرض و لکن الغنى من النفس.  رسول اکرم مى‏فرمود: غنا و بى‏نیازى از کثرت اموال دنیوى نیست، بلکه از بى‏نیازى نفس است و باید روح آدمى احساس بى‏نیازى کند و از دنیا آن را بخواهد که محترمانه صرف زندگیش شود. 

    عن على علیه‏السلام قال: الغنى الاکبر الیاس عما فى ایدى الناس. 

    على (ع) فرموده است: غناى بزرگ و بى‏نیازى مهم، ناامیدى و یاس از آن چیزهایى است که در دست مردم است، یعنى بى‏اعتنایى و عدم توجه به اموال ثروتمندان و هستى افراد متمکن. کسى که داراى این حالت نفسانى باشد او در واقع غنى بزرگ اجتماع است، یعنى به اموال ثروتمندان بزرگ و سرمایه‏داران مهم اعتنا ندارد. 

    ابى‏بصیر مى‏گوید از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: عثمان به وسیله‏ى دو نفر از غلامان خود دویست دینار طلا براى ابوذر فرستاد و گفت: نزد او ببرید و سلام مرا به وى برسانید و بگویید: این دویست دینار است که عثمان براى شما فرستاده که نیاز خود را برطرف نمایى و حوایج خویشتن را تامین کنى. 

    فقال ابوذر: هل اعطى احدا من المسلمین مثل ما اعطانى؟ قالا لا. قال انما انا رجل من المسلمین یسعنى ما یسع المسلمین. قالا له: انه  یقول هذا من صلب مالى و بالله الذى لا اله الا هو ما خالطها حرام و لا بعثت بها الیک الا من حلال. فقال: لا حاجه لى فیها و قد اصبحت یومى هذا و انا من اغنى الناس. فقالا له: عافاک الله و اصلحک، ما نرى فى بیتک قلیلا و لا کثیرا مما یستمتع به. فقال: بلى تحت هذا الاکاف الذى ترون رغیفا شعیر قد اتى علیهما ایامه. 

    ابوذر گفت: آیا به هیچیک از مسلمانان چنین مبلغى را داده است؟ گفتند: نه. ابوذر گفت: من یکى از مسلمانانم، گشایشى که براى من است باید براى همه‏ى مسلمین باشد. به ابوذر گفتند که عثمان این مبلغ را از مال شخصى خود فرستاده و قسم یاد کرده است که من آن را به حرام نیالوده‏ام و براى شما جز حلال نفرستاده‏ام. ابوذر گفت: من احتیاجى به این پول ندارم و امروز صبح نموده‏ام و از غنى‏ترین مردمم. غلامان گفتند: خداوندت عافیت بخشد، ما که در اطاق شما کم یا زیاد چیزى که از آن بهره‏مند شوى نمى‏بینیم.  گفت: زیرا این پالان، سفره‏ى من است و در آن دو قرصه‏ى نان جوین دارم، به این پول محتاج نیستم و به خدا قسم هرگز آن را نمى‏گیرم. 

    امام جواد (ع) هم در موضوع غناى نفس و بى‏نیازى روح، چنین فرموده است:  الغنى قله تمنیک و الرضا بما یکفیک و الفقر شره النفس و شده القنوط.  مى‏فرماید: غنا عبارت از کمى تمنیات درونى و راضى بودن به همان چیزى است که زندگى انسان را کفایت کند. فقر نفسانى عبارت از حدت و شدت نومیدى از لیاقت خود و یاس از اموالى است  که در دست مردم است. 

    در عصر جاهلیت، ثروتمندى و تمکن مالى داراى ارزش انسانى بود و مردم تصور مى‏کردند که افراد مالدار، گروه برتر و ممتاز اجتماع‏اند و عقیده داشتند که امور مهم مردم، خواه جنبه‏ى معنوى داشته باشد و خواه جنبه‏ى مادى، باید به این گروه سپرده شود و آنان عهده‏دار گردند و تا آنجا به این پندار باطل معتقد بودند که وقتى وحى الهى بر رسول گرامى نازل شد و آن حضرت به رسالت مبعوث گردید لب به اعتراض گشودند. 

    و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم.  گفتند: اگر خداوند اراده فرموده است که پیمبرى از جانب خود بین مردم بفرستد چرا این ماموریت مهم را به ولید بن مغیره، مالدار نامى مکه محول نفرمود یا آنکه چرا عروه بن مسعود ثقفى ثروتمند مشهور طائف را براى این کار ماموریت نداد و این امر مهم را به عهده‏ى شخصى سپرد که در کودکى یتیم بوده و در بزرگسالى تهیدست و بى‏بضاعت است. اینان چنان در اشتباه بودند که گمان مى‏کردند معیار صلاحیت رهبرى و نمایندگى باریتعالى بین مردم، تمکن مالى و سرمایه‏دارى آن کسى است که خداوند، او را به رسالت انتخاب مى‏نماید، و این خود نمونه‏ى روشنى است از اینکه چقدر در آن مردم، سرمایه‏دارى و ثروت مهم بوده و تا چه اندازه، تمکن در نظر آنان جلوه داشته و معیار احراز شخصیت و مقام بوده است. گردآورى مال، براى مردم عصر جاهلیت، آنقدر ارزشمند و گرانبها بود که تا دم مرگ از پى آن بودند و براى آن تلاش مى‏نمودند. 

    قرآن شریف در این باره فرموده است:  الهاکم التکاثر، حتى زرتم المقابر. 

    فزون طلبى و تکثیر ثروت در نظر شما آنقدر اهمیت دارد و شما را از خدا و سجایاى انسانى غافل نموده که تا زمان فرارسیدن مرگ و دیدن قبر، از پى آن تلاش و کوشش مى‏نمایید و در گردآورى آن همت مى‏گمارید. ثروتمندان، بر اثر غرور مال، مردم تهیدست را به باد مسخره مى‏گرفتند و حتى در زمان قیام رسول اکرم مومنین را استهزا مى‏نمودند و به آنان طعنه مى‏زدند و این عمل ناروا را بر اثر داشتن ثروت، انجام مى‏دادند. قرآن شریف درباره‏ى این گروه فرموده است:  ویل لکل همزه لمزه، الذى جمع مالا و عدده.  واى بر آن مردم عیبجو و غیبت‏کننده که با همز و لمز و با طعن و مسخره نسبت به مردم تعدى مى‏نمودند و براى اینکه ثروتمندند دچار غرور شده و گمان مى‏کنند که ثروت موجب حیات ابدى آنان مى‏گردد و اینان را براى همیشه نگه مى‏دارد. اسلام افکار مردم را در مورد ثروت دگرگون ساخت و به آنان فهماند که مال براى گذران زندگى و رفع نیازمندى است نه مایه‏ى افتخار و مباهات و ضمنا خاطرنشان ساخت که خداوند مردم را به وسیله‏ى مال امتحان مى‏کند، مراقب باشید که تمکن مالى حجاب نفستان نشود و شما را از یاد خداوند و انجام وظایف دینى باز ندارد که نه تنها مالدارى، امتحان خداوند است بلکه مال دگران را با دیده‏ى تمنى نگریستن نیز امتحان است و مردان الهى خود را از آن برکنار مى‏دارند. امام سجاد (ع) در جمله‏ى سوم دعا، که مورد بحث امروز است به پیشگاه الهى عرض 

    مى‏کند:  و لا تفتنى بالنظر. 

    پروردگارا! مرا با نگاه کردن به اموال دگران و چشم دوختن به ثروت آنان مورد آزمایش و امتحان قرار مده.

     



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    <   <<   31   32   33   34   35   >>   >

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    45
    :: بازدید دیروز ::
    95
    :: کل بازدیدها ::
    188137

    :: درباره من ::

    تنزیل نور

    تنزیل نور
    دراین وبلاگ مطالبی در مورد قران ،دین اسلام وائمه اطهار(ع) ارائه خواهد شد.

    :: لینک به وبلاگ ::

    تنزیل نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماه‏های سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى‏ . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه‏ . حق نیکى کننده . حق همسایه‏ . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .

    :: آرشیو ::

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
    دوازده معصوم علیهم السلام
    آذر 1387
    دی 1387

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::