تنزیل نور
ساعت 4:44 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(34 )
یکى از خطرناکترین حالاتى که ممکن است دامنگیر انسان شود و موجب هلاکت و تباهى گردد این است که در یک مورد، هواى نفس و آرزوى دراز با هم بیامیزند و آدمى را براى نیل به هدف درونى به تلاش و کوشش وادار سازند.
عن النبى صلى الله علیه و آله: ان اخوف ما اخاف على امتى الهوى و طول الامل. اما الهوى فانه یصد عن الحق و اما طول الامل فینسى الاخره.
رسول گرامى فرمود: بزرگترین خوف من براى امتم هواى نفس و آرزوى دراز است. اما هواى نفس، آنان را از حق رویگردان مىکند و آرزوى دراز، آخرت را از یادشان مىبرد.
واضح است که در چنین موقعى میدان وسوسهى شیطان گسترده مىشود و چراگاه عمر آدمى براى او بسیار وسیع مىگردد و اگر به فرض در اعماق جان آن انسان اندیشهى گناه بیاید او را به امید توبه از آن فکر باز مىدارد و مانع را از سر راهش برطرف مىکند. على علیهالسلام دربارهى چنین انسان سیهروزى فرموده است: فان اجله مستور عنه و امله خادع له، و الشیطان موکل به، یزین له المعصیه لیرکبها، و یمنیه التوبه لیسوفها.
ساعت مرگ خود را نمىداند، آرزویش وى را فریب مىدهد، شیطان موکل بر اوست که گناه را در نظرش زیبا جلوه دهد تا آن را مرتکب شود و در آرزوى توبه نگاهش مىدارد تا آن را به تاخیر اندازد.
از جملهى وسایل موثر که شیطان براى انحراف مردم و آلوده ساختن آنان به گناهان بزرگ، از آن استفاده مىکند خشم و شهوت است و در این باره روایات زیادى از اولیاى اسلام رسیده است: عن على علیهالسلام قال: لیس لابلیس وهق اعظم من الغضب و النساء.
على (ع) فرموده است: شیطان هیچ دامى براى گمراه کردن مردم، مهمتر از خشم و شهوت ندارد.
خشم، در وجود آدمى به منزلهى نیروهاى دفاعى براى کشور است، همانطور که مامورین مسلح در مرزها حافظ استقلال و امنیت و مانع تجاوز بیگانگان هستند خشم نیز براى دفاع از بدن و جلوگیرى از تجاوز عناصر فاسد، مهیا و آماده است. اگر درندهاى یا گزندهاى یا راهزنى به آدمى حمله کند نیروى خشم تحریک مىشود و با قوت، آدمى را مهیاى دفاع مىکند و او را از خطر مصون مىدارد. بنابراین وجود خشم براى دفاع از حیات انسان و حفظ سلامت تن امرى مهم است، اگر نیروى خشم نابجا به کار برده شود همانند آن است که مرزداران سلاحهاى گرم خود را به روى یکدگر نشانه روند و در مقام قتل یکدیگر برآیند. اولیاى گرامى اسلام این خطر را خاطرنشان فرموده و به پیروان خود اعلام کردهاند: به هوش باشید، غضب را نابجا به کار نبرید، و موجبات سقوط و تباهى خویشتن را فراهم نیاورید.
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: ان هذا الغضب جمره من الشیطان توقد فى قلب ابن آدم. امام باقر (ع) فرموده است: غضب آتشى از شیطان است که در دل فرزندان آدم مىافروزد و آنان را برافروخته مىکند.
عن على علیهالسلام قال: الغضب نار موقده. من کظمه اطفاها و من اطلقها کان اول محترق بها.
على (ع) فرموده است: غضب آتشى است افروخته. اگر کسى آن را در دل نگاه دارد و ظاهر نسازد آن را فرونشانده است و اگر آزادش بگذارد و زبانه کشد اول کسى که در آن مىسوزد شخص غضبکننده است.
و فى وصیه له علیهالسلام لعبد الله بن العباس عند استخلافه ایاه على البصره: ایاک و الغضب فانه طیره من الشیطان.
از جملهى وصایاى على (ع) به عبدالله بن عباس موقعى که او را مامور بصره نموده بود این بود که فرمود: بپرهیز از غضب براى اینکه غضب سبک سرى از ناحیهى شیطان است.
کسى که مىخواهد از خطرات غضب مصون بماند باید در قدم اول به وسیلهى سجیهى حلم، خود را پرورش دهد و خویشتن را به آن خلق پسندیده متخلق سازد و تا وقتى آن صفت از ملکات نفسانیش نشده متظاهر به حلم شود و خود را مانند افراد حلیم بنمایاند.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: اذا لم تکن حلیما فتحلم. امام صادق (ع) فرمود: اگر حلیم و بردبار نیستى با تکلف، خود را به حلم وادار ساز.
اولیاى گرامى اسلام مانند پدرى مهربان همواره مراقب کارهاى دوستان و پیروان خود بودند و در مواقع لازم آنان را به وظایفشان متوجه مىکردند.
عن جابر قال: سمع امیرالمومنین علیهالسلام رجلا یشتم قنبرا و قد رام قنبر ان یرد علیه. فناداه امیرالمومنین (ع) مهلا یا قنبر! دع شاتمک، بها ترضى الرحمن و تسخط الشیطان و تعاقب عدوک فو الذى فلق الحب و برا النسمه ما ارضى المومن ربه بمثل الحلم و لا اسخط الشیطان بمثل الصمت و لا عوقب الاحمق بمثل السکوت.
جابر مىگوید: على (ع) شنید که مردى به قنبر بد گفت. قنبر خواست گفتهى او را پاسخ دهد. امام (ع) به قنبر ندا داد که آرام باش. بدگوى خود را با خوارى رها کن که با این عمل، خدا را راضى مىکنى، شیطان را به غضب مىآورى و دشمنت را مجازات مىنمایى، قسم به خدایى که حبه را شکافته و بشر را آفریده است مومن نمىتواند با هیچ عملى همانند حلم، خداى را خشنود کند و مانند سکوت، شیطان را خشمگین نماید و مانند خاموشى، شخص احمق را کیفر دهد.
علاوه بر حلم و خویشتندارى، انسان خشمگین براى مصون ماندن از عوارض غضب مىتواند محیط خشم را ترک گوید و از مجلسى که در آن سخنان تند رد و بدل مىگردد بیرون رود یا آنکه وضع و هیئت خود را تغییر دهد: اگر ایستاده است بنشیند، اگر نشسته است به پا خیزد یا موقع افروختگى، دست و صورت خود را با آب سرد بشوید، و خلاصه، با کارهایى از این قبیل، خود را از دام شیطان دور نگاه دارد.
شهوت نیز همانند غضب دام بزرگ شیطان است و مىتواند آدمى را به ناپاکى و انحراف سوق دهد و موجب سقوطش گردد. براى مصون ماندن از این خطر باید مرد و زن اجنبى با یکدیگر خلوت نکنند و خویشتن را در معرض گناه قرار ندهند.
عن النبى صلى الله علیه و آله: لا یخلون رجل بامراه الا کان ثالثهما الشیطان. رسول اکرم فرموده: هیچ مردى با زن اجنبى خلوت نمىکند مگر آنکه سومى آن دو شیطان است.
و عنه صلى الله علیه و آله: من کان یومن بالله و الیوم الاخر فلا یبیت فى موضع یسمع نفسه امراه لیست له بمحرمه. و نیز رسول اکرم فرموده است: کسى که به خدا و روز جزا ایمان دارد شب را در جایى نمىخوابد که صداى نفس کشیدن او را زن نامحرم بشنود.
خلاصه، شهوت و غضب دو دام بزرگ است که شیطان براى گرفتار ساختن انسانها و گمراه کردن آنان در اختیار دارد. افراد، هر قدر باایمان باشند در خطر این دو قرار دارند و براى رهایى از آنها باید مراقبت کنند که با زن اجنبیه خلوت ننمایند و اگر در محیط خشم واقع شدند فورا آن را ترک گویند و از آن مجلس خارج شوند.
قال الصادق علیهالسلام: ان رجلا جاء الى عیسى بن مریم فقال له یا روح الله ! انى زنیت فطهرنى. فامر عیسى (ع) ان ینادى فى الناس لا یبقى احد الا خرج بتطهیر فلان. فلما اجتمع و اجتمعوا و صار الرجل فى الحفره. نادى الرجل فى الحفره لا یحدنى من لله تعالى فى جنبه حد. فانصرف الناس کلهم الا یحیى و عیسى. علیهماالسلام فدنا منه یحیى، فقال له: یا مذنب! عظنى. فقال له: لا تخلین بین نفسک و بین هواها فتردى. قال: زدنى. قال لا تعیرن خاطئا بخطیئته. قال، زدنى. قال: لا تغضب. قال: حسبى. امام صادق (ع) فرمود: مردى حضور حضرت مسیح آمد و عرض کرد: مرتکب زنا شدهام، مرا تطهیر کن. عیسى دستور داد که اعلام کنند تا تمام مردم در تطهیر گناهکار حضور یابند. وقتى همه جمع شدند و گناهکار در حفرهى اجراى حق قرار گرفت به صداى بلند گفت: کسى که خودش باید مورد حد الهى واقع شود نباید در حد من شرکت کند. همهى مردم رفتند، فقط حضرت مسیح ماند و یحیى. در این موقع یحیى کنار حفره، نزد مرد مجرم آمد و گفت: اى گناهکار! مرا موعظه کن. مرد گفت: خودت را با هواى نفست آزاد مگذار که سقوط خواهى کرد. یحیى گفت: موعظهى دیگر بگو. گفت: گناهکار را در گناهش مورد ملامت قرار مده. یحیى گفت: باز هم موعظه کن. مرد گفت: از به کار بردن خشم خوددارى نما. یحیى گفت: موعظهات مرا کافى است.
در این حدیث چند نکته است که باید مورد کمال توجه شنوندگان محترم واقع شود: اول آنکه یحیى به مرد مجرم خطاب کرد، اى گناهکار! مرا موعظه کن. یحیى نمىخواست از این جهت که آن مرد مرتکب گناه شده به وى اهانت نماید، بلکه مىخواست بگوید که تو آنقدر باایمانى که خودت آمدهاى و نزد مسیح به گناه پنهانت اعتراف نمودهاى تا بر تو اجراى حد کند. از تو مىخواهم مرا از بعد گناه کردن یک فرد باایمان آگاه سازى و موعظه کنى. مرد در پاسخ گفت: خودت را با هواى نفست آزاد مگذار که مثل من سقوط خواهى کرد. در جملهى دوم که مجرم به یحیى مىگوید: گناهکار را براى گناهش ملامت مکن، یعنى با من که دچار لغزش شدهام و با زن بیگانه خلوت نمودهام و مرتکب بىعفتى گشتهام با زبان ملامت سخن مگو، بلکه بر من متاثر باش که چنین گرفتارى برایم پیش آمد. سوم آنکه مرد گناهکار شهوت و غضب را در کنار هم آورده و به یحیى اعلام مىکند: خطر شهوت و خطر غضب را همواره مورد توجه قرار بده و هرگز از این دو مهم، غافل و بىخبر مباش. حضرت یحیى (ع) مردى است الهى و از پیمبران حضرت باریتعالى، او با آنکه همواره پاک و منزه زیست نموده از مرد گناهکار درخواست موعظه مىکند تا خویشتن را مورد مطالعهى دقیق قرار دهد و اگر نقطهى ضعفى در خود یافت آن را اصلاح نماید. گویى یحیى همیشه در این فکر بوده و از هر فرصتى براى خودسازى استفاده مىنمود. ضمن حدیث مفصلى از حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام است که یحیى شیطان را دید و از دامهاى او که براى گمراه نمودن مردم به کار مىبرد سوال کرد و در پایان حدیث چنین آمده است: قال یحیى علیهالسلام: فهل ظفرت بى ساعه قط؟ قال: لا، و لکن فیک خصله تعجبنى. قال یحیى: فما هى؟ قال: انت رجل اکول. فاذا اکلت و بشمت فیمنعک ذلک من بعض صلوتک و صیامک باللیل. قال یحیى (ع): فانى اعطى الله عهدا الا اشبع من الطعام حتى القاه. قال له ابلیس: و انا اعطى فى الله عهدا الا انصح مسلما حتى القاه.
یحیى (ع) از شیطان پرسید: آیا شده است که ساعتى بر من تسلط یابى؟ پاسخ داد: نه، ولى به یحیى گفت: در شما خصلتى است که مایهى اعجاب من است. یحیى پرسید: آن خصلت چیست؟ شیطان گفت: شما مردى هستى پرخوراک، موقعى که افطار مىکنى و غذاى سنگین مىخورى تغذیهاى اینچنین باعث مىشود که پارهاى از نمازهاى مستحب شبانه را انجام ندهى و از آن باز مانى. یحیى گفت: من با خدا عهد مىبندم که از این پس غذاى سیر نخورم تا خدا را ملاقات نمایم. شیطان گفت: من نیز با خدا عهد مىبندم که هرگز مسلمانى را نصیحت نکنم تا خدا را ملاقات نمایم.
نتیجه آنکه: عمرهاى مردم باایمان چراگاه شیطان است، او همواره سعى دارد از راهى که ممکن است فرزندان آدم را اغفال نماید و آنان را به عصیان وادار سازد.
عن النبى صلى الله علیه و آله: ان ابلیس رضى منکم بالمحقرات. رسول اکرم فرموده است: شیطان از گناهان شما خشنود مىشود هر چند آنها معاصى صغیره باشند.
خداوند مهربان، در مقابل وسوسههاى شیطان در توبه و استغفار را به روى مردم گشوده و به آنان وعدهى عفو و مغفرت داده است تا گناهکاران هرگز مایوس نشوند و خویشتن را از فیض باریتعالى بىنصیب نپندارند.
قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم.
پیمبر گرامى! به مردم بگو: اى بندگانى که بر نفس خود اسراف نموده و بر خویشتن ستم کرده و مرتکب گناه شدهاید هرگز از رحمت باریتعالى مایوس نباشید که او بخشندهى مهربان است.
عن على علیهالسلام قال: الذنوب الداء و الدواء الاستغفار و الشفاء ان لا تعود. على (ع) فرموده است: گناهان بیمارى و دواى آن استغفار و طلب عفو از پیشگاه باریتعالى است و نشانهى شفا یافتن گناهکاران این است که دوباره پیرامون آن معصیت نگردند و مرتکب نشوند.
امام سجاد (ع) در این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» موضوع سخنرانى امروز، از خداوند عمرى را طلب مىکند که لباس خدمت در اطاعت باریتعالى باشد، اما اگر عمرش چراگاه شیطان شود عرض مىکند: بار الها آن عمر را از من بگیر و به حیاتم پایان بخش پیش از آنکه خشم شدیدت متوجهم شود و غضبت بر من استوار گردد.
در پایان بحث لازم است این نکته تذکر داده شود که امام سجاد و تمام ائمهى طاهرین علیهمالسلام در پناه باریتعالى از گناه، مصون و محفوظند و به صریح قرآن شریف، شیطان بر این بندگان واقعى خداوند سلطه ندارد.
ان عبادى لیس لک علیهم سلطان.
پیروان آن حضرت باید از این جملهى امام که ضمن دعاى «مکارمالاخلاق» آمده استفاده کنند و مراقب باشند که عمرشان چراگاه شیطان نشود و اگر مرتکب گناه شدند هر چه زودتر استغفار کنند، از پیشگاه باریتعالى طلب عفو و بخشش نمایند و آن لکهى تیره را از صفحهى اعمال خویش بزدایند که اگر توبه نکنند و در فکر توبه نباشند و همچنان به گناه و ناپاکى ادامه دهند در صف کسانى قرار مىگیرند که اسیر بیباکى و تجرى شدیدند و به معصیت خداوند متعال اصرار دارند .
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: الاصرار ان یذنب العبد و لا یستغفر و لا یحدث نفسه بالتوبه فذلک الاصرار.
امام باقر (ع) فرموده: اصرار در معصیت عبارت از این است که بندهاى گناه کند و از خداوند طلب عفو و بخشش ننماید و در دل نیز به فکر توبه نباشد، چنین شخصى مصر در گناه است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:37 عصر سه شنبه 87/11/29
و عمرنى ما کان عمرى بذله فى طاعتک، فاذا کان عمرى مرتعا للشیطان فاقبضنى الیک قبل ان یسبق مقتک الى او یستحکم غضبک على.
این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است. امام (ع) از پیشگاه الهى درخواست مىکند: بار الها! تا زمانى که عمرم در اطاعت تو مصروف مىگردد مرا از نعمت طول عمر برخوردار فرما و هر گاه عمرم چراگاه شیطان شود به آن پایان ده و روحم را قطع کن پیش از آنکه دشمنى شخص تو متوجه من شود یا خشمت بر من استوار گردد.
در سخن امام (ع) دو کلمه به کار رفته که براى روشن شدن بحث، لازم است در مورد هر دو به اختصار توضیح داده شود: یکى کلمهى «بذله» است و آن دیگر کلمهى «مرتع». «بذله» در لغت عرب به معناى «لباس کار و خدمت» است. به کار بردن این تشبیه بسیار لطیف در کلام امام مىتواند روشنگر پارهاى از حقایق جالب باشد.
لباس کار، براى مصون ماندن بدن از عوارض نامطلوب است، لباس کار، تمام بدن را مىپوشاند حتى در بعضى از کارها باید سر و صورت نیز با لباس کار پوشیده شود. خداوند در قرآن شریف، کلمهى لباس را در حفظ عفت زن و شوهر به کار برده و فرموده است:
هن لباس لکم و انتم لباس لهن.
زنان براى شما مردان لباس پوششاند و شما مردان هم براى زنان لباس پوشش، یعنى ازدواج مرد با زن به منزلهى لباسى است که آن دو در بر مىکنند و به وسیلهى آن لباس، عفت و پاکى خود را از هر جهت محافظت مىنمایند و در تمام ابعاد جنسى مصون و محفوظ مىمانند.
امام سجاد (ع) عمرى را از خدا طلب مىکند که لباس طاعت باریتعالى باشد، یعنى تمام وجودش از لباس طاعت پوشیده شود و تمام قوایش در مسیر فرمانبردارى از ذات اقدس الهى مصروف گردد.
نکتهى دیگرى که مىتواند در کلام امام سجاد (ع) مورد دقت و توجه شنوندگان محترم قرار گیرد این است که معمولا از لباس کار در موقع خدمت استفاده مىشود و چون ساعات کار پایان پذیرد کارگر لباس کار را از بر بیرون مىآورد، ولى عمر آدمى لباسى است که در تمام شبانهروز آن را در بر دارد و تا زنده است هرگز از صاحبش جدا نمىشود. امام سجاد (ع) از خدا درخواست عمرى دارد که در تمام شبانهروز براى او لباس کار و خدمت در اطاعت ذات اقدس باریتعالى باشد، حتى عمرى را که در خواب صرف مىکند به منظور حفظ سلامت و اطاعت از امر حضرت احدیت باشد، به عبارت دیگر،
اگر لباس عمر در تمام شبانهروز، جامهى اطاعت از فرمان خدا باشد، براى امام سجاد (ع) ارزشمند و پر قیمت است، اما اگر عمر گاهى در طاعت الهى صرف شود و گاه در عصیان سپرى گردد، آن عمر در نظر امام سجاد (ع) لباس اطاعت نیست و فاقد ارزش مورد نظر امام است.
«مرتع» در لغت عرب به معناى «چراگاه» است. امام سجاد (ع) به پیشگاه خدا عرض مىکند: بار الها! اگر عمر من چراگاه شیطان باشد آن را از من بگیر و به زندگیم پایان بخش. به کار بردن کلمهى «مرتع» در مورد عمر، تشبیهى بسیار لطیف است و حاوى پارهاى از نکات دقیق و جالب توجه است. خوراک گاو و گوسفند را گاهى در کیسهاى مىریزند و به گردنش مىآویزند، تمام جیرهى غذایى حیوان چیزى است که در کیسه ریختهاند. حیوان همان را مىخورد و نمىتواند از آن حد تجاوز نماید. اما اگر گاوان و گوسفندان را به چراگاه ببرند در آنجا میدان وسیعى دارند، به هر طرف که بخواهند مىروند، هر گیاهى را که سر راهشان باشد مىخورند، گاهى از برگ نهالهاى کوچک درختان استفاده مىکنند و گاه با دندان، پوست درختان را مىچرند و مىخورند و گاهى گیاه را به دندان مىگیرند و به شدت آن را تکان مىدهند، به طورى که گیاه، ریشهکن مىشود و ساقه و ریشه را با هم مىجوند و مىخورند. خلاصه، خاصیت مرتع وسعت میدان فعالیت حیوان در چریدن است.
شیطان نیز در مرتع عمر آدمى میدان فعالیت بسیار وسیع دارد، گاهى از اعضاى ظاهرى بدن استفاده مىکنند مانند چشم و گوش و زبان و دست و پا و هر کدام را به مسیر گناه سوق مىدهد و آدمى را به اعمال غیر مشروع وامىدارد. گاهى در چراگاه باطنى عمر انسان وارد مىشود، فکر و اندیشه و تخیل و توهم را زمینهى فعالیتهاى خود قرار
مىدهد و انسان را به راه گناه مىبرد، گاه آدمى را وادار مىکند که به اعمال غیرمشروعى راضى شود و بر اثر این رضایت به گناه با آنان که مرتکب معاصى شدهاند شریک شود، گاهى انسان را وامىدارد به مسلمانى گمان بد ببرد و در مقام تحقیق و تفتیش برآید و به گناه آلوده شود، و خلاصه، مرتع عمر آدمى براى چریدن شیطان میدان بسیار وسیعى دارد، هم از نظر جنبهى ظاهرى و قواى مادى بدن و هم از نظر معنوى و نیروهاى روحانى انسان. على علیهالسلام در موارد متعدد وسوسههاى گوناگون شیطانى را خاطرنشان فرموده و پیروان خود را از آن برحذر داشته است، از آن جمله در یکى از خطبهها فرموده است:
ان الشیطان یسنى لکم طرقه و یرید ان یحل دینکم عقده عقده و یعطیکم بالجماعه الفرقه، و بالفرقه الفتنه.
شیطان، راههاى خود را براى شما آسان مىکند و قصدش این است که پیوندهاى دینى ضمیرتان را گره گره بگشاید، جماعت شما را به پراکندگى مبدل سازد، و با تفرقافکنى ایجاد فتنه و فساد نماید، و براى همیشه مسلمانان را سیهروز و بدبخت کند.
لازم است شنوندگان محترم به این نکته توجه نمایند که گوسفندان در مرتع گاهى گیاه را از بیخ و بن مىکنند و ریشهى آن را هم از بین مىبرند، شیطان نیز در مرتع عمر آدمى گاهگاهى ودایع الهى و ذخایر خداداد را که نورانیت فطرى باریتعالى است از میان مىبرد و آدمى را براى همیشه از آن مزیت انسانى و ذخیرهى بزرگ الهى محروم مىسازد. قرآن شریف در این باره فرموده است:
الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا
اولیاوهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات.
خداوند ولى مردمان باایمان است و به وسیلهى تعالیم خود آن مومنین را از تیرگیهاى جهل و نادانى و از ظلمتهاى غفلت و بىخبرى خارج مىکند و آنان را از نورانیت هدایت برخوردار مىسازد. اما افرادى که کافرند ولى آنان طاغوت یعنى آن شیطانهاى انساننما هستند و دربارهى آنها خیانت بزرگ مىکنند، نه تنها به آنها نور نمىدهند بلکه آنها را از نورانیت به ظلمت مىکشانند.
گاهى افراد در معناى این آیه سوال کردهاند که کفار چه نورانیتى دارند که طاغوتیان آنان را از آن نورانیت بیرون مىبرند؟ پاسخ مطلب این است که خداوند در تمام انسانها، از دوران گذشته تا امروز داراى هر مذهب و آیین و عقیدهاى که بودهاند، موحد باشند یا غیرموحد، مادى باشند یا الهى، نورانیتى را به نام «الهام فطرى» به آنان داده است و در قرآن فرموده:
و نفس و ما سویها، فالهمها فجورها و تقویها.
قسم به جان بشر و قسم به خداوندى که آن جان را موزون و معتدل آفریده است، نیک و بدهایش را به وى الهام نموده.
این الهام الهى نورانیت است و در کتابهاى روانشناسى امروزه آن را به عنوان وجدان اخلاقى تعبیر مىکنند. همهى مردم داراى این نورانیت هستند، حتى وحشیان هم این نورانیت را دارند، همه مىدانند که وفاى به عهد خوب است و عهدشکنى بد، اداى امانت خوب است و خیانت در امانت بد، انصاف خوب است و عمل ضد انصاف بد، و امثال این صفات. این نورانیت فطرى است که در وجود
بشر است. کسانى که تحت تاثیر طاغوتیان هستند نه تنها دست و پا و چشم و زبان آنان را به ظلمت گناه سوق مىدهند، بلکه کارى مىکنند که فطریات انسانى هم که نور خدا است در ضمیر آنان خفه شود و بمیرد و نابود گردد، و گاهى کار به جایى مىرسد و آن فرد طاغوتى آنچنان از صراط انسانیت منحرف مىشود که وجدان اخلاقى در ضمیرش بکلى تیره مىگردد، درک نمىکند که وفاى به عهد خوب است و عهدشکنى بد، نمىفهمد که انصاف خوب است و عمل ضد انصاف بد... بنابراین شیطان در پارهاى از مواقع علاوه بر اینکه قواى بدن را به مسیر گناه سوق مىدهد نورانیتهاى فطرى را از آدمى مىگیرد و در مرتع عمر شعارهاى انسانیت را از بیخ و بن برمىکند. در قرآن شریف کلمهى «ابلیس» و کلمهى «شیطان» مکرر به کار برده شده ولى «شیطان» در کتاب و سنت داراى معناى وسیعترى است. ابلیس، موجودى از «جن» است و مدتها در صف فرشتگان قرار داشته و با آنان خداى را بندگى مىکرده است. وقتى پروردگار، آدم را آفرید به ملائکه امر فرمود که او را سجده کنند، همه اطاعت نمودند جز ابلیس، او تکبر نمود و از اطاعت امر باریتعالى سرباز زد، بر اثر این نافرمانى مطرود درگاه الهى شد، و براى انتقامجویى به خدا عرض کرد که: اولاد آدم را اضلال خواهد نمود و بر این کار همت گذارد و سخنان ابلیس در قرآن مجید آمده است. اما شیطان نام تمام موجودات گمراهکننده است و این اسم شامل ابلیس هم مىشود، ابلیسى که از امر حق سرپیچى نمود و آدم را سجده نکرد و همچنین تمام وسوسهگران و گمراهکنندگان از جن و انس را در بر مىگیرد، به علاوه، بعضى از روایات هواى نفس هر انسان را شیطان دل خوانده و اعلام نموده است که شیطان هواى نفس، صاحبش را وسوسه مىکند و او را به
گمراهى و ناپاکى مىکشاند.
عن على علیهالسلام قال: شیطان کل انسان نفسه.
على (ع) فرموده است: شیطان هر انسانى نفس امارهى اوست.
گاهى شیطان درون، یعنى نفس اماره، انسان متدین را از جنبههاى معنوى اغفال مىکند، افکار نادرست در وى به وجود مىآورد، و زمینه را براى خیانتکاریهاى ابلیس مهیا مىسازد.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: بینما موسى بن عمران جالس اذ اقبل ابلیس. قال له موسى علیهالسلام: فاخبرنى بالذنب الذى اذا اذنبه ابن آدم استحوذت علیه، فقال: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و صغر فى عینه ذنبه.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:28 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(33 )
بسم الله الرحمن الرحیم
و عمرنى ما کان عمرى بذله فى طاعتک، فاذا کان عمرى مرتعا للشیطان فاقبضنى الیک قبل ان یسبق مقتک الى او یستحکم غضبک على.
این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است. امام (ع) از پیشگاه الهى درخواست مىکند: بار الها! تا زمانى که عمرم در اطاعت تو مصروف مىگردد مرا از نعمت طول عمر برخوردار فرما و هر گاه عمرم چراگاه شیطان شود به آن پایان ده و روحم را قطع کن پیش از آنکه دشمنى شخص تو متوجه من شود یا خشمت بر من استوار گردد.
در سخن امام (ع) دو کلمه به کار رفته که براى روشن شدن بحث، لازم است در مورد هر دو به اختصار توضیح داده شود: یکى کلمهى «بذله» است و آن دیگر کلمهى «مرتع». «بذله» در لغت عرب به معناى «لباس کار و خدمت» است. به کار بردن این تشبیه بسیار لطیف در کلام امام مىتواند روشنگر پارهاى از حقایق جالب باشد.
لباس کار، براى مصون ماندن بدن از عوارض نامطلوب است، لباس کار، تمام بدن را مىپوشاند حتى در بعضى از کارها باید سر و صورت نیز با لباس کار پوشیده شود. خداوند در قرآن شریف، کلمهى لباس را در حفظ عفت زن و شوهر به کار برده و فرموده است:
هن لباس لکم و انتم لباس لهن.
زنان براى شما مردان لباس پوششاند و شما مردان هم براى زنان لباس پوشش، یعنى ازدواج مرد با زن به منزلهى لباسى است که آن دو در بر مىکنند و به وسیلهى آن لباس، عفت و پاکى خود را از هر جهت محافظت مىنمایند و در تمام ابعاد جنسى مصون و محفوظ مىمانند.
امام سجاد (ع) عمرى را از خدا طلب مىکند که لباس طاعت باریتعالى باشد، یعنى تمام وجودش از لباس طاعت پوشیده شود و تمام قوایش در مسیر فرمانبردارى از ذات اقدس الهى مصروف گردد.
نکتهى دیگرى که مىتواند در کلام امام سجاد (ع) مورد دقت و توجه شنوندگان محترم قرار گیرد این است که معمولا از لباس کار در موقع خدمت استفاده مىشود و چون ساعات کار پایان پذیرد کارگر لباس کار را از بر بیرون مىآورد، ولى عمر آدمى لباسى است که در تمام شبانهروز آن را در بر دارد و تا زنده است هرگز از صاحبش جدا نمىشود. امام سجاد (ع) از خدا درخواست عمرى دارد که در تمام شبانهروز براى او لباس کار و خدمت در اطاعت ذات اقدس باریتعالى باشد، حتى عمرى را که در خواب صرف مىکند به منظور حفظ سلامت و اطاعت از امر حضرت احدیت باشد، به عبارت دیگر،
اگر لباس عمر در تمام شبانهروز، جامهى اطاعت از فرمان خدا باشد، براى امام سجاد (ع) ارزشمند و پر قیمت است، اما اگر عمر گاهى در طاعت الهى صرف شود و گاه در عصیان سپرى گردد، آن عمر در نظر امام سجاد (ع) لباس اطاعت نیست و فاقد ارزش مورد نظر امام است.
«مرتع» در لغت عرب به معناى «چراگاه» است. امام سجاد (ع) به پیشگاه خدا عرض مىکند: بار الها! اگر عمر من چراگاه شیطان باشد آن را از من بگیر و به زندگیم پایان بخش. به کار بردن کلمهى «مرتع» در مورد عمر، تشبیهى بسیار لطیف است و حاوى پارهاى از نکات دقیق و جالب توجه است. خوراک گاو و گوسفند را گاهى در کیسهاى مىریزند و به گردنش مىآویزند، تمام جیرهى غذایى حیوان چیزى است که در کیسه ریختهاند. حیوان همان را مىخورد و نمىتواند از آن حد تجاوز نماید. اما اگر گاوان و گوسفندان را به چراگاه ببرند در آنجا میدان وسیعى دارند، به هر طرف که بخواهند مىروند، هر گیاهى را که سر راهشان باشد مىخورند، گاهى از برگ نهالهاى کوچک درختان استفاده مىکنند و گاه با دندان، پوست درختان را مىچرند و مىخورند و گاهى گیاه را به دندان مىگیرند و به شدت آن را تکان مىدهند، به طورى که گیاه، ریشهکن مىشود و ساقه و ریشه را با هم مىجوند و مىخورند. خلاصه، خاصیت مرتع وسعت میدان فعالیت حیوان در چریدن است.
شیطان نیز در مرتع عمر آدمى میدان فعالیت بسیار وسیع دارد، گاهى از اعضاى ظاهرى بدن استفاده مىکنند مانند چشم و گوش و زبان و دست و پا و هر کدام را به مسیر گناه سوق مىدهد و آدمى را به اعمال غیر مشروع وامىدارد. گاهى در چراگاه باطنى عمر انسان وارد مىشود، فکر و اندیشه و تخیل و توهم را زمینهى فعالیتهاى خود قرار
مىدهد و انسان را به راه گناه مىبرد، گاه آدمى را وادار مىکند که به اعمال غیرمشروعى راضى شود و بر اثر این رضایت به گناه با آنان که مرتکب معاصى شدهاند شریک شود، گاهى انسان را وامىدارد به مسلمانى گمان بد ببرد و در مقام تحقیق و تفتیش برآید و به گناه آلوده شود، و خلاصه، مرتع عمر آدمى براى چریدن شیطان میدان بسیار وسیعى دارد، هم از نظر جنبهى ظاهرى و قواى مادى بدن و هم از نظر معنوى و نیروهاى روحانى انسان. على علیهالسلام در موارد متعدد وسوسههاى گوناگون شیطانى را خاطرنشان فرموده و پیروان خود را از آن برحذر داشته است، از آن جمله در یکى از خطبهها فرموده است:
ان الشیطان یسنى لکم طرقه و یرید ان یحل دینکم عقده عقده و یعطیکم بالجماعه الفرقه، و بالفرقه الفتنه.
شیطان، راههاى خود را براى شما آسان مىکند و قصدش این است که پیوندهاى دینى ضمیرتان را گره گره بگشاید، جماعت شما را به پراکندگى مبدل سازد، و با تفرقافکنى ایجاد فتنه و فساد نماید، و براى همیشه مسلمانان را سیهروز و بدبخت کند.
لازم است شنوندگان محترم به این نکته توجه نمایند که گوسفندان در مرتع گاهى گیاه را از بیخ و بن مىکنند و ریشهى آن را هم از بین مىبرند، شیطان نیز در مرتع عمر آدمى گاهگاهى ودایع الهى و ذخایر خداداد را که نورانیت فطرى باریتعالى است از میان مىبرد و آدمى را براى همیشه از آن مزیت انسانى و ذخیرهى بزرگ الهى محروم مىسازد. قرآن شریف در این باره فرموده است:
الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا
اولیاوهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات.
خداوند ولى مردمان باایمان است و به وسیلهى تعالیم خود آن مومنین را از تیرگیهاى جهل و نادانى و از ظلمتهاى غفلت و بىخبرى خارج مىکند و آنان را از نورانیت هدایت برخوردار مىسازد. اما افرادى که کافرند ولى آنان طاغوت یعنى آن شیطانهاى انساننما هستند و دربارهى آنها خیانت بزرگ مىکنند، نه تنها به آنها نور نمىدهند بلکه آنها را از نورانیت به ظلمت مىکشانند.
گاهى افراد در معناى این آیه سوال کردهاند که کفار چه نورانیتى دارند که طاغوتیان آنان را از آن نورانیت بیرون مىبرند؟ پاسخ مطلب این است که خداوند در تمام انسانها، از دوران گذشته تا امروز داراى هر مذهب و آیین و عقیدهاى که بودهاند، موحد باشند یا غیرموحد، مادى باشند یا الهى، نورانیتى را به نام «الهام فطرى» به آنان داده است و در قرآن فرموده:
و نفس و ما سویها، فالهمها فجورها و تقویها.
قسم به جان بشر و قسم به خداوندى که آن جان را موزون و معتدل آفریده است، نیک و بدهایش را به وى الهام نموده.
این الهام الهى نورانیت است و در کتابهاى روانشناسى امروزه آن را به عنوان وجدان اخلاقى تعبیر مىکنند. همهى مردم داراى این نورانیت هستند، حتى وحشیان هم این نورانیت را دارند، همه مىدانند که وفاى به عهد خوب است و عهدشکنى بد، اداى امانت خوب است و خیانت در امانت بد، انصاف خوب است و عمل ضد انصاف بد، و امثال این صفات. این نورانیت فطرى است که در وجود
بشر است. کسانى که تحت تاثیر طاغوتیان هستند نه تنها دست و پا و چشم و زبان آنان را به ظلمت گناه سوق مىدهند، بلکه کارى مىکنند که فطریات انسانى هم که نور خدا است در ضمیر آنان خفه شود و بمیرد و نابود گردد، و گاهى کار به جایى مىرسد و آن فرد طاغوتى آنچنان از صراط انسانیت منحرف مىشود که وجدان اخلاقى در ضمیرش بکلى تیره مىگردد، درک نمىکند که وفاى به عهد خوب است و عهدشکنى بد، نمىفهمد که انصاف خوب است و عمل ضد انصاف بد... بنابراین شیطان در پارهاى از مواقع علاوه بر اینکه قواى بدن را به مسیر گناه سوق مىدهد نورانیتهاى فطرى را از آدمى مىگیرد و در مرتع عمر شعارهاى انسانیت را از بیخ و بن برمىکند. در قرآن شریف کلمهى «ابلیس» و کلمهى «شیطان» مکرر به کار برده شده ولى «شیطان» در کتاب و سنت داراى معناى وسیعترى است. ابلیس، موجودى از «جن» است و مدتها در صف فرشتگان قرار داشته و با آنان خداى را بندگى مىکرده است. وقتى پروردگار، آدم را آفرید به ملائکه امر فرمود که او را سجده کنند، همه اطاعت نمودند جز ابلیس، او تکبر نمود و از اطاعت امر باریتعالى سرباز زد، بر اثر این نافرمانى مطرود درگاه الهى شد، و براى انتقامجویى به خدا عرض کرد که: اولاد آدم را اضلال خواهد نمود و بر این کار همت گذارد و سخنان ابلیس در قرآن مجید آمده است. اما شیطان نام تمام موجودات گمراهکننده است و این اسم شامل ابلیس هم مىشود، ابلیسى که از امر حق سرپیچى نمود و آدم را سجده نکرد و همچنین تمام وسوسهگران و گمراهکنندگان از جن و انس را در بر مىگیرد، به علاوه، بعضى از روایات هواى نفس هر انسان را شیطان دل خوانده و اعلام نموده است که شیطان هواى نفس، صاحبش را وسوسه مىکند و او را به
گمراهى و ناپاکى مىکشاند.
عن على علیهالسلام قال: شیطان کل انسان نفسه.
على (ع) فرموده است: شیطان هر انسانى نفس امارهى اوست.
گاهى شیطان درون، یعنى نفس اماره، انسان متدین را از جنبههاى معنوى اغفال مىکند، افکار نادرست در وى به وجود مىآورد، و زمینه را براى خیانتکاریهاى ابلیس مهیا مىسازد.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: بینما موسى بن عمران جالس اذ اقبل ابلیس. قال له موسى علیهالسلام: فاخبرنى بالذنب الذى اذا اذنبه ابن آدم استحوذت علیه، فقال: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و صغر فى عینه ذنبه.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:25 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(32 )
از سخنان منصور بن حازم برمىآید که او شخصى است عالم و آگاه و گفتههایش متکى به دلیل و برهان، او از سخنان پیمبر گرامى اسلام، دربارهى على (ع) آگاهى کامل داشت، ولى به آن روایات استدلال نکرد، زیرا مخالفین هر جا ببینند که حدیثى به ضرر آنان و به نفع شیعیان است آن را نفى مىکنند و مىگویند: رسول گرامى چنین سخنى نفرموده است. از هم اکنون مدتى است در تجدید چاپ بعضى از کتب علماى عامه احادیثى را که به نفع على (ع) است از آن کتب حذف مىنمایند که نسل بعد، از آن اخبار بىخبر باشد. منصور بن حازم به همین جهت در مقام استدلال، به روایات پیغمبر تکیه نکرد و کلام خود را متکى به احاطهى دانش و سلطهى علمى على (ع) بر قرآن شریف قرار داد و این مطلبى نبود که آنان بتوانند تکذیب کنند، لذا کلام منصور بن حازم بىجواب ماند و آنان با سکوت خود در واقع اعتراف کردند که قیم لایق و شایسته که جامع جمیع جهات و واقف به کلیهى نکات قرآن باشد و بتواند نیازهاى مسلمین را در هر موقع و مقام پاسخ دهد و حوایج آنان را از نظر دینى برآورده سازد شخص على بن ابیطالب (ع) است. منصور بن حازم با این بحث علمى و استدلالى خود اثبات نمود که داراى نیت رشید است و آنقدر در عقیدهى خود قوى است و آنقدر نیتش مسبوق به علم و آگاهى است که وقتى به على (ع) اقتدا مىکند و از گفتار و رفتار آن حضرت پیروى مىنماید کمترین شک و تردیدى در خلال عملش پیدا نمىشود و اطمینان دارد راهى را که مىپیماید راه حق و حقیقت و بر وفق رضاى حضرت باریتعالى است. زمانى که مردم در امر خلافت با على (ع) بیعت نمودند و زمام امور کشور را به آن حضرت سپردند، افرادى در گوشه و کنار وجود داشتند که نمىخواستند على (ع) در راس کشور قرار گیرد، زیرا آگاه بودند که عمل آن جناب بر اساس عدل و دادگرى خواهد بود و این کار بر وفق میل آنان نبود، چون مىخواستند از شرایط محیط به نفع خود استفادهها کنند و مقاماتى را به دست بگیرند و به منویات نارواى خود جامهى عمل بپوشانند و على (ع) فردى نبود که به این کارها تن دردهد و اعمال نارواى آنان را بپذیرد. لذا بر ضد آن حضرت دستهبندى آغاز شد و در پس پرده توطئههاى خائنانه شروع گردید و اولین اثر سوئى که از آن خیانتها پدید آمد این بود که جنگ بصره را براى على (ع) ایجاد کردند و آن صحنهى دردناک را به وجود آوردند و عده زیادى از مسلمانان اغفال شده را گرد هم آوردند و بر اثر آن جنگ خونهاى بسیارى ریخته شد و عدهى زیادى از مسلمانان به قتل رسیدند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله در ایام حیات خود از آیندهى تاریک على (ع) و حوادثى که با آن مواجه خواهد شد خبر داده بود، حتى از جنگ ناکثین یعنى آنانکه بیعت مىکنند و مانند طلحه و زبیر تعهد مىنمایند و سپس عهد را مىشکنند و به مقابله با آن حضرت قیام مىنمایند گفته بود. اما على (ع) که واقف به تعالیم قرآن شریف و مقررات اسلامى بود از اتمام حجت دست نکشید، گاهى به طور خصوصى با افراد اخلالگر مذاکره کرد و تذکرات لازم را بیان نمود و گاه در مقابل جمعیت بسیار سخنرانى کرد و شنوندگان را از انحراف فکرى آنان آگاه ساخت. متاسفانه تذکرات حکیمانه و بیانات عالمانهى امام على بن ابیطالب (ع) در وجود آنان موثر نیفتاد و آن گروه منحرف همچنان به روش باطل خود ادامه دادند و در نتیجه، میدان جنگ مهیا شد و لشکریان على (ع) در مقابل لشکریان عایشه و طلحه و زبیر ایستادند و على (ع) براى آخرین بار به منظور اتمام حجت جوان لایقى را برگزید و به او فرمود: قرآن را به مقابل مردم ببر و از قول من بگو:
على مىگوید بیایید جنگ را کنار بگذاریم و حاکم بین ما و شما قرآن باشد. آن جوان رفت اما نه تنها اعتنا نکردند، بلکه دستهاى او را قطع کردند و خود او را کشتند و دیگر از نظر شرعى، مطلب براى على تمام شد و لذا جنگ را با عزمى ثابت و ارادهاى جدى آغاز نمود و بدون شک و تردید به آنان حمله کرد و قضایاى سنگینى اتفاق افتاد و عدهى کثیرى به خون غلتیدند. نیت على (ع) در حمله به آنانى که در صحنهى جنگ جمل گرد آمده بودند نیتى بود رشید و مسبوق به علم و آگاهى، نیتى بود بر وفق حق و حقیقت و خلاصه، نیتى بود که در آن کمترین شک و تردیدى وجود نداشت. از این رو على (ع) در کمال قوت نفس و قدرت اراده به عمل خویش ادامه داد و به صحنهى اخلالگرى آن مردم خائن که بر ضد اسلام پایهگذارى شده بود پایان بخشید و این نیت نمونهى بارزى است از آنچه که على بن الحسین علیهماالسلام در دعاى «مکارم الاخلاق» از پیشگاه الهى درخواست نموده است:
و نیه رشد لا اشک فیها،
بار الها مرا از نیت حق و ثباتى برخوردار فرما که ضمن عمل دچار شک و تردید نشوم. على (ع) در زمینهى جنگ با مسلمانان خائن و از میان بردن آنان در موارد متعددى از بصیرت و آگاهى خویش سخن گفته، از آن جمله فرموده است:
الا و ان الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معى لبصیرتى، ما لبست على نفسى و لا لبس على.
آگاه باشید که شیطان حزب خود را گرد آورده و سوار و پیادهى
خویش را به کار گرفته یعنى زمینهى فساد مهم را بر ضد اسلام و مسلمین مهیا ساخته است، اما من در اعمال خود آگاه و بصیرم، نه خودم خویشتن را به اشتباه افکندهام و نه دگرى مرا به خطا و اشتباه انداخته است. و در جاى دیگر فرموده است:
انى لعلى یقین من ربى و غیر شبهه فى دینى.
من دربارهى پروردگار خویش بر یقینم و در دینم شبهه و تردیدى ندارم.
اما دوستان على (ع) پیش از آغاز جنگ جمل، در حین جنگ و پس از پایان آن عقاید و نظریههاى متفاوتى داشتند: بعضى از آنان که افکارشان پاک و منزه از اغراض شخصى بود و سخنان رسول گرامى را دربارهى على (ع) بخوبى در خاطر داشتند کمترین دودلى و تردیدى در آنان راه نیافت. اینان مکرر در مکرر با مختصر تفاوتى در عبارت، از پیشواى بزرگ اسلام راجع به پیوستگى کتاب و عترت مطالبى را شنیده بودند، از آن جمله فرموده بود:
انى مخلف فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى اهلبیتى، لن تضلوا ما تمسکتم بهما و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض.
من دو امانت سنگین را بین شما به جاى مىگذارم: یکى کتاب خداست و آن دیگر عترتم یعنى اهلبیتم، تا وقتى که به این دو متمسکید از گمراهى و ضلالت مصون و محفوظید و این دو از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد گردند.
این افراد باایمان و پاکدل مطمئن بودند که گفتار و رفتار على (ع) بر وفق قرآن شریف است و به گفتهى رسول گرامى اسلام آن
دو همواره با یکدیگرند و هرگز قرآن و عترت از هم جدا نمىشوند.
یکى از افرادى که دربارهى على (ع) از نیت رشد برخوردار بود، راه حق و صواب را شناخته و کمترین شک و تردیدى در دل نداشت عمار یاسر رضى الله تعالى عنه بود. او در مقدمات جنگ جمل با زبیر صحبت کرد و گفت:
و الله یا اباعبدالله لو لم یبق احد الا خالف على بن ابیطالب علیهالسلام لما خالفته و لا زالت یدى مع یده و ذلک لان علیا لم یزل مع الحق منذ بعث الله تعالى نبیه صلى الله علیه و آله فانى اشهد انه لا ینبغى لاحد ان یفضل علیه احدا.
قسم به خدا اگر احدى نماند مگر آنکه از در مخالفت با على (ع) وارد شود من با او مخالفت نمىنمایم، پیوسته دست من در دست على خواهد بود و علت این روش که اتخاذ نمودهام این است که على (ع) از زمان بعثت رسول اکرم همیشه و در همه جا با حق بود و از مسیر حق قدمى فراتر نمىگذارد و من شهادت مىدهم که سزاوار نیست احدى بر على (ع) برترى و فضیلت داده شود.
جمعى از دوستداران امیرالمومنین بر اثر کشته شدن بعضى از افراد نامى که در اسلام سوابقى داشته و در رکاب رسول گرامى خدماتى انجام دادهاند سخت حیرتزده و متزلزل گشتند، از دوستى على (ع) دست نکشیدند اما فکر آرامى هم نداشتند، بعضى از آنان به حضور على (ع) آمدند و نگرانیهاى درونى خود را با آن حضرت در میان گذاردند. یکى از آنان مردى است به نام حارث بن حوط لیثى.
قال یا امیرالمومنین! ما ارى طلحه و الزبیر و عایشه احتجوا الا على
الحق.
عرض کرد: به نظر من طلحه و زبیر و عایشه احتجاجشان صحیح و بر حق بوده است.
یکى دیگر از این گروه که شرفیاب محضر امام شد حارث همدانى است، به حضرت عرض کرد:
لو کشفت، فداک ابى و امى، الرین عن قلوبنا و جعلتنا فى ذلک على بصیره من امره.
پدر و مادرم فدایت، چه خوب بود اگر واقع را بر ما عیان مىنمودى، شک و تردید را از دلها مىزدودى و از حقیقت امر بصیر و آگاهمان مىساختى.
على (ع) به تمام پرسشکنندگان یک پاسخ مىداد، با مختصر تفاوت در عبارت و آن پاسخ جامع و کامل این بود که مىفرمود:
ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله.
حق و باطل بر معیار قدر و منزلت رجال شناخته نمىشود، باید حق را بشناسى تا اهل حق شناخته شوند و باطل را بشناسى تا اهل باطل را تمیز دهى و بشناسى.
یعنى طلحه و زبیر به عنوان اینکه در اسلام سوابقى دارند و قدر و منزلتى به دست آوردند میزان شناخت حق و باطل نیستند، بلکه ما موظفیم حق و باطل را بشناسیم، سپس طلحه و زبیر را به شناختههاى خود عرضه بداریم تا معلوم شود بر حقاند یا بر باطل.
بعضى از افراد بر اثر جنگ جمل و سپس جنگ نهروان و هزاران مسلمانى که در آن دو جنگ کشته شدند آنقدر ناراحت و متالم گردیدند که از دوستى على (ع) دست کشیدند، به حضرتش بدبین شدند، عمل آن جناب را ناروا تلقى نمودند و از آن حضرت قطع علاقه کردند. یکى از آن افراد مردى است که سعید بن مسیب مىگوید: او با ابن عباس ملاقات کرد و دربارهى على (ع) سخنانى گفت و سرانجام مراتب ناراحتى خود را ابراز نمود و منویات خویشتن را به زبان آورد.
عن سعید بن المسیب قال: سمعت رجلا یسال ابن عباس عن على بن ابیطالب علیهالسلام. فقال له ابن عباس: ان على بن ابیطالب صلى القبلتین و بایع البیعتین و لم یعبد صنما و لا وثنا، ولد على الفطره و لم یشرک بالله طرفه عین.
مردى از ابن عباس دربارهى على (ع) پرسش نمود. ابن عباس در پاسخ، سوابق درخشان آن حضرت را در دین مقدس اسلام شرح داد. گفت: على (ع) آن مردى است که بر دو قبله نماز گذارده و دو بار با پیشواى اسلام بیعت نموده و در طول ایام زندگى خود نه بتى پرستیده و نه صنمى را عبادت کرده است، او بر فطرت توحید متولد گردیده و به قدر یک چشم بر هم زدن به خداى یگانه شرک نیاورده است.
فقال الرجل: انى لم اسالک عن هذا و انما سالتک عن حمله سیفه على عاتقه حتى اتى البصره فقتل آلافا ثم سار الى الشام حتى قتلهم، ثم الى النهروان و هم مسلمون فقتلهم عن آخرهم. فقال له ابن عباس: اعلى اعلم عندک ام انا؟ فقال: لو کان على اعلم عندى منک لما سالتک. قال: فغضب ابن عباس رضى الله عنه حتى اشتد
غضبه. ثم قال: ثکلتک امک. على علمنى کان علمه من رسول الله صلى الله علیه و آله و رسول الله صلى الله علیه و آله علمه الله من فوق عرشه فعلم النبى من الله و علم على من النبى و علمى من علم على (ع) و علم اصحاب محمد کلهم فى علم على کالقطره الواحده فى سبعه ابحر.
مرد به ابن عباس گفت: من از تو این مطلب را نپرسیدم، سوال من از این امر بود که على بن ابیطالب شمشیرش را به دوش گرفت، به بصره آمد و هزارها جمعیت را کشت، سپس به صفین رفت و در آنجا نیز عدهى زیادى را کشت، آنگاه به نهروان آمد، جمعیتى که در نهروان گرد آمده بودند همه مسلمان بودند، با آنان نیز جنگید و همه را از میان برد. ابن عباس به آن مرد گفت: آیا نزد تو على عالمتر است یا من؟ مرد گفت: اگر على (ع) نزد من عالمتر از شما مىبود دربارهى او از شما سوال نمىکردم. در این موقع ابن عباس سخت خشمگین شد، به غضب آمد و به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند، معلومات و اطلاعات من از على (ع) است و علم على از پیمبر گرامى اسلام است و معلم پیمبر ذات اقدس الهى است، پس علم نبى از خداوند است و علم على از پیمبر و علم من از على (ع) است و علم تمام اصحاب پیمبر اکرم نسبت به علم على (ع) همانند یک قطره در مقابل هفت دریاست.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که تمناى امام سجاد علیهالسلام از پیشگاه خداوند (و نیه رشد لا اشک فیها) تا چه حد براى تامین سعادت انسانها ارزنده و مهم است. اگر مردم در عصر
على (ع) از نیت رشد برخوردار مىبودند، اگر مردم به اتکاى سخنان قطعى رسول اکرم، مانند عمار یاسر بىقید و شرط از على (ع) پیروى مىنمودند آن حوادث خونین و دردناک پیش نمىآمد.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:23 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق( 31)
و نیه رشد لا اشک فیها
این قسمت از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» به خواست خداوند موضوع سخنرانى امروز است، امام سجاد علیهالسلام از پیشگاه باریتعالى درخواست مىکند که مرا از نیت صحیح و صوابى که از شک و تردید منزه باشد بهرهمند فرما.
محقق طوسى رضوان الله تعالى علیه در بعضى از رسایل خود راجع به نیت چنین گفته است:
النیه هى القصد الى الفعل و هى واسطه بین العلم و العمل. اذ ما لم یعلم الشىء لم یمکن قصده و ما لم یقصده لم یصدر عنه.
نیت عبارت از قصد انجام کارى است و واسطهى بین علم و عمل است، زیرا آدمى تا چیزى را نداند ممکن نیست که آن را قصد نماید و تا آن عمل را قصد نکند از وى صادر نمىشود. براى آنکه افراد، در خلال عمل دچار دودلى و تردید نشوند و با تشویش خاطر
مواجه نگردند لازمست کار مورد نظر را قبلا بررسى کنند و تمام جهاتش را از دیدگاه علمى بسنجند. وقتى به درستى و صحت آن مطمئن گردیدند، نیت کنند و با تصمیم قاطع از پى انجامش بروند و این مطلب که عمل باید متکى به علم باشد و انسان در کارها آگاهانه وارد شود در روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده است و در اینجا به بعضى از آن روایات اشاره مىشود.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: من عمل على غیر علم کان من یفسد اکثر مما یصلح.
رسول اکرم فرموده است: کسى که کارى را بدون علم و آگاهى انجام مىدهد فسادى که از آن کار ناشى مىگردد بیش از اصلاحى است که از آن به دست مىآید.
عن على علیهالسلام قال: یا کمیل! ما من حرکه الا و انت محتاج فیها الى معرفه.
على (ع) به کمیل بن زیاد فرمود: هیچ حرکتى نیست مگر آنکه تو در انجام آن به معرفت و آگاهى نیاز دارى.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: العامل على غیر بصیره کالسائر على غیر الطریق و لا یزیده سرعه السیر من الطریق الا بعدا.
امام صادق (ع) فرموده: کسى که کارى را بدون بصیرت و علم انجام مىدهد همانند کسى است که در بیراهه قدم برمىدارد و هر قدر بر سرعت سیر خویش بیفزاید به همان نسبت از صراط مستقیم و راه واقعى دور مىشود.
خلاصه، در آیین اسلام، علم و معرفت، آنقدر اهمیت دارد
که پیشواى گرامى اسلام، رسول معظم، فرموده است:
ان الله یطاع بالعلم و یعبد بالعلم و خیر الدنیا و الاخره مع العلم و شر الدنیا و الاخره مع الجهل.
خداوند به وسیلهى علم پرستش مىشود، به وسیلهى علم مورد اطاعت قرار مىگیرد، خیر دنیا و آخرت در علم است و شر دنیا و آخرت در جهل.
امام سجاد (ع) در این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق»، در پیشگاه الهى عرض مىکند:
و نیه رشد لا اشک فیها.
بار الها! مرا از نیت رشد بهرهمند فرما که در آن دچار شک و تردید نشوم.
یعنى نیتى که مسبوق به علم و بصیرت باشد، نیتى که بر وفق حق و صواب باشد، نیتى که از ضمیرى آگاه و خاطرى مطمئن سرچشمه گرفته باشد، و خلاصه، نیت پاک و مقدسى که مبرى و منزه از هر گونه شک و تردید باشد. چنین نیتى مىتواند عملى را بخوبى انجام دهد و آدمى را اسیر دودلى و تحیر ننماید. شک و تردید در جمیع شئون زندگى مایهى ناراحتى و نگرانى است اما در امور دینى و ایمانى خطرش به مراتب بیشتر است و مىتواند موجب هلاکت و تباهى انسان گردد و در این باره روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده است.
عن على علیهالسلام قال: علیک بلزوم الیقین و تجنب الشک فلیس للمرء شىء اهلک لدینه من غلبه الشک على یقینه.
امام (ع) فرموده است: بر تو باد به ملازمت یقین و دورى جستن از شک، چه آنکه هیچ چیزى براى نابود ساختن دین آدمى بدتر از شک و تردید نیست.
افراد فاسد و گمراه کننده وقتى مىخواهند کسى را از صراط مستقیم منحرف نمایند و او را به راه باطل سوق دهند، اول با وسوسههاى خائنانه یقینش را متزلزل مىکنند و گرفتار شک و تردیدش مىنمایند، سپس بذر تجرى را در ضمیرش مىافشانند و او را به راهى که خلاف حق و مصلحت است سوق مىدهند. حضرت آدم (ع) یقین داشت که خداوند او را از نزدیک شدن به شجرهى منهیه منع فرموده است، اما شیطان وقتى خواست او را اغفال کند و به کار ناروا وادارش نماید به وى گفت: درختى را که تو از آن اجتناب مىنمایى «شجرهى خلد» است و اگر از میوهى آن بخورى همیشه در بهشت مىمانى و براى آنکه آدم و حوا را نسبت به گفتهى خود مطمئن نماید قسم یاد کرد و گفت: من خیرخواه شما دو نفر هستم. با این وسوسهى شیطانى یقین آدم (ع) متزلزل گردید و دچار شک و تردید شد، از میوهى ممنوع استفاده نمود و در نتیجه، از بهشت بیرون شد. على (ع) عمل دردناک آدم را در عبارتى کوتاه بیان فرموده:
فباع الیقین بشکه، و العزیمه بوهنه، و استبدل بالجذل و جلا، و بالاغترار ندما.
آدم (ع) یقین خود را با شک معامله کرد و تصمیم خویشتن را به سستى مبدل ساخت، فرح و شادیش با ترس معاوضه شد و پشیمانى جایگزین غرورش گردید.
براى آنکه نیت رشد و مصون ماندن از شک، هر چه بهتر و بیشتر براى شنوندگان محترم روشن گردد در اینجا به طور نمونه، بحث و گفتگوهایى که بین منصور بن حازم و جمعى از مخالفین در مورد على (ع) و لزوم پیروى از آن حضرت رد و بدل گردیده است ذکر مىشود. منصور بن حازم از اصحاب امام صادق (ع) است. مشکل بزرگ در آن زمان براى اصحاب و دوستان آن حضرت مسئلهى امامت بود. شیعیان و دوستداران اهل بیت و گروه مخالفین در اصل ایمان به خدا و توحید و همچنین دربارهى رسالت رسول اکرم صلى الله علیه و آله متفقالقول بودند و همه عقیده داشتند به اینکه قرآن شریف وحى حضرت ربالعالمین است و به عنوان کتاب آسمانى اسلام نازل شده و مردم باید از آن تبعیت نمایند. همه مىدانستند که قرآن حاوى بعضى از مجملات است و براى اینکه آن مجملات تبیین شود و مسائلى که به طور عادى به دست مردم نمىآید واضح گردد، خداوند تبیین آیات را به عهدهى نبى اکرم گذارد:
و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم.
ما قرآن کریم را بر تو نازل نمودیم تا براى مردم آن را که بر آنها فروفرستادهایم بیان کنى.
منصور بن حازم این زمینهى مورد قبول تمام مسلمین را پایگاه اساسى بحث خود قرار داد، با آنان سخنانى را رد و بدل نمود و موقعى که شرفیاب محضر امام صادق (ع) گردید خلاصهى مطالب خود را به عرض مقدس آن حضرت رساند.
قلت من عرف ان له ربا ینبغى له ان یعرف لذلک الرب رضا و سخطا
و انه لا یعرف رضاه و سخطه الا بوحى او رسول فمن لم یاته الوحى فقد ینبغى له ان یطلب الرسل، فاذا لقیهم عرف انهم الحجه و ان لهم الطاعه المفترضه.
گفتم: کسى که دانست او را خالق و مالکى است سزاوار است که بداند براى آن مالک خشنودى و خشمى است و اینکه خشنودى و خشمش شناخته نمىشود جز از راه وحى یا به وسیلهى فرستادهى او. کسى که بر وى وحى مستقیما نازل نمىشود شایسته است که از پى رسولان خدا برود و موقعى که آنان را ملاقات مىکند از راه شواهد و دلایل متوجه مىشود که اینان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است.
و قلت للناس: تعلمون ان رسول الله صلى الله علیه و آله کان هو الحجه من الله على خلقه؟ قالوا: بلى. قلت: فحین مضى رسول الله من کان الحجه على خلقه؟ فقالوا: القرآن. فنظرت فى القرآن فاذا هو یخاصم به المرجه و القدرى و الزندیق الذى لا یومن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت ان القرآن لا یکون حجه الا بقیم فما قال فیه من شىء کان حقا.
به آنان گفتم: مىدانید که رسول گرامى حجت خدا بر مردم بود؟ گفتند: بلى. گفتم: موقعى که آن حضرت از دنیا رفت حجت الهى بر مردم کیست؟ پاسخ دادند: قرآن شریف. من در قرآن نظر نمودم، دیدم آن کتابى است که فرقهى گمراه مرجئه و گروه قدرى و حتى افراد زندیق که اصلا ایمان ندارند به آن استدلال مىکنند تا در بحث خود بر خصم خویش غلبه نمایند و او را شکست دهند. با توجه
به این نکته دانستم که قرآن شریف به تنهایى حجت خدا نیست، مگر آنکه در کنار قرآن قیمى باشد عالم و آگاه به تمام دقایق و رموز آن تا هر چه دربارهى آن آیات بگوید بر وفق حق و مطابق با واقع باشد.
فقلت لهم: من قیم القرآن؟ فقالوا: ابن مسعود قد کان یعلم، و عمر یعلم و حذیفه یعلم. قلت: کله؟ قالوا: لا. فلم اجد احدا یقال انه یعرف ذلک کله الا علیا علیهالسلام. و اذا کان الشىء بین القوم فقال هذا لا ادرى و قال هذا لا ادرى و قال هذا لا ادرى و قال هذا انا ادرى فاشهد ان علیا (ع) کان قیم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجه على الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و ان ما قال فى القرآن فهو حق. فقال: رحمک الله.
از آنان پرسیدم: قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مىداند، عمر مىداند، حذیفه مىداند. گفتم: اینان تمام قرآن را مىدانند؟ در پاسخ گفتند: نه. پس نمىیابم احدى را که دربارهاش گفته شود: تمام قرآن را مىداند جز حضرت على بن ابیطالب علیهالسلام. پس اگر چیزى مبتلا به مردم شود ابن مسعود بگوید نمىدانم، عمر بگوید نمىدانم، حذیفه بگوید نمىدانم، و على (ع) بگوید مىدانم، شهادت مىدهم که امیرالمومنین على (ع) قیم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب، و او بعد از رسول اکرم، حجت خداوند بر مردم است و آنچه دربارهى قرآن بگوید حق است. امام صادق (ع) سخنان او را شنید و تایید فرمود و دربارهاش دعا کرد و فرمود: خداوندت ترا مشمول رحمت و عنایت خودش قرار دهد.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
23
:: بازدید دیروز ::
82
:: کل بازدیدها ::
188680
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::