تنزیل نور


ساعت 4:54 عصر سه شنبه 87/11/29

شرح دعای مکارم الاخلاق( 39)

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

و من حسد اهل البغى الموده، و من ظنه اهل الصلاح الثقه. 

 

این دو جمله از دعاى «مکارم‏الاخلاق» به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است. امام علیه‏السلام عرض مى‏کند: بار الها! حسد اهل معصیت و ستم را در مورد من به مودت و دوستى مبدل نما و بدگمانى اهل صلاح نسبت به من را به اطمینان و حسن ظن تبدیل فرما. در جمله‏ى اول دعاى امام (ع) دو کلمه آمده که لازم است درباره‏ى آنها توضیح داده شود، یکى کلمه‏ى «حسد» است و آن دیگر، کلمه‏ى «بغى». راغب مى‏گوید: 

الحسد تمنى زوال نعمه من مستحق لها و ربما کان مع ذلک سعى فى ازالتها. 

حسد عبارت است از تمنى زوال نعمت از کسى که استحقاق آن نعمت را دارد و چه بسا حسود، خود علاوه بر تمنى روانى، در زوال آن نعمت، سعى و کوشش مى‏نماید. 

اولین نکته‏اى که در عبارت راغب باید مورد توجه قرار گیرد این است که حسد در جایى به کار برده مى‏شود که محسود شایسته‏ى نعمتى باشد که در اختیار دارد. اگر کسى نعمتى را در دست دارد ولى شایسته و لایق آن نعمت نیست، تمنى زوال نعمت از دست او حسد خوانده نمى‏شود، مثلا اگر دو نفر در راس دو موسسه قرار دارند، یکى فنى و آن دیگر اقتصادى و هر دو از آن رشته‏ها کمترین اطلاع علمى و مهندسى ندارند، ولى در راس آن دو موسسه قرار گرفته‏اند، کارمندان از عدم صلاحیت آن دو رئیس همواره رنج مى‏برند و در دل تمنى دارند که نعمت ریاست از دست آنان خارج شود و به اهلش محول گردد، نمى‏توان گفت که تمنى کارمندان، حسد مذمومى است که در روایات آمده، بلکه تحقق یافتن چنین تمنى، آن دو موسسه را از خطر نابودى مى‏رهاند و آن طور که باید به دست افراد لایق به نفع جامعه اداره مى‏شود و کشور از آن دو موسسه بهره‏مند مى‏گردد. نعمتهایى که در اختیار صاحبان نعمت است و موجب توجه بعضى از افراد مى‏شود بیش و کم در ضمیر آنان اثر مى‏گذارد. کسانى که به خداوند و تعالیم اسلام ایمان واقعى دارند تمنى زوال نعمت از صاحب نعمت نمى‏نمایند، بلکه از خدا مى‏خواهند که ایشان را نیز از چنین نعمتها برخوردار فرماید. اما منافقین و اشخاص فاقد ایمان واقعى حسد مى‏برند و در دل، تمنى زوال نعمت را مى‏نمایند و مى‏خواهند صاحب نعمت همانند آنها از نعمتى که دارد محروم گردد. 

عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: ان المومن یغبط و لا یحسد و المنافق یحسد و لا یغبط. 

امام صادق (ع) فرموده است: مومن از مشاهده‏ى نعمت صاحب نعمت حسد نمى‏برد بلکه غبطه مى‏خورد و از خداوند همانند آن نعمت را تمنى مى‏نماید ولى منافق، غبطه نمى‏خورد بلکه حسد مى‏برد و در دل تمنى زوال نعمت صاحب نعمت را مى‏نماید. 

براى آنکه در جامعه اختلال و فساد پدید نیاید و حقد و کینه بین مردم شایع نشود، اولیاى گرامى اسلام به صاحبان نعمت توصیه نموده‏اند که از تظاهر به دارا بودن نعمت بپرهیزند و به گونه‏اى عمل کنند که احساسات دگران بر ضدشان تحریک نشود. 

عن على علیه‏السلام قال: استعینوا على حوائجکم بالکتمان فان کل ذى نعمه محسود. 

على (ع) فرموده است: براى تهیه و تامین نیازهاى زندگى خود از کتمان و پنهان عمل کردن کمک بگیرید زیرا تمام صاحبان نعمت مورد حسد دگران‏اند. 

حسد بردن حسودان به صاحبان نعمت اغلب براى مال یا مقام صاحب نعمت است و امام سجاد (ع) نه ثروتى داشت که مورد حسد تنگ‏نظران و حسودان واقع شود و نه داراى مقامى در دستگاه دولت بود تا حسد کسانى را که فاقد قدرت و مقام‏اند برانگیزد. حسد افراد حاسد نسبت به امام سجاد (ع) از جهت کمالات واقعى، مقامات معنوى، و مراتب ایمان آن حضرت به ذات اقدس الهى بود. در نظر امام (ع) بالاترین ارزش براى انسانها ارتباط خالصانه با آفریدگار جهان است و او واجد این نعمت بزرگ بود، از این رو به هیچیک از شئون مادى و دنیوى اعتنا نداشت و این خود معنى زهد واقعى در 

 

اسلام است. 

زهرى یکى از افراد تحصیلکرده و عالم در عصر امام سجاد (ع) بود. از او پرسیدند: زاهدترین مردم در نظر تو کیست؟ گفت: حضرت على بن الحسین علیهماالسلام و براى سخن خود شاهدى ذکر نمود. گفت بین امام سجاد و محمد حنفیه عموى آن حضرت در مورد باغهایى که على بن ابیطالب در حیات خود به دست خویش آباد کرده و آنها را صدقه‏ى جاریه قرار داده بود اختلافى وجود داشت. امام سجاد (ع) در سالى که در مکه بود و ولید بن عبدالملک نیز در آن سال در مکه بود. کسى به امام سجاد عرض کرد: اگر مسئله‏ى اختلافات خود و محمد حنفیه را به خلیفه وقت مراجعه دهید او با واقع‏بینى به نفع شما حکم خواهد داد و اختلاف پایان مى‏یابد. امام سجاد (ع) در پاسخ پیشنهاد دهنده فرمود: 

ویحک! افى حرم الله اسال غیر الله عز و جل؟ انى آنف ان اسال الدنیا خالقها فکیف اسالها مخلوقا مثلى. و قال الزهرى: لا جرم ان الله عز و جل القى هیبته فى قلب الولید حتى حکم له على محمد بن الحنفیه. 

واى بر تو! آیا در حرم خداوند از غیر خدا درخواست نمایم؟ من ابا دارم در اینجا تمام دنیا را از آفریدگار حکیمش درخواست کنم چگونه ممکن است براى قطعه‏ى کوچکى از دنیا مخلوق ناتوانى همانند خودم را مورد درخواست قرار دهم؟ زهرى مى‏گوید: خداوند هیبت و عظمتى از آن حضرت در قلب ولید بن عبدالملک القا نمود و در نتیجه به نفع امام سجاد (ع) نظر داد. زهرى تحصیلکرده و عالم نمونه‏ى دگرى 

از مقام معنوى امام سجاد که منشا حسد بعضى از افراد بود در پاسخ سوال کسى که از او پرسید: آیا امام سجاد را ملاقات نموده‏اى؟ چنین گفت: 

نعم لقیته و ما لقیت احدا افضل منه و الله ما علمت له صدیقا فى السر و لا عدوا فى العلانیه. فقیل له: فکیف ذلک؟ قال: لانى لم ار احدا و ان کان یحبه الا و هو لشده معرفته بفضله یحسده، و لا رایت احدا و ان کان یبغضه الا و هو لشده مداراته له یداریه. 

بلى او را ملاقات نموده‏ام و کسى را از او برتر ندیده‏ام. قسم به خدا من نه براى او دوستى را در پنهان یافتم و نه دشمنى را در آشکار. از او پرسیدند: اینکه مى‏گویى چگونه است؟ گفت: من ندیدم احدى هر چند دوستدار امام بود مگر آنکه بر اثر شدت معرفت به فضیلت حضرت بر وى حسد مى‏برد، من ندیدم احدى هر چند دشمن او بود مگر آنکه به علت شدت مداراى آن حضرت، در آشکار با مدارا به امام برخورد مى‏نمود. 

از آنچه معروض افتاد معنى «حسد» و «غبطه» توضیح داده شد و ضمنا روشن گردید که حسد از بعضى از افراد حتى بعضى از دوستان آن حضرت نسبت به امام بر اثر دارا بودن ثروت و مال یا قدرت و مقامات دولتى نبوده، بلکه بر جنبه‏هاى معنوى و مقامات روحانى آن حضرت رشک مى‏بردند. در آغاز بحث، اشاره شد که در این جمله از سخن امام علیه‏السلام علاوه بر کلمه‏ى «حسد» کلمه‏ى «بغى» هم آمده است. و آن کلمه نیز باید توضیح داده شود. امام در پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

و من حسد اهل البغى الموده. 

از خدا مى‏خواهد که حسد مردمان ستمکار و اهل بغى را به مودت تبدیل نماید. حسد یک حالت روانى و یک تمنى درونى است. تا زمانى که حسود براى تحقق بخشیدن به تمنى خویش دست به ظلم و ستم نزده و تعدى ننموده است براى شخص محسود خطرى ندارد، فقط حسود است که خویشتن را دچار عذاب درونى ساخته و از تمنى که در دل دارد و عملى نمى‏شود همواره رنج مى‏برد. خطر حسد براى محسود، موقعى است که حسود بخواهد میل باطنى خویش را به گونه‏اى پیاده کند و نعمتى را که در دست محسود است زایل نماید. در این موقع است که حسود دچار گناه مى‏شود و محسود در معرض خطر قرار مى‏گیرد، و این مطلب در ضمن حدیثى از رسول گرامى آمده که عینا در اینجا نقل مى‏شود: 

عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ثلاث لا ینجو منهن احد: الظن و الطیره و الحسد و ساحدثکم بالمخرج من ذلک. اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ. 

رسول اکرم فرموده: سه چیز است که همه گرفتار آن هستند: اول گمان بد، دوم فال بد، سوم حسد، و من به شما مى‏گویم چه کنى که به عذاب آنها دچار نشوى: موقعى که درباره‏ى کسى گمان بد بردى تفتیش و تحقیق مکن که گمان بد در اختیارت نبوده و براى خود گمان بدون تحقیق کیفر نمى‏شوى، موقعى که در چیزى یا براى کارى که قصد انجام آن را داشتى فال بد زدند اعتنا مکن و به راه خود ادامه بده، وقتى درباره‏ى کسى حسد بردى دست به ظلم و ستم 

نزن و حسد اگر فقط حالت روانى و تمنى درونى باشد و بس مجازات ندارد. 

امام سجاد علیه‏السلام از حسد اهل بغى سخن مى‏گوید و از خدا مى‏خواهد که دل حسودان ظالم را به دوستیش متمایل سازد، زیرا امام سجاد (ع) در افکار عمومى مسلمانان و همچنین در اندیشه و فکر زمامداران اموى آنقدر از نعمت تکریم و احترام برخوردار بود که جاه‏طلبان ظالم به آن همه محبوبیت رشک مى‏بردند و چون اهل بغى و ستم بودند آرام نمى‏گرفتند و ممکن بود با افترا و تهمت، هتک و اهانت، آزار و اذیت، و خلاصه از هر راهى که میسر باشد دست به ظلم و ستم بگشایند تا ارزش معنوى امام و عظمت روحانى آن حضرت را کاهش دهند یا به کلى از میان ببرند. 

براى آنکه شنوندگان محترم به ارزش روحانى امام و سبب حسادت اهل بغى هر چه بهتر و بیشتر توجه نمایند، در اینجا به طور شاهد دو مورد از نعمت محبوبیت امام (ع) ذکر مى‏شود: 

حج هشام بن عبدالملک فى زمن عبدالملک فطاف بالبیت فجهد الى الحجر لیستلمه فلم یقدر علیه فنصب له منبر و جلس علیه ینظر الى الناس و معه اهل الشام اذ اقبل على بن الحسین علیهماالسلام و علیه ازار و رداء من احسن الناس وجها و اطیبهم اریجا فطاف بالبیت فکلما بلغ الى الحجر تنحى له الناس حتى یستلمه. فقال رجل من اهل الشام: من هذا الذى قد هابه الناس هذه الهیبه؟ فقال هشام: لا اعرفه، مخافه ان یرغب فیه اهل الشام، و کان الفرزدق حاضرا فقال: لکنى اعرفه. قال الشامى: من هو یا ابا فراس؟ فقال الفرزدق: 

هذا الذى تعرف البطحاء وطاته 

و البیت یعرفه و الحل و الحرم 

هشام بن عبدالملک در زمان حیات پدرش خلیفه‏ى مقتدر وقت، براى حج بیت‏الله به مکه آمد، طواف بیت‏الله را انجام داد، کوشش کرد که استلام حجر نماید ولى نتوانست زیرا مردم او را راه ندادند، گویى فشار مردم آنقدر شدید بود که براى مصونیت هشام منبرى آوردند، او را روى منبر نشاندند، و طواف و استلام مردم را نگاه مى‏کرد و کسانى از اهل شام با او بودند و گرد منبرش حضور داشتند. در این میان حضرت على بن الحسین علیهماالسلام وارد مسجدالحرام شد. لباسى بلند بر تن داشت و عبایى بر دوش، صورتش از زیباترین صورتهاى مردم بود و بوى عطرش بسیار مطبوع. طواف خانه را آغاز نمود. وقتى به حجرالاسود رسید مردم دور شدند، راه دادند، تا حضرت استلام حجر نماید. در طوافهاى بعد هم مطلب به همین منوال بود و مردم براى آن حضرت راه باز مى‏کردند. یکى از شامیان که در کنار منبر هشام بن عبدالملک بود از مشاهده‏ى این وضع به شگفت آمد، از هشام بن عبدالملک پرسید این کیست که در نزد مردم اینقدر ابهت و عظمت دارد. هشام گفت: او را نمى‏شناسم، زیرا مى‏ترسید که اگر آن حضرت را معرفى کند شامیان به او متمایل شوند و علاقه‏مند گردند. فرزدق شاعر در آنجا حاضر بود. وقتى هشام گفت «نمى‏شناسم» فرزدق گفت: من او را مى‏شناسم. شخص شامى گفت: اى ابافراس او کیست؟ فرزدق قصیده‏ى معروف خود را خواند که در بیت اول گفته بود: «این مرد کسى است که مکه او را مى‏شناسد، این مرد کسى است که حرم خدا او را مى‏شناسد، این مرد کسى است که تمام مردم از محل و محرم او را مى‏شناسند و هویت او بر همه مشهود است». 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:51 عصر سه شنبه 87/11/29

     شرح دعای مکارم الاخلاق(38 )

     

    حب و بغضهاى ناروا و خلاف عدل از طبع متجاوز بشر سرچشمه مى‏گیرد و آدمى را به راهى که مرضى خدا نیست سوق مى‏دهد. پیمبران الهى آمده‏اند تا مردم را انسان بسازند و غرایز بى‏قید و بند را با نیروى ایمان و حسن تربیت مهار کنند و هر فردى را به طبع سرکش و متجاوزش مسلط سازند. متاسفانه موفقیت فرستادگان خدا در این راه ناچیز بوده و نتوانستند در رسالت خود به پیروزى کامل دست یابند، زیرا اولا خداوند حکیم انسانها را مختار آفریده و در قبول و رد دعوت انبیا آزادى عمل داشته‏اند و در هر عصر و زمان بیشتر مردم از آزادى سوءاستفاده نموده، به دعوت رسولان اعتنا نکردند و از پذیرش آن سرباز زدند، و ثانیا گروه معدودى که در هر عصر دعوت انبیا را اجابت کردند و به پیروى از اوامر الهى تن دادند اکثرشان از نظر ایمان ضعیف بودند و ایمان ضعیف قادر نیست طبع سرکش و متجاوز مردم را مهار نماید و موقع طغیان غرایز، آنان را از گناه و ناپاکى بازدارد. در این مواقع حساس، افرادى که از نظر ایمان متوسط الحال‏اند بر سر دوراهى قرار مى‏گیرند، امر الهى آنان را به اجتناب از گناه و ناپاکى دعوت مى‏کند اما طبع سرکش و غرایز 

    نیرومند به راه گناهشان مى‏خواند و در اغلب مواقع، هواى نفس پیروز مى‏شود و فضیلت و تقوا شکست مى‏خورد. على (ع) این تضاد و کشاکش خطرناک را ضمن حدیثى بیان نموده و خاطرنشان ساخته است. هر کس در این مواقع حساس، عنان نفس سرکش را از دست بدهد و راه گناه را در پیش گیرد به دشمن انسانیت خویش کمک کرده و زمینه‏ى تباهى خود را فراهم آورده است. 

    عن على علیه‏السلام قال: النفس مجبوله على سوء الادب و العبد مامور بملازمه حسن الادب و النفس تجرى بطبعها فى میدان المخالفه و العبد یجهد بردها عن سوء المطالبه فمتى اطلق عنانها فهو شریک فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرک نفسه فى قتل نفسه. 

    على (ع) فرموده: نفس آدمى به طور فطرى به راه نادرستى و خلاف ادب گرایش دارد و بنده‏ى خدا مامور است که همواره ملازم حسن ادب و درستکارى باشد. نفس به کشش طبیعى میدان مخالفت را در پیش مى‏گیرد و بنده‏ى خدا جدیت مى‏کند تا نفس را از خواسته‏هاى ناروایش بازدارد. هر وقت بنده‏ى خدا عنان نفس سرکش را واگذارد او نفس خویشتن را در فساد یارى داده و کسى که نفس خود را در هوى و تمایلاتش یارى دهد، با این عمل در قتل نفس خویشتن شرکت نموده است. 

    به شرحى که توضیح داده شد، کودکان خردسال به جاذبه‏ى طبیعى، طالب آزادى بى‏قید و شرطند، خوب و بد را نمى‏فهمند، و صلاح و فساد خویش را درک نمى‏کنند. آنان مایلند آزاد باشند تا به‏

    هر کارى که مى‏خواهند دست بزنند و از تخریب و ویرانسازى که انجام مى‏دهند لذت مى‏برند. اگر والدین و مربیان دانا مانع آزادى اطفال گردند با خشونت و تندى فریاد مى‏زنند، آنان را با چشم بغض و بدبینى مى‏نگرند، و از مزاحمتى که در کارشان فراهم آورده‏اند خشمگین و غضبناک‏اند. موقعى که دوران کودکى را پشت سر مى‏گذارند، به سنین جوانى مى‏رسند، و بالغ مى‏گردند طبع آزادى طلبشان از میان نمى‏رود و آن خواسته‏ى فطرى همچنان باقى و برقرار است، مى‏خواهند همانند دوران کودکى راهشان باز باشد و چیزى مانعشان نشود. قرآن شریف در این باره فرموده: 

    بل یرید الانسان لیفجر امامه. یسال ایان یوم القیامه. 

    آدمى میل دارد پیش رویش سدى نباشد، راهى را که مى‏پیماید بلامانع طى کند، و تمایلات خویش را آنطور که مى‏خواهد اقناع نماید، و چون با وى از روز جزا و مواخذه الهى صحبت شود از روى استهزا و انکار مى‏گوید: قیامت چه وقت فرامى‏رسد؟ و روز جزا کى برپا مى‏گردد؟ البته جوانان و میانسالان بر اثر تجاربى که در طول سنین قبل از بلوغ اندوخته‏اند تا اندازه‏اى به صلاح و فساد واقف شده‏اند، نیک و بدها را تا حدى شناخته‏اند و مانند کودکان، اعمال جاهلانه انجام نمى‏دهند، ولى این شناخت بدان معنى نیست که جوانان و بزرگسالان به تمام حقایق واقف شده‏اند و از تمام ابعاد خوشبختى و سعادت انسانها آگاهى یافته‏اند. جوانان و میانسالان مانند کودکان خطر آزادى بى‏قید و شرط را نمى‏فهمند و نمى‏دانند که اگر غرایز حیوانى در سنین جوانى از آزادى مطلق برخوردار باشد 

    انسانیت نابود مى‏شود، تعالى و تکامل از میان مى‏رود، و مفاسد غیرقابل جبران به بار مى‏آید. پیمبران الهى که پدران روحانى و مربیان خدایى هستند آمده‏اند تا خواهشهاى نفسانى مردم را تعدیل نمایند و آنان را از آزادیهاى مضر و خطرناک که سد راه صلاح و رستگارى انسان است برحذر دارند. بدبختانه رفتار و گفتار جوانان و بزرگسالان نادان با پدران روحانى و مربیان الهى همانند رفتار و گفتار کودکان خردسال با والدین و مربیان است، همانطور که کودکان بر سر پدر و مادر فریاد مى‏زنند و با خشم و خشونت به آنان مى‏گویند: چرا از ما سلب آزادى مى‏کنید؟ جوانان و بزرگسالان نیز با پدران روحانى و مربیان الهى خود با همان چشم مى‏نگرند و نسبت به آنان بغض و کینه ابراز مى‏دارند، اگر دستشان برسد آزارشان مى‏دهند و ممکن است در مواقعى به قتلشان همت گمارند. نه تنها پیمبران الهى براى دعوت به دین حق و اقامه‏ى عدل در معرض قتل قرار مى‏گرفتند، بلکه در مواقعى علماى دین را که مبلغ دعوت پیمبران بودند مى‏کشتند. قرآن کریم در این باره فرموده است: 

    ان الذین یکفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم. 

    کسانى که به آیات الهى کفر مى‏ورزند و پیمبران خدا را بناحق مى‏کشند و همچنین کسانى از مردم را که جامعه را به قسط و دادگرى امر مى‏کنند به قتل مى‏رسانند به آنان عذاب دردناک خداوند را مژده بده. امام سجاد علیه‏السلام در جمله‏ى اول این قسمت از دعاى «مکارم‏الاخلاق» بعد از درود بر محمد و آل محمد عرض مى‏کند: 

    و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه. 

    بار الها! دشمنى سخت و عمیق کسانى را که با من کینه و عداوت دارند به محبت و دوستى مبدل نما. 

    بغضه در لغت عرب به معناى دشمنى شدید است، اگر کسى سوال کند: چرا کسانى با امام سجاد بغض و کینه‏ى شدید داشتند؟ مگر امام با آنان چه کرده بود که عمل آن حضرت در ضمیرشان اثر عمیق گذارد و منشا کینه‏ى شدید گردید؟ به نظر مى‏رسد که پاسخ این پرسش از مجموع سخنرانى امروز به دست آمده باشد. دشمنى شدید بعضى با امام سجاد همان عداوت و کینه‏اى است که هوى‏پرستان و طالبان آزادى بى‏قید و شرط غرایز و شهوات با پیمبران الهى داشتند، دشمنى افرادى با امام سجاد همانند دشمنى نمرود با ابراهیم، دشمنى فرعون با موسى، دشمنى گروه مستبد ظالم عرب با پیمبر گرامى اسلام، و دشمنى آل امیه و آل عباس با ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام بود. خلاصه، کسانى با امام سجاد (ع) کینه و دشمنى شدید داشتند که مى‏خواستند در پرتو حکومت ظالمانه‏ى آل امیه به مال و مقام، جاه و منصب، و فرمانروایى و قدرت برسند و تمایلات غیرمشروع غرایز و شهوات خویشتن را از این راه ارضا نمایند. اینان به صور مختلف مزاحم امام سجاد بودند و بر ضد آن حضرت تحریکاتى داشتند. 

    روى ان الحجاج بن یوسف کتب الى عبدالملک بن مروان: ان اردت ان یثبت ملکک فاقتل على بن الحسین. فکتب عبدالملک: اما بعد، فجنبنى دماء بنى‏هاشم و احقنها فانى رایت آل ابى‏سفیان لما او لعوا فیها لم یلبثوا ان ازال الله الملک عنهم. 

    حجاج بن یوسف به عبدالملک مروان نوشت: اگر مى‏خواهى حکومتت تثبیت شود و ملکت پابرجا بماند على بن الحسین را به قتل برسان. عبدالملک در جواب نوشت: مرا از کشتن بنى‏هاشم دور نگاهدار و خون آنان را محفوظ بدار که من دیدم وقتى آل ابى‏سفیان با رغبت و میل به ریختن خون آنان دست زدند طولى نکشید که خداوند حکومتشان را برانداخت و به زمامدارى آنان خاتمه داد. 

    امام سجاد (ع) از خداوند درخواست مى‏کند: بغض و کینه‏ى دشمنان مرا به دوستى مبدل نما، زیرا ذات اقدس الهى مقلب‏القلوب است، اوست که مى‏تواند دشمنیها را از قلوب ببرد و دوستى و محبت را جایگزین آنها سازد، و این مطلب در قرآن شریف مکرر خاطرنشان گردیده است. 

    و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا و اذکروا نعمه الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا. 

    همه‏ى شما ریسمان خدا را دستاویز خود نمایید و نعمت او را به یاد بیاورید که موقعى دشمن یکدیگر بودید و خداوند دلهاى شما را با هم مهربان ساخت، روز محبت را درک کردید و از نعمت گرانقدر برادرى برخوردار شدید. 

    و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم. 

    خداوند است که دلهاى مومنین را به هم مهربان نمود. اگر تو تمام آنچه که در زمین است انفاق مى‏نمودى نمى‏توانستى پیوند محبت و دوستى در دلها ایجاد نمایى ، اما خداوند با اراده‏ى تواناى خود این مهم 

    را انجام داد. 

    به طورى که در روایات و تواریخ آمده افراد بسیارى بودند که با رسول گرامى اسلام و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام دشمنى داشتند، حتى بعضى از آنان فکر قتل در سر مى‏پروردند، اما خداوند مقلب القلوب از طرق مختلف، روحیه‏ى دشمنان را تغییر مى‏داد، بعضى عداوتشان به محبت تبدیل مى‏شد و بعضى از دشمنى و کینه‏توزى دست مى‏کشیدند. 

    ان شیبه بن عثمان قال: استدبرت رسول الله صلى الله علیه و آله یوم حنین و انا ارید ان اقتله بطلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه و کانا قتلا یوم احد، فاطلع الله رسوله على ما فى نفسى، فالتفت الى و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک بالله یا شیبه. فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احب الى من سمعى و بصرى. فقلت: اشهد انک رسول الله و ان الله اطلعک ما فى نفسى. 

    شیبه بن عثمان مى‏گوید: در روز حنین پشت سر پیمبر اکرم مى‏رفتم و مى‏خواستم آن حضرت را در مقابل خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه به قتل برسانم زیرا آن دو نفر در جنگ احد کشته شده بودند. خداوند پیمبرش را از فکر من آگاه نمود، رسول خدا متوجه من شد، دست به سینه‏ى من زد، نام خدا را برد و به حفظ من دعا نمود. بندهاى استخوانم از این عمل لرزید، در همان لحظه به حضرتش نگاه کردم دیدم او از گوش و چشمم نزد من محبوبتر است. به نبوتش شهادت دادم و گفتم: خداوند ترا از نیت من آگاه فرمود. 

    امام سجاد (ع) بعد از واقعه‏ى کربلا و مراجعت به مدینه با مشکلات جدیدى مواجه شد و رنج و عذاب آن حضرت به شکلهاى 

    تازه‏اى از ناحیه‏ى دشمنان افزایش یافت. آل‏امیه از پیروزى نظامى در واقعه‏ى کربلا نه تنها طرفى نبستند و در افکار عمومى بهره‏اى نبردند، بلکه ضرر بسیارى از این راه نصیبشان گردید و زبان مردم به سب و لعنشان گشوده شد. از این رو دشمنى خاندان بنى‏امیه و طرفدارانشان نسبت به امام سجاد (ع) افزایش یافت و حضرتش پیوسته با خطرات گوناگونى مواجه بود. مشکل امام وقتى زیادتر شد که مردم باایمان مدینه بر ضد حکومت یزید فاسد و شارب‏الخمر، که فرزند گرامى رسول اکرم را کشته بود قیام نمودند و با عبدالله بن حنظله براى پیروزى انقلاب به فداکارى و مرگ بیعت کردند. گرچه امام (ع) در عصر انقلاب و جنبش مردم وارد نبود و یزید هم به موجب گزارشهایى که دریافت کرده بود از این قضیه آگاهى داشت، اما بعید نبود که دشمنان امام از فرصت استفاده کنند و به عنوان فعالیتهاى پنهانى و محرمانه اصل انقلاب را به آن حضرت مستند نمایند. تنها عاملى که مى‏توانست توطئه‏ى خائنانه‏ى آنان را در هم بشکند و نقشه‏هاى آنان را بى‏اثر نماید دعاهاى خاضعانه‏ى امام سجاد و اراده و عنایت حضرت باریتعالى بر استجابت آن دعاها بود. یزید براى آنکه انقلاب مدینه را آرام کند و مردم را سرکوب نماید عنصر خطرناکى به نام مسلم بن عقبه را براى انجام این ماموریت در نظر گرفت، او را احضار نمود و به وى دستورهاى خائنانه‏اى داد، دوازده هزار نظامى از مردم شام تحت فرماندهیش قرار داد و او را با اختیار تام به حجاز فرستاد. در ضمن، راجع به امام سجاد (ع) به وى توصیه نمود و گفت: 

    و انظر على بن الحسین و اکفف عنه و استوص به خیرا فانه لم یدخل فى شى‏ء مما دخلوا فیه. 

    در امر امام سجاد دقت کن، مزاحمتى فراهم ننما، و از او خواست که درباره‏ى آن حضرت به خیر و خوبى رفتار نماید، زیرا امام سجاد در امرى که مردم در آن مداخله نموده‏اند وارد نشده است. با این حال از ناحیه‏ى مسلم بن عقبه براى امام سجاد احساس خطر مى‏شد. از این رو موقعى که مسلم و لشکریانش به سوى مدینه در حرکت بودند امام سجاد (ع) این دعا را در پیشگاه الهى عرض کرد: 

    رب! کم من نعمه انعمت بها على و قل لک عندها شکرى و کم من بلیه ابتلیتنى بها قل لک عندها صبرى. فیامن قد قل عند نعمته شکرى فلم یحرمنى و یا من قل عند بلائه صبرى فلم یخذلنى، یا ذا المعروف الذى لا ینقطع ابدا! و یا ذا النعماء التى لا تحصى عددا! صل على محمد و آل محمد و ادفع عنى شره فانى ابرء بک فى نحره و استعیذ بک من شره. 

    خداى من! چقدر نعمتهایى که به من عطا فرمودى و شکرگزاریم در پیشگاه مقدست در مقابل آن نعمتها کم بود، و چقدر مرا به بلا مبتلا نمودى و صبرم در مقابل آن بلایا کم بود، پس اى کسى که به علت کمى شکرم در مقابل نعمتها مرا محروم ننمودى و اى کسى که به سبب قلت صبرم در مسائل، مرا از یاریت بى‏نصیب نفرمودى، اى کسى که خیرت هرگز منقطع نمى‏شود و نعمتهایت به شمار نمى‏آید، درود فرست بر محمد و آلش و شر او را از من بگردان که من دفع ایذاء او را از تو مى‏خواهم و از شرش به تو پناه مى‏برم. 

    خداوند دعاى امام سجاد را مستجاب نمود و شرى را که ممکن بود از ناحیه‏ى مسلم بن عقبه بر آن حضرت وارد شود برطرف ساخت. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:50 عصر سه شنبه 87/11/29

    شرح دعای مکارم الاخلاق(37 )

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    اللهم صل على محمد و آل محمد و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه. 

     امام سجاد علیه‏السلام در این قسمت از دعاى «مکارم‏الاخلاق» چند جمله را از پى هم آورده و به مناسبت هر جمله از پیشگاه الهى تمنایى نموده است که به خواست خداوند، هر یک از جمله‏ها مورد بحث قرار مى‏گیرد و درباره‏اش به قدر لازم توضیح داده مى‏شود. در جمله‏ى اول پس از درود به حضرت محمد (ص) و آل محمد (ص) عرض مى‏کند: بار الها! کینه‏ى شدید دشمنان مرا به دوستى مبدل فرما. 

    حب و بغض یا مودت و عداوت در قرآن شریف و روایات اولیاى اسلام درباره‏ى خداوند نسبت به مردم و همچنین درباره‏ى مردم نسبت به یکدیگر به کار برده شده با این تفاوت که حب و بغض خداوند نسبت به مردم همه جا بر اساس حق و عدل است ، اما دوستى و دشمنى مردم نسبت به یکدیگر گاهى عادلانه و بر وفق حق است و گاهى ظالمانه و برخلاف عدل و انصاف. در اینجا پاره‏اى از آیات و 

    روایات ذکر مى‏شود: 

    ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص. 

    خداوند افراد باایمانى را دوست دارد که در راه او جهاد مى‏کنند و همانند بنیانى به هم پیوسته و محکم در برابر دشمن پاى برجا و استوارند. 

    در این آیه، خداوند محبت خود را نسبت به مجاهدین فى سبیل‏الله اعلام فرموده است، زیرا اینان براى اعلاى حق و اقامه‏ى عدل، براى امحاى باطل و از میان بردن ظلم مجاهده مى‏کنند و جان خود را از کف مى‏دهند و همه‏ى این اعمالى که مورد هدف آنهاست بر وفق دادگرى و بر اساس پاکى و فضیلت است. از این رو خداوند آنان را دوست دارد. کسانى که واجد شرایط جهاد فى سبیل الله هستند و مکلفند در جبهه شرکت کنند و از وظیفه‏ى دینى سرباز مى‏زنند و به امر الهى اعتنا نمى‏کنند مبغوض حضرت حق‏اند زیرا اینان به نوبه‏ى خود بر اثر تسلطى که دارند موجب مى‏شوند حق تضعیف شود و باطل قوى گردد. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: ان الله عز و جل یبغض رجلا یدخل فى بیته و لا یقاتل. 

    رسول اکرم فرموده است: خداوند دشمن دارد مرد توانایى را که در خانه مى‏نشیند و در جبهه‏ى جنگ شرکت نمى‏کند و با معاندین نبرد نمى‏نماید. 

    اگر بخواهیم بدانیم چرا این گروه مطرود درگاه باریتعالى هستند و خداوند مهربان اینان را دشمن دارد مى‏توانیم تاریخ چند ساله‏ى 

    کوتاه مدت حکومت على علیه‏السلام را بخوانیم و ببینیم بر اثر سرپیچى و تخلف آن مردمى که یک روز با التماس على را حاضر کردند خلافت را بپذیرد و با او بیعت نمودند و یک روز عهدشکنى کردند و از انجام وظیفه شانه خالى نمودند چه مصائب سنگینى براى اسلام و مسلمین پدید آمد، چه خونهایى از بیگناهان به زمین ریخته شد، و چگونه اسلام عزیز از پیشروى بازماند، و چطور یک سلسله عناصر فاسد بى‏دین بى‏علاقه به اسلام بر کرسى خلافت تکیه زدند و زمام امور مسلمین را به دست گرفتند، فاجعه‏هایى به بار آوردند و آبروهایى از اسلام بردند. اینان با اعمال نارواى خود موجب شدند که على (ع) به کشتن برود، باعث شدند که امام مجتبى خانه‏نشین شود و سرانجام مسموم گردد، سبب شدند که تاریخ خونین کربلا به وجود آید و آن فاجعه‏ى عظیم رخ دهد و خونهاى مقدسى به زمین ریخته شود و اهل‏بیت رسول اکرم به اسارت به کوفه و شام بروند و خلاصه، آنقدر حوادث بد پیش آمد که براى انسانیت مایه‏ى شرمسارى است. آیا نباید این گروه متخلف از سربازى دین مطرود الهى باشند؟ آیا نباید خداوند مهربان اینان را که مایه‏ى شکست عدل و دادگرى شدند دشمن بدارد؟ پاسخ این پرسش بر هیچیک از شنوندگان پنهان نیست. 

    یکى دیگر از امورى که موجب بغض و دشمنى خدا مى‏شود این است که افراد، فقط امور مربوط به زندگى دنیا را فراگیرند و عملا آنها را به کار بندند اما از معارف اخروى که مایه‏ى تعالى انسان و موجب سعادت ابدى است ناآگاه و جاهل باشند. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: ان الله تبارک و تعالى یبغض کل تعالم بالدنیا و جاهل بالاخره. 

    رسول گرامى فرموده است: خداوند دشمن تمام افرادى است که به امور دنیوى عالم‏اند و نسبت به امور آخرت جاهل و نادان. 

    خداوند حکیم، بشر را براى زندگى ابدى آخرت خلق کرده و دنیا براى او به منزله‏ى گذرگاه است، باید از سراى گذران براى آخرت جاودان ذخایرى بیندوزد و توشه‏اى بردارد و از این راه موجبات رفاه و آسایش خود را در جهان بعد از مرگ تهیه نماید. 

    عن على علیه‏السلام قال: ایها الناس! انما الدنیا دار مجاز و الاخره دار قرار. فخذوا من ممرکم لمقرکم. 

    على (ع) فرموده است: اى مردم! دنیا خانه‏ى عبور است و آخرت، سراى قرار و جاودان، پس، از منزلگاه گذران براى عالم جاودان زادى بگیرید و توشه‏اى بردارید و تهیدست از این سراى به عالم آخرت منتقل نشوید. 

    بدبختانه در دنیاى امروز توجه بیشتر مردم جهان معطوف به زندگى دنیاست، علم و دانش را براى بهزیستى فرامى‏گیرند و براى آخرت، که هدف خلقت انسان است، توجهى ندارند. گویى دنیاى امروز مصداق واقعى حدیث رسول گرامى است و مردمش مبغوض حضرت باریتعالى هستند زیرا هدف اینان در جهان کنونى لذت‏گرایى و بهتر زیستن است، انسانیت و سجایاى انسانى را پیش پاى لذایذ مادى قربانى نموده‏اند و از آن اسمى نمى‏برند، مردمى که عطایاى الهى را آنطور که باید نمى‏بینند و فقط توجهشان به مادیات است و بس و به فرموده‏ى رسول گرامى، عذاب الهى در انتظار آنان است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: من لم یر لله عز و جل علیه نعمه الا فى مطعم او مشرب او ملبس فقد قصر عمله و دنا عذابه. 

    رسول اکرم فرموده است: کسى که نعمتهاى خدا را درباره‏ى خودش جز بر خوردنى و نوشیدنى و پوشیدنى نمى‏داند اعمالش در دنیا نارسا و کوتاه است و عذابى که دامنگیرش خواهد شد بسیار نزدیک. 

    از جمله امورى که منشا بغض و دشمنى خداوند است و در حدیث رسول اکرم آمده، افساد کردن و نمامى نمودن بین مردم مسلمان است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ابغضکم الى الله المشاوون بالنمیمه المفرقون بین الاخوان الملتمسون للبرءاء العثرات. 

    رسول اکرم فرموده است: مبغوضترین شما نزد خداوند کسانى هستند که راه تفتین و نمامى را در پیش مى‏گیرند، بین برادران جدایى مى‏افکنند و مى‏کوشند تا دامن افراد پاک را به لغزشها آلوده نمایند و آنان را در جامعه ننگین سازند. 

    از این چند حدیث که معروض افتاد روشن شد که بغض و دشمنى خداوند نسبت به افراد مبغوض بر اساس عدل و انصاف و اقتضاى عمل آنان است. 

    براى آنکه بدانیم حب و دوستى باریتعالى نیز نسبت به افراد محبوب بر اساس عدل و دادگرى و بر مبناى تفضل و رحمت است چند حدیث در این باره ذکر مى‏شود. 

    عن ابیجعفر علیه‏السلام قال: اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظر الى قلبک، فان کان یحب اهل طاعه الله و یبغض اهل معصیته 

    ففیک خیر و الله یحبک. 

    امام باقر (ع) فرموده است: اگر خواستى بدانى در تو خیر و خوبى وجود دارد به دلت نظر افکن، اگر دیدى قلبت اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصیت خدا را دشمن دارد در تو خیر و خوبى وجود دارد و خداوند هم دوستدار توست. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: الا و من احب فى الله و ابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفیاء الله. 

    رسول اکرم پس از بیان ارزش دوستى مومن نسبت به مومن مى‏فرماید: آگاه باشید! هر کس براى خدا دوست بدارد براى خدا دشمن بدارد، براى خدا عطا کند، و امساک کند براى خدا، او از بندگان گزیده و خالص خداوند است. 

    دوستى خداوند بر اساس حق و عدل است، محبت خداوند امیدبخش و انسان ساز است، دوستى خداوند ابواب رحمت را به روى مردم مى‏گشاید و آنان را مشمول فیض خود قرار مى‏دهد. در قرآن شریف فرموده است: 

    ان الله یحب التوابین. 

    گناهکارانى که از معصیت باریتعالى نادم شده‏اند و مصمم‏اند که به سوى خدا بازگشت نمایند و خویشتن را از نعمت اطاعت و اعمال صالحه برخوردار سازند، خداوند بزرگ دوستدار اینان است و مژده‏ى دوستى خود را با جمله‏ى ان الله یحب التوابین، در قرآن شریف، اعلام فرموده است. 

    بحث دوستى و دشمنى خداوند نسبت به مردم در اینجا پایان 

    مى‏یابد، اما دوستى و دشمنى مردم نسبت به یکدیگر گاهى بر وفق حق است و گاه برخلاف آن. در این سخنرانى با استفاده از روایات، راجع به هر دو قسمت توضیح داده مى‏شود- اگر حب و بغض و دوستى و دشمنى مردم درباره‏ى یکدیگر به انگیزه‏ى ایمان باشد آن دوستى و دشمنى بر وفق حق و عدل است و داشتن چنین محبت و عداوتى در روایات اولیاى دین از فرایض اسلامى به حساب آمده و نشانه‏ى ایمان کامل است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: الحب فى الله فریضه و البغض فى الله فریضه. 

    رسول گرامى فرموده: دوست داشتن از براى خدا از واجبات است و دشمن داشتن براى پروردگار نیز از فرایض است. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: من احب لله و ابغض لله و اعطى لله فهو ممن کمل ایمانه. 

    امام صادق (ع) فرموده: کسى که براى خدا دوست بدارد، براى او دشمن بدارد، و براى او عطا کند، او از کسانى است که واجد ایمان کامل‏اند. 

    اگر حب و بغضهاى مردم نسبت به یکدیگر براى خدا باشد آن دوستى و دشمنى، مقدس و بر طبق حق و عدل است، اما اگر منشا دوستى و دشمنى، هواى نفس باشد نه تنها داراى ارزش معنوى نیست، بلکه ممکن است در مواقعى ضررهاى بسیار بزرگ و خساراتى غیرقابل جبران به بار آورد. کودک به کشش طبیعى خواهان آزادى مطلق است. مى‏خواهد هر چه زودتر خویشتن را به هدفهاى نارواى 

    خود برساند و هر جا برود و به هر کارى که میل دارد دست بزند و اگر در مواردى مادر روى مصلحت مزاحم او شود و بخواهد از وى سلب آزادى نماید سخت ناراحت و خشمگین مى‏گردد. خردسالان در سنین اول زندگى، اعمال تخریبى بسیار دارند، هر جا دستشان برسد ویرانى به بار مى‏آورند، مورچه‏ها را مى‏کشند، گلها را پرپر مى‏کنند، نهال کوچک درختها را آنقدر تکان مى‏دهند تا ریشه‏هاى آن از جا کنده شود، عروسکهاى خود را پاره مى‏کنند، اگر گنجشکى به دستشان افتد پرهایش را مى‏کنند، گچ دیوارها را مى‏ریزند، موى سر بچه‏هاى ضعیفتر از خود را مى‏کشند، و خلاصه موجب اختلالات بسیارند و مادران باید پیوسته مراقب آنان باشند و از کارهاى نادرستشان منع نمایند. یکى از اساتید روان مى‏گوید: خوشبختانه اطفال ویرانگر و مخرب ناتوان و ضعیف‏اند و اگر آنان به قدر جوانان نیرومند و قوى مى‏بودند زندگى براى بزرگسالان تلخ و غیرقابل تحمل مى‏شد. والدین و مربیان پیوسته اطفال خردسال را از کارهاى ناروا منع مى‏کنند و با سخنان خویش، قبح آن اعمال را به آنان مى‏فهمانند و جدیت مى‏کنند تا آنان را براى زندگى اجتماعى و حسن معاشرت با مردم تربیت نمایند. باید توجه داشت که تربیت اطفال خردسال بدان معنى نیست که تمایلات ویرانگرى و تخریب در وجودشان محو و نابود مى‏گردد، بلکه اثر تربیت آن است که تمایل تخریب و شرارت را در ضمیرشان واپس مى‏کند و در اعماق وجودشان پنهان مى‏نماید و هر وقت فرصت مناسبى به دست آید تمایل واپس زده شده از ضمیر باطن خارج مى‏شود، از پس پرده‏ى خفا بیرون مى‏آید و کارهاى تخریبى را آغاز مى‏نماید. این مطلب دقیق علمى و روانشناسى در کلام مولى‏الموحدین آمده است: 

    عن على علیه‏السلام قال: الشرکا من فى طبیعه کل احد فان غلبه صاحبه بطن و ان لم یغلبه ظهر. 

    على (ع) فرموده است: شر و بدکارى در باطن تمام انسانها وجود دارد، اگر هر فردى بر آن تمایل غلبه کند همچنان در ضمیرش پنهان مى‏ماند و اگر نتواند بر آن پیروز گردد میل شر و ویرانگرى آشکار مى‏شود و او را به فعالیتهاى ناروا وادار مى‏سازد. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:46 عصر سه شنبه 87/11/29

    شرح دعای مکارم الاخلاق(36 )

     عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: ابعد ما یکون العبد من الله ان یکون الرجل یواخى لرجل و هو یحفظ علیه زلاته لیعیره بها یوما ما. 

    امام صادق (ع) فرموده است: بزرگ عاملى که مى‏تواند آدمى را از خداوند دور نماید این است که مردى با مرد دگر طرح برادرى بریزد به این منظور که لغزشهاى او را به ذهن بسپارد تا روزى او را مورد ملامت و تعییر قرار دهد. 

    مطلب سوم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود و مسلمانان همواره متوجه آن باشند این است که گاهى شخص مسلمان، مسلمان دیگرى را در چیزى که به اختیار او نبوده و نیست مورد ملامت قرار مى‏دهد و این کار در مواقعى اسائه‏ى ادب به حریم پروردگار است و به علاوه موجب اهانتى ناروا به فرد مسلمان مى‏گردد. 

    عن ابیجعفر علیه‏السلام قال: ان اباذر عیر رجلا على عهد النبى صلى الله علیه و آله بامه، فقال: یا بن السوداء، و کانت امه السوداء. فقال له رسول‏الله صلى الله علیه و آله: تعیره بامه یا باذر؟ قال: فلم یزل ابوذر یمرغ وجهه فى التراب و راسه حتى رضى رسول الله صلى الله علیه و آله عنه. 

    امام باقر (ع) فرمود: ابوذر غفارى در محضر رسول گرامى مردى را به مادرش مورد سرزنش قرار داد و گفت: اى فرزند زن سیاه، و مادر آن مرد از نژاد سیاه بود. رسول گرامى سخت برآشفت، فرمود: ابوذر! او را به مادرش سرزنش نمودى؟ ابوذر متوجه شد که خطایى 

    بزرگ مرتکب شده و براى عذرخواهى سر و صورت خویش را آنقدر در خاک غلطاند تا رسول اکرم از او راضى گردید. 

    مطلب چهارم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود این است که گاهى تعییر و سرزنش افراد، ناشى از جهل و نادانى آنان است، بى‏مطالعه سخن مى‏گویند و لب به ملامت مى‏گشایند، سپس به خطاى خویش واقف مى‏گردند و در پایان خجلت‏زده و شرمسار مى‏شوند. محمد بن منکدر مى‏گوید: روزى در ساعت شدت گرمى هوا به خارج مدینه رفته بودم. دیدم امام باقر علیه‏السلام در آفتاب سوزان سرگرم کار کشاورزى است و چون سمن داشت به دو نفر تکیه داده بود و در حالى که عرق از پیشانیش مى‏ریخت به کارگران دستور مى‏داد. با خود گفتم: پیرمردى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیاست. تصمیم گرفتم او را موعظه کنم و عملش را مورد انتقاد قرار دهم. پیش رفتم، سلام کردم و گفتم: آیا شایسته است یکى از شیوخ قریش در هواى گرم، با این حال، در پى دنیاطلبى باشد. چگونه خواهى بود اگر در این موقع و با چنین حال مرگت فرا رسد و حیاتت پایان پذیرد؟ حضرت دستهاى خود را از دوش آن دو نفر برداشت و فرمود: 

    لو جاءنى و الله الموت و انا فى هذه الحال جاءنى و انا فى طاعه من طاعات الله عز و جل اکف بها نفسى عنک و عن الناس و انما کنت اخاف الموت لو جاءنى و انا على معصیه من معاصى الله تعالى. فقلت: یرحمک الله، اردت ان اعظک فوعظتنى. 

    به خدا قسم اگر در این حال بمیرم در حین انجام طاعتى از 

    طاعات خداوند جان سپرده‏ام، من مى‏خواهم با کار و کوشش، خود را از تو و دگران بى‏نیاز سازم، زمانى باید بترسم که مرگم در حال گناه فرا رسد و با معصیت الهى از دنیا بروم. محمد بن منکدر عرض کرد: خداوند ترا مشمول رحمت خود قرار دهد، من مى‏خواستم شما را نصیحت گویم، شما مرا موعظه نمودید. 

    ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام با انجام وظایف امامت کارهایى مى‏کردند که به نظر بعضى از افراد بى‏اطلاع همانند عمل امام باقر (ع) و کشاورزى در هواى گرم بود، از این رو زبان به ملامت مى‏گشودند و ائمه‏ى علیهم‏السلام در حدود ممکن به آنان پاسخ مى‏دادند. 

    ان طائفه من اصحاب امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السلام مشوا الیه عند تفرق الناس عنه و فرار کثیرهم الى معاویه طلبا لما فى یدیه من الدنیا، فقالوا: یا امیرالمومنین! اعط هذه الاموال و فضل هولاء الاشراف من العرب و قریش على الموالى و العجم. فقال لهم امیرالمومنین علیه‏السلام: اتامرونى ان اطلب النصر بالجور. 

    جمعى از اصحاب امیرالمومنین (ع)، در موقعى که مردم زیادى از اطراف آن حضرت پراکنده مى‏گشتند و براى دریافت پول نزد معاویه مى‏رفتند، به محضرش شرفیاب شده، عرض کردند: اى امیرالمومنین! اشراف عرب و قریش را بر موالى و غیر عرب مقدم بدار و اموال بیت‏المال را بین آنان تقسیم کن تا به معاویه ملحق نشوند و از تو دست برندارند. حضرت فرمود: شما مى‏گویید که من از ظلم و ستم یارى بخواهم و براى تثبیت حکومت خود به حقوق دگران تجاوز کنم؟ هرگز. 

    زمانى که بین حضرت مجتبى و معاویه قرارداد صلحى رد و بدل گردید عده‏ى زیادى زبان به ملامت گشودند و عمل آن حضرت را مورد اعتراض قرار دادند، حتى بعضى امام مجتبى را ذلیل کننده‏ى مومنین خواندند و امام پاسخهایى فرمود، بعضى قانع مى‏شدند و بعضى دیگر قانع نشدند. حادثه‏ى خونین کربلا امرى بود الهى و خداوند روز ولادت حضرت حسین علیه‏السلام، رسول گرامى را از واقعه‏ى عاشورا آگاه نمود و بسیارى از افراد خانواده‏ى پیمبر اسلام از این امر اطلاع داشتند ، اما موقع تحقق یافتن این مقدر الهى که نتیجه‏اش رسوا شدن آل‏امیه و آشکار شدن حق و حقیقت بود، عده‏ى زیادى حتى بعضى از دوستان و نزدیکان با سفر آن حضرت به کوفه مخالف بودند و با زبان ملامت و اعتراض سخن مى‏گفتند: 

    عن جابر بن عبدالله قال: لما عزم الحسین بن على علیهم‏السلام على الخروج الى العراق اتیته فقلت له: انت ولد رسول الله صلى الله علیه و آله و احد السبطین، لا ارى الا انک تصالح کما صالح اخوک علیه‏السلام فانه کان موفقا رشیدا. فقال لى: یا جابر! قد فعل اخى ذلک بامر الله تعالى و رسوله صلى الله علیه و آله و انا ایضا افعل بامر الله تعالى و رسوله. 

    جابر مى‏گوید: وقتى حسین (ع) عازم عراق گردید حضورش شرفیاب شدم و عرض کردم شما یکى از دو سبط رسول اکرم هستید، به نظر من تنها راه براى شما آن است که همانند برادرت صلح کنى که او با موفقیت، راه صحیح را پیمود. حضرت به من فرمود: اى جابر! برادرم به امر خداوند و به امر رسول اکرم صلح نمود و من نیز 

    طبق امر خدا و امر رسول گرامى عمل مى‏کنم. 

    وقتى حضرت رضا علیه‏السلام امر ولایتعهدى مامون را قبول نمود، افرادى لب به اعتراض و ملامت گشودند و بعضى مطلب خود را با حضرتش در میان گذاردند. 

    عن محمد بن عرفه قال قلت للرضا علیه‏السلام: یابن رسول الله! ما حملک على الدخول فى ولایه العهد؟ فقال: ما حمل جدى امیرالمومنین علیه‏السلام على الدخول فى الشورى. 

    محمد بن عرفه مى‏گوید به حضرت رضا عرض کردم: یابن رسول الله! چه چیز شما را واداشت که در امر ولایتعهدى مداخله نمایید؟ حضرت در پاسخ فرمود: همان چیزى که جدم على (ع) را وادار نمود که در شورا مداخله نماید. 

    مامون صریحا به حضرت رضا عرض کرد: اگر امر ولایتعهدى مرا قبول نکنى حتما شما را به قتل مى‏رسانم و حضرت را به هلاکت تهدید کرد، حتى براى اینکه مطلب خود را در یک زمینه‏اى پیاده کند که در صدر اسلام سابقه داشته باشد، قضیه‏ى عمر و شورا را با حضرت در میان گذاشت و اینچنین گفت: 

    ان عمر بن الخطاب جعل شورى فى عده احدهم جدک امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السلام و شرط فیمن خالف منهم ان یضرب عنقه. 

    عمر بن الخطاب شوراى خلافت را در شش نفر قرار داد که یکى از آنان جدت امیرالمومنین على (ع) بود و شرط نمود که هر کس با شورا مخالفت کند گردنش زده شود. سپس به حضرت عرض کرد: 

    شما ناچارید ولایتعهدى را که اراده کرده‏ام بپذیرید و از آن گزیرى نیست. 

    امام سجاد در جمله‏ى دوم این قسمت از دعا که موضوع سخنرانى امروز است از پیشگاه الهى درخواست مى‏کند: 

    و لا عائبه او نب بها الا حسنتها. 

    بار الها! هیچ عیبى را در من، که ممکن است ماده‏ى ملامتم گردد باقى مگذار جز آنکه آن را نیکو نمایى. 

    در جمله‏ى سوم عرض مى‏کند: 

    و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها. 

    بار الها! هیچ کرامت خلق و خوى پسندیده‏اى را که به طور ناقص در من وجود دارد فرومگذار جز آنکه تتمیم و تکمیلش نمایى. 

    مى‏دانیم که صفات حمیده و سجایاى پسندیده داراى مراتب و درجات متفاوتى است، و انسانهاى بزرگ و عالیقدر به هر نسبت که از جهت معنوى مقام رفیعترى دارند به همان نسبت از بزرگوارى و کرامت اخلاقى بالاترى برخوردارند و این مطلب در خلال بعضى از آیات قرآن شریف آمده است. 

    و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین. 

    کسانى که قوى‏النفس و حاکم بر غرایز خود هستند موقعى که خشمگین مى‏شوند خویشتندارند، بر خود مسلطند، و آتش غضب را در ضمیر خویش فرومى‏نشانند، و این خود یکى از سجایاى مهم اخلاقى است. بعضى از افراد از این حد بالاترند، غضب را اظهار نمى‏کنند و شعله‏ى خشم را در باطن فرومى‏نشانند، به علاوه، از لغزش 

    کسى که موجب خشمشان گردیده است عفو و اغماض مى‏نمایند. البته این گروه مقام عالیترى دارند. بعضى از افراد آنقدر در کرامت نفس بلندمرتبه و رفیع‏اند که از شعله‏ور شدن غضب جلوگیرى مى‏کنند، از کسى که بد کرده و موجب خشمشان گردیده است مى‏گذرند و مورد عفوش قرار مى‏دهند، نه تنها بدى را تلافى نمى‏کنند، بلکه شخص بدعمل را مورد عنایت و احسان قرار مى‏دهند، و این قبیل بزرگوارى و کرامت نفس، گاهى در افراد عادى مشهود مى‏گردد به طورى که موجب شگفتى کسانى مى‏شود که خود داراى بزرگوارى و معالى اخلاق‏اند. 

    عبدالله جعفر از افراد کریم‏النفس و بزرگوار عصر خود بود. او در ایام زندگى خویش خدمات بزرگى نسبت به افراد تهیدست و آبرومند انجام داد، او به اندازه‏اى در بذل و بخشش کوشا و بلندنظر بود که بعضى از افراد وى را در این کار ملامت مى‏کردند و به او مى‏گفتند که تو در احسان به دگران راه افراط در پیش گرفته‏اى. روزى براى سرکشى به باغى که داشت با بعضى از کسان خود راه سفر در پیش گرفت. نیمه‏راه، در هواى گرم، به نخلستانى سرسبز و خرم رسید. تصمیم گرفت چند ساعتى در آن باغ استراحت نماید. غلام سیاهى باغبان بود، با اجازه‏ى غلام وارد باغ شد، کسانش وسایل استراحت او را در نقطه‏ى مناسبى فراهم آوردند. ظهر شد، غلام بسته‏اى را در نزدیکى جعفر آورد و روى زمین نشست و آن را گشود. جعفر دید سه قرص نان در آن است. هنوز غلام لقمه‏اى نخورده بود که سگى وارد باغ شد، مقابل غلام آمد، گرسنه بود و از غلام درخواست غذا داشت. او یکى از قرصه‏هاى نان را به سویش انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را در هوا گرفت و بلعید و دوباره متوجه غلام و 

    سفره‏ى نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره‏ى خالى را بدون اینکه خودش غذا خورده باشد برچید. عبدالله که ناظر جریان بود از غلام پرسید: جیره‏ى غذایى شما در روز چقدر است؟ جواب داد: همین سه قرص نان که دیدى. گفت: پس چرا این سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذاى شبانه‏روزت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، مى‏دانستم این حیوان از راه دور به اینجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد کردن و محروم ساختن چنین حیوانى گران و سنگین بود. عبدالله از این عمل بسیار تعجب کرد، گفت: پس به خودت چه خواهى کرد؟ جواب داد: امروز را به گرسنگى مى‏گذرانم تا فردا سه قرص نان را برایم بیاورند. جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سیاه مایه‏ى شگفتى عبدالله جعفر شد و با خود مى‏گفت: مردم مرا ملامت مى‏کنند که در احسان به دگران تندروى مى‏کنى در حالى که این غلام از من به مراتب در احسان و بزرگوارى پیشتر و مقدم است. عبدالله سخت تحت تاثیر بزرگوارى غلام سیاه قرار گرفت، مصمم شد او را در این راه تشویق نماید. از غلام پرسید صاحب باغ کیست؟ پاسخ داد فلانى که در روستا منزل دارد. گفت تو مملوکى یا آزاد؟ گفت من مملوک صاحب باغم. او را فرستاد صاحب باغ را آورد. درخواست نمود که باغ را با تمام لوازمش و همچنین غلام سیاه را به او بفروشد. مرد خواسته‏ى عبدالله جعفر را اجابت نمود و باغ و غلام را به عبدالله فروخت و بعد عبدالله جعفر، غلام را در راه خدا آزاد کرد و باغ را هم به او بخشید. جالب آنکه وقتى باغ را به غلام بخشید غلام بلندهمت گفت: 

    ان کان هذا لى فهو فى سبیل الله. 

    اگر این باغ متعلق به من شده است، آن را در راه خدا و براى رفاه و استفاده مردم قرار دادم. 

    بزرگوارى و کرامت نفس، نشانه‏ى تعالى معنوى و تکامل روحانى انسان است، در پرتو مکارم اخلاق، آدمى از قیود پست و حیوانى رهایى مى‏یابد و بر غرایز و تمایلات نفسانى خویش مسلط مى‏شود، دگردوستى و حس فداکارى در نهادش بیدار مى‏گردد، انسان بالفعل مى‏شود و از کمالاتى که لایق مقام انسان است برخوردار خواهد شد. 

    رسول اکرم براى آنکه پیروان خود را به راه مکارم اخلاق سوق دهد و آنان را با صفات انسانى تربیت نماید بر منبر و محضر، در سفر و حضر، و خلاصه در هر موضع مناسب از فرصت استفاده مى‏نمود و وظایف آنان را خاطرنشان مى‏ساخت و بر اثر مساعى پیگیر آن حضرت تحول عظیمى در جامعه پدید آمد و عده‏ى زیادى از مسلمانان مدارج تعالى و تکامل را پیمودند، به فضایل انسانى نایل آمدند که بعضى از آنان، مانند عبدالله جعفر، در تاریخ اسلام شناخته شده و معروف‏اند و برخى مانند آن غلام سیاه ناشناخته و گمنام‏اند. 

    خلاصه، کرامت نفس و بزرگوارى طبع در افراد بافضیلت داراى مراتب و درجات متفاوتى است. حضرت سجاد (ع) در سومین جمله‏ى دعا که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه حضرت باریتعالى عرض مى‏کند: 

    و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها. 

    بار الها! هیچ کرامت خلقى را که در من به طور ناقص وجود دارد باقى مگذار جز آنکه تکمیل و تتمیمش فرمایى. 

    بدون تردید اگر خداوند مقلب‏القلوب عنایت فرماید و آدمى را 

    مشمول فیض و رحمت خود قرار دهد موجباتى را فراهم مى‏آورد که طبع بلند افراد کریم‏النفس به مقام بالاترى نایل آید و کمبود و نقصش تتمیم شود و این پیروزى زمانى به دست مى‏آید که درخواست کننده از صمیم قلب دعا کند و با تمام وجود از پیشگاه خداوند تقاضا نماید. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:45 عصر سه شنبه 87/11/29

    شرح دعای مکارم الاخلاق(35 )

     بسم الله الرحمن الرحیم 

    اللهم لا تدع خصله تعاب منى الا اصلحتها. و لا عائبه اونب بها الا حسنتها، و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها. 

     به خواست خداوند این قسمت از دعا موضوع سخنرانى امروز است. امام سجاد علیه‏السلام عرض مى‏کند: بار الها بر من هیچ خوى و خصلتى را که زشت تلقى مى‏گردد وامگذار جز آنکه اصلاحش فرمایى و هیچ روش ناپسندى را که مایه‏ى سرزنشم مى‏شود وامگذار جز آنکه پسندیده‏اش سازى و هیچ کرامت نفسى را که در من ناتمام است وامگذار مگر آنکه تتمیم و تکمیلش نمایى. 

    این قطعه از دعا حاوى سه مطلب است: اول از عیوب و نقائصى سخن مى‏گوید که مى‏تواند موجب عیبجویى مردم شود، دوم از اعمالى نام مى‏برد که ممکن است کسانى آن را ماده‏ى ملامت و سرزنش قرار دهند، سوم از کرایم نفس و بزرگواریها یاد مى‏کند که از خدا مى‏خواهد که آن را تتمیم نماید. 

    براى آنکه شنوندگان محترم هر چه بهتر به عمق کلام امام واقف گردند لازم است راجع به هر یک از این سه مطلب به اختصار توضیح داده شود. درباره‏ى عیوب و نقائص مى‏توان از جهات متعدد و ابعاد مختلف، بحث نمود و از همه مهمتر، شناخت اصل عیوب است. آدمى به طور طبیعى خود را دوست دارد و کارهاى خویش را با دیده‏ى خوشبینى و رضا مى‏نگرد و اگر در اعمالش کارهاى بدى باشد حب ذات، حجاب آن مى‏شود و نمى‏گذارد انسان عیب خود را ببیند و به نقص اخلاقى خویش واقف گردد، مگر آنکه از ابتدا و از دوران نوجوانى احساس مسئولیت در پیشگاه باریتعالى بنماید، تعالیم الهى را فراگیرد، حلال و حرام خدا را بیاموزد، اخلاق خوب و بد را از یکدیگر تمیز دهد، و من جمیع الجهات مراقب رفتار و گفتار و کردار خود باشد. چنین انسانى مى‏تواند اولا از عیب مصون بماند و ثانیا اگر دچار عیبى شد، چون مقررات اسلامى را مى‏داند، خودش عیب خود را تشخیص مى‏دهد. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فى الدین و زهده فى الدنیا و بصره عیوبه. 

    رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: وقتى خداوند، خیر بنده‏اى را بخواهد، وى را دین‏شناس مى‏کند، نسبت به امور مادى و دنیوى بى‏اعتنایش مى‏نماید، و وى را به عیوب و نواقص خودش بینا مى‏سازد. 

    بهترین و عالیترین شناخت این عیوب اخلاقى این است که آدمى مشمول عنایت باریتعالى واقع شود و خداوند به لطف خود، او 

    را به نقائص و عیوبش واقف سازد. دومین راه براى شناختن عیبهاى اخلاقى آن است که افراد باایمان و شاگردان مکتب قرآن به گفتار و رفتار یکدیگر دقت نمایند و هر فردى براى فرد دیگر همانند آیینه باشد، خود را در او ببیند، عیوب خویش را بشناسد و آنها را اصلاح نماید، خوبیهاى او را فراگیرد و عملا آنها را به کار بندد. 

    عن على علیه‏السلام قال: یا کمیل! المومن مرآه المومن لانه یتامله فیسد فاقته و یجمل حالته. 

    على (ع) به کمیل بن زیاد فرمود: مومن آیینه‏ى مومن است، چه آنکه با دقت در آن مى‏نگرد، نیازهاى باطنى و نقائص معنوى خویش را به وسیله‏ى آن برطرف مى‏کند و به حالت درونى خود جمال و زیبایى مى‏بخشد. 

    سومین راه براى شناخت عیبهاى اخلاقى این است که هر فردى از برادر دینى خود درخواست کند که در گفتار و رفتار وى دقت نماید، اگر در آن عیبى مشاهده کرد تذکر دهد تا آن را برطرف سازد. در صدر اسلام این یکى از روشهاى خودسازى بود و مسلمانان از این راه متوجه عیوب اخلاقى خود مى‏شدند و خویشتن را اصلاح مى‏نمودند، و در مسجد یا در رهگذر، مسلمانان به هم مى‏رسیدند، یکى به دیگرى مى‏گفت: 

    رحم الله من اهدى الى عیوبى. 

    مشمول رحمت الهى باشد کسى که بر من منت گذارد، هدیه‏اى به من بدهد و عیبهاى مرا براى من بیان نماید.  

    چهارمین وسیله براى شناخت عیوب و نقائص اخلاقى، رفیق 

    خوب و باایمان است، چه او به صلاح و سعادت دوست خویش علاقه دارد و به انگیزه‏ى خیرخواهى، عیب او را به وى ارائه مى‏کند و او را آگاه مى‏سازد تا خود را اصلاح نماید. 

    عن على علیه‏السلام قال: لیکن آثر الناس عندک من اهدى الیک عیبک و اعانک على نفسک. 

    على (ع) فرموده است: البته باید مقدمترین دوستان براى تو کسى باشد که عیب را به تو اهدا نماید و ترا در راه خیر و سعادتت یارى دهد. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: احب اخوانى الى من اهدى عیوبى الى. 

    امام صادق (ع) فرموده است: بهترین برادران من کسى است که عیوب مرا به من هدیه دهد. 

    استفاده از برادران باایمان در شناخت عیوب و نقائص اخلاقى آنقدر مهم است که امام موسى بن جعفر علیهماالسلام ضمن حدیثى به دوستان خود توصیه فرموده است که اوقات بیدارى در شبانه‏روز را چهار قسمت کنید: قسمتى براى عبادت، قسمتى براى کار و امرار معاش، ساعتى براى لذایذ مشروع، 

    و ساعه لمعاشره الاخوان و الثقات الذین یعرفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فى الباطن. 

    و ساعتى را براى معاشرت و مجالست با برادران مورد اعتمادتان اختصاص دهید، آنانکه عیوبتان را معرفى مى‏کنند و در کمال صفا و خلوص باطن به شما تذکر مى‏دهند تا خویشتن را اصلاح نمایید. 

    پنجمین راه شناخت عیوب اخلاقى استفاده از مثل معروفى به صورت «پرسش و پاسخ» است. مى‏گویند: ادب از که آموختى؟ جواب داده مى‏شود: از بى‏ادبان. 

    بعضى از افراد بر اثر پر حرفى یا خودپسندى یا دیگر صفاتى همانند اینها مقبول جامعه نیستند و مردم از آنان گریزانند. کسى که مى‏خواهد عیوب خود را بشناسد و اخلاق خود را اصلاح نماید مى‏تواند با دقت در صفات ناپسند این گروه ، خویشتن را مورد مطالعه قرار دهد، اگر همانند آنان به همان درد مبتلاست خود را اصلاح کند و آن روش ناپسند را ترک گوید: 

    عن على علیه‏السلام قال: من حاسب نفسه وقف على عیوبه و احاط بذنوبه. 

    على (ع) فرموده است: کسى که حساب نفس خود را برسد بر عیوب خویش واقف مى‏شود و به گناهانى که مرتکب شده است احاطه مى‏یابد. 

    ناگفته نماند، آن کس که در عیوب دگران دقت مى‏کند و نقائص این و آن را بررسى مى‏نماید بدین منظور که عیب خود را بشناسد و آن را اصلاح نماید از نظر دینى و اخلاقى مانعى ندارد، اما اگر از جهت عیبجویى و تجسس در نقاط ضعف دگران به این کار خلاف اخلاق دست زند در صورتى که عملش به غیبت، اهانت، و پرده‏درى و نظایر اینها منجر نگردد در نظر على (ع) ندیدن خوبیها و دیدن زشتیها نشانه‏ى پستى و دنائت شخص عیبجوست و در این باره چنین فرموده است: 

    عن على علیه‏السلام قال: الاشرار یتبعون مساوى الناس و یترکون محاسنهم کما یتبع الذباب المواضع الفاسده من الجسد و یترک الصحیح. 

    على (ع) فرموده است: اشرار و افراد بد از پى بدیهاى مردم مى‏روند و خوبیهاى آنان را ترک مى‏گویند همانطور که مگس از پى نقاط فاسد و بیمار بدن مى‏رود و جاهاى سالم را ترک مى‏گوید. 

    اگر کسى به عنوان برادرى اسلامى با یک نفر مسلمان طرح دوستى بریزد ولى هدفش در این کار آن باشد که عیبهاى او را افشا نماید و به زشتیهاى اخلاقیش واقف گردد، آنها را به ذهن خود بسپارد تا موقعى که لازم بداند و بخواهد شخصیت او را در هم بشکند، آن عیوب را بگوید و مردم را به آن نقائص و زشتیهاى متوجه نماید، چنین مسلمان خائنى از نظر اسلامى وضع بسیار خطرناکى دارد و خودش از آن خطر آگاه نیست. 

    عن ابیجعفر علیه‏السلام قال: اقرب ما یکون العبد الى الکفر ان یواخى الرجل الرجل على الدین فیحصى علیه زلاته لیعیره بها یوما ما. 

    امام باقر (ع) فرموده است: نزدیکترین نقطه به کفر و بى‏ایمانى آن است که مرد مسلمانى با مسلمانى دیگر به نام برادرى اسلامى طرح دوستى بریزد تا عیوب و لغزشهاى او را بشناسد و آنها را شماره کند و به ذهن بسپارد تا روزى او را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد. 

    شرمسارى بیشتر براى چنین مسلمانى ناپاکدل موقعى است که خودش به آن لغزشها آلوده باشد، اما نقائص خویش را نادیده‏

    انگارد و به نشر عیوب برادر دینیش بپردازد. 

    عن على علیه‏السلام قال: یا عبید السوء تلومون الناس على الظن و لا تلومون انفسکم على الیقین. 

    على (ع) فرموده است: اى بندگان بد، مردم را به گمان اینکه صفات ناپسند دارند ملامت مى‏کنید اما خودتان را با اینکه به طور یقین به آن صفات مبتلا هستید ملامت نمى‏نمایید. 

    خلاصه اگر انسان مسلمان بخواهد عیوب اخلاقى خویش را اصلاح نماید مى‏تواند عاقلانه و از مجارى صحیح به کمبودها و نقائص خود واقف گردد و با اراده‏ى جدى به اصلاح آنها همت گمارد ولى باید توجه داشت که این پیروزى بزرگ و ترک عادت ناروا جز با توفیق حضرت باریتعالى میسر نیست. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعا که موضوع گفتار امروز است این نکته را به پیروان خویش آموخته که در پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    اللهم لا تدع خصله تعاب منى الا اصلحتها. 

    بار الها! در من هیچ خصلت ناپسندى را که مایه‏ى عیبجویى مردم است وامگذار جز آنکه اصلاحش فرمایى. 

    مطلب دیگرى که امام سجاد (ع) در این قطعه‏ى دعا از پیشگاه باریتعالى درخواست نموده و موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است نیکو ساختن عیبهایى است که مى‏تواند انسان را مورد ملامت این و آن قرار دهد. در پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    و لا عائبه اونب بها الا حسنتها. 

    بار الها! هیچ زشتى و عیبى را که ممکن است ماده‏ى ملامت 

    مردم نسبت به من شود وامگذار جز آنکه به زیبایى و نیکى مبدلش سازى. 

    براى روشن شدن کلام امام (ع) لازم است در اینجا راجع به چند مطلب توضیح داده شود. اول آنکه ملامت کردن دگران و سرزنش نمودن این و آن در اخلاق اسلام، ناپسند و ممنوع شناخته شده است و خداوند، ملامت کننده را به ملامت دگران مبتلا مى‏نماید. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: من انب مومنا انبه الله فى الدنیا و الاخره. 

    امام صادق (ع) فرموده است: کسى که مومنى را مورد ملامت قرار دهد خداوند او را در دنیا و آخرت به ملامت و سرزنش دگران مبتلا مى‏نماید. 

    آیین مقدس اسلام براى گناهکاران حد شرعى مقرر داشته و مجرم باید طبق موازین قانونى مجازات شود و به کیفر عمل خود برسد و جایى براى ملامت و سرزنش گناهکار باقى نگذارده است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: اذا زنت خادم احدکم فلیجلدها الحد و لا یعیرها. 

    رسول اکرم فرموده است: وقتى یکى از خدمتگزاران شما مرتکب عمل منافى با عفت گردید او را مجازات قانونى نمایید و مورد سرزنش و ملامتش قرار ندهید. 

    مطلب دوم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود این است که فردى خائن و ناپاک در اعمال شخص مسلمانى تجسس و کاوش نماید، اگر گناهى را از وى شناخت آن را ماده‏ى ملامت قرار 

    دهد و زبان به سرزنش و تعییرش بگشاید. امام علیه‏السلام این عمل پلید را دورى جستن از خداوند معرفى نموده است. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    <   <<   26   27   28   29   30   >>   >

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    38
    :: بازدید دیروز ::
    95
    :: کل بازدیدها ::
    188130

    :: درباره من ::

    تنزیل نور

    تنزیل نور
    دراین وبلاگ مطالبی در مورد قران ،دین اسلام وائمه اطهار(ع) ارائه خواهد شد.

    :: لینک به وبلاگ ::

    تنزیل نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماه‏های سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى‏ . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه‏ . حق نیکى کننده . حق همسایه‏ . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .

    :: آرشیو ::

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
    دوازده معصوم علیهم السلام
    آذر 1387
    دی 1387

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::