تنزیل نور
ساعت 10:22 صبح سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(5 )
بسم الله الرحمن الرحیم
و بلغ بایمانى اکمل الایمان و اجعل یقینى افضل الیقین
به خواست خداوند، موضوع بحث در سخنرانى امروز شرح این دو جمله از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» است: اول راه نیل به ایمان کامل و دوم قدر و منزلت «یقین» در اسلام. مطالعه در آیات الهى و دقت در نظام منظم آفرینش ما را به وجود خداوند دانا و حکیم، مومن و معتقد مىنماید ولى باید توجه داشت که تنها اعتقاد به وجود آفریدگار، ایمان کامل نیست، بلکه لازم است اندیشه و افکار ما و همچنین گفتار و رفتار ما بر وفق رضاى حضرت باریتعالى باشد تا به مقام شامخ ایمان کامل نایل شویم، و براى شناخت رضاى او باید نسبت به تمام آنچه رسول گرامیش از راه وحى الهى فرا گرفته و به مردم ابلاغ نموده است عقد قلبى داشته باشیم و بر طبق آنها عمل نماییم. راه وصول به ایمان کامل در حدیثى از امام موسى بن جعفر علیهماالسلام ارائه شده است: عن الکاظم علیهالسلام قال: وجدت علم الناس فى اربع: اولها ان تعرف ربک و الثانى ان تعرف ما صنع بک و الثالث ان تعرف ما اراد منک و الرابع ان تعرف ما یخرجک من دینک.
در بعضى از کتب، این حدیث از امام صادق (ع) هم نقل گردیده است. اما ترجمهى حدیث: موسى بن جعفر علیهماالسلام مىفرماید: من علم مردم را در چهار چیز یافتهام: اول آنکه خدایت را بشناسى، دوم آنکه بدانى در تو چه صنایعى را به کار برده، سوم آنکه بدانى در آفرینش تو چه ارادهاى داشته، چهارم آنکه بدانى چه چیز ترا از دینت بیرون مىبرد.
مىتوان گفت که این چهار علم، چهار آگاهى و معرفت واجب است که تمام مردم دنیا در همهى ادوار باید فراگیرند و عملا از آنها استفاده کنند تا بتوانند خویشتن را انسان بسازند و زمینهى سعادت ابدى و کمال واقعى خود را مهیا نمایند.
اولها ان تعرف ربک.
علم اول، معرفت بارىتعالى و ایمان به وجود خالق حکیم است. شناخت خداوند به صورت معرفت فطرى با سرشت تمام انسانها آمیخته و بیشتر مردم جهان در تمام ادوار با کشش آن معرفت متوجه آفریدگار شده و به الهیون پیوستهاند، اما این ایمان آن نیست که به تنهایى در انسان ایجاد مسئولیت کند و به انجام وظایف انسانیش وادار سازد. این ایمان آن نیست که پیمبران الهى فقط براى آن مبعوث شده باشند و در پیشبردش با خطرات عظیم مواجه گردند و بعضى از آنان، سرانجام، حیات خود را براى آن از دست بدهند. این ایمان فقط مىتواند شخص مومن را از صف مادیون جدا کند و در صف الهیونش قرار دهد. ایمان مورد نظر پیمبران الهى آن ایمانى است که حس مسئولیت را در نهاد انسانها بیدار مىکند و آنان را بر نیک و بد اعمال خویش مکلف و مواخذ مىسازد، نه آنکه با مطالعه در آیات الهى و نظام حکیمانهى خلقت، تنها به آفریدگار حکیم مومن شوند ولى منفعل از کنار آن ایمان بگذرند و کمترین اثر عملى در آنان نگذارد. ایمانى که رسول معظم اسلام بر آن مبعوث گردیده و ماموریت دارد مردم را بر طبق آن بسازد ایمانى است که قرآن شریف دربارهى کسانى که واجد آن گردیده و از آن عقیدهى مهم برخوردارند فرموده است : انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم.
مردمان با ایمان و پیوستگان واقعى به قرآن کسانى هستند که وقتى نام خدا ذکر مىشود از ابهت و عظمت باریتعالى دلهاى آنان مىلرزد و دچار حالت خشیت درونى مىگردند. این ایمان است که مردم را از گناه و سرپیچى باز مىدارد و آنان را به صراط مستقیم سوق مىدهد و وادارشان مىکند که اوامر الهى را بىچون و چرا به کار بندند و کوچکترین ظلم و ستمى را دربارهى بندگان خدا روا ندارند. براى نیل به ایمان انسانساز و دست یافتن به چنین عقیدهى مقدسى آدمى باید از مرحلهى اول علم چهارگانهاى که حضرت موسى بن جعفر فرموده است بگذرد و به مرحلهى دوم آن برسد و در این مرحله عقل خود را به کار اندازد و در خویشتن مطالعه نماید.
و الثانى ان تعرف ما صنع بک.
علم دوم آن است که بدانى آفریدگار بزرگ در وجود تو چه صنایعى را به کار برده و چه ودایع گرانقدرى را به تو سپرده و تو را واجد چه سرمایههاى عظیمى ساخته است. علم دوم، آن علمى است که آدمى را از خواب غفلت بیدار مىکند، پردهى ناآگاهى و بىخبرى را مىدرد، انسان را به وادى دیگرى مىبرد و وامىدارد که آدمى در کتاب خلقت خود دقت کند و خویشتن را به قدر قابلیت و لیاقت خود بشناسد. در علم دوم، آدمى متوجه این نکته مىشود که من و جمیع حیوانات و کلیهى جهان هستى مخلوق آفریدگار حکیمیم، خداوند به من و همهى حیوانات برى و بحرى صفات و تمایلات حیوانى از قبیل: شهوت و غریزهى جنسى، غضب، حب خواب و میل به استراحت، حب غذا، حب اولاد، حب ذات، حس دفاع، انتقامجویى، تفوق طلبى و برترى خواهى و دیگر تمنیات حیوانى را بخشیده است.
تمام این صفات، مشترک بین حیوانات و انسان است، ولى در کنار این صفات حیوانى خداوند به انسان عقل و هوش سرشار داده، وجدان اخلاقى و تمایلات عالیهى انسانى عطا فرموده، آزادى عمل و قدرت تکامل نامحدود بخشیده، نطق و بیان براى شرح افکار خود به او ارزانى داشته، و این جهان با عظمت و محتویات کرهى زمین را محکوم و مقهور و مسخر او ساخته، این انسان قدرى که فکر کند از خود مىپرسد که آیا این همه سرمایه را بىحساب به من داده، آیا لغو و بیهوده اینقدر مرا مهم ساخته، آیا ممکن است در این جهان منظم، من یک عضو زاید و بىحسابى باشم که در خلقت من دقت نشده باشد، هرگز! بلکه او داراى عقل و تفکر است و خداوند دربارهى انسانى که داراى خرد است و تعقل مىکند فرموده: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولى الالباب. الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا.
در آفرینش آسمان و زمین و اختلاف شب و روز آیاتى است براى صاحبان عقل و درایت، آنانکه در حال قیام و قعود و در حالى که به پهلو دراز کشیدهاند به یاد خدا هستند، در خلقت آسمانها و زمین مىاندیشند و مىگویند: بار الها! این ساختمان عظیم خلقت را باطل و بیهوده نیافریدى.
خرامیدن لاجوردى سپهر همى گرد گردیدن ماه و مهر
مپندار از روى بازیگریست سراپردهاى اینچنین سرسریست
در این پرده یک رشته بیکار نیست سر رشته بر ما پدیدار نیست
نه زین رشته سر مىتوان تافتن نه سر رشته را مىتوان یافتن
انسان عاقلى که مىگوید: پروردگارا! خلقت آسمانها و زمین بىحساب نیست، این انسان عاقل چطور مىتواند بگوید خلقت من با این مزایا و سرمایههاى پرارزش بىحساب است، چطور مىتواند به این مطلب تفوه کند که خداى خالق فرموده است: خلق لکم ما فى الارض جمیعا.
سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعا.
من تمام محتویات زمین را براى شما آفریدهام و همهى آنچه را که در آسمانها و زمین است براى شما مسخر و مقهور ساختهام، تفوه کند به اینکه این انسان لغو آفریده شده، هرگز، این سرمایهها بیهوده به وى داده شده است، هرگز. باید قدم به قدم روى هر سرمایهاى دقت کند و روى هر یک از ودایع الهى فکر کند و دنبال هر فکرى به مسئولیتى متوجه گردد و خود را براى صراط مستقیم و پیمودن راه سعادت آماده نماید.
در این موقع، علم سوم آغاز مىشود که موسى بن جعفر علیهماالسلام فرموده: و الثالث ان تعرف ما اراد منک.
علم سوم این است که آدمى بداند خداوند از خلقت انسان چه اراده فرموده و از او چه مىخواهد. اگر مقصود باریتعالى را درک نماید و به هدف حکیمانهى ذات اقدس الهى پى برد آن وقت وارد شان اساسى انسانیت مىشود، خود را در اعمال خویش مسئول مىیابد و باید آن خطى را بپیماید که خدا اراده فرموده و از وى خواسته است.
شناخت ارادهى الهى در مورد انسان جز به وحى باریتعالى و اخبار ذات اقدس او نمىشود، یعنى ما اگر بخواهیم بدانیم که خدا در خلقت ما چه اراده دارد و از ما چه مىخواهد باید خودش بفرماید و باید از راه وحى به ما الهام نماید. اگر انسان بزرگى، خود لایق مقام نبوت است و خداوند وحى خود را براى او مىفرستد او از راه وحى الهى وظیفهى خود را تشخیص مىدهد و ارادهى خدا را دربارهى خودش مىیابد. اما مردمانى که داراى این صلاحیت نیستند و وحى الهى مستقیما بر آنان نازل نمىشود ناچار براى شناخت ارادهى الهى باید به انبیا مراجعه نمایند و از راه پیمبران به اراده خدا پى ببرند و دستورهاى بارىتعالى را از فرستادگان خدا بگیرند، و این برنامه در طول قرون متمادى در بین نسلهاى مختلف بشر در سراسر کرهى زمین معمول بوده و هر قومى پیمبرى داشته که خداوند به وسیلهى او ارادهى الهى و مقصود حکیمانهى خود را در خلقت بشر، به آن انسانها ابلاغ فرموده است.
این منطقى است که در مواقعى، بعضى از صحابهى ائمهى معصومین علیهمالسلام در مقام احتجاج با بعضى از مخالفین خود بحث نموده و از آن راه به هدف تعلیم و تربیت دینى رسیدهاند. یکى از آن افراد، مرد عالم و دانایى است به نام منصور بن حازم. او از اصحاب امام صادق (ع) است و در مقام مناظره با گروهى از همین منطق استفاده نموده، با آنان بحث کرده و سپس گفتهى خود را براى امام صادق (ع) شرح داده و مورد تایید قرار گرفته است. منصور بن حازم به امام عرض کرد: قلت: من عرف ان له ربا ینبغى له ان یعرف لذلک الرب رضى و سخطا و انه لا یعرف رضاه و سخطه الا بوحى او رسول، فمن لم یاته الوحى فقد ینبغى له ان یطلب الرسل، فاذا لقیهم عرف انهم الحجه و ان لهم الطاعه المفترضه.
من به آنان گفتم کسى که مىداند خداوند او را آفریده و ذات اقدس الهى مالک اوست باید بداند و سزاوار است بداند که براى آن مالک و خالق خشنودى و خشمى است و اینکه رضا و سخطش جز از راه وحى یا به وسیلهى فرستادگانش شناخته نمىشود. کسى که بر وى وحى نازل نمىشود شایسته است از پى رسولان الهى برود و ارادهى بارىتعالى را از گفتهى آنان بفهمد و در مقام عمل به کار بندد. موقعى که فرستادگان خدا را ملاقات مىکند از راه شواهد و دلایلى که در آنها و در سخنان آنها است متوجه مىشود که اینان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب و لازم است. آن کس که فرستادهى خدا را شناخت و به وى ایمان آورد باید بدون قید و شرط مطیع اوامر او باشد و تعالیمش را بدون چون و چرا به کار بندد، زیرا اطاعت از او اطاعت از خداوند است و دستورهایش چیزى جز اراده و خواستهى حضرت بارىتعالى نیست. قرآن شریف مىفرماید: من یطع الرسول فقد اطاع الله.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:14 صبح سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(4 )
پیغمبر فرموده: هر کس سلطان ستمگرى را ببیند و رفتار او را انکار نکند و با او مبارزه ننماید، همانند او معذب و محشور مىشود.
این روایت را مىخوانند و دربارهى اهمیت آن فریاد مىزنند و شعار مىدهند، اما وقتى گفته مىشود: اسلام نماز آورده، روزه آورده، حج و زکات آورده، اسلام شرب خمر را حرام کرده، بىعفتى را ممنوع نموده، به اینها اعتنا نمىکنند، فقط و فقط اسلام انقلابى مىخواهند، نه انقلاب اسلامى. این گروه، دم از مسلمانى مىزنند ولى به «جمیع ما انزل الله» باور ندارند، اینان را هم مىگویند مسلمان ولى فاقد ایمان.
بنابراین دو تفاوت بین اسلام و ایمان ذکر شد: یکى اسلام منافقین که فاقد ایمان معنوى و عقد قلبى است، و آن دیگر اسلام کسانى که مىگویند:
نومن ببعض و نکفر ببعض.
به جمیع ما انزل الله ایمان ندارند، پارهاى از احکام الهى را مىپذیرند و قسمتى از دستورهاى خداوندى را رد مىکنند. واضح است که در مقام تسلیم، این دو گروه با مومنین واقعى تفاوت بسیار دارند، تسلیم اینان قبل از ایمان است و تسلیم مومنین واقعى بعد از ایمان به خداست. ارزش مهم براى آن تسلیمى است که یک نفر، آگاهانه، به خدا و تعالیم الهى و دستورهاى پیمبران ایمان آورده و از صمیم قلب معتقد شده و سپس بىقید و شرط، مطیع آن اوامر مىگردد. آن تسلیم است که بسیار ارزنده و مهم است. نمونهى آن تسلیم در مورد
ابراهیم و اسماعیل است. وقتى در عالم منام به ابراهیم الهام شد که فرزند خود را قربانى کند، الهام الهى را با فرزندش در میان گذارد و فرزند هم با کمال صمیمیت الهام خداوندى را که به پدرش رسیده بود پذیرفت و آماده شد که به دست پدر قربانى شود. در اینجا قرآن شریف مىگوید:
فلما اسلما و تله للجبین.
وقتى هر دو به امر خداوند گردن نهادند، در مقام تهیهى مقدمات قربانى برآمدند. این تسلیم بهتآور و حیرتزا نشانهى کمال ایمان واقعى پدر و پسر است. کسى که به چنین مقام ایمان مىرسد در مقابل امر خدا تسلیم بىقید و شرط است، چون و چرا نمىکند، عقل خود را به میان نمىآورد، و نمىگوید من باید فکر کنم که آیا چنین عملى بر وفق عقل است یا نه. حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام مىفرماید:
و اعلموا ان راس طاعه الله سبحانه التسلیم لما عقلناه و ما لم نعقل.
سرآمد تمام شرایط اطاعت و فرمانبردارى از خداوند این است که ما تسلیم بدون قید و شرط خدا باشیم، چه در امورى که عقل ما آنها را درک مىکند و چه آن امورى که عقل ما به عمق آنها راه ندارد و حقیقت آن را درک نمىنماید.
براى آنکه معناى تسلیم و اطاعت بىچون و چرا در امورى که حاوى مصلحت است هر چه بهتر روشن شود و شنوندگان محترم بیشتر به عمق آن واقف گردند، لازم است در اینجا حدیثى را از رسول گرامى صلى الله علیه و آله ذکر کرده و سپس در مورد آن توضیح لازم
معروض گردد.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: یا عبادالله! انتم کالمرضى و رب العالمین کالطبیب فصلاح المرضى فیما یعلمه الطبیب و تدبیره به لا فیما یشتهیه المریض و یقترحه، الا فسلموا الله امره تکونوا من الفائزین.
رسول اکرم فرموده است: اى بندگان خدا! شما همانند بیماران هستید و خداوند همانند طبیب معالج. صلاح مرضى در آن چیزى است که طبیب از نظر علم پزشکى مىداند و تدبیر درمان خود را بر آن استوار مىسازد، نه آن چیزى که هواى نفس مریض طلب مىکند و خواهش غریزى خود را درخواست مىنماید. پس تسلیم امر بارىتعالى باشید تا به فوز و پیروزى موفق گردید و از خطرات و مهالک نجات یابید. مریض که به طور طبیعى داراى حب ذات و عشق به زندگى است براى اینکه خود را از گرفتارى بیمارى برهاند و درد خود را درمان نماید بىقید و شرط، خویشتن را تسلیم طبیب مىکند و به تمام وجود مطیع فرمان او مىشود. اگر مثلا نیاز به جراحى دارد و باید کلیهى او تعویض شود، یا زخم معده دارد و باید قسمتى از معدهاش برداشته شود، در آغاز، طبیب دستورهایى مىدهد و مىگوید خون مریض را تجزیه کنند تا وضع مزاجى او را بفهمد، هر گاه مقتضى بداند قبل از عمل جراحى به او دوا بدهد، و به طور خلاصه تمام مقدمات کار را فراهم کند و بیمار هم به تمام معنى در مقابل دستور پزشک مطیع است، هر چه بگوید عمل مىکند، چون مىداند بر وفق مصلحت است. روز عمل فرا مىرسد، با میل و رغبت یکسره روى
تخت جراحى مىخوابد. با اینکه در دل مضطرب است و این کار سنگین است، اما یک قدم از اطاعت طبیب سر باز نمىزند و به آنچه پزشک مىگوید عمل مىکند، بیهوشش مىنمایند، شکم را باز مىکند، کلیه را برمىدارد، کلیهى سالمى را پیوند مىزند، یا نصف معده را قیچى مىکند و به دور مىاندازد، سپس بخیه مىکند، مریض به هوش مىآید، به اطاقش مىبرند. باز هم مطیع مطلق آقاى پزشک است، هر چه بگوید اطاعت مىکند به این امید که در پى این اطاعتها به سلامتى نایل گردد، بیماریش درمان شود، رفاه زندگى پیدا کند و تمام آنچه را که صلاح زندگى اوست به دست آورد. این است مقام تسلیم و رضاى یک بیمار در مقابل طبیب عالم درمان.
رسول گرامى مىفرماید: مردم! شما مانند مریضید و خداوند مانند طبیب. همانطورى که بیمار از پزشک عالم خود بدون چون و چرا اطاعت مىکند، تنها به این دلیل که هر چه مىگوید و عمل مىکند به مصلحت بیمار است، مردمان با ایمان هم باید بى چون و چرا امر خدا را اطاعت کنند و تسلیم بى قید و شرط فرمان الهى باشند تا به صلاح و سعادت نایل گردند. جالب آنکه مریض مىداند که این آقاى پزشک با آنکه درس خوانده و عالم است، با آنکه انسانى داراى فضیلت است و کوچکترین انحرافى را عمدا از مسیر علم پزشکى نمىنماید، باز در عمق جان احتمال مىدهد که در این مورد اشتباه کرده باشد، شاید به دقایق مرض واقف نشده باشد، ممکن است در حین جراحى و تعویض کلیه یک اشتباه کوچک بنماید و در نتیجه، بیمار به آن مصلحتى که باید برسد توفیق نیابد. اما مومنین واقعى در اوامر الهى چنین احتمالاتى را نمىدهند. اینان مىدانند که خدا به تمام حقایق و دقایق واقف است، یقین دارند که تمام مصلحتهاى
مردم را مىداند، مطمئناند که خداوند طالب سعادت انسانها و تعالى و تکامل آنان است. از این رو با اطمینان خاطر تسلیم امر او مىشوند و بى چون و چرا اوامرش را اطاعت مىنمایند و در نتیجه به سعادت ابدى و کمال واقعى نایل مىگردند.
از آنچه تا اینجا بیان شد، قسمت اول این بحث یعنى فرق بین اسلام و ایمان واضح گردید و روشن شد که تسلیم قبل از ایمان ناشى از ترس است یا طمع، و تسلیم بعد از ایمان ناشى از معرفت باریتعالى و به منظور نیل به صلاح و سعادت است. اسلام، فرمانبردارى ظاهرى و تسلیم برونى است، ایمان عقد قلبى و تسلیم درونى است. گردن نهادن به اوامر خداوند و تسلیم قبل از ایمان فقط در حضور مردم صورت مىگیرد و در خلوت تسلیم و اطاعتى وجود ندارد. اما تسلیم بعد از ایمان همیشه و همه جا وجود دارد و افراد مومن واقعى، هم در خلوت فرمانبردار اوامر بارىتعالى هستند و هم در جلوت و حضور مردم.
قسمت دوم بحث امروز توضیح درجات و مراتب ایمان است. امام سجاد (ع) عرض مىکند: بار الها! ایمان مرا به کاملترین مدارج آن برسان. براى آنکه بالاترین مراتب و درجات ایمان را بشناسیم، لازم است در روایاتى که از اولیاى گرامى اسلام راجع به کمال ایمان رسیده و حاوى نشانهها و علائم آن است دقت نماییم و منتهاى توجه خود را مبذول داریم تا با راهنمایى آن روایات به بالاترین مراتب ایمان واقف گردیم و در اینجا براى مزید آگاهى شنوندگان محترم بعضى از آن احادیث ذکر مىشود.
عن النبى صلى الله علیه و آله: ثلاثه من کن فیه یستکمل الایمان: رجل لا یخاف فى الله لو مه لائم و لا یرائى بشىء من عمله و اذا عرض
علیه امران احدهما للدنیا و الاخر للاخره اختار امر الاخره على الدنیا.
رسول اکرم فرموده است: سه چیز است که اگر در کسى باشد ایمان خود را کامل نموده است: اول آن مردى که در راه خدا و براى اعلاى حق از ملامت هیچ ملامتکنندهاى نترسد. دوم آن کس که هیچیک از اعمال خود را به ریا آلوده نکند. سوم شخصى که وقتى دو امر به او عرضه شد یکى مربوط به دنیا و آن دیگر مربوط به آخرت، آن را که مربوط به آخرت است برگزیند و بر امر دنیا مقدم دارد.
و عنه صلى الله علیه و آله فى جواب رجل ساله فقال: احب ان یکمل ایمانى. قال: حسن خلقک یکمل ایمانک.
مردى به رسول اکرم عرض کرد: یا رسول الله! دوست دارم ایمان من کامل شود. در جواب فرمود: اخلاق خود را نیکو و پسندیده کن، بر اثر این عمل ایمانت کامل مىشود.
عن ابیجعفر (ع) قال: ثلاث من کل فیه استکمل الایمان: من اذا رضى لم یدخله رضاه فى الباطل و اذا غضب لم یخرجه غضبه من الحق و من اذا قدر لم یتعاط ما لیس له.
امام باقر (ع) فرموده: سه چیز است که اگر در کسى باشد ایمان خود را کامل نموده است: انسانى که چون به امرى راضى شد رضاى او، او را در باطل وارد نکند، و وقتى خشمگین گردید خشم او وى را از حق منحرف و منصرف ننماید، و زمانى که قدرت پیدا کرد به چیزى که شایستهى او نیست دست نگشاید.
در کتابهاى دینى روایات متعددى از رسول گرامى اسلام و ائمهى معصومین علیهمالسلام دربارهى کمال ایمان رسیده و مجموع آن روایات ناظر به خلوص نیت و چگونگى گفتار و رفتار مومنین است و تمامیت ایمان هر فرد به نسبتى است که آن اعمال را انجام مىدهد و آن وظایف مهم و سنگین را عملا رعایت مىنماید. عدهى معدودى از اولیاى خدا هستند که تمام نشانههاى ایمان تام و کامل را عمل مىکنند و آنها را به کار مىبندند. اینان واجد کاملترین درجات ایماناند و امام سجاد (ع) چنین ایمانى را از درگاه خداوند متعال درخواست مىنماید. ناگفته نماند که دعاى شریف «مکارم الاخلاق» خود مجموعهاى است که قسمت اعظم نشانههاى ایمان کامل را در بر دارد. امید است که با توفیق حضرت بارىتعالى تمامى این دعا در سخنرانیهاى آینده شرح داده شود و شنوندگان محترم نیز با ارادهى جدى آنها را فراگیرند و عملا به کار بندند.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:9 صبح سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(3)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل على محمد و آله و بلغ بایمانى اکمل الایمان
امام سجاد (ع) در دعاى «مکارمالاخلاق» اولین درخواستى که پس از ذکر صلوات از پیشگاه خداوند مىنماید این است که مىگوید: بار الها! ایمان مرا به کاملترین مدارج آن برسان. در سخنرانى قبل توضیح داده شد که بعضى از آقایان « ایمان» را فقط عقیدهى قلبى مىدانند و اقرار به زبان و عمل به ارکان را از شرایط آن، و عدهاى مىگویند «ایمان» مجموع اعتقاد قلبى و اقرار به زبان و عمل به جوارح است، و دلایل هر دو گروه به اختصار مذکور افتاد. در این سخنرانى نیز به خواست خدا موضوع بحث، همان جملهى اول دعا پس از ذکر صلوات است و از دو نظر راجع به آن جمله بحث مىشود: یکى فرق بین «ایمان» و «اسلام» و آن دیگر، درجات ایمان. امام صادق (ع) رسالهاى خطاب به اصحاب خود نوشته که در روضهى کافى تمام آن نقل شده و ضمن آن این جمله آمده است.
و اعلموا ان الاسلام هو التسلیم و التسلیم هو الاسلام فمن سلم فقد اسلم و من لم یسلم فلا اسلام له.
بدانید که اسلام عبارت از تسلیم است و تسلیم نیز اسلام است. کسى که از صمیم دل تسلیم خدا شود، اسلام واقعى دارد و آن کس که تسلیم نشود، داراى اسلام واقعى نیست. بنابراین اسلام پیش از ایمان، تسلیم ظاهرى است و ارزش معنوى ندارد. اما تسلیم بعد از ایمان یکى از بهترین و عالیترین نشانههاى ایمان واقعى است و این هر دو کلمهى اسلام و تسلیم در قرآن شریف آمده است. در یک جا خداوند مىفرماید: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم. اعراب مىآیند و به تو مىگویند: ما ایمان آوردهایم. به اینان بگو: ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید اسلام آوردهایم، زیرا ایمان هنوز در قلوب شما راه نیافته است.
این آیه راجع به گروه اول است. اما دربارهى گروه دوم، یعنى تسلیم بعد از ایمان، خداوند مىفرماید: و من احسن دینا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن.
کدام مسلمانى دینش بهتر است از آن انسان شریفى که ذات خود را تسلیم بارىتعالى نموده و به تمام معنى مطیع حضرت حق است و در مقام عمل، محسن و نیکوکار.
دربارهى تفاوت اسلام قبل از ایمان و تسلیم بعد از ایمان روایات بسیارى آمده ، از آن جمله این روایت است که امام
صادق (ع) فرموده: ان الاسلام قبل الایمان و علیه یتوارثون و یتناکحون و الایمان علیه یثابون. مىفرماید: اسلام قبل از ایمان است و براساس اسلام، بین مردم مسلمان توارث برقرار مىشود و هر گروه وارث، اموال متوفى را ارث مىبرد. و علاوهى بر این بر اثر اسلام امر ازدواج واقع مىشود و به طور خلاصه ظواهر جامعه بر اساس اسلام مىگردد. اما در پایان حدیث مىفرماید: و الایمان علیه یثابون.
اما بر اثر ایمان واقعى و عقد قلبى و تسلیم بر اثر ایمان، ثواب الهى و اجر باریتعالى به آنان مىرسد.
حدیث دگرى از امام صادق (ع) به این شرح رسیده است:
الاسلام شهاده ان لا اله الا الله و التصدیق برسول الله صلى الله علیه و آله به حقنت الدماء و علیه جرت المناکح و المواریث.
مىفرماید: اسلام شهادت دادن به توحید خدا و تصدیق رسول گرامى است و به وسیلهى این دو شهادت خونها محفوظ مىماند، نکاح و ازدواج جریان پیدا مىکند و امر ارث بین متوفى و وراث برقرار مىگردد.
حدیث دیگرى از نبى اکرم صلى الله علیه و آله است که قبلا ایمان را معنى مىکند و سپس اسلام قبل الایمان را:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: الایمان ما و قرته القلوب و صدقته الاعمال و الاسلام ما جرى به اللسان و حلت به المناکحه.
رسول گرامى فرموده است: ایمان عبارت از آن است که دلها آن را با تعظیم و تکریم فراگیرد و اعمال مردم آن را گواهى دهد و اسلام آن است که جارى شود به لسان و بر اثر آن ازدواج روا و حلال گردد.
ممکن است کسى سوال کند آنانکه ایمان واقعى و قلبى به دین خدا نداشتند چرا اسلام آوردند و از چه رو در مقابل مسلمین تسلیم شدند؟ در پاسخ مىتوان گفت که تسلیم این گروه ممکن است دو علت داشته باشد. یکى ترس و آن دیگر طمع. ترس از این نظر که اگر در صف مشرکین و کفار باقى بمانند ممکن است جنگى پیش آید و ناچار شوند در جبهه به نفع کفار شرکت کنند و بر اثر حملات قوى و نیرومند سربازان اسلام کشته شوند و یا اسیر گردند. اما طمع از آن جهت که مىدیدند دولت اسلام مستقر گردیده و ریشهى اسلام تثبیت شده است. رسول گرامى مملکت به وجود آورده و بیتالمال ایجاد کرده است، پیروان پیغمبر درآمدها و منافعى در این دولت دارند، گاهى از بیتالمال استفاده مىکنند و زمانى از غنایم جنگ بهره مىبرند و بعضى از اوقات عایدات دگر دارند. اگر اینان بروند و به ظاهر قبول اسلام کنند، پیمبر گرامى، اسلام آنان را مىپذیرد و در صف مسلمین قرار مىگیرند و از منافع و درآمدهایى که عاید مسلمانان مىگردد بهرهمند مىشوند. اینان به ظاهر مسلمان بودند و در باطن دشمن اسلام و مسلمین. قرآن این گروه را به منافق تعبیر فرموده و یک سوره به نام «منافقین» آورده است. این گروه در ظاهر، وقتى به مسلمانان مىرسیدند مىگفتند: ما علاقهمند به شما هستیم و ایمان آوردهایم: و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون.
اما وقتى با شیاطین و هم عقیدههاى خود خلوت مىکردند، به آنان مىگفتند: ما همچنان با شما هستیم و مسلمانان را مسخره مىکنیم.
نتیجه آنکه اولین تفاوت بین ایمان و اسلام آن است که مومنین اولا داراى عقد قلبى و اطمینان خاطرند و در مقام دوم، اطمینان خاطر خود و عقیدهى واقعى خویش را به زبان مىآورند. اما منافقین عقد قلبى ندارند، به اسلام و کتاب خدا باطنا معتقد نیستند، بلکه به منظور جلب منفعت یا دفع ضرر آمده و به ظاهر قبول اسلام کردهاند تا از قتل و اسارت در جبههى جنگ مصون بمانند و از منافع بیتالمال و غنایم بهرهمند گردند. اما تفاوت دوم: در مکتب پیمبران الهى مومن واقعى کسى است که به تمام آنچه از طرف باریتعالى بر آن پیمبر نازل شده است ایمان بیاورد، باور نماید، و عملا بر طبق آنها رفتار کند. اما گاهى اتفاق مىافتاد که بعضى از افراد در مقابل پیغمبر خودشان اینچنین نبودند و به تمام ما انزل الله باور نمىآوردند یا عمل نمىکردند، بعضى را مىپذیرفتند و قسمتى را رد مىکردند. قرآن شریف این مطلب را در دو مورد ذکر کرده است: یکى در کارهاى ناروا و عهدشکنیهایى که بنىاسرائیل نموده بودند و تعدى و تجاوزهایى که داشتند آورده و فرموده است: افتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض. آیا به قسمتى از کتاب الهى ایمان مىآورید و به بعض دیگر کافر مىشوید و اعراض مىنمایید؟
دربارهى مسلمانان اخلالگر و آنانکه مىخواهند بین مردم ایجاد فساد کنند فرموده است: و یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلا.
اینان مىگویند: ما به پارهاى از آنچه خداوند بر پیمبر نازل فرموده است ایمان داریم و به قسمتهاى دگرى ایمان نداریم و به آنها کافریم. این گروه مىخواهند براى خود راه مخصوصى را باز کنند و آنچه از آیات قرآن و تعالیم الهى را که مطابق خواستههاى آنهاست بپذیرند و آنچه را که میل ندارند رد کنند.
این گروه قبل از اسلام بوده و در صدر اسلام هم بودهاند و اکنون نیز وجود دارند. اینان در شان اجتماعى و براى مبارزه با پارهاى از کارهاى ناروا هر چه را که در قرآن و روایات بر طبق خواهشهاى نفسانى خود بیابند از آنها سخن مىگویند و راجع به آنها با مردم حرف مىزنند، مثلا روایت مىگوید: من اکرم غنیا لغناه ذهب ثلثا دینه.
اگر کسى سرمایهدارى را براى ثروتش احترام کند دو قسمت از سه قسمت دینش رفته است.
این جمله را مىگویند و دربارهى آن بحث مىکنند بدین منظور که قدرت زر و زور را درهم بشکنند، یا وقتى آن روایت را که حسین بن على علیهماالسلام در مقابل لشکر حر خواند: من راى سلطانا جائرا.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:0 صبح سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(2)
اما حدیث سوم:
عن ابىعبدالله (ع) قال: اذا دعا احدکم فلیبدء بالصلوه على النبى فان الصلوه على النبى مقبوله و لم یکن الله لیقبل بعض الدعاء و یرد بعضه.
امام صادق (ع) مىفرماید: وقتى یکى از شما در پیشگاه خداوند دعا مىکند البته تقاضاى خود را با صلوات بر پیامبر آغاز کند چه آنکه درود بر پیامبر، مقبول درگاه الهى است و خداوند چنین نمىکند که دعایى را که شامل چند مطلب است و با صلوات بر نبى آغاز شده قسمتى را بپذیرد و قسمت دیگر آن را رد کند. در اینجا به مورد است تذکر داده شود که روایت دگرى هم از امام صادق (ع) آمده که فرموده است: و ان یختم دعاءه بالصلوه على محمد و آل محمد.
علاوه بر آنکه در آغاز دعا صلوات بفرستد، در پایان دعا هم درود بفرستد و مجموعهى تمنیات خود را آغاز کند با دعاى به پیغمبر و پایان دهد با دعاى به پیغمبر.
از آنچه مذکور افتاد دو مطلب به دست آمد: اول آنکه دعا در دین مقدس اسلام و تمام ادیان آسمانى مشروعیت دارد، انبیاى سلف و همچنین پیمبر اسلام و ائمهى معصومین، خود دعا بسیار کردهاند و پیروان خود را به تقاضا از درگاه بارىتعالى تشویق نمودهاند. اما موضوع دوم که روشن شد این است که هر تمنایى ممکن است مورد قبول واقع شود یا آنکه مردود درگاه الهى گردد. اما دعایى که مسلما پذیرفته مىشود، تقاضاى صلوات بر محمد و آل محمد است. اولیاى دین توصیه کردهاند که مستدعیات خود را محفوف به صلوات بنمایید و در ابتدا و انتهاى آن بر پیامبر درود بفرستید تا دعاى شما شایستهى قبول باشد و در معرض اجابت خداوند بزرگ واقع شود و مقصد و مقصود شما تحقق یابد. از این رو امام سجاد (ع) دعاى «مکارمالاخلاق» را با صلوات بر پیامبر آغاز نموده، بدین منظور که سایر مطالب مورد درخواست که قسمت به قسمت در این دعا به پیشگاه خدا عرض مىکند به اجابت برسد و مورد قبول درگاه بارىتعالى واقع شود. و بلغ بایمانى اکمل الایمان.
امام سجاد (ع) بعد از ذکر صلوات، اول درخواستى که از خدا مىنماید این است که مىگوید: بار الها! ایمان مرا به کاملترین مدارج آن برسان.
دربارهى ایمان، سخن بسیار است و مطالب متعددى دربارهى آن در کتب اسلامى آمده که در اینجا به اختصار به بعضى از آنها اشاره مىشود: جمعى از آقایان مىگویند «ایمان» از مادهى «امن» است و آن حالت آرامش و اطمینان خاطرى است که در باطن انسان تحقق مىیابد. بنابراین مىگویند «ایمان» در اسلام عبارت است از حالت باور معنوى و آرامش نفس. مطلبى که بسیار قابل توجه است و دربارهى آن هم بحث شده این است که آیا «ایمان» عقد قلبى صرف است و بس، یا متضمن اقرار به زبان، شهادت به زبان، و عمل به بدن نیز هست. در این مورد، عقیدهى عدهاى از علماى بزرگ قدیم و حدیث این است که «ایمان» فقط عقیدهى قلبى است و بس، شهادت به زبان و عمل به بدن از شرایط «ایمان» است، به این معنى که کسى که مىخواهد ایمان به معناى تعالیم قرآن داشته باشد باید در دل مومن و به زبان مقر باشد و در مقام عمل هم وظایف لازم را انجام دهد.
کسانى که عقیده دارند که ایمان فقط عقد قلب است به آیاتى استشهاد مىنمایند. در یک آیه خداوند مىفرماید: کتب فى قلوبهم الایمان. ایمان را در دلهاى آنان نوشته است. در آیهى دیگر مىفرماید:
قالت الاعراب آمنا. قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم. کسانى از اعراب گفتند: ما ایمان آوردهایم. بگو ایمان نیاوردهاید بلکه اسلام آوردهاید و هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده است.
البته آیات دیگرى هم در قرآن هست که کلمهى «ایمان» در آنها آمده و آن را به عمل مستند و مرتبط کرده و در قرآن آیات شامل این ارتباط، بسیار است مانند: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات. و بشر الذین آمنوا و عملوا الصالحات.
و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات.
قرآن شریف در این آیات، بعد از ایمان، عمل صالح را مىگوید. معلوم مىشود عمل صالح غیر از ایمان است. اگر عمل صالح خودش جزء ایمان و مجموع عقد قلب و عمل زبان یک چیز واحد باشد، در آن صورت باید بگوییم «عمل صالح» که خودش جزء ایمان است عطف به نفس خود، یعنى ایمان، شده، در حالى که عطف شىء به نفس خود از نظر ادبى غلط است و نمىشود یک چیزى را به خودش عطف کنند و نسبت دهند. پس ناچار باید بگوییم «عمل صالح» ایمان نیست تا بتوانیم بگوییم نسبت دادن عمل صالح به «ایمان» از نظر اصل ادبى درست است و بجا. این یک خلاصهى مختصر از بیان آقایانى است که عقیده دارند ایمان فقط به دل است و بس، ربطى به زبان ندارد و ربطى به عمل هم ندارد.
اما در مقابل آنان آقایانى هستند که مىگویند: خیر، ایمان هم عقد دل است و هم عمل بدن. در اینجا مطلبى را از شیخ طوسى مىآوریم که ایشان ایمان را هم عقیدهى قلبى مىداند و هم اقرار به زبان و عمل بدن. شیخ طوسى مىفرماید ایمان مرکب است از تصدیق درونى و اقرار ظاهرى و استدلال ایشان بر این اساس است که مىگویند: اقرار به زبان تنها ایمان نیست. به دلیل این آیه: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا. اعراب آمدند، مىگویند ما ایمان آوردیم. خدا نفى مىکند و مىگوید: ایمان نیاوردهاید، چون در دلتان ایمان نیست پس مومن نشدهاید. اینان به زبان که مىگویند، خدا مىفرماید مقبول نیست. پس معلوم مىشود که ایمان در شرع مقدس فقط به زبان نیست.
در مقابل، شیخ طوسى از نظر جنبهى معنوى هم مىگوید: این قضیهى تصدیق قلبى هم بدون اقرار زبان، آن هم ایمان نیست و براى اثبات این مطلب به یک آیه استشهاد مىکند و آن آیه مربوط به حضرت موسى (ع) است که مىگوید: و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا. مىگوید: معجزات موسى را دیدند، در دل یقین داشتند که موسى پیغمبر خداست، اما به زبان انکار کردند. پس معلوم مىشود اگر آدمى در دل به نبوت موسى (ع) یقین داشته باشد اما آن را به زبان نیاورد به موسى (ع) ایمان نیاورده. دربارهى پیغمبر اسلام هم قرآن مىگوید: علماى یهود که آشنا به کتب سماوى هستند، یعرفونه کما یعرفون ابناءهم.
اینان پیغمبر را آنچنان خوب مىشناسند که فرزندان خودشان را، پس کسانى که پیامبر اسلام را فرستادهى خدا مىدانند و نبوت او را همانند شناختى که نسبت به فرزندان خویش دارند مىشناسند اما عقیدهى قلبى خود را با زبان انکار مىکنند ایمان ندارند، و آیات از اینگونه بسیار داریم.
نمونهى دیگرى از یقین قلبى اما خوددارى از اقرار در ابوجهل بود. ابوجهل مظهر شرک است، آدمى بسیار بد و سمبل کفر است. یک روز پیغمبر اکرم با بعضى از اصحاب خود در مکه از کوچهاى عبور مىکرد، ابوجهل هم با بعضى از رفقاى خود از آنجا مىگذشت. او هر وقت به پیغمبر مىرسید قیافهى تلخ، زننده، تند و بىادب به خود مىگرفت، اما این دفعه استثنائا با گشادهرویى پیش آمد و دست محکمى به پیغمبر داد و رفت. این امر بسیار شگفتآور بود. رفقاى خود ابوجهل گفتند: عجبا! آیا او به پیغمبر گرویده؟ پس جبههى ما ضعیف شده- مسلمانان گفتند: امرى حیرتآور است! آیا ابوجهل قبول اسلام کرده؟ پس اسلام از قوت بیشترى برخوردار گردیده. او مردى بسیار نیرومند است.
آنگاه مىنویسد: فقیل له. به ابوجهل گفتند: این چه بود؟ پاسخ داد: قال و الله انى لا علم انه صادق و لکن متى کنا تبعا لعبد مناف. گفت: به خدا قسم، من مىدانم که این مرد صادق و راستگوست و لکن چه موقع چنین بوده که ما پیرو عبد مناف و فرزندان او باشیم.
ملاحظه مىکنید که ابوجهل آنچنان به پیمبر ایمان باطنى و اعتقاد واقعى دارد که هم قسم یاد مىکند و هم سخن خود را با لام تاکید مىآورد ولى با زبان صریحا انکار مىکند و جلوهگاه کفر است. بنابراین همانطور که یهود مىدانستند موسى بن عمران فرستادهى خداست و یقین باطنى داشتند اما چون به زبان انکار کردند، کافرند، ابوجهل هم که مىداند که پیغمبر اسلام فرستادهى خداست ولى به زبان انکار مىکند، با ایمان نیست، باید زبان هماهنگ دل باشد. اگر کسى به دل معتقد است و عقیدهى قلبى را با زبان مىگوید، اما در عمل از روى طغیان و تکبر نسبت به اوامر الهى بىاعتناست و تعالیم بارىتعالى را نفى مىکند، واپس مىزند و اعراض مىنماید، او هم داراى ایمان نیست، زیرا اعراض از امر خدا و استکبار در مقابل فرمان آفریدگار جهان، منافى با ایمان دل و منافى با اعتراف زبان است.
نمونهى این امر ابلیس، در جریان سجدهى آدم است. از آیات قرآن استفاده مىشود که ابلیس به خدا ایمان داشت، آنچنان ایمانى که در صف فرشتگان قرار گرفته بود، ایمان خود را هم به زبان مىآورد و حتى در مواقعى نام حضرت حق را با احترام بسیار یاد مىکرد تا جایى که وقتى مطرود درگاه الهى شد و از قضیهى آدم رنجیدهخاطر گردید، گفت: فبعزتک لاغوینهم اجمعین.
آنقدر در مقام بیان، به خدا احترام کرد که به عزت او قسم یاد نمود- اما این شیطانى که ایمان باطنى دارد و به زبان هم اقرار مىکند، در مقام عمل و اطاعت از فرمان الهى سرکشى کرد، طغیان نمود، و از امر خدا رویگردان شد. خدا به فرشتگان فرمود، آدم را سجده کنند: و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابى و استکبر و کان من الکافرین.
ابلیس از اطاعت امر خدا ابا کرد، در مقابل فرمان الهى استکبار نمود و زیر بار اطاعت از فرمان خالق جهان نرفت و خدا تصریح مىکند به اینکه ابلیس، با این عمل به کفر گرایید و تمام اعمال گذشتهاش بر باد رفت.
بنابراین من حیث المجموع استفاده مىشود که ایمان دل، زمانى ارزش دارد که با انکار زبان مواجه نشود، و همچنین ایمان دل زمانى ارزنده است که به طغیان و سرکشى در عمل مواجه نگردد. اگر دل بود، زبان هم معترف بود، و بدن هم انجام وظیفه کرد، مجموع این سه امر ایمان است، و این مطلب در کتب روایات آمده که به پارهاى از آنها اشاره مىشود. رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: الایمان معرفه بالقلب و قول باللسان و عمل بالارکان.
ایمان عبارت از عرفان قلب است و عقیدهى باطنى و همچنین گفتارى است به زبان و عملى است به ارکان و جوارح.
عن النبى صلى الله علیه و آله: الایمان قول مقول و عمل معمول و عرفان العقول. ایمان گفتهاى است که به زبان آید و عملى است که انجام شود و معرفتى است که در قلب مستقر گردد.
عن ابىالصلت الخراسانى قال سالت الرضا (ع) عن الایمان فقال: الایمان عقد بالقلب و لفظ باللسان و عمل بالجوارح، لا یکون الایمان الا هکذا.
ابوالصلت خراسانى مىگوید از حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام دربارهى ایمان سوال کردم، در پاسخ فرمود: ایمان، عقد و اعتقاد به قلب است و لفظى است به زبان و عملى است به جوارح، و ایمان نیست مگر آنچه که گفتم.
راغب در کتاب مفردات فى غریب القرآن دربارهى «ایمان» مىگوید: و ذلک باجتماع ثلاثه اشیاء: تحقیق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بحسب ذلک بالجوارح و یقال لکل واحد من الاعتقاد و القول الصدق و العمل الصالح ایمان. قال تعالى: و ما کان الله لیضیع ایمانکم، اى صلاتکم.
تحقق ایمان به اجتماع سه چیز است: اول باور قلبى، دوم اقرار به زبان، و سوم عمل به جوارح، و دربارهى هر یک از این سه امر ایمان گفته مىشود و راغب به آیهى 143 سورهى بقره استشهاد مىکند که خدا در آن آیه مىفرماید: و ما کان الله لیضیع ایمانکم، اى صلاتکم.
خداوند ایمان شما را ضایع نمىکند، یعنى نماز شب را بىاجر نمىگذارد. گفتهى راغب در معنى کردن «ایمان» به نماز ضمن حدیثى مفصل از امام صادق (ع) آمده است:
عن عیاشى عن ابىعبدالله (ع) انه سئل عن الایمان اقول هو و عمل ام قول بلا عمل. فقال: الایمان عمل کله و القول بعض ذلک العمل مفترض من الله مبین فى کتابه واضح نوره ثابته حجته یشهد له الکتاب و یدعو الیه و لما انصرف نبیه الى الکعبه عن بیت المقدس قال المسلمون للنبى صلى الله علیه و آله ارایت صلواتنا التى نصلى الى بیت المقدس ما حالنا فیها و حال من مضى من امواتنا و هم یصلون الى بیت المقدس فانزل الله تعالى: و ما کان الله لیضیع ایمانکم فسمى الصلوه ایمانا.
از امام صادق (ع) سوال شد درباره اینکه آیا ایمان قول همراه با عمل است یا قول است بدون عمل. حضرت در پاسخ فرمود تمام ایمان عمل است و اقرار قسمتى از آن است که از طرف باریتعالى واجب شده، در کتاب الهى تبیین گردیده، نورش آشکار است و حجتش ثابت. قرآن شریف به این امر شهادت مىدهد و مردم را به آن فرامىخواند. آنگاه فرمود پس از آنکه نبى اکرم در نماز از بیتالمقدس متوجه کعبه شد و قبله تغییر کرد، مسلمانان گفتند یا رسول الله وضع ما در نمازهایى که به طرف بیتالمقدس خواندهایم چه خواهد بود و همچنین وضع در گذشتگان ما که نمازها را به سوى بیت المقدس خواندهاند چه مىشود؟ این آیه نازل شد: و ما کان الله لیضیع ایمانکم. خداوند ایمان شما را ضایع نمىکند.
آنگاه امام صادق (ع) فرمود: پروردگار نماز را ایمان خوانده است.
نتیجهى بحث این شد که «ایمان» مجموعهى عقد قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح است و امام صادق (ع) در پاسخ به پرسش سائل فرموده است: تمام ایمان عمل است، به این معنى که عمل روح عقد قلب است، عمل زبان اقرار است، و عمل جوارح اطاعت از اوامر الهى است. اگر برادران و خواهران مسلمان بخواهند طبق گفتهى قرآن شریف، واجد ایمان باشند، باید هر سه بعد مطلب را در نظر داشته باشند: از نظر معنوى، مومن و داراى باور روحى باشند، از جهت زبان اعتراف کنند، و در مقام عمل، اوامر الهى را اطاعت کنند تا بتوانند جایگاه خود را در صف مردم باایمان و مومنین راستین قرار دهند.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 9:57 صبح سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل على محمد و آله و بلغ بایمانى اکمل الایمان
دعاى شریف «مکارمالاخلاق» صحیفهى سجادیه حاوى تعالیمى مهم و درسهایى آموزنده و انسانساز است و به هر نسبت که افراد علاقهمند و با ایمان در مضامین آن دقت کنند و محتواى آن را به نیکى فراگیرند و دستورهایش را عملا به کار بندند، به همان نسبت از سعادت واقعى و کمال راستین برخوردار مىگردند و به مکارم اخلاق و سجایاى انسانى متخلق مىشوند. البته اگر این دعا شرح و تفسیر شود و جملات آن با استفاده از آیات و اخبار، مورد بحث و بررسى قرار گیرد، قطعا فواید و نتایج آن براى مسلمانان بیشتر خواهد بود. براى نیل به این هدف مقدس، اینک به خواست خداوند متعال، شرح و تفسیر آن آغاز مىگردد.
امام سجاد (ع) در ابتداى دعا، بر پیامبر گرامى اسلام و اهلبیت معظمش درود مىفرستد و در پیشگاه الهى عرض مىکند: اللهم صل على محمد و آله و بلغ بایمانى اکمل الایمان. خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست و ایمان مرا به کاملترین مدارج آن برسان.
در جملهى اول، یعنى «صلوات بر پیامبر اسلام» دو مطلب قابل بحث است: یکى مشروعیت اصل دعا در آیین مقدس اسلام، و آن دیگر درود بر نبى معظم اسلام قبل از آغاز دعا.
اما موضوع اول، یعنى «مشروعیت دعا از نظر شرع مقدس» یکى از قطعىترین امور دینى و از جملهى ضروریات اسلام است، یعنى قرآن شریف و روایات پیغمبر و ائمهى معصومین علیهمالسلام این مطلب را به مردم آموختهاند که مسلمانان و پیروان قرآن باید حوائج و مقاصد خود را و حل مشکلات و گرفتاریهاى خویش را در پیشگاه خدا عرضه کنند و از ذات اقدس او بخواهند که آن مشکلات را حل نماید و آن گرفتاریها را برطرف سازد. بنابراین اصل مشروعیت دعا در اسلام قطعى و مسلم است.
جالب آنکه نه تنها در دین اسلام دعا امرى است قطعى و مسلم، بلکه در ادیان انبیاى گذشته و نزد پیامبران سلف نیز مسئلهى دعا یک امر حتمى بوده و پیشوایان الهى این مطلب را به مردم گفته و آموختهاند. علاوه بر این خودشان در مواقع و موارد متعدد در پیشگاه بارى تعالى دعا کردهاند و خداوند بعضى از آن دعاها را در قرآن شریف آورده است. یک مورد در قضیهى حضرت شیخالانبیاء و المرسلین، ابراهیم خلیل است. موقعى که هاجر و اسماعیل را به سرزمین بىآب و گیاه مکه آورد و آنان را در آنجا مستقر نمود، عرض کرد: ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلواه.
پروردگارا! من کسانى از اهل بیت و ذریهى خود را در این سرزمین بىآب و گیاه، در کنار بیت مقدست اسکان دادهام براى آنکه اقامهى نماز کنند و دینت را برپا دارند. آنگاه دعا مىکند و مىگوید: فاجعل افئده من الناس تهوى الیهم.
بار الها! تفضل کن و در مقابل این خدمت دینى، دلهاى مردم را به آنان متمایل بنما.
دعاى دیگرى که خدا در قرآن آورده، از حضرت زکریاست. او در ایام پیرى و شکستگى خود و در روزگار پیرى همسر خود به پیشگاه الهى عرض مىکند: و انى خفت الموالى من و رائى و کانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنک ولیا.
خداوندا! من بعد از خود در امر دین تو از کسان و بستگانم خائفم. پروردگارا در این سنین پیرى خودم و همسرم، به لطف و کرمت به ما فرزندى عنایت کن که جانشین من شود و مسائل مربوط و متناسب با من را انجام دهد.
باریتعالى دعاى او را مستجاب کرد و حضرت یحیى را به وى عطا فرمود.
اما دعاى سوم از حضرت موسى بن عمران (ع) است. موقعى که موسى (ع) از طرف خداوند مامور مىشود نزد فرعون برود و او را به دین حق دعوت کند، این امر خطیر و بزرگ را به لطف الهى مىپذیرد ولى دعا مىکند و مىگوید:
رب اشرح لى صدرى و یسرلى امرى و احلل عقده من لسانى یفقهوا قولى.
بار الها! تو به من در این کار بزرگ، شرح صدر عنایت فرما، مشکلات مرا در این راه آسان کن و زبان مرا گویا نما تا آنان سخنان مرا بفهمند و به دین تو متوجه شوند.
آیات دیگرى نیز در قرآن شریف هست که خداوند در آنها از دعاى پیامبران سخن گفته و قضایاى آنان را نقل نموده است.
مقصود از ذکر این چند آیه توضیح این مطلب است که مسئلهى مشروعیت دعا نه فقط در دین مقدس اسلام است و نه فقط پیغمبر اسلام و ائمهى معصومین علیهمالسلام خود دعا کردهاند، بلکه دعا در ادیان سلف هم مشروعیت داشته و جزو تعالیم الهى بوده و پیامبران خدا و پیشوایان دین هم مشکلات و تمنیات خود را در پیشگاه خدا عرضه مىکردند، دعا مىنمودند، و از او اجابت مىخواستند.
در اولین جملهاى که امام سجاد (ع) در دعاى «مکارمالاخلاق» آورده، درود به پیغمبر است: اللهم صل على محمد و آله.
این جمله داراى دو بعد است. بعد اول این است که دعا مشروعیت دارد، خواه موضوع دعا درود بر پیغمبر اسلام باشد و خواه موضوع آن مسائل و مطالب دگر، و انبیاى گذشته نیز این برنامه را داشتند.
اما مسئلهى درود بر پیغمبر اکرم در آغاز دعا مطلب دگرى را هم در بر دارد و آن اینکه تمنیات و تقاضاهاى مردم، به علل متعدد، گاهى قابل استجابت است و گاهى قابل پذیرفتن نیست. آنجایى که مقبول درگاه الهى است عمل مىشود اما آنجایى که مورد قبول واقع نمىشود، علل و عوامل متعدد دارد و موانعى بر سر راه تحقق آن تقاضاست که بدان سبب قابل قبول پروردگار نیست. این مطلب در خلال روایات و اخبار اهلبیت آمده و قسمتهایى را خاطرنشان ساختهاند. از جملهى دعاهاى مردود، دعاهایى است که برخلاف نظام احسن عالم و قضاى قطعى خدا باشد. مثلا اگر کسى دعا کند که «پروردگارا! من همیشه زنده بمانم و هرگز از دنیا نروم»، دعایش پذیرفتنى نیست، زیرا: کل نفس ذائقه الموت. هر نفسى شربت مرگ را مىچشد.
یا دعا کند که «بارالها! جوانى من همیشه ثابت بماند و من هرگز به پیرى و فرسودگى دچار نشوم»، این دعا نیز قابل عمل و استجابت نیست، زیرا قضاى قطعى خداوند این است که انسان از طفولیت به نوجوانى و جوانى برسد، سپس به میانسالى برسد، و اگر عمر داشته باشد به پیرى برسد و آنچنان فرسوده شود که تمام قوا را از دست داده و معلومات خود را فراموش کرده باشد. این برنامهها را خداوند به قضاى خود مقرر فرموده و در قرآن شریف آمده است.
گاهى افراد از روى عدم توجه و بىعلمى دعاهایى مىکنند که از نظر حفظ نظام عالم عملى نیست و ائمهى معصومین علیهمالسلام در مواقعى به افراد تذکر دادهاند و آن تذکرات به صورت حدیث در کتب اخبار آمده، تا مردمى که از آن به بعد مىآیند و پیرو اسلاماند متوجه آن دقایق و نکات باشند. در حدیثى از امام صادق (ع) آمده است که فرموده، دعا کننده نگوید: اللهم لا تحوجنى الى احد من خلقک فانه لیس من احد الا هو محتاج الى الناس بل یقول اللهم لا تحوجنى الى شرار خلقک، و لا یقول اللهم انى اعوذبک من الفتنه بل یقول من مضلات الفتن و ان لا یسال فوق قدره فانه یستحق الحرمان.
آن کس که دعا مىکند نگوید: بار الها! مرا محتاج به هیچیک از مخلوقین خود منما، زیرا انسانى نیست مگر آنکه محتاج به مردم است. اگر مىخواهد دعاى صحیح بنماید بگوید: خداوندا! مرا به اشرار خلقت محتاج منما.
در جملهى دوم مىفرماید: کسى نگوید: خدایا! از فتنه و امتحان به تو پناه مىبرم، زیرا آزمایش مردم قطعى است و حتما همهى افراد در زندگى باید مورد آزمایش قرار گیرند، بلکه در مقام دعا بگوید: خدایا! از آن امتحاناتى که موجب لغزش مىشود و باعث گمراهى و کجروى انسان مىگردد به تو پناه مىبرم.
و همچنین مىفرماید: هیچ فرد دعاکنندهاى، از خداوند، بالاتر از قدر و منزلت و ارزش خود تقاضا ننماید، زیرا چنین انسانى که تقاضاى بىمورد و فوق مقدار و وزن خود مىنماید شایستهى محرومیت است که به آن دعا دست نیابد و آن دعا از وى پذیرفته نشود.
حدیث دیگر از على (ع) است: سمع (ع) رجلا یدعو لصاحبه فقال: لا اراک الله مکروها. فقال (ع): انما دعوت له بالموت، ان من عاش فى الدنیا لابد ان یرى المکروه.
مردى در حضور على (ع) دربارهى دوست خود دعا کرد و گفت: خداوند هیچ ناملایم و مکروهى را براى او پیش نیاورد و دربارهى او روا ندارد. على (ع) که این دعا را شنید به او فرمود: شما براى دوستت دعا کردهاى به مرگ، یعنى مىگویى: خدایا دوست مرا از دنیا ببر و به حیات او خاتمه بده، زیرا انسان زنده و کسى که در دنیا زندگى مىکند لابد و ناچار باید به ناملایمات و مکروهاتى دچار گردد.
این چند نمونه روشنگر این حقیقت است که مردم بدانند چرا اغلب دعاها مستجاب نمىشود. یک قسمت بىاثر ماندن دعاها مستند به این است که خواستههاى آنها برخلاف نظام آفرینش است. اما علل و عوامل دیگرى هم هست که موجب عدم استجابت است و دعا در پیشگاه الهى مورد قبول واقع نمىشود و به اجابت نمىرسد.
در بین تمام دعاها یک دعا که قطعا و جزما همیشه مستجاب مىشود، دعاى صلوات است، یعنى اینکه انسان بگوید: اللهم صل على محمد و آل محمد.
این یک تمنایى است که قطعا پذیرفتهى درگاه الهى است و هر دعا کنندهاى ذکر صلوات را بگوید و تقاضاى درود براى پیغمبر و آل پیغمبر بنماید خداوند دعاى او را مستجاب مىکند و به پیغمبرش درود مىفرستد. در این مورد در روایات آمده که چون دعاى درود بر پیغمبر قطعا مورد پذیرش است، شما براى اینکه دعاهاى دگرتان مستجاب شود قبل از دعا کردن، به رسول اکرم و اهل بیتش صلوات بفرستید و سپس تقاضاى خود را بگویید، زیرا دعاى صلوات مورد قبول حتمى است و درخواست شما هم که در کنار دعاى صلوات به پیشگاه خدا عرضه شده زمینهى پذیرش بهتر و عالیتر دارد و در این باره روایاتى است که به بعضى از آنها اشاره مىشود.
امام صادق (ع) مىفرماید: لا یزال الدعا محجوبا حتى یصلى على محمد و آل محمد.
همیشه دعاها در پشت پرده است، یعنى نمىتواند آزادانه به پیشگاه الهى راه پیدا کند تا وقتى که مشتمل بر درود به پیغمبر باشد.
حدیث دوم: على (ع) مىفرماید: کل دعاء محجوب عن السماء حتى یصلى على محمد و آله.
دعاها محجوب و محروم از وصول به مقامات عالیه است تا وقتى که درود به پیغمبر فرستاده شود.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
46
:: بازدید دیروز ::
95
:: کل بازدیدها ::
188138
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::