تنزیل نور
ساعت 4:54 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق( 39)
بسم الله الرحمن الرحیم
و من حسد اهل البغى الموده، و من ظنه اهل الصلاح الثقه.
این دو جمله از دعاى «مکارمالاخلاق» به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است. امام علیهالسلام عرض مىکند: بار الها! حسد اهل معصیت و ستم را در مورد من به مودت و دوستى مبدل نما و بدگمانى اهل صلاح نسبت به من را به اطمینان و حسن ظن تبدیل فرما. در جملهى اول دعاى امام (ع) دو کلمه آمده که لازم است دربارهى آنها توضیح داده شود، یکى کلمهى «حسد» است و آن دیگر، کلمهى «بغى». راغب مىگوید:
الحسد تمنى زوال نعمه من مستحق لها و ربما کان مع ذلک سعى فى ازالتها.
حسد عبارت است از تمنى زوال نعمت از کسى که استحقاق آن نعمت را دارد و چه بسا حسود، خود علاوه بر تمنى روانى، در زوال آن نعمت، سعى و کوشش مىنماید.
اولین نکتهاى که در عبارت راغب باید مورد توجه قرار گیرد این است که حسد در جایى به کار برده مىشود که محسود شایستهى نعمتى باشد که در اختیار دارد. اگر کسى نعمتى را در دست دارد ولى شایسته و لایق آن نعمت نیست، تمنى زوال نعمت از دست او حسد خوانده نمىشود، مثلا اگر دو نفر در راس دو موسسه قرار دارند، یکى فنى و آن دیگر اقتصادى و هر دو از آن رشتهها کمترین اطلاع علمى و مهندسى ندارند، ولى در راس آن دو موسسه قرار گرفتهاند، کارمندان از عدم صلاحیت آن دو رئیس همواره رنج مىبرند و در دل تمنى دارند که نعمت ریاست از دست آنان خارج شود و به اهلش محول گردد، نمىتوان گفت که تمنى کارمندان، حسد مذمومى است که در روایات آمده، بلکه تحقق یافتن چنین تمنى، آن دو موسسه را از خطر نابودى مىرهاند و آن طور که باید به دست افراد لایق به نفع جامعه اداره مىشود و کشور از آن دو موسسه بهرهمند مىگردد. نعمتهایى که در اختیار صاحبان نعمت است و موجب توجه بعضى از افراد مىشود بیش و کم در ضمیر آنان اثر مىگذارد. کسانى که به خداوند و تعالیم اسلام ایمان واقعى دارند تمنى زوال نعمت از صاحب نعمت نمىنمایند، بلکه از خدا مىخواهند که ایشان را نیز از چنین نعمتها برخوردار فرماید. اما منافقین و اشخاص فاقد ایمان واقعى حسد مىبرند و در دل، تمنى زوال نعمت را مىنمایند و مىخواهند صاحب نعمت همانند آنها از نعمتى که دارد محروم گردد.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: ان المومن یغبط و لا یحسد و المنافق یحسد و لا یغبط.
امام صادق (ع) فرموده است: مومن از مشاهدهى نعمت صاحب نعمت حسد نمىبرد بلکه غبطه مىخورد و از خداوند همانند آن نعمت را تمنى مىنماید ولى منافق، غبطه نمىخورد بلکه حسد مىبرد و در دل تمنى زوال نعمت صاحب نعمت را مىنماید.
براى آنکه در جامعه اختلال و فساد پدید نیاید و حقد و کینه بین مردم شایع نشود، اولیاى گرامى اسلام به صاحبان نعمت توصیه نمودهاند که از تظاهر به دارا بودن نعمت بپرهیزند و به گونهاى عمل کنند که احساسات دگران بر ضدشان تحریک نشود.
عن على علیهالسلام قال: استعینوا على حوائجکم بالکتمان فان کل ذى نعمه محسود.
على (ع) فرموده است: براى تهیه و تامین نیازهاى زندگى خود از کتمان و پنهان عمل کردن کمک بگیرید زیرا تمام صاحبان نعمت مورد حسد دگراناند.
حسد بردن حسودان به صاحبان نعمت اغلب براى مال یا مقام صاحب نعمت است و امام سجاد (ع) نه ثروتى داشت که مورد حسد تنگنظران و حسودان واقع شود و نه داراى مقامى در دستگاه دولت بود تا حسد کسانى را که فاقد قدرت و مقاماند برانگیزد. حسد افراد حاسد نسبت به امام سجاد (ع) از جهت کمالات واقعى، مقامات معنوى، و مراتب ایمان آن حضرت به ذات اقدس الهى بود. در نظر امام (ع) بالاترین ارزش براى انسانها ارتباط خالصانه با آفریدگار جهان است و او واجد این نعمت بزرگ بود، از این رو به هیچیک از شئون مادى و دنیوى اعتنا نداشت و این خود معنى زهد واقعى در
اسلام است.
زهرى یکى از افراد تحصیلکرده و عالم در عصر امام سجاد (ع) بود. از او پرسیدند: زاهدترین مردم در نظر تو کیست؟ گفت: حضرت على بن الحسین علیهماالسلام و براى سخن خود شاهدى ذکر نمود. گفت بین امام سجاد و محمد حنفیه عموى آن حضرت در مورد باغهایى که على بن ابیطالب در حیات خود به دست خویش آباد کرده و آنها را صدقهى جاریه قرار داده بود اختلافى وجود داشت. امام سجاد (ع) در سالى که در مکه بود و ولید بن عبدالملک نیز در آن سال در مکه بود. کسى به امام سجاد عرض کرد: اگر مسئلهى اختلافات خود و محمد حنفیه را به خلیفه وقت مراجعه دهید او با واقعبینى به نفع شما حکم خواهد داد و اختلاف پایان مىیابد. امام سجاد (ع) در پاسخ پیشنهاد دهنده فرمود:
ویحک! افى حرم الله اسال غیر الله عز و جل؟ انى آنف ان اسال الدنیا خالقها فکیف اسالها مخلوقا مثلى. و قال الزهرى: لا جرم ان الله عز و جل القى هیبته فى قلب الولید حتى حکم له على محمد بن الحنفیه.
واى بر تو! آیا در حرم خداوند از غیر خدا درخواست نمایم؟ من ابا دارم در اینجا تمام دنیا را از آفریدگار حکیمش درخواست کنم چگونه ممکن است براى قطعهى کوچکى از دنیا مخلوق ناتوانى همانند خودم را مورد درخواست قرار دهم؟ زهرى مىگوید: خداوند هیبت و عظمتى از آن حضرت در قلب ولید بن عبدالملک القا نمود و در نتیجه به نفع امام سجاد (ع) نظر داد. زهرى تحصیلکرده و عالم نمونهى دگرى
از مقام معنوى امام سجاد که منشا حسد بعضى از افراد بود در پاسخ سوال کسى که از او پرسید: آیا امام سجاد را ملاقات نمودهاى؟ چنین گفت:
نعم لقیته و ما لقیت احدا افضل منه و الله ما علمت له صدیقا فى السر و لا عدوا فى العلانیه. فقیل له: فکیف ذلک؟ قال: لانى لم ار احدا و ان کان یحبه الا و هو لشده معرفته بفضله یحسده، و لا رایت احدا و ان کان یبغضه الا و هو لشده مداراته له یداریه.
بلى او را ملاقات نمودهام و کسى را از او برتر ندیدهام. قسم به خدا من نه براى او دوستى را در پنهان یافتم و نه دشمنى را در آشکار. از او پرسیدند: اینکه مىگویى چگونه است؟ گفت: من ندیدم احدى هر چند دوستدار امام بود مگر آنکه بر اثر شدت معرفت به فضیلت حضرت بر وى حسد مىبرد، من ندیدم احدى هر چند دشمن او بود مگر آنکه به علت شدت مداراى آن حضرت، در آشکار با مدارا به امام برخورد مىنمود.
از آنچه معروض افتاد معنى «حسد» و «غبطه» توضیح داده شد و ضمنا روشن گردید که حسد از بعضى از افراد حتى بعضى از دوستان آن حضرت نسبت به امام بر اثر دارا بودن ثروت و مال یا قدرت و مقامات دولتى نبوده، بلکه بر جنبههاى معنوى و مقامات روحانى آن حضرت رشک مىبردند. در آغاز بحث، اشاره شد که در این جمله از سخن امام علیهالسلام علاوه بر کلمهى «حسد» کلمهى «بغى» هم آمده است. و آن کلمه نیز باید توضیح داده شود. امام در پیشگاه الهى عرض مىکند:
و من حسد اهل البغى الموده.
از خدا مىخواهد که حسد مردمان ستمکار و اهل بغى را به مودت تبدیل نماید. حسد یک حالت روانى و یک تمنى درونى است. تا زمانى که حسود براى تحقق بخشیدن به تمنى خویش دست به ظلم و ستم نزده و تعدى ننموده است براى شخص محسود خطرى ندارد، فقط حسود است که خویشتن را دچار عذاب درونى ساخته و از تمنى که در دل دارد و عملى نمىشود همواره رنج مىبرد. خطر حسد براى محسود، موقعى است که حسود بخواهد میل باطنى خویش را به گونهاى پیاده کند و نعمتى را که در دست محسود است زایل نماید. در این موقع است که حسود دچار گناه مىشود و محسود در معرض خطر قرار مىگیرد، و این مطلب در ضمن حدیثى از رسول گرامى آمده که عینا در اینجا نقل مىشود:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ثلاث لا ینجو منهن احد: الظن و الطیره و الحسد و ساحدثکم بالمخرج من ذلک. اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ.
رسول اکرم فرموده: سه چیز است که همه گرفتار آن هستند: اول گمان بد، دوم فال بد، سوم حسد، و من به شما مىگویم چه کنى که به عذاب آنها دچار نشوى: موقعى که دربارهى کسى گمان بد بردى تفتیش و تحقیق مکن که گمان بد در اختیارت نبوده و براى خود گمان بدون تحقیق کیفر نمىشوى، موقعى که در چیزى یا براى کارى که قصد انجام آن را داشتى فال بد زدند اعتنا مکن و به راه خود ادامه بده، وقتى دربارهى کسى حسد بردى دست به ظلم و ستم
نزن و حسد اگر فقط حالت روانى و تمنى درونى باشد و بس مجازات ندارد.
امام سجاد علیهالسلام از حسد اهل بغى سخن مىگوید و از خدا مىخواهد که دل حسودان ظالم را به دوستیش متمایل سازد، زیرا امام سجاد (ع) در افکار عمومى مسلمانان و همچنین در اندیشه و فکر زمامداران اموى آنقدر از نعمت تکریم و احترام برخوردار بود که جاهطلبان ظالم به آن همه محبوبیت رشک مىبردند و چون اهل بغى و ستم بودند آرام نمىگرفتند و ممکن بود با افترا و تهمت، هتک و اهانت، آزار و اذیت، و خلاصه از هر راهى که میسر باشد دست به ظلم و ستم بگشایند تا ارزش معنوى امام و عظمت روحانى آن حضرت را کاهش دهند یا به کلى از میان ببرند.
براى آنکه شنوندگان محترم به ارزش روحانى امام و سبب حسادت اهل بغى هر چه بهتر و بیشتر توجه نمایند، در اینجا به طور شاهد دو مورد از نعمت محبوبیت امام (ع) ذکر مىشود:
حج هشام بن عبدالملک فى زمن عبدالملک فطاف بالبیت فجهد الى الحجر لیستلمه فلم یقدر علیه فنصب له منبر و جلس علیه ینظر الى الناس و معه اهل الشام اذ اقبل على بن الحسین علیهماالسلام و علیه ازار و رداء من احسن الناس وجها و اطیبهم اریجا فطاف بالبیت فکلما بلغ الى الحجر تنحى له الناس حتى یستلمه. فقال رجل من اهل الشام: من هذا الذى قد هابه الناس هذه الهیبه؟ فقال هشام: لا اعرفه، مخافه ان یرغب فیه اهل الشام، و کان الفرزدق حاضرا فقال: لکنى اعرفه. قال الشامى: من هو یا ابا فراس؟ فقال الفرزدق:
هذا الذى تعرف البطحاء وطاته
و البیت یعرفه و الحل و الحرم
هشام بن عبدالملک در زمان حیات پدرش خلیفهى مقتدر وقت، براى حج بیتالله به مکه آمد، طواف بیتالله را انجام داد، کوشش کرد که استلام حجر نماید ولى نتوانست زیرا مردم او را راه ندادند، گویى فشار مردم آنقدر شدید بود که براى مصونیت هشام منبرى آوردند، او را روى منبر نشاندند، و طواف و استلام مردم را نگاه مىکرد و کسانى از اهل شام با او بودند و گرد منبرش حضور داشتند. در این میان حضرت على بن الحسین علیهماالسلام وارد مسجدالحرام شد. لباسى بلند بر تن داشت و عبایى بر دوش، صورتش از زیباترین صورتهاى مردم بود و بوى عطرش بسیار مطبوع. طواف خانه را آغاز نمود. وقتى به حجرالاسود رسید مردم دور شدند، راه دادند، تا حضرت استلام حجر نماید. در طوافهاى بعد هم مطلب به همین منوال بود و مردم براى آن حضرت راه باز مىکردند. یکى از شامیان که در کنار منبر هشام بن عبدالملک بود از مشاهدهى این وضع به شگفت آمد، از هشام بن عبدالملک پرسید این کیست که در نزد مردم اینقدر ابهت و عظمت دارد. هشام گفت: او را نمىشناسم، زیرا مىترسید که اگر آن حضرت را معرفى کند شامیان به او متمایل شوند و علاقهمند گردند. فرزدق شاعر در آنجا حاضر بود. وقتى هشام گفت «نمىشناسم» فرزدق گفت: من او را مىشناسم. شخص شامى گفت: اى ابافراس او کیست؟ فرزدق قصیدهى معروف خود را خواند که در بیت اول گفته بود: «این مرد کسى است که مکه او را مىشناسد، این مرد کسى است که حرم خدا او را مىشناسد، این مرد کسى است که تمام مردم از محل و محرم او را مىشناسند و هویت او بر همه مشهود است».
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:51 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(38 )
حب و بغضهاى ناروا و خلاف عدل از طبع متجاوز بشر سرچشمه مىگیرد و آدمى را به راهى که مرضى خدا نیست سوق مىدهد. پیمبران الهى آمدهاند تا مردم را انسان بسازند و غرایز بىقید و بند را با نیروى ایمان و حسن تربیت مهار کنند و هر فردى را به طبع سرکش و متجاوزش مسلط سازند. متاسفانه موفقیت فرستادگان خدا در این راه ناچیز بوده و نتوانستند در رسالت خود به پیروزى کامل دست یابند، زیرا اولا خداوند حکیم انسانها را مختار آفریده و در قبول و رد دعوت انبیا آزادى عمل داشتهاند و در هر عصر و زمان بیشتر مردم از آزادى سوءاستفاده نموده، به دعوت رسولان اعتنا نکردند و از پذیرش آن سرباز زدند، و ثانیا گروه معدودى که در هر عصر دعوت انبیا را اجابت کردند و به پیروى از اوامر الهى تن دادند اکثرشان از نظر ایمان ضعیف بودند و ایمان ضعیف قادر نیست طبع سرکش و متجاوز مردم را مهار نماید و موقع طغیان غرایز، آنان را از گناه و ناپاکى بازدارد. در این مواقع حساس، افرادى که از نظر ایمان متوسط الحالاند بر سر دوراهى قرار مىگیرند، امر الهى آنان را به اجتناب از گناه و ناپاکى دعوت مىکند اما طبع سرکش و غرایز
نیرومند به راه گناهشان مىخواند و در اغلب مواقع، هواى نفس پیروز مىشود و فضیلت و تقوا شکست مىخورد. على (ع) این تضاد و کشاکش خطرناک را ضمن حدیثى بیان نموده و خاطرنشان ساخته است. هر کس در این مواقع حساس، عنان نفس سرکش را از دست بدهد و راه گناه را در پیش گیرد به دشمن انسانیت خویش کمک کرده و زمینهى تباهى خود را فراهم آورده است.
عن على علیهالسلام قال: النفس مجبوله على سوء الادب و العبد مامور بملازمه حسن الادب و النفس تجرى بطبعها فى میدان المخالفه و العبد یجهد بردها عن سوء المطالبه فمتى اطلق عنانها فهو شریک فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرک نفسه فى قتل نفسه.
على (ع) فرموده: نفس آدمى به طور فطرى به راه نادرستى و خلاف ادب گرایش دارد و بندهى خدا مامور است که همواره ملازم حسن ادب و درستکارى باشد. نفس به کشش طبیعى میدان مخالفت را در پیش مىگیرد و بندهى خدا جدیت مىکند تا نفس را از خواستههاى ناروایش بازدارد. هر وقت بندهى خدا عنان نفس سرکش را واگذارد او نفس خویشتن را در فساد یارى داده و کسى که نفس خود را در هوى و تمایلاتش یارى دهد، با این عمل در قتل نفس خویشتن شرکت نموده است.
به شرحى که توضیح داده شد، کودکان خردسال به جاذبهى طبیعى، طالب آزادى بىقید و شرطند، خوب و بد را نمىفهمند، و صلاح و فساد خویش را درک نمىکنند. آنان مایلند آزاد باشند تا به
هر کارى که مىخواهند دست بزنند و از تخریب و ویرانسازى که انجام مىدهند لذت مىبرند. اگر والدین و مربیان دانا مانع آزادى اطفال گردند با خشونت و تندى فریاد مىزنند، آنان را با چشم بغض و بدبینى مىنگرند، و از مزاحمتى که در کارشان فراهم آوردهاند خشمگین و غضبناکاند. موقعى که دوران کودکى را پشت سر مىگذارند، به سنین جوانى مىرسند، و بالغ مىگردند طبع آزادى طلبشان از میان نمىرود و آن خواستهى فطرى همچنان باقى و برقرار است، مىخواهند همانند دوران کودکى راهشان باز باشد و چیزى مانعشان نشود. قرآن شریف در این باره فرموده:
بل یرید الانسان لیفجر امامه. یسال ایان یوم القیامه.
آدمى میل دارد پیش رویش سدى نباشد، راهى را که مىپیماید بلامانع طى کند، و تمایلات خویش را آنطور که مىخواهد اقناع نماید، و چون با وى از روز جزا و مواخذه الهى صحبت شود از روى استهزا و انکار مىگوید: قیامت چه وقت فرامىرسد؟ و روز جزا کى برپا مىگردد؟ البته جوانان و میانسالان بر اثر تجاربى که در طول سنین قبل از بلوغ اندوختهاند تا اندازهاى به صلاح و فساد واقف شدهاند، نیک و بدها را تا حدى شناختهاند و مانند کودکان، اعمال جاهلانه انجام نمىدهند، ولى این شناخت بدان معنى نیست که جوانان و بزرگسالان به تمام حقایق واقف شدهاند و از تمام ابعاد خوشبختى و سعادت انسانها آگاهى یافتهاند. جوانان و میانسالان مانند کودکان خطر آزادى بىقید و شرط را نمىفهمند و نمىدانند که اگر غرایز حیوانى در سنین جوانى از آزادى مطلق برخوردار باشد
انسانیت نابود مىشود، تعالى و تکامل از میان مىرود، و مفاسد غیرقابل جبران به بار مىآید. پیمبران الهى که پدران روحانى و مربیان خدایى هستند آمدهاند تا خواهشهاى نفسانى مردم را تعدیل نمایند و آنان را از آزادیهاى مضر و خطرناک که سد راه صلاح و رستگارى انسان است برحذر دارند. بدبختانه رفتار و گفتار جوانان و بزرگسالان نادان با پدران روحانى و مربیان الهى همانند رفتار و گفتار کودکان خردسال با والدین و مربیان است، همانطور که کودکان بر سر پدر و مادر فریاد مىزنند و با خشم و خشونت به آنان مىگویند: چرا از ما سلب آزادى مىکنید؟ جوانان و بزرگسالان نیز با پدران روحانى و مربیان الهى خود با همان چشم مىنگرند و نسبت به آنان بغض و کینه ابراز مىدارند، اگر دستشان برسد آزارشان مىدهند و ممکن است در مواقعى به قتلشان همت گمارند. نه تنها پیمبران الهى براى دعوت به دین حق و اقامهى عدل در معرض قتل قرار مىگرفتند، بلکه در مواقعى علماى دین را که مبلغ دعوت پیمبران بودند مىکشتند. قرآن کریم در این باره فرموده است:
ان الذین یکفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم.
کسانى که به آیات الهى کفر مىورزند و پیمبران خدا را بناحق مىکشند و همچنین کسانى از مردم را که جامعه را به قسط و دادگرى امر مىکنند به قتل مىرسانند به آنان عذاب دردناک خداوند را مژده بده. امام سجاد علیهالسلام در جملهى اول این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» بعد از درود بر محمد و آل محمد عرض مىکند:
و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه.
بار الها! دشمنى سخت و عمیق کسانى را که با من کینه و عداوت دارند به محبت و دوستى مبدل نما.
بغضه در لغت عرب به معناى دشمنى شدید است، اگر کسى سوال کند: چرا کسانى با امام سجاد بغض و کینهى شدید داشتند؟ مگر امام با آنان چه کرده بود که عمل آن حضرت در ضمیرشان اثر عمیق گذارد و منشا کینهى شدید گردید؟ به نظر مىرسد که پاسخ این پرسش از مجموع سخنرانى امروز به دست آمده باشد. دشمنى شدید بعضى با امام سجاد همان عداوت و کینهاى است که هوىپرستان و طالبان آزادى بىقید و شرط غرایز و شهوات با پیمبران الهى داشتند، دشمنى افرادى با امام سجاد همانند دشمنى نمرود با ابراهیم، دشمنى فرعون با موسى، دشمنى گروه مستبد ظالم عرب با پیمبر گرامى اسلام، و دشمنى آل امیه و آل عباس با ائمهى معصومین علیهمالسلام بود. خلاصه، کسانى با امام سجاد (ع) کینه و دشمنى شدید داشتند که مىخواستند در پرتو حکومت ظالمانهى آل امیه به مال و مقام، جاه و منصب، و فرمانروایى و قدرت برسند و تمایلات غیرمشروع غرایز و شهوات خویشتن را از این راه ارضا نمایند. اینان به صور مختلف مزاحم امام سجاد بودند و بر ضد آن حضرت تحریکاتى داشتند.
روى ان الحجاج بن یوسف کتب الى عبدالملک بن مروان: ان اردت ان یثبت ملکک فاقتل على بن الحسین. فکتب عبدالملک: اما بعد، فجنبنى دماء بنىهاشم و احقنها فانى رایت آل ابىسفیان لما او لعوا فیها لم یلبثوا ان ازال الله الملک عنهم.
حجاج بن یوسف به عبدالملک مروان نوشت: اگر مىخواهى حکومتت تثبیت شود و ملکت پابرجا بماند على بن الحسین را به قتل برسان. عبدالملک در جواب نوشت: مرا از کشتن بنىهاشم دور نگاهدار و خون آنان را محفوظ بدار که من دیدم وقتى آل ابىسفیان با رغبت و میل به ریختن خون آنان دست زدند طولى نکشید که خداوند حکومتشان را برانداخت و به زمامدارى آنان خاتمه داد.
امام سجاد (ع) از خداوند درخواست مىکند: بغض و کینهى دشمنان مرا به دوستى مبدل نما، زیرا ذات اقدس الهى مقلبالقلوب است، اوست که مىتواند دشمنیها را از قلوب ببرد و دوستى و محبت را جایگزین آنها سازد، و این مطلب در قرآن شریف مکرر خاطرنشان گردیده است.
و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا و اذکروا نعمه الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا.
همهى شما ریسمان خدا را دستاویز خود نمایید و نعمت او را به یاد بیاورید که موقعى دشمن یکدیگر بودید و خداوند دلهاى شما را با هم مهربان ساخت، روز محبت را درک کردید و از نعمت گرانقدر برادرى برخوردار شدید.
و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم.
خداوند است که دلهاى مومنین را به هم مهربان نمود. اگر تو تمام آنچه که در زمین است انفاق مىنمودى نمىتوانستى پیوند محبت و دوستى در دلها ایجاد نمایى ، اما خداوند با ارادهى تواناى خود این مهم
را انجام داد.
به طورى که در روایات و تواریخ آمده افراد بسیارى بودند که با رسول گرامى اسلام و ائمهى معصومین علیهمالسلام دشمنى داشتند، حتى بعضى از آنان فکر قتل در سر مىپروردند، اما خداوند مقلب القلوب از طرق مختلف، روحیهى دشمنان را تغییر مىداد، بعضى عداوتشان به محبت تبدیل مىشد و بعضى از دشمنى و کینهتوزى دست مىکشیدند.
ان شیبه بن عثمان قال: استدبرت رسول الله صلى الله علیه و آله یوم حنین و انا ارید ان اقتله بطلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه و کانا قتلا یوم احد، فاطلع الله رسوله على ما فى نفسى، فالتفت الى و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک بالله یا شیبه. فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احب الى من سمعى و بصرى. فقلت: اشهد انک رسول الله و ان الله اطلعک ما فى نفسى.
شیبه بن عثمان مىگوید: در روز حنین پشت سر پیمبر اکرم مىرفتم و مىخواستم آن حضرت را در مقابل خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه به قتل برسانم زیرا آن دو نفر در جنگ احد کشته شده بودند. خداوند پیمبرش را از فکر من آگاه نمود، رسول خدا متوجه من شد، دست به سینهى من زد، نام خدا را برد و به حفظ من دعا نمود. بندهاى استخوانم از این عمل لرزید، در همان لحظه به حضرتش نگاه کردم دیدم او از گوش و چشمم نزد من محبوبتر است. به نبوتش شهادت دادم و گفتم: خداوند ترا از نیت من آگاه فرمود.
امام سجاد (ع) بعد از واقعهى کربلا و مراجعت به مدینه با مشکلات جدیدى مواجه شد و رنج و عذاب آن حضرت به شکلهاى
تازهاى از ناحیهى دشمنان افزایش یافت. آلامیه از پیروزى نظامى در واقعهى کربلا نه تنها طرفى نبستند و در افکار عمومى بهرهاى نبردند، بلکه ضرر بسیارى از این راه نصیبشان گردید و زبان مردم به سب و لعنشان گشوده شد. از این رو دشمنى خاندان بنىامیه و طرفدارانشان نسبت به امام سجاد (ع) افزایش یافت و حضرتش پیوسته با خطرات گوناگونى مواجه بود. مشکل امام وقتى زیادتر شد که مردم باایمان مدینه بر ضد حکومت یزید فاسد و شاربالخمر، که فرزند گرامى رسول اکرم را کشته بود قیام نمودند و با عبدالله بن حنظله براى پیروزى انقلاب به فداکارى و مرگ بیعت کردند. گرچه امام (ع) در عصر انقلاب و جنبش مردم وارد نبود و یزید هم به موجب گزارشهایى که دریافت کرده بود از این قضیه آگاهى داشت، اما بعید نبود که دشمنان امام از فرصت استفاده کنند و به عنوان فعالیتهاى پنهانى و محرمانه اصل انقلاب را به آن حضرت مستند نمایند. تنها عاملى که مىتوانست توطئهى خائنانهى آنان را در هم بشکند و نقشههاى آنان را بىاثر نماید دعاهاى خاضعانهى امام سجاد و اراده و عنایت حضرت باریتعالى بر استجابت آن دعاها بود. یزید براى آنکه انقلاب مدینه را آرام کند و مردم را سرکوب نماید عنصر خطرناکى به نام مسلم بن عقبه را براى انجام این ماموریت در نظر گرفت، او را احضار نمود و به وى دستورهاى خائنانهاى داد، دوازده هزار نظامى از مردم شام تحت فرماندهیش قرار داد و او را با اختیار تام به حجاز فرستاد. در ضمن، راجع به امام سجاد (ع) به وى توصیه نمود و گفت:
و انظر على بن الحسین و اکفف عنه و استوص به خیرا فانه لم یدخل فى شىء مما دخلوا فیه.
در امر امام سجاد دقت کن، مزاحمتى فراهم ننما، و از او خواست که دربارهى آن حضرت به خیر و خوبى رفتار نماید، زیرا امام سجاد در امرى که مردم در آن مداخله نمودهاند وارد نشده است. با این حال از ناحیهى مسلم بن عقبه براى امام سجاد احساس خطر مىشد. از این رو موقعى که مسلم و لشکریانش به سوى مدینه در حرکت بودند امام سجاد (ع) این دعا را در پیشگاه الهى عرض کرد:
رب! کم من نعمه انعمت بها على و قل لک عندها شکرى و کم من بلیه ابتلیتنى بها قل لک عندها صبرى. فیامن قد قل عند نعمته شکرى فلم یحرمنى و یا من قل عند بلائه صبرى فلم یخذلنى، یا ذا المعروف الذى لا ینقطع ابدا! و یا ذا النعماء التى لا تحصى عددا! صل على محمد و آل محمد و ادفع عنى شره فانى ابرء بک فى نحره و استعیذ بک من شره.
خداى من! چقدر نعمتهایى که به من عطا فرمودى و شکرگزاریم در پیشگاه مقدست در مقابل آن نعمتها کم بود، و چقدر مرا به بلا مبتلا نمودى و صبرم در مقابل آن بلایا کم بود، پس اى کسى که به علت کمى شکرم در مقابل نعمتها مرا محروم ننمودى و اى کسى که به سبب قلت صبرم در مسائل، مرا از یاریت بىنصیب نفرمودى، اى کسى که خیرت هرگز منقطع نمىشود و نعمتهایت به شمار نمىآید، درود فرست بر محمد و آلش و شر او را از من بگردان که من دفع ایذاء او را از تو مىخواهم و از شرش به تو پناه مىبرم.
خداوند دعاى امام سجاد را مستجاب نمود و شرى را که ممکن بود از ناحیهى مسلم بن عقبه بر آن حضرت وارد شود برطرف ساخت.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:50 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(37 )
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل على محمد و آل محمد و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه.
امام سجاد علیهالسلام در این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» چند جمله را از پى هم آورده و به مناسبت هر جمله از پیشگاه الهى تمنایى نموده است که به خواست خداوند، هر یک از جملهها مورد بحث قرار مىگیرد و دربارهاش به قدر لازم توضیح داده مىشود. در جملهى اول پس از درود به حضرت محمد (ص) و آل محمد (ص) عرض مىکند: بار الها! کینهى شدید دشمنان مرا به دوستى مبدل فرما.
حب و بغض یا مودت و عداوت در قرآن شریف و روایات اولیاى اسلام دربارهى خداوند نسبت به مردم و همچنین دربارهى مردم نسبت به یکدیگر به کار برده شده با این تفاوت که حب و بغض خداوند نسبت به مردم همه جا بر اساس حق و عدل است ، اما دوستى و دشمنى مردم نسبت به یکدیگر گاهى عادلانه و بر وفق حق است و گاهى ظالمانه و برخلاف عدل و انصاف. در اینجا پارهاى از آیات و
روایات ذکر مىشود:
ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص.
خداوند افراد باایمانى را دوست دارد که در راه او جهاد مىکنند و همانند بنیانى به هم پیوسته و محکم در برابر دشمن پاى برجا و استوارند.
در این آیه، خداوند محبت خود را نسبت به مجاهدین فى سبیلالله اعلام فرموده است، زیرا اینان براى اعلاى حق و اقامهى عدل، براى امحاى باطل و از میان بردن ظلم مجاهده مىکنند و جان خود را از کف مىدهند و همهى این اعمالى که مورد هدف آنهاست بر وفق دادگرى و بر اساس پاکى و فضیلت است. از این رو خداوند آنان را دوست دارد. کسانى که واجد شرایط جهاد فى سبیل الله هستند و مکلفند در جبهه شرکت کنند و از وظیفهى دینى سرباز مىزنند و به امر الهى اعتنا نمىکنند مبغوض حضرت حقاند زیرا اینان به نوبهى خود بر اثر تسلطى که دارند موجب مىشوند حق تضعیف شود و باطل قوى گردد.
عن النبى صلى الله علیه و آله: ان الله عز و جل یبغض رجلا یدخل فى بیته و لا یقاتل.
رسول اکرم فرموده است: خداوند دشمن دارد مرد توانایى را که در خانه مىنشیند و در جبههى جنگ شرکت نمىکند و با معاندین نبرد نمىنماید.
اگر بخواهیم بدانیم چرا این گروه مطرود درگاه باریتعالى هستند و خداوند مهربان اینان را دشمن دارد مىتوانیم تاریخ چند سالهى
کوتاه مدت حکومت على علیهالسلام را بخوانیم و ببینیم بر اثر سرپیچى و تخلف آن مردمى که یک روز با التماس على را حاضر کردند خلافت را بپذیرد و با او بیعت نمودند و یک روز عهدشکنى کردند و از انجام وظیفه شانه خالى نمودند چه مصائب سنگینى براى اسلام و مسلمین پدید آمد، چه خونهایى از بیگناهان به زمین ریخته شد، و چگونه اسلام عزیز از پیشروى بازماند، و چطور یک سلسله عناصر فاسد بىدین بىعلاقه به اسلام بر کرسى خلافت تکیه زدند و زمام امور مسلمین را به دست گرفتند، فاجعههایى به بار آوردند و آبروهایى از اسلام بردند. اینان با اعمال نارواى خود موجب شدند که على (ع) به کشتن برود، باعث شدند که امام مجتبى خانهنشین شود و سرانجام مسموم گردد، سبب شدند که تاریخ خونین کربلا به وجود آید و آن فاجعهى عظیم رخ دهد و خونهاى مقدسى به زمین ریخته شود و اهلبیت رسول اکرم به اسارت به کوفه و شام بروند و خلاصه، آنقدر حوادث بد پیش آمد که براى انسانیت مایهى شرمسارى است. آیا نباید این گروه متخلف از سربازى دین مطرود الهى باشند؟ آیا نباید خداوند مهربان اینان را که مایهى شکست عدل و دادگرى شدند دشمن بدارد؟ پاسخ این پرسش بر هیچیک از شنوندگان پنهان نیست.
یکى دیگر از امورى که موجب بغض و دشمنى خدا مىشود این است که افراد، فقط امور مربوط به زندگى دنیا را فراگیرند و عملا آنها را به کار بندند اما از معارف اخروى که مایهى تعالى انسان و موجب سعادت ابدى است ناآگاه و جاهل باشند.
عن النبى صلى الله علیه و آله: ان الله تبارک و تعالى یبغض کل تعالم بالدنیا و جاهل بالاخره.
رسول گرامى فرموده است: خداوند دشمن تمام افرادى است که به امور دنیوى عالماند و نسبت به امور آخرت جاهل و نادان.
خداوند حکیم، بشر را براى زندگى ابدى آخرت خلق کرده و دنیا براى او به منزلهى گذرگاه است، باید از سراى گذران براى آخرت جاودان ذخایرى بیندوزد و توشهاى بردارد و از این راه موجبات رفاه و آسایش خود را در جهان بعد از مرگ تهیه نماید.
عن على علیهالسلام قال: ایها الناس! انما الدنیا دار مجاز و الاخره دار قرار. فخذوا من ممرکم لمقرکم.
على (ع) فرموده است: اى مردم! دنیا خانهى عبور است و آخرت، سراى قرار و جاودان، پس، از منزلگاه گذران براى عالم جاودان زادى بگیرید و توشهاى بردارید و تهیدست از این سراى به عالم آخرت منتقل نشوید.
بدبختانه در دنیاى امروز توجه بیشتر مردم جهان معطوف به زندگى دنیاست، علم و دانش را براى بهزیستى فرامىگیرند و براى آخرت، که هدف خلقت انسان است، توجهى ندارند. گویى دنیاى امروز مصداق واقعى حدیث رسول گرامى است و مردمش مبغوض حضرت باریتعالى هستند زیرا هدف اینان در جهان کنونى لذتگرایى و بهتر زیستن است، انسانیت و سجایاى انسانى را پیش پاى لذایذ مادى قربانى نمودهاند و از آن اسمى نمىبرند، مردمى که عطایاى الهى را آنطور که باید نمىبینند و فقط توجهشان به مادیات است و بس و به فرمودهى رسول گرامى، عذاب الهى در انتظار آنان است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: من لم یر لله عز و جل علیه نعمه الا فى مطعم او مشرب او ملبس فقد قصر عمله و دنا عذابه.
رسول اکرم فرموده است: کسى که نعمتهاى خدا را دربارهى خودش جز بر خوردنى و نوشیدنى و پوشیدنى نمىداند اعمالش در دنیا نارسا و کوتاه است و عذابى که دامنگیرش خواهد شد بسیار نزدیک.
از جمله امورى که منشا بغض و دشمنى خداوند است و در حدیث رسول اکرم آمده، افساد کردن و نمامى نمودن بین مردم مسلمان است.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ابغضکم الى الله المشاوون بالنمیمه المفرقون بین الاخوان الملتمسون للبرءاء العثرات.
رسول اکرم فرموده است: مبغوضترین شما نزد خداوند کسانى هستند که راه تفتین و نمامى را در پیش مىگیرند، بین برادران جدایى مىافکنند و مىکوشند تا دامن افراد پاک را به لغزشها آلوده نمایند و آنان را در جامعه ننگین سازند.
از این چند حدیث که معروض افتاد روشن شد که بغض و دشمنى خداوند نسبت به افراد مبغوض بر اساس عدل و انصاف و اقتضاى عمل آنان است.
براى آنکه بدانیم حب و دوستى باریتعالى نیز نسبت به افراد محبوب بر اساس عدل و دادگرى و بر مبناى تفضل و رحمت است چند حدیث در این باره ذکر مىشود.
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظر الى قلبک، فان کان یحب اهل طاعه الله و یبغض اهل معصیته
ففیک خیر و الله یحبک.
امام باقر (ع) فرموده است: اگر خواستى بدانى در تو خیر و خوبى وجود دارد به دلت نظر افکن، اگر دیدى قلبت اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصیت خدا را دشمن دارد در تو خیر و خوبى وجود دارد و خداوند هم دوستدار توست.
عن النبى صلى الله علیه و آله: الا و من احب فى الله و ابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفیاء الله.
رسول اکرم پس از بیان ارزش دوستى مومن نسبت به مومن مىفرماید: آگاه باشید! هر کس براى خدا دوست بدارد براى خدا دشمن بدارد، براى خدا عطا کند، و امساک کند براى خدا، او از بندگان گزیده و خالص خداوند است.
دوستى خداوند بر اساس حق و عدل است، محبت خداوند امیدبخش و انسان ساز است، دوستى خداوند ابواب رحمت را به روى مردم مىگشاید و آنان را مشمول فیض خود قرار مىدهد. در قرآن شریف فرموده است:
ان الله یحب التوابین.
گناهکارانى که از معصیت باریتعالى نادم شدهاند و مصمماند که به سوى خدا بازگشت نمایند و خویشتن را از نعمت اطاعت و اعمال صالحه برخوردار سازند، خداوند بزرگ دوستدار اینان است و مژدهى دوستى خود را با جملهى ان الله یحب التوابین، در قرآن شریف، اعلام فرموده است.
بحث دوستى و دشمنى خداوند نسبت به مردم در اینجا پایان
مىیابد، اما دوستى و دشمنى مردم نسبت به یکدیگر گاهى بر وفق حق است و گاه برخلاف آن. در این سخنرانى با استفاده از روایات، راجع به هر دو قسمت توضیح داده مىشود- اگر حب و بغض و دوستى و دشمنى مردم دربارهى یکدیگر به انگیزهى ایمان باشد آن دوستى و دشمنى بر وفق حق و عدل است و داشتن چنین محبت و عداوتى در روایات اولیاى دین از فرایض اسلامى به حساب آمده و نشانهى ایمان کامل است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: الحب فى الله فریضه و البغض فى الله فریضه.
رسول گرامى فرموده: دوست داشتن از براى خدا از واجبات است و دشمن داشتن براى پروردگار نیز از فرایض است.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: من احب لله و ابغض لله و اعطى لله فهو ممن کمل ایمانه.
امام صادق (ع) فرموده: کسى که براى خدا دوست بدارد، براى او دشمن بدارد، و براى او عطا کند، او از کسانى است که واجد ایمان کاملاند.
اگر حب و بغضهاى مردم نسبت به یکدیگر براى خدا باشد آن دوستى و دشمنى، مقدس و بر طبق حق و عدل است، اما اگر منشا دوستى و دشمنى، هواى نفس باشد نه تنها داراى ارزش معنوى نیست، بلکه ممکن است در مواقعى ضررهاى بسیار بزرگ و خساراتى غیرقابل جبران به بار آورد. کودک به کشش طبیعى خواهان آزادى مطلق است. مىخواهد هر چه زودتر خویشتن را به هدفهاى نارواى
خود برساند و هر جا برود و به هر کارى که میل دارد دست بزند و اگر در مواردى مادر روى مصلحت مزاحم او شود و بخواهد از وى سلب آزادى نماید سخت ناراحت و خشمگین مىگردد. خردسالان در سنین اول زندگى، اعمال تخریبى بسیار دارند، هر جا دستشان برسد ویرانى به بار مىآورند، مورچهها را مىکشند، گلها را پرپر مىکنند، نهال کوچک درختها را آنقدر تکان مىدهند تا ریشههاى آن از جا کنده شود، عروسکهاى خود را پاره مىکنند، اگر گنجشکى به دستشان افتد پرهایش را مىکنند، گچ دیوارها را مىریزند، موى سر بچههاى ضعیفتر از خود را مىکشند، و خلاصه موجب اختلالات بسیارند و مادران باید پیوسته مراقب آنان باشند و از کارهاى نادرستشان منع نمایند. یکى از اساتید روان مىگوید: خوشبختانه اطفال ویرانگر و مخرب ناتوان و ضعیفاند و اگر آنان به قدر جوانان نیرومند و قوى مىبودند زندگى براى بزرگسالان تلخ و غیرقابل تحمل مىشد. والدین و مربیان پیوسته اطفال خردسال را از کارهاى ناروا منع مىکنند و با سخنان خویش، قبح آن اعمال را به آنان مىفهمانند و جدیت مىکنند تا آنان را براى زندگى اجتماعى و حسن معاشرت با مردم تربیت نمایند. باید توجه داشت که تربیت اطفال خردسال بدان معنى نیست که تمایلات ویرانگرى و تخریب در وجودشان محو و نابود مىگردد، بلکه اثر تربیت آن است که تمایل تخریب و شرارت را در ضمیرشان واپس مىکند و در اعماق وجودشان پنهان مىنماید و هر وقت فرصت مناسبى به دست آید تمایل واپس زده شده از ضمیر باطن خارج مىشود، از پس پردهى خفا بیرون مىآید و کارهاى تخریبى را آغاز مىنماید. این مطلب دقیق علمى و روانشناسى در کلام مولىالموحدین آمده است:
عن على علیهالسلام قال: الشرکا من فى طبیعه کل احد فان غلبه صاحبه بطن و ان لم یغلبه ظهر.
على (ع) فرموده است: شر و بدکارى در باطن تمام انسانها وجود دارد، اگر هر فردى بر آن تمایل غلبه کند همچنان در ضمیرش پنهان مىماند و اگر نتواند بر آن پیروز گردد میل شر و ویرانگرى آشکار مىشود و او را به فعالیتهاى ناروا وادار مىسازد.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:46 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(36 )
امام صادق (ع) فرموده است: بزرگ عاملى که مىتواند آدمى را از خداوند دور نماید این است که مردى با مرد دگر طرح برادرى بریزد به این منظور که لغزشهاى او را به ذهن بسپارد تا روزى او را مورد ملامت و تعییر قرار دهد.
مطلب سوم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود و مسلمانان همواره متوجه آن باشند این است که گاهى شخص مسلمان، مسلمان دیگرى را در چیزى که به اختیار او نبوده و نیست مورد ملامت قرار مىدهد و این کار در مواقعى اسائهى ادب به حریم پروردگار است و به علاوه موجب اهانتى ناروا به فرد مسلمان مىگردد.
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: ان اباذر عیر رجلا على عهد النبى صلى الله علیه و آله بامه، فقال: یا بن السوداء، و کانت امه السوداء. فقال له رسولالله صلى الله علیه و آله: تعیره بامه یا باذر؟ قال: فلم یزل ابوذر یمرغ وجهه فى التراب و راسه حتى رضى رسول الله صلى الله علیه و آله عنه.
امام باقر (ع) فرمود: ابوذر غفارى در محضر رسول گرامى مردى را به مادرش مورد سرزنش قرار داد و گفت: اى فرزند زن سیاه، و مادر آن مرد از نژاد سیاه بود. رسول گرامى سخت برآشفت، فرمود: ابوذر! او را به مادرش سرزنش نمودى؟ ابوذر متوجه شد که خطایى
بزرگ مرتکب شده و براى عذرخواهى سر و صورت خویش را آنقدر در خاک غلطاند تا رسول اکرم از او راضى گردید.
مطلب چهارم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود این است که گاهى تعییر و سرزنش افراد، ناشى از جهل و نادانى آنان است، بىمطالعه سخن مىگویند و لب به ملامت مىگشایند، سپس به خطاى خویش واقف مىگردند و در پایان خجلتزده و شرمسار مىشوند. محمد بن منکدر مىگوید: روزى در ساعت شدت گرمى هوا به خارج مدینه رفته بودم. دیدم امام باقر علیهالسلام در آفتاب سوزان سرگرم کار کشاورزى است و چون سمن داشت به دو نفر تکیه داده بود و در حالى که عرق از پیشانیش مىریخت به کارگران دستور مىداد. با خود گفتم: پیرمردى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیاست. تصمیم گرفتم او را موعظه کنم و عملش را مورد انتقاد قرار دهم. پیش رفتم، سلام کردم و گفتم: آیا شایسته است یکى از شیوخ قریش در هواى گرم، با این حال، در پى دنیاطلبى باشد. چگونه خواهى بود اگر در این موقع و با چنین حال مرگت فرا رسد و حیاتت پایان پذیرد؟ حضرت دستهاى خود را از دوش آن دو نفر برداشت و فرمود:
لو جاءنى و الله الموت و انا فى هذه الحال جاءنى و انا فى طاعه من طاعات الله عز و جل اکف بها نفسى عنک و عن الناس و انما کنت اخاف الموت لو جاءنى و انا على معصیه من معاصى الله تعالى. فقلت: یرحمک الله، اردت ان اعظک فوعظتنى.
به خدا قسم اگر در این حال بمیرم در حین انجام طاعتى از
طاعات خداوند جان سپردهام، من مىخواهم با کار و کوشش، خود را از تو و دگران بىنیاز سازم، زمانى باید بترسم که مرگم در حال گناه فرا رسد و با معصیت الهى از دنیا بروم. محمد بن منکدر عرض کرد: خداوند ترا مشمول رحمت خود قرار دهد، من مىخواستم شما را نصیحت گویم، شما مرا موعظه نمودید.
ائمهى معصومین علیهمالسلام با انجام وظایف امامت کارهایى مىکردند که به نظر بعضى از افراد بىاطلاع همانند عمل امام باقر (ع) و کشاورزى در هواى گرم بود، از این رو زبان به ملامت مىگشودند و ائمهى علیهمالسلام در حدود ممکن به آنان پاسخ مىدادند.
ان طائفه من اصحاب امیرالمومنین على بن ابیطالب علیهالسلام مشوا الیه عند تفرق الناس عنه و فرار کثیرهم الى معاویه طلبا لما فى یدیه من الدنیا، فقالوا: یا امیرالمومنین! اعط هذه الاموال و فضل هولاء الاشراف من العرب و قریش على الموالى و العجم. فقال لهم امیرالمومنین علیهالسلام: اتامرونى ان اطلب النصر بالجور.
جمعى از اصحاب امیرالمومنین (ع)، در موقعى که مردم زیادى از اطراف آن حضرت پراکنده مىگشتند و براى دریافت پول نزد معاویه مىرفتند، به محضرش شرفیاب شده، عرض کردند: اى امیرالمومنین! اشراف عرب و قریش را بر موالى و غیر عرب مقدم بدار و اموال بیتالمال را بین آنان تقسیم کن تا به معاویه ملحق نشوند و از تو دست برندارند. حضرت فرمود: شما مىگویید که من از ظلم و ستم یارى بخواهم و براى تثبیت حکومت خود به حقوق دگران تجاوز کنم؟ هرگز.
زمانى که بین حضرت مجتبى و معاویه قرارداد صلحى رد و بدل گردید عدهى زیادى زبان به ملامت گشودند و عمل آن حضرت را مورد اعتراض قرار دادند، حتى بعضى امام مجتبى را ذلیل کنندهى مومنین خواندند و امام پاسخهایى فرمود، بعضى قانع مىشدند و بعضى دیگر قانع نشدند. حادثهى خونین کربلا امرى بود الهى و خداوند روز ولادت حضرت حسین علیهالسلام، رسول گرامى را از واقعهى عاشورا آگاه نمود و بسیارى از افراد خانوادهى پیمبر اسلام از این امر اطلاع داشتند ، اما موقع تحقق یافتن این مقدر الهى که نتیجهاش رسوا شدن آلامیه و آشکار شدن حق و حقیقت بود، عدهى زیادى حتى بعضى از دوستان و نزدیکان با سفر آن حضرت به کوفه مخالف بودند و با زبان ملامت و اعتراض سخن مىگفتند:
عن جابر بن عبدالله قال: لما عزم الحسین بن على علیهمالسلام على الخروج الى العراق اتیته فقلت له: انت ولد رسول الله صلى الله علیه و آله و احد السبطین، لا ارى الا انک تصالح کما صالح اخوک علیهالسلام فانه کان موفقا رشیدا. فقال لى: یا جابر! قد فعل اخى ذلک بامر الله تعالى و رسوله صلى الله علیه و آله و انا ایضا افعل بامر الله تعالى و رسوله.
جابر مىگوید: وقتى حسین (ع) عازم عراق گردید حضورش شرفیاب شدم و عرض کردم شما یکى از دو سبط رسول اکرم هستید، به نظر من تنها راه براى شما آن است که همانند برادرت صلح کنى که او با موفقیت، راه صحیح را پیمود. حضرت به من فرمود: اى جابر! برادرم به امر خداوند و به امر رسول اکرم صلح نمود و من نیز
طبق امر خدا و امر رسول گرامى عمل مىکنم.
وقتى حضرت رضا علیهالسلام امر ولایتعهدى مامون را قبول نمود، افرادى لب به اعتراض و ملامت گشودند و بعضى مطلب خود را با حضرتش در میان گذاردند.
عن محمد بن عرفه قال قلت للرضا علیهالسلام: یابن رسول الله! ما حملک على الدخول فى ولایه العهد؟ فقال: ما حمل جدى امیرالمومنین علیهالسلام على الدخول فى الشورى.
محمد بن عرفه مىگوید به حضرت رضا عرض کردم: یابن رسول الله! چه چیز شما را واداشت که در امر ولایتعهدى مداخله نمایید؟ حضرت در پاسخ فرمود: همان چیزى که جدم على (ع) را وادار نمود که در شورا مداخله نماید.
مامون صریحا به حضرت رضا عرض کرد: اگر امر ولایتعهدى مرا قبول نکنى حتما شما را به قتل مىرسانم و حضرت را به هلاکت تهدید کرد، حتى براى اینکه مطلب خود را در یک زمینهاى پیاده کند که در صدر اسلام سابقه داشته باشد، قضیهى عمر و شورا را با حضرت در میان گذاشت و اینچنین گفت:
ان عمر بن الخطاب جعل شورى فى عده احدهم جدک امیرالمومنین على بن ابیطالب علیهالسلام و شرط فیمن خالف منهم ان یضرب عنقه.
عمر بن الخطاب شوراى خلافت را در شش نفر قرار داد که یکى از آنان جدت امیرالمومنین على (ع) بود و شرط نمود که هر کس با شورا مخالفت کند گردنش زده شود. سپس به حضرت عرض کرد:
شما ناچارید ولایتعهدى را که اراده کردهام بپذیرید و از آن گزیرى نیست.
امام سجاد در جملهى دوم این قسمت از دعا که موضوع سخنرانى امروز است از پیشگاه الهى درخواست مىکند:
و لا عائبه او نب بها الا حسنتها.
بار الها! هیچ عیبى را در من، که ممکن است مادهى ملامتم گردد باقى مگذار جز آنکه آن را نیکو نمایى.
در جملهى سوم عرض مىکند:
و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها.
بار الها! هیچ کرامت خلق و خوى پسندیدهاى را که به طور ناقص در من وجود دارد فرومگذار جز آنکه تتمیم و تکمیلش نمایى.
مىدانیم که صفات حمیده و سجایاى پسندیده داراى مراتب و درجات متفاوتى است، و انسانهاى بزرگ و عالیقدر به هر نسبت که از جهت معنوى مقام رفیعترى دارند به همان نسبت از بزرگوارى و کرامت اخلاقى بالاترى برخوردارند و این مطلب در خلال بعضى از آیات قرآن شریف آمده است.
و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.
کسانى که قوىالنفس و حاکم بر غرایز خود هستند موقعى که خشمگین مىشوند خویشتندارند، بر خود مسلطند، و آتش غضب را در ضمیر خویش فرومىنشانند، و این خود یکى از سجایاى مهم اخلاقى است. بعضى از افراد از این حد بالاترند، غضب را اظهار نمىکنند و شعلهى خشم را در باطن فرومىنشانند، به علاوه، از لغزش
کسى که موجب خشمشان گردیده است عفو و اغماض مىنمایند. البته این گروه مقام عالیترى دارند. بعضى از افراد آنقدر در کرامت نفس بلندمرتبه و رفیعاند که از شعلهور شدن غضب جلوگیرى مىکنند، از کسى که بد کرده و موجب خشمشان گردیده است مىگذرند و مورد عفوش قرار مىدهند، نه تنها بدى را تلافى نمىکنند، بلکه شخص بدعمل را مورد عنایت و احسان قرار مىدهند، و این قبیل بزرگوارى و کرامت نفس، گاهى در افراد عادى مشهود مىگردد به طورى که موجب شگفتى کسانى مىشود که خود داراى بزرگوارى و معالى اخلاقاند.
عبدالله جعفر از افراد کریمالنفس و بزرگوار عصر خود بود. او در ایام زندگى خویش خدمات بزرگى نسبت به افراد تهیدست و آبرومند انجام داد، او به اندازهاى در بذل و بخشش کوشا و بلندنظر بود که بعضى از افراد وى را در این کار ملامت مىکردند و به او مىگفتند که تو در احسان به دگران راه افراط در پیش گرفتهاى. روزى براى سرکشى به باغى که داشت با بعضى از کسان خود راه سفر در پیش گرفت. نیمهراه، در هواى گرم، به نخلستانى سرسبز و خرم رسید. تصمیم گرفت چند ساعتى در آن باغ استراحت نماید. غلام سیاهى باغبان بود، با اجازهى غلام وارد باغ شد، کسانش وسایل استراحت او را در نقطهى مناسبى فراهم آوردند. ظهر شد، غلام بستهاى را در نزدیکى جعفر آورد و روى زمین نشست و آن را گشود. جعفر دید سه قرص نان در آن است. هنوز غلام لقمهاى نخورده بود که سگى وارد باغ شد، مقابل غلام آمد، گرسنه بود و از غلام درخواست غذا داشت. او یکى از قرصههاى نان را به سویش انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را در هوا گرفت و بلعید و دوباره متوجه غلام و
سفرهى نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفرهى خالى را بدون اینکه خودش غذا خورده باشد برچید. عبدالله که ناظر جریان بود از غلام پرسید: جیرهى غذایى شما در روز چقدر است؟ جواب داد: همین سه قرص نان که دیدى. گفت: پس چرا این سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذاى شبانهروزت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، مىدانستم این حیوان از راه دور به اینجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد کردن و محروم ساختن چنین حیوانى گران و سنگین بود. عبدالله از این عمل بسیار تعجب کرد، گفت: پس به خودت چه خواهى کرد؟ جواب داد: امروز را به گرسنگى مىگذرانم تا فردا سه قرص نان را برایم بیاورند. جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سیاه مایهى شگفتى عبدالله جعفر شد و با خود مىگفت: مردم مرا ملامت مىکنند که در احسان به دگران تندروى مىکنى در حالى که این غلام از من به مراتب در احسان و بزرگوارى پیشتر و مقدم است. عبدالله سخت تحت تاثیر بزرگوارى غلام سیاه قرار گرفت، مصمم شد او را در این راه تشویق نماید. از غلام پرسید صاحب باغ کیست؟ پاسخ داد فلانى که در روستا منزل دارد. گفت تو مملوکى یا آزاد؟ گفت من مملوک صاحب باغم. او را فرستاد صاحب باغ را آورد. درخواست نمود که باغ را با تمام لوازمش و همچنین غلام سیاه را به او بفروشد. مرد خواستهى عبدالله جعفر را اجابت نمود و باغ و غلام را به عبدالله فروخت و بعد عبدالله جعفر، غلام را در راه خدا آزاد کرد و باغ را هم به او بخشید. جالب آنکه وقتى باغ را به غلام بخشید غلام بلندهمت گفت:
ان کان هذا لى فهو فى سبیل الله.
اگر این باغ متعلق به من شده است، آن را در راه خدا و براى رفاه و استفاده مردم قرار دادم.
بزرگوارى و کرامت نفس، نشانهى تعالى معنوى و تکامل روحانى انسان است، در پرتو مکارم اخلاق، آدمى از قیود پست و حیوانى رهایى مىیابد و بر غرایز و تمایلات نفسانى خویش مسلط مىشود، دگردوستى و حس فداکارى در نهادش بیدار مىگردد، انسان بالفعل مىشود و از کمالاتى که لایق مقام انسان است برخوردار خواهد شد.
رسول اکرم براى آنکه پیروان خود را به راه مکارم اخلاق سوق دهد و آنان را با صفات انسانى تربیت نماید بر منبر و محضر، در سفر و حضر، و خلاصه در هر موضع مناسب از فرصت استفاده مىنمود و وظایف آنان را خاطرنشان مىساخت و بر اثر مساعى پیگیر آن حضرت تحول عظیمى در جامعه پدید آمد و عدهى زیادى از مسلمانان مدارج تعالى و تکامل را پیمودند، به فضایل انسانى نایل آمدند که بعضى از آنان، مانند عبدالله جعفر، در تاریخ اسلام شناخته شده و معروفاند و برخى مانند آن غلام سیاه ناشناخته و گمناماند.
خلاصه، کرامت نفس و بزرگوارى طبع در افراد بافضیلت داراى مراتب و درجات متفاوتى است. حضرت سجاد (ع) در سومین جملهى دعا که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه حضرت باریتعالى عرض مىکند:
و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها.
بار الها! هیچ کرامت خلقى را که در من به طور ناقص وجود دارد باقى مگذار جز آنکه تکمیل و تتمیمش فرمایى.
بدون تردید اگر خداوند مقلبالقلوب عنایت فرماید و آدمى را
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:45 عصر سه شنبه 87/11/29
شرح دعای مکارم الاخلاق(35 )
اللهم لا تدع خصله تعاب منى الا اصلحتها. و لا عائبه اونب بها الا حسنتها، و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها.
به خواست خداوند این قسمت از دعا موضوع سخنرانى امروز است. امام سجاد علیهالسلام عرض مىکند: بار الها بر من هیچ خوى و خصلتى را که زشت تلقى مىگردد وامگذار جز آنکه اصلاحش فرمایى و هیچ روش ناپسندى را که مایهى سرزنشم مىشود وامگذار جز آنکه پسندیدهاش سازى و هیچ کرامت نفسى را که در من ناتمام است وامگذار مگر آنکه تتمیم و تکمیلش نمایى.
این قطعه از دعا حاوى سه مطلب است: اول از عیوب و نقائصى سخن مىگوید که مىتواند موجب عیبجویى مردم شود، دوم از اعمالى نام مىبرد که ممکن است کسانى آن را مادهى ملامت و سرزنش قرار دهند، سوم از کرایم نفس و بزرگواریها یاد مىکند که از خدا مىخواهد که آن را تتمیم نماید.
براى آنکه شنوندگان محترم هر چه بهتر به عمق کلام امام واقف گردند لازم است راجع به هر یک از این سه مطلب به اختصار توضیح داده شود. دربارهى عیوب و نقائص مىتوان از جهات متعدد و ابعاد مختلف، بحث نمود و از همه مهمتر، شناخت اصل عیوب است. آدمى به طور طبیعى خود را دوست دارد و کارهاى خویش را با دیدهى خوشبینى و رضا مىنگرد و اگر در اعمالش کارهاى بدى باشد حب ذات، حجاب آن مىشود و نمىگذارد انسان عیب خود را ببیند و به نقص اخلاقى خویش واقف گردد، مگر آنکه از ابتدا و از دوران نوجوانى احساس مسئولیت در پیشگاه باریتعالى بنماید، تعالیم الهى را فراگیرد، حلال و حرام خدا را بیاموزد، اخلاق خوب و بد را از یکدیگر تمیز دهد، و من جمیع الجهات مراقب رفتار و گفتار و کردار خود باشد. چنین انسانى مىتواند اولا از عیب مصون بماند و ثانیا اگر دچار عیبى شد، چون مقررات اسلامى را مىداند، خودش عیب خود را تشخیص مىدهد.
عن النبى صلى الله علیه و آله: اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فى الدین و زهده فى الدنیا و بصره عیوبه.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: وقتى خداوند، خیر بندهاى را بخواهد، وى را دینشناس مىکند، نسبت به امور مادى و دنیوى بىاعتنایش مىنماید، و وى را به عیوب و نواقص خودش بینا مىسازد.
بهترین و عالیترین شناخت این عیوب اخلاقى این است که آدمى مشمول عنایت باریتعالى واقع شود و خداوند به لطف خود، او
را به نقائص و عیوبش واقف سازد. دومین راه براى شناختن عیبهاى اخلاقى آن است که افراد باایمان و شاگردان مکتب قرآن به گفتار و رفتار یکدیگر دقت نمایند و هر فردى براى فرد دیگر همانند آیینه باشد، خود را در او ببیند، عیوب خویش را بشناسد و آنها را اصلاح نماید، خوبیهاى او را فراگیرد و عملا آنها را به کار بندد.
عن على علیهالسلام قال: یا کمیل! المومن مرآه المومن لانه یتامله فیسد فاقته و یجمل حالته.
على (ع) به کمیل بن زیاد فرمود: مومن آیینهى مومن است، چه آنکه با دقت در آن مىنگرد، نیازهاى باطنى و نقائص معنوى خویش را به وسیلهى آن برطرف مىکند و به حالت درونى خود جمال و زیبایى مىبخشد.
سومین راه براى شناخت عیبهاى اخلاقى این است که هر فردى از برادر دینى خود درخواست کند که در گفتار و رفتار وى دقت نماید، اگر در آن عیبى مشاهده کرد تذکر دهد تا آن را برطرف سازد. در صدر اسلام این یکى از روشهاى خودسازى بود و مسلمانان از این راه متوجه عیوب اخلاقى خود مىشدند و خویشتن را اصلاح مىنمودند، و در مسجد یا در رهگذر، مسلمانان به هم مىرسیدند، یکى به دیگرى مىگفت:
رحم الله من اهدى الى عیوبى.
مشمول رحمت الهى باشد کسى که بر من منت گذارد، هدیهاى به من بدهد و عیبهاى مرا براى من بیان نماید.
چهارمین وسیله براى شناخت عیوب و نقائص اخلاقى، رفیق
خوب و باایمان است، چه او به صلاح و سعادت دوست خویش علاقه دارد و به انگیزهى خیرخواهى، عیب او را به وى ارائه مىکند و او را آگاه مىسازد تا خود را اصلاح نماید.
عن على علیهالسلام قال: لیکن آثر الناس عندک من اهدى الیک عیبک و اعانک على نفسک.
على (ع) فرموده است: البته باید مقدمترین دوستان براى تو کسى باشد که عیب را به تو اهدا نماید و ترا در راه خیر و سعادتت یارى دهد.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: احب اخوانى الى من اهدى عیوبى الى.
امام صادق (ع) فرموده است: بهترین برادران من کسى است که عیوب مرا به من هدیه دهد.
استفاده از برادران باایمان در شناخت عیوب و نقائص اخلاقى آنقدر مهم است که امام موسى بن جعفر علیهماالسلام ضمن حدیثى به دوستان خود توصیه فرموده است که اوقات بیدارى در شبانهروز را چهار قسمت کنید: قسمتى براى عبادت، قسمتى براى کار و امرار معاش، ساعتى براى لذایذ مشروع،
و ساعه لمعاشره الاخوان و الثقات الذین یعرفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فى الباطن.
و ساعتى را براى معاشرت و مجالست با برادران مورد اعتمادتان اختصاص دهید، آنانکه عیوبتان را معرفى مىکنند و در کمال صفا و خلوص باطن به شما تذکر مىدهند تا خویشتن را اصلاح نمایید.
پنجمین راه شناخت عیوب اخلاقى استفاده از مثل معروفى به صورت «پرسش و پاسخ» است. مىگویند: ادب از که آموختى؟ جواب داده مىشود: از بىادبان.
بعضى از افراد بر اثر پر حرفى یا خودپسندى یا دیگر صفاتى همانند اینها مقبول جامعه نیستند و مردم از آنان گریزانند. کسى که مىخواهد عیوب خود را بشناسد و اخلاق خود را اصلاح نماید مىتواند با دقت در صفات ناپسند این گروه ، خویشتن را مورد مطالعه قرار دهد، اگر همانند آنان به همان درد مبتلاست خود را اصلاح کند و آن روش ناپسند را ترک گوید:
عن على علیهالسلام قال: من حاسب نفسه وقف على عیوبه و احاط بذنوبه.
على (ع) فرموده است: کسى که حساب نفس خود را برسد بر عیوب خویش واقف مىشود و به گناهانى که مرتکب شده است احاطه مىیابد.
ناگفته نماند، آن کس که در عیوب دگران دقت مىکند و نقائص این و آن را بررسى مىنماید بدین منظور که عیب خود را بشناسد و آن را اصلاح نماید از نظر دینى و اخلاقى مانعى ندارد، اما اگر از جهت عیبجویى و تجسس در نقاط ضعف دگران به این کار خلاف اخلاق دست زند در صورتى که عملش به غیبت، اهانت، و پردهدرى و نظایر اینها منجر نگردد در نظر على (ع) ندیدن خوبیها و دیدن زشتیها نشانهى پستى و دنائت شخص عیبجوست و در این باره چنین فرموده است:
عن على علیهالسلام قال: الاشرار یتبعون مساوى الناس و یترکون محاسنهم کما یتبع الذباب المواضع الفاسده من الجسد و یترک الصحیح.
على (ع) فرموده است: اشرار و افراد بد از پى بدیهاى مردم مىروند و خوبیهاى آنان را ترک مىگویند همانطور که مگس از پى نقاط فاسد و بیمار بدن مىرود و جاهاى سالم را ترک مىگوید.
اگر کسى به عنوان برادرى اسلامى با یک نفر مسلمان طرح دوستى بریزد ولى هدفش در این کار آن باشد که عیبهاى او را افشا نماید و به زشتیهاى اخلاقیش واقف گردد، آنها را به ذهن خود بسپارد تا موقعى که لازم بداند و بخواهد شخصیت او را در هم بشکند، آن عیوب را بگوید و مردم را به آن نقائص و زشتیهاى متوجه نماید، چنین مسلمان خائنى از نظر اسلامى وضع بسیار خطرناکى دارد و خودش از آن خطر آگاه نیست.
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: اقرب ما یکون العبد الى الکفر ان یواخى الرجل الرجل على الدین فیحصى علیه زلاته لیعیره بها یوما ما.
امام باقر (ع) فرموده است: نزدیکترین نقطه به کفر و بىایمانى آن است که مرد مسلمانى با مسلمانى دیگر به نام برادرى اسلامى طرح دوستى بریزد تا عیوب و لغزشهاى او را بشناسد و آنها را شماره کند و به ذهن بسپارد تا روزى او را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد.
شرمسارى بیشتر براى چنین مسلمانى ناپاکدل موقعى است که خودش به آن لغزشها آلوده باشد، اما نقائص خویش را نادیده
انگارد و به نشر عیوب برادر دینیش بپردازد.
عن على علیهالسلام قال: یا عبید السوء تلومون الناس على الظن و لا تلومون انفسکم على الیقین.
على (ع) فرموده است: اى بندگان بد، مردم را به گمان اینکه صفات ناپسند دارند ملامت مىکنید اما خودتان را با اینکه به طور یقین به آن صفات مبتلا هستید ملامت نمىنمایید.
خلاصه اگر انسان مسلمان بخواهد عیوب اخلاقى خویش را اصلاح نماید مىتواند عاقلانه و از مجارى صحیح به کمبودها و نقائص خود واقف گردد و با ارادهى جدى به اصلاح آنها همت گمارد ولى باید توجه داشت که این پیروزى بزرگ و ترک عادت ناروا جز با توفیق حضرت باریتعالى میسر نیست. امام سجاد (ع) در جملهى اول دعا که موضوع گفتار امروز است این نکته را به پیروان خویش آموخته که در پیشگاه الهى عرض مىکند:
اللهم لا تدع خصله تعاب منى الا اصلحتها.
بار الها! در من هیچ خصلت ناپسندى را که مایهى عیبجویى مردم است وامگذار جز آنکه اصلاحش فرمایى.
مطلب دیگرى که امام سجاد (ع) در این قطعهى دعا از پیشگاه باریتعالى درخواست نموده و موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است نیکو ساختن عیبهایى است که مىتواند انسان را مورد ملامت این و آن قرار دهد. در پیشگاه الهى عرض مىکند:
و لا عائبه اونب بها الا حسنتها.
بار الها! هیچ زشتى و عیبى را که ممکن است مادهى ملامت
مردم نسبت به من شود وامگذار جز آنکه به زیبایى و نیکى مبدلش سازى.
براى روشن شدن کلام امام (ع) لازم است در اینجا راجع به چند مطلب توضیح داده شود. اول آنکه ملامت کردن دگران و سرزنش نمودن این و آن در اخلاق اسلام، ناپسند و ممنوع شناخته شده است و خداوند، ملامت کننده را به ملامت دگران مبتلا مىنماید.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: من انب مومنا انبه الله فى الدنیا و الاخره.
امام صادق (ع) فرموده است: کسى که مومنى را مورد ملامت قرار دهد خداوند او را در دنیا و آخرت به ملامت و سرزنش دگران مبتلا مىنماید.
آیین مقدس اسلام براى گناهکاران حد شرعى مقرر داشته و مجرم باید طبق موازین قانونى مجازات شود و به کیفر عمل خود برسد و جایى براى ملامت و سرزنش گناهکار باقى نگذارده است.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: اذا زنت خادم احدکم فلیجلدها الحد و لا یعیرها.
رسول اکرم فرموده است: وقتى یکى از خدمتگزاران شما مرتکب عمل منافى با عفت گردید او را مجازات قانونى نمایید و مورد سرزنش و ملامتش قرار ندهید.
مطلب دوم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود این است که فردى خائن و ناپاک در اعمال شخص مسلمانى تجسس و کاوش نماید، اگر گناهى را از وى شناخت آن را مادهى ملامت قرار
دهد و زبان به سرزنش و تعییرش بگشاید. امام علیهالسلام این عمل پلید را دورى جستن از خداوند معرفى نموده است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
38
:: بازدید دیروز ::
95
:: کل بازدیدها ::
188130
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::