تنزیل نور


ساعت 5:0 عصر چهارشنبه 87/11/30

شرح دعای مکارم الاخلاق(54)

 

عن الصادق جعفر بن محمد علیهماالسلام ان رسول الله صلى الله علیه و آله سئل فى ما النجاه غدا فقال: انما النجاه فى ان لا تخادع الله فیخد عکم فانه من یخادع الله یخدعه و یخلع منه الایمان و نفسه یخدع لو یشعر. فقیل له: و کیف یخادع الله؟ قال: یعمل بما امره الله ثم یرید به غیره فاتقوا الله و اجتنبوا الریاء فانه شرک بالله. 

حضرت جعفر بن محمد علیهماالسلام حدیث نمود که از رسول گرامى سوال شد: فرداى قیامت نجات در چیست؟ فرمود: 

نجات در این است که با خداوند خدعه نکنید که با شما خدعه مى‏کند و ایمانتان را زایل مى‏نماید و خدعه کننده اگر بفهمد با عمل خود خویشتن را فریب مى‏دهد. به حضرت عرض شد: چگونه یک انسان با خداوند خدعه مى‏کند؟ فرمود: به چیزى که خدا امر نموده عمل مى‏نماید ولى در ضمیر خود غیر خدا را اراده مى‏کند. از این کار بپرهیزید و از ریا اجتناب نمایید که ریا شرک به خداوند است. 

شرک در عبادت یعنى غش و خیانت در پرستش باریتعالى، آنقدر مهم است که اگر کسى مشرک بمیرد، به صریح قرآن شریف، در قیامت مغفرت الهى شامل حالش نمى‏شود. 

ان الله لا یغفر ان یشرک به. 

خداوند کسى را که به او شرک آورده و مشرک مرده است نمى‏آمرزد. 

رسول اکرم در خطبه‏ى مسجد خیف پس از ذکر خلوص عمل براى خدا از نصیحت مردم مسلمان نسبت به پیشوایان دین سخن گفته و فرموده است: 

النصیحه لائمه المسلمین. 

راغب مى‏گوید: 

النصح تحرى فعل او قول فیه صلاح صاحبه. 

نصح به معناى طلب خیر و صلاح عملى یا قولى براى شخص موردنظر است. 

اقرب الموارد مى‏گوید: 

نصح له وعظه و اخلص له الموده. 

او را نصیحت کرد یعنى اندرزش داد و مودت خود را نسبت به وى خالص و عارى از شائبه نمود. 

نصیحت به معناى موعظه معمولا در جایى گفته مى‏شود که گوینده و شنونده با هم مواجه باشند ولى نصح به معناى خیرخواهى یا مودت خالص شرطش مواجهه نیست. از این رو در روایات اسلامى خاطرنشان گردیده است که نصیحت مومن نسبت به مومن در حضور و غیاب است. 

عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: یجب للمومن على المومن النصیحه له فى المشهد و المغیب. 

امام صادق (ع) فرموده: نصیحت مومن نسبت به مومن هم باید در حضور باشد و هم در غیاب. 

و عنه علیه‏السلام: للمسلم على اخیه المسلم من الحق ان یسلم علیه اذا لقیه و یعوده اذا مرض و ینصح له اذا غاب. 

و نیز فرموده است: از حقوق مسلمان به برادر مسلمانش این است که موقع ملاقاتش سلام گوید و چون بیمار شد عیادتش نماید و موقعى که از او دور مى‏شود و غائب مى‏گردد ناصحش باشد. 

ائمه‏ى مسلمین که پیمبر گرامى نصیحت و مودت بى‏شائبه‏ى آنان را به مردم توصیه فرموده است داراى دو جنبه هستند: یکى جنبه‏ى فردى و شخصى و آن دیگر جنبه‏ى امامت و اجتماعى. اگر کسى از جهت فردى به امام غش و خیانت نماید امام مى‏تواند غش او را با لطف و خیرخواهى مقابله کند و با موعظه و اندرز به مسیر صحیح رهبریش فرماید، همانطور که امام سجاد (ع) در جمله‏ى دعاى موضوع بحث امروز 

از خداوند این توفیق را خواسته است که اگر کسى نسبت به او غش و خیانتى نماید از نظر خیرخواهى با وى مواجهه کند و او را به راه سعادت هدایت بنماید . اما اگر کسى به جنبه‏ى امامت امام، یعنى شان رهبرى و پیشوائیش، خیانت نماید و در جامعه، مفاسد بزرگ به بار آورد نمى‏توان از راه نصح و خیرخواهى با وى مقابله نمود و خیانتش را نادیده گرفت و شاهد روشن این مطلب، غش و خیانتى است که معاویه در مورد امامت على (ع) مرتکب شد و بر اثر آن، هزارها مسلمان کشته و ضربات سنگین و غیرقابل جبرانى به اسلام و مسلمین وارد آمد و در اینجا گوشه‏اى از آن خیانت توضیح داده مى‏شود: 

به موجب روایات بسیارى که علماى عامه در کتب صحاح خود آورده‏اند و همچنین روایاتى که در سایر کتب آمده است، رسول اکرم صلى الله علیه و آله در ایام حیات خود مکرر و با تعبیرهاى مختلف درباره‏ى ولایت و زمامدارى على (ع) بعد از خودش سخن گفت و نسبت به این مطلب مهم که حافظ وحدت مسلمین و عامل پیشرفت آنان بود اتمام حجت فرمود. اما پس از آنکه پیشواى اسلام از دار دنیا رفت، سخنان آن حضرت را نادیده انگاشتند و براى امر خلافت مسیر دگرى در پیش گرفتند و بر اساس آن مسیر ابى‏بکر و عمر و عثمان انتخاب شدند و پس از قتل عثمان، مردم با شور و هیجان بى‏نظیرى متوجه على (ع) گردیدند و با اصرار و جدیت از آن حضرت خواستند که امر خلافت را بپذیرد و زمان امور مسلمین را به دست بگیرد. مهاجر و انصار و تمام افراد نامى از آن جمله طلحه و زبیر با امام بیعت نمودند و حضرتش را بر کرسى خلافت و زمامدارى مستقر ساختند. سپس على (ع) براى معاویه بن ابى‏سفیان، که فرمانرواى منطقه‏ى وسیع شام بود، نامه نوشت تا از جریان امر آگاهش سازد و طبق 

وظیفه با آن حضرت بیعت نماید. امام (ع) در نامه‏ى خود نوشت: 

انه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان على مابا بعوهم علیه، فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد. 

مردمى که با ابى‏بکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من بیعت نمودند، طبق همان بیعتى که با آنان انجام دادند، بنابراین نه آنکه حاضر است حق گزینش روش دگرى را دارد و نه آنکه غائب است مى‏تواند بیعت را رد نماید. 

لما بویع امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السلام بلغه ان معاویه قد توقف عن اظهار البیعه له و قال ان اقرنى على الشام و اعمالى التى ولنیها عثمان بایعته فجاء المغیره الى امیرالمومنین فقال له یا امیرالمومنین! ان معاویه قد عرفت فقد ولاه الشام من کان قبلک فوله انت کیما تتسق عرى الامور، ثم اعزله ان بدالک. فقال امیرالمومنین اتضمن لى عمرى یا مغیره فیما بین تولیته الى خلعه؟ قال لا. قال لا یسالنى الله عز و جل عن تولیته على رجلین من المسلمین لیله سوداء ابدا و ما کنت متخذ المضلین عضدا لکن ابعث الیه و ادعوه الى ما فى یدى من الحق، فان اجاب فر جل من المسلمین له ما لهم و علیه ما علیهم و ان ابى حاکمته الى الله تعالى. 

پس از آنکه بیعت با على (ع) پایان پذیرفت به آن حضرت خبر دادند که معاویه از بیعت خوددارى نموده و گفته است اگر على (ع) مرا در حکومت شام تثبیت مى‏کند و اختیاراتى را که عثمان به من داده است تایید مى‏نماید بیعت مى‏کنم. مغیره حضور على (ع) آمد و عرض کرد: معاویه را مى‏شناسى و خلیفه‏ى قبل از شما به او 

حکومت داده است، شما نیز با حکومت او موافقت فرمایید تا امر خلافت شما تحکیم یابد، سپس اگر لازم دانستید عزلش نمایید. على (ع) به مغیره فرمود: آیا تو ضمانت مى‏کنى از زمانى که او را مى‏گمارم تا زمانى که خلعش مى‏نمایم زنده باشم؟ گفت: نه. فرمود: نمى‏خواهم خداوند از من مواخذه نماید که چرا یک شب او را بر دو مسلمان مسلط و حاکم قرار دادى، من گمراهان را به کمک نمى‏گیرم. براى او پیغام بده و دعوتش کن به حقى که در دست من است، اگر قبول کرد او هم مانند یک مسلمان در منافع و مضار با سایر مسلمین شریک خواهد بود و اگر ابا کرد با او در پیشگاه خداوند محاکمه مى‏نمایم. 

وقتى معاویه دانست على (ع) او را در حکومت شام ابقا نمى‏نماید و باید آن مقام را هر چه زودتر ترک گوید، به فکر افتاد درباره‏ى امام مسلمین برخلاف حق و مصلحت، اقداماتى بنماید و از راه غش و خیانت در جامعه ایجاد اختلاف کند و براى نیل به این هدف در اولین قدم نامه‏اى به این مضمون براى زبیر نوشت: 

بسم الله الرحمن الرحیم، لعبد الله الزبیر امیرالمومنین من معاویه بن ابى‏سفیان. سلام علیک. اما بعد، فانى قد بایعت لک اهل الشام فاجابوا و استوثقوا الحرب فدونک الکوفه و البصره لا یسبقنک لها ابن ابیطالب فانه لا شى‏ء بعد هذین المثلین و قد بایعت لطلحه بن عبیدالله من بعدک فاظهرا الطلب بدم عثمان و ادعوا الناس الى ذلک و لیکن منکم الجد و التشمیر. 

نامه‏اى است براى بنده‏ى خدا زبیر امیرالمومنین از معاویه بن 

ابى‏سفیان. پس از سلام. من از مردم شام براى شما بیعت گرفتم، همه اجابت نمودند و به پایدارى سوگند یاد کردند. بر شما باد که پیش از آنکه پسر ابوطالب بر شما سبقت گیرد به امر کوفه و بصره بپردازید، چه آنکه پس از تنظیم امر کوفه و بصره مشکلى در راه نیست و در پایان نامه نوشت بعد از شما از مردم شام براى طلحه بن عبیدالله بیعت گرفته‏ام. باید هر دو نفر با هم خون عثمان را طلب کنید و مردم را به آن راه سوق دهید و در این عمل با اراده‏ى جدى و آمادگى کامل اقدام بنمایید. این نامه فریبنده،حس طمع را در ضمیر طلحه و زبیر بیدار کرد، زمزمه‏ى مخالفت را آغاز نمودند و بعضى که از عدل على (ع) و رعایت تساوى حقوق مردم ناراضى بودند به آن دو پیوستند. دوستان واقعى امام که به اندیشه‏ى باطل آنان پى برده بودند سخت ناراحت شدند. در آن موقع على (ع) به خارج مدینه رفته بود. 

فاجتمع عمار بن یاسر و ابوالهیثم و رفاعه و ابو ایوب و سهل بن حنیف فتشاوروا ان یرکبوا الى على علیه‏السلام بالقناه، فیخبروه بخبر القوم فرکبوا الیه فاخبروه باجتماع القوم و ما هم فیه من اظهار الشکوى و التعظیم لقتل عثمان و قال له ابوالهیثم: یا امیرالمومنین! انظر فى هذا الامر. فرکب بغله رسول الله صلى الله علیه و آله و دخل المدینه و صعد المنبر فحمد الله و اثنى علیه و اجتمع اهل الخیر و الفضل من الصحابه و المهاجرین فقال على علیه‏السلام: لیس لاحد فضل فى هذا المال و هذا کتاب الله بیننا و بینکم و نبیکم محمد صلى الله علیه و آله و سیرته. و نزل عن المنبر و جلس ناحیه المسجد و بعث الى طلحه و الزبیر فدعاهما ثم قال لهما الم تاتیانى و تبایعانى طائعین غیر مکرهین؟ فما انکرتم، اجور فى حکم او استیثار فى فى‏ء؟ قالا: لا. قال: افى امر دعوتمانى الیه من امر المسلمین 

فقصرت عنه؟ قالا: معاذ الله. قال: فما الذى کرهتما من امرى حتى رایتما خلافى؟ قالا: خلافک عمر بن الخطاب فى القسم و انتقاصنا حقنا من الفى‏ء. 

عمار یاسر، ابوالهیثم، رفاعه، ابوایوب و سهل بن حنیف گرد آمدند و شور نمودند که سوار شوند به خارج شهر مدینه در قنات که محل اقامت على (ع) است بروند و جریان امر را به اطلاع برسانند. تصمیم خود را عملى نمودند، حضور حضرت رسیدند، عرض کردند عده‏اى جمع شده‏اند از تقسیم متساوى بیت‏المال شکایت دارند و قتل عثمان را نیز مهم مى‏شمرند. على (ع) بر قاطر پیمبر سوار شد، به مدینه آمد. مستقیما به مسجد رفت، بر منبر قرار گرفت. اهل خیر و فضیلت از اصحاب و مهاجر جمع شدند. امام به توقع نابجاى کسانى که به تساوى حقوق مسلمین در تقسیم بیت‏المال اعتراض داشتند پاسخ داد و فرمود: هیچکس را در اموال عمومى بر دگرى برترى نیست و این حکم کتاب خداوند است که در دست ماست و روش پیغمبر گرامى اسلام است. سپس از منبر به زیر آمد و در نقطه‏اى از مسجد نشست. طلحه و زبیر را به حضور طلبید، به آن دو فرمود: آیا شما به رغبت و بدون اکراه با من بیعت نکردید؟ اکنون چه باعث شده است که راه انکار در پیش گرفته‏اید؟ آیا جورى در حکم یا پرداختى نابجا از بیت‏المال پیش آمده؟ گفتند نه. آیا در کارى که خیر مسلمین در آن بوده و دعوتم نموده‏اید من کوتاهى کرده‏ام؟ گفتند نه. فرمود: پس چه چیز موجب مخالفت شما گردیده؟ آنها از خون عثمان سخنى نگفتند زیرا مى‏دانستند دروغ است و على (ع) کمترین مداخله‏اى در این امر 

نداشته، از این رو در پاسخ امام (ع) از تقسیم بیت‏المال سخن گفتند و اظهار داشتند شما روشى برخلاف عمر بن خطاب اتخاذ نموده‏اید و در تقسیم بیت‏المال ما را با دگران مساوى قرار داده‏اید و در واقع آن را ماده‏ى اعتراض خود خواندند. ولى حقیقت غیر از آن بود که گفتند. 

غش و خیانت معاویه به شخص على (ع) نبود، بلکه او به مقام امامت و رهبرى مسلمین خیانت نموده است، غش و خیانتى که موجب خونریزیهاى بزرگ در بصره و صفین و نهروان گردید، غش و خیانتى که براى اسلام و مسلمین زیانهاى غیر قابل جبران به بار آورد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله در خطبه‏ى مسجد خیف فرموده بود: سه چیز است که دل هیچ مسلمانى در زمینه‏ى آنها نباید به غل و غش آلوده باشد: اول اخلاص عمل براى خدا، دوم خیرخواهى و محبت خالص براى ائمه‏ى مسلمین و معاویه با اعمال ظالمانه‏ى خویش مخالفت صریح خود را با دومین دستور پیمبر اسلام آشکار ساخت، به امام مسلمین خیانت نمود و بذر اختلاف و پراکندگى در قلوب مسلمانان افشاند. امام سجاد (ع) در جمله‏ى دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع بحث امروز است از غش فردى و خیانت شخصى افراد سخن گفته و از پیشگاه خدا درخواست نموده: 

و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح. 

بار الها! مرا موفق بدار تا با کسى که مورد خدعه و فریبم قرار داده و به من غش و خیانت نموده است به نصح و خیرخواهى مقابله نمایم. اما امام على (ع) درباره‏ى غش و خیانت معاویه هرگز چنین دعایى نمى‏کند زیرا معاویه به شخص على (ع) خیانت ننموده، بلکه خیانت او به مقام امامت و رهبرى آن حضرت بوده و در واقع به خدا و پیامبر و قرآن شریف و به اسلام و مسلمین خیانت نموده است. چنین 

شخصى شایسته‏ى عذاب عظیم الهى است نه آنکه خیانتش را با وعظ و اندرز پاسخ گوییم و با غش و مکرش به نصح و خیرخواهى مقابله نماییم. 

سومین امرى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مسجد خیف خاطرنشان ساخت این بود: 

و اللزوم لجماعتهم. 

باید مسلمانان همواره با هم باشند و متحد، از غل و غش نسبت به یکدیگر که مایه‏ى پراکندگى است پرهیز نمایند. به موجب روایات، اگر دل مسلمانى بى‏جهت نسبت به برادر دینیش ناخالص و آلوده به غش باشد پیوسته در سخط الهى خواهد بود مگر آنکه به خود آید و آن اندیشه‏ى ناپاک را از صفحه‏ى خاطر بزداید، و در اینجا به ذکر یک روایت اکتفا مى‏شود: 

قال علیه‏السلام: من بات و فى قلبه غش لاخیه المسلم بات فى سخط الله و اصبح کذلک و هو فى سخط الله حتى یتوب و یراجع. 

کسى که شب را به صبح آورد و در دلش غشى نسبت به برادر مسلمانش باشد آن شب را در غضب خداوند صبح خواهد کرد و اگر شب را صبح کند و همچنان در دلش غش باشد آن روز نیز در سخط خداوند خواهد بود تا وقتى که به خود آید، توبه کند، و دل را از آن اندیشه‏ى ناپاک منزه سازد. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:59 عصر چهارشنبه 87/11/30

    شرح دعای مکارم الاخلاق(53)

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    اللهم صل على محمد و آله، و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح                                                 این جمله از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» به خواست باریتعالى موضوع سخنرانى امروز است. امام سجاد علیه‏السلام پس از درود بر محمد و آلش به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: بار الها! مرا به راه صواب تایید کن تا با کسى که فریبم داده و به من خیانت نموده است با لطف و خیرخواهى مقابله نمایم. 

    در این عبارت دو کلمه است که باید مورد بررسى قرار گیرد تا معناى کلام امام سجاد (ع) روشن شود: یکى کلمه‏ى «غش» است و آن دیگر کلمه «نصح». غش به معناى ناخالص و مشوب است و نصح به معناى خالص و غیر مشوب. غش و نصح در لغت عرب معانى متعددى دارند: 

    غشه اظهر له خلاف ما اضمره، زین له غیر المصلحه، خدعه و خانه. 

    غش نمودن با دیگرى به معناى ظاهر نمودن چیزى است 

    خلاف آنچه پنهان نموده است، غش به معناى زینت نمودن و زیبا جلوه دادن چیزى است که خلاف مصلحت مى‏باشد، غش به معناى خدعه و خیانت است. 

    نصحه وعده، اخلص له الموده. الناصح الخالص من العسل و غیره، ناصح الجیب اى نقى القلب لا غش فیه. 

    او را نصیحت کرد یعنى موعظه نمود، یعنى مودت خود را درباره‏ى او خالص ساخت. ناصح به معناى خالص است، عسل خالص باشد یا غیر عسل. به کسى که قلب پاک و خالى از غش دارد مى‏گویند «ناصح الجیب». 

    این جمله که مورد بحث امروز است و چند جمله که بعد از آن در کلام امام سجاد (ع) آمده از سجایاى انسانى و کرایم اخلاق است. باید توجه داشت که به کار بردن کرامت خلق و گذشتهاى بزرگ انسانى جنبه‏ى فردى و خصوصى دارد و شامل گناهان عمومى و جرمهاى اجتماعى نمى‏شود، به عبارت دیگر، کرامت اخلاق در اسلام عبارت از این است که اگر فردى نسبت به فرد دیگر ستم نمود و به حق او تجاوز کرد شخصى که مورد ستم واقع شده از نظر قانون مى‏تواند او را تعقیب کند و کیفر دهد، ولى اگر شخص متجاوز لایق عفو و اغماض باشد و بر اثر گذشت و چشم‏پوشى ممکن است اصلاح شود او را مى‏بخشد و با کرامت خوب از وى مى‏گذارد. در همین جمله‏ى مورد بحث، امام (ع) عرض مى‏کند: بار الها! مرا موفق بدار تا با کسى که به شخص من ستم نموده و فریبم داده است از راه نصیحت و خیرخواهى با وى مقابله نمایم. 

    براى آنکه مطلب دعاى امام (ع) هر چه بهتر و بیشتر روشن شود و بدانیم کدام غش است که جنبه‏ى خصوصى دارد و دعاى امام 

    سجاد (ع) شامل آن مى‏شود و کدام غش است که مشمول دعاى امام سجاد نیست، لازم است عین احادیثى که در آنها از «غش» نام برده شده ذکر شود تا بدانیم دعاى امام ناظر به کدام غشى است که مى‏شود با لطف و خیرخواهى با آن مقابله نمود و کدام غشى است که دعاى امام سجاد آن را در بر نمى‏گیرد و نمى‏توان با لطف و اندرز از آن چشم‏پوشى کرد. معاملات و داد و ستد از جمله امورى است که در روایات اولیاى دین کلمه‏ى «غش» درباره‏ى آنها به کار برده شده است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: من غش مسلما فى شراء او بیع فلیس منا و یحشر یوم القیامه مع الیهود لانهم اغش الخلق للمسلمین. 

    رسول اکرم فرموده است: کسى که با مسلمانى در خرید یا فروش خیانت نماید و تقلب کند از ما نیست و در قیامت با یهودیان محشور مى‏گردد زیرا یهودیها نسبت به مسلمانان خائنترین خلق‏اند. 

    و عنه صلى الله علیه و آله: نهى عن شوب اللبن بالماء اذا ارید به البیع لانه یکون غشا. 

    و نیز از آن حضرت حدیث شده است که فرمود: شیر را وقتى براى معامله عرضه مى‏کنید با آب مخلوط ننمایید، زیرا این کار غش در معامله است. 

    قال رسول الله صلى الله علیه و آله لرجل یبیع التمر: یا فلان! اما علمت انه لیس من المسلمین من غشهم. 

    رسول اکرم (ص) به مردى که خرما مى‏فروخت فرمود: فلانى! آیا نمى‏دانى از مسلمانان نیست کسى که در معامله با آنان 

    خیانت نماید. 

    گویى مرد خرمافروش مقدارى خرماى خوب و مرغوب را روى خرماهاى نامرغوب چیده تا مشترى جمع شود ولى موقع توزین و تحویل از قسم نامرغوب به مشترى مى‏دهد. بدبختانه در عصر ما نیز بعضى از مسلمانان اینچنین عمل مى‏کنند و موقع بسته‏بندى میوه براى عرضه کردن چند دانه از مرکبات یا سیب مرغوب یا چند خوشه‏ى انگور خوب را روى بار مى‏گذارند و نامرغوبها را زیر بار پنهان مى‏کنند و به فرموده‏ى رسول گرامى با این عمل خویشتن را از صف مسلمین جدا مى‏نمایند. 

    انى سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: لا یحل لاحد یبیع شیئا الا بین ما فیه و لا یحل لمن علم ذلک الا بینه. 

    راوى مى‏گوید از رسول گرامى شنیدم که فرمود: حلال نیست براى احدى چیزى را بفروشد مگر آنکه نقائصش را بیان کند و همچنین براى کسى که به عیوب آن متاع واقف گردیده، حلال نیست بدون بیان نقائص معامله نماید. 

    مثلا اگر فرشى رفو شده یا بید خورده است، فرش فروش باید در موقع معامله به مشترى بگوید و او را از نقائص متاع آگاه سازد. همچنین خریدار آگاه شده اگر بخواهد بعدا آن را به دگرى بفروشد، باید عیوب فرش را بیان نماید تا آگاهانه معامله شود. در گذشته که معاملات با سکه‏هاى طلا و نقره انجام مى‏شد کسانى خیانت مى‏کردند و سکه‏هایى با فلزات غیرطلا و نقره به صورت پول رایج مى‏ساختند و با پولهاى واقعى مخلوط مى‏نمودند و معامله مى‏کردند. 

    افرادى که پول تقلبى را تشخیص مى‏دادند آنها را از پول واقعى جدا مى‏ساختند. امروزه هم که بجاى مسکوک طلا و نقره اسکناس در جریان است کسانى دست به تقلب مى‏زنند و اسکناسهاى داخلى یا خارجى را مى‏سازند و به جاى پول واقعى به دست مردم مى‏دهند. اگر کسى جنسى فروخت و در مقابل به او اسکناس تقلبى دادند و بعدا فهمید حق ندارد با آن پول ساختگى چیز بخرد که این عمل، خیانت و غش در معامله است. 

    عن موسى بن بکر قال: کنا عند ابى‏الحسن علیه‏السلام فاذا دنانیر مصبوبه بین یدیه. فنظر الى دینار فاخذ بیده ثم قطعه بنصفین ثم قال لى: القه فى البالوعه حتى لا یباع شیئى فیه غش. 

    موسى بن بکر مى‏گوید: در حضور حضرت ابا الحسن علیهماالسلام بودیم. چند دینار مقابل حضرت روى زمین ریخته بود. به یکى از آنها با دقت نظر کرد و متوجه شد که تقلبى است. حضرت آن را برداشت و با فشار انگشت نصف نمود، سپس به من فرمود: این را ببر در چاه فاضلاب بینداز تا با آن معامله‏اى نشود که در آن غش و خیانت صورت گیرد. 

    یکى دیگر از مواردى که در روایات کلمه‏ى «غش» به کار برده شده، درباره‏ى کسى است که در مشورت خیانت مى‏کند و به مشورت کننده راه خلاف مصلحت را ارائه مى‏نماید. 

    عن على علیه‏السلام قال: من غش المسلمین فى مشوره فقد برئت منه. 

    على (ع) فرموده است: کسى که با مسلمانان غش در مشورت 

    نماید و به آنان خیانت کند من از او برى و بیزارم. 

    خیانت در مشورت دروغ گفتن است و دروغگویى عملى است غیر وجدانى و خلاف فطرت و اگر کسى این روش نادرست را در پیش گیرد تدریجا به انحراف فکرى دچار مى‏شود و از واقع‏بینى و مال‏اندیشى باز مى‏ماند. 

    عن على علیه‏السلام قال: من غش مستشیره سلب تدبیره. 

    على (ع) فرموده: کسى که با مشورت‏کننده‏ى خود غش و خیانت نماید تدبیر و مال‏اندیشى از وى سلب مى‏شود. 

    به موقع است در اینجا تذکر داده شود که گاهى انسان به انجام کارى که خلاف مصلحت اوست علاقه‏ى بسیار دارد. براى شناخت صلاح و فساد با انسان عاقل و خیرخواهى شور مى‏کند ولى در باطن میل دارد که او نظر موافق بدهد تا هر چه زودتر اقدام نماید و به تمایل درونى خویش جامه‏ى تحقق بپوشاند، ولى آن انسان خیرخواه و عاقل از روى کمال خلوص و پاکدلى مى‏گوید: مصلحت نیست. این پاسخ صریح و بر وفق مصلحت در ذائقه‏ى مشورت‏کننده تلخ و ناگوار مى‏آید، ولى باید با آن تلخى بسازد و سعادت خود را از دست ندهد. 

    عن على علیه‏السلام قال: مراره النصح انفع من حلاوه الغش. 

    على (ع) فرموده: ناگوارى خیر و صلاح نافعتر از شیرینى غش و خیانت است. 

    از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که در روایات اسلامى، کلمه‏ى «غش» و کلمه‏ى «نصح» در معاملات و داد و ستدها و همچنین در مشورتها مکرر به کار برده شده است. امام سجاد (ع) در 

    این جمله از دعاى «مکارم الاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است به غشها و نصحهایى از این قبیل نظر دارد و کرامت خلق را در مواردى اینچنین اعمال مى‏فرماید. امام (ع) در پیشگاه خدا عرض مى‏کند: 

    و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح. 

    بار الها! مرا به راه صواب تایید کن تا با کسى که فریبم داده و به من غش و خیانت نموده است با نصح و خیرخواهى مقابله نمایم. 

    مثلا اگر امام از کسى جنسى خریده است که در آن نقائص و عیوبى وجود داشته، ولى فروشنده آنها را توضیح نداده و غش در معامله نموده است، امام مى‏تواند به عنوان خیار عیب متاع را برگرداند و معامله را فسخ نماید، مى‏تواند به فروشنده مراجعه کند و مابه‏التفاوت را بگیرد، مى‏تواند نزد او برود، به سرش فریاد بزند و از اینکه عیوب متاع را نگفته و در معامله خیانت نموده است توبیخش نماید، ولى امام از حقوق قانونى خود استفاده نمى‏کند، بلکه از روى بزرگوارى و کرامت خلق با گشاده‏رویى نزد فروشنده مى‏رود و در کمال خلوص و خیرخواهى او را موعظه مى‏کند و به وى مى‏گوید: در معاملات از غش و خیانت بپرهیز، دامن انسانیت را آلوده مکن و خویشتن را در پیشگاه الهى شرمنده نساز. او را با این اخلاق انسانى متنبه مى‏کند، از کارهاى ناروایش باز مى‏دارد و به راه صلاح و سعادت هدایتش مى‏نماید. 

    درخواست امام سجاد (ع) از پیشگاه الهى در این جمله از دعاى «مکارم‏الاخلاق» آن است که در تمام خیانتهاى فردى و غشهاى خصوصى مورد تاییدش قرار دهد تا با کسانى که به او خیانت و غش مى‏نمایند به نصح و خیرخواهى مقابله کند و عمل آنان را با اندرزهاى حکیمانه‏ى خود تلافى نماید. غشها و خیانتهایى که فرد 

    نسبت به فرد انجام مى‏دهد و روایات آن مذکور افتاد مشمول دعاى امام سجاد (ع) است. ولى در روایات اسلامى از غشها و خیانتهاى دیگرى نام برده شده که دعاى امام سجاد (ع) شاملشان نمى‏شود و نمى‏توان با نصح و خیرخواهى با آنها مقابله نمود مانند خیانت به خدا و غش در عبادت، خیانت به پیمبر و امام، خیانت به جامعه‏ى مسلمین، و همچنین خیانت به دین مردم و غش و خیانت آدمى به نفس خودش. براى توضیح و تعیین این قسم خیانتها باقیمانده‏ى وقت سخنرانى به آنها اختصاص داده مى‏شود و روایات رسیده در این باره مورد بحث قرار مى‏گیرد. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ثلاث لا یغل علیهن قلب امرء مسلم: اخلاص العمل لله و النصیحه لائمه المسلمین و اللزوم لجماعتهم. 

    رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در مسجد خیف خطبه خواند و ضمن بیانات خود فرمود: سه چیز است که قلب شخص مسلمان باید نسبت به آنها منزه از غش باشد: اول آنکه اعمال دینى را با خلوص نیت و عارى از هر شائبه‏اى انجام دهد، دوم آنکه نسبت به پیشوایان دین و ائمه‏ى مسلمین مودت و محبت خالصانه داشته باشد، سوم آنکه از جمعیت مسلمین جدا نشود، وحدتشان را حفظ کند و موجبات تفرق و پراکندگى آنان را فراهم نیاورد. 

    اخلاص عمل براى خدا روح عبادت و حقیقت پرستش اوست. عمل خالص در اسلام این است که شخص مکلف، عبادت را فقط براى خدا و به منظور اطاعت امر او انجام دهد و نیت پاک 

    خود را با هیچ غشى آلوده ننماید. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لیس فى الصلوه قیامک و قعودک انما الصلوه اخلاصک و ان ترید بها وجه الله تعالى. 

    رسول اکرم فرموده است: نماز، قیام و قعودت نیست بلکه نماز، اخلاص تو است براى خدا و اینکه قصدت در انجام عمل نماز فقط اطاعت امر الهى باشد و بس. 

    و عنه صلى الله علیه و آله: ان لکل حق حقیقه و ما بلغ عبد حقیقه الاخلاص حتى لا یحب ان یحمد على شى‏ء من عمل لله. 

    رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده: براى هر حقى حقیقتى است و بنده به حقیقت اخلاص نایل نمى‏گردد تا به آنجا برسد که دوست نداشته باشد در کارى که براى خدا انجام داده کسى از او تمجید کند. 

    عبادت خدا را براى غیر خدا و به منظور جلب توجه دیگران انجام دادن ریاکارى و غش در عبادت است و روایات اسلام ریاى در عبادت را شرک به خدا شناخته است. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:58 عصر چهارشنبه 87/11/30

    شرح دعای مکارم الاخلاق(52)

    جمله‏ى دوم این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع قسمت دوم سخنرانى امروز است، حضرت سجاد (ع) به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند:  و متابعه من ارشدنى. 

    بار الها مرا موفق بدار تا از کسى که مرا به راه سعادت و  رستگارى هدایت مى‏نماید پیروى کنم. 

    هدایت نمودن به راه خیر و صلاح عملى است بسیار شریف و مقدس و این کار در درجه‏ى اول شایسته‏ى ذات اقدس الهى است، چه او از نظر علم صلاح واقعى تمام موجودات را که خود آفریده است مى‏داند و از جهت راهنمایى چون منزه از بخل و عجز است، راه صلاح هر موجودى را آنطور که باید و شاید به وى ارائه مى‏نماید. هدایت انسان: خداوند در قرآن شریف راجع به هدایت انسان فرموده است:  انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا. 

    ما راه صلاح و سعادت انسان را به وى ارائه نموده‏ایم، او آزاد است در اینکه شکرگزار نعمت هدایت ما باشد و از آن پیروى کند یا کفران کننده‏ى نعمت هدایت ما باشد و از آن اعراض نماید. 

    هدایت تمام عوامل هستى: موقعى که موسى و هارون براى دعوت فرعون آمدند پرسید: اى موسى! خداى شما دو نفر کیست؟  قال: ربنا الذى اعطى کل شى‏ء خلقه ثم هدى. 

    موسى در پاسخ گفت: خداى ما کسى است که در مجموع جهان هستى آفریده‏هاى خود را به تمام آنچه لازمه‏ى خلقتشان بوده مجهز ساخته و سپس همه‏ى آنها را به راه صلاح و کمالشان هدایت فرموده است. 

    پیمبران الهى نیز با راهنمایى پروردگار، هادى مردم‏اند.  هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق.  این خداوند است که پیمبر خود را به منظور هدایت مردم و  ارائه‏ى دین حق مبعوث فرموده است. 

    على (ع) درباره‏ى هدایت رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است:  و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن. 

    به هدایت پیمبرتان اقتدا نمایید که آن برترین هدایت است و پیرو سنت او باشید که در هدایت از تمام سنن کاملتر است. 

    ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام نیز هر یک در عصر خود هادى مردم‏اند و راه صلاح را به آنان ارائه مى‏نمایند. 

    عن ابیجعفر علیه‏السلام فى قول الله عز و جل: «انما انت منذر و لکل قوم هاد» فقال: رسول الله صلى الله علیه و آله المنذر و لکل زمان مناهاد یهدیهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله علیه و آله و سلم. 

    قرآن شریف فرموده است: اى پیمبر! تو هشیاردهنده‏ى مردمى و هر قومى را هادى و راهنمایى است. 

    امام باقر (ع) در تفسیر این آیه فرموده است: رسول گرامى انذار کننده است و در هر زمان از ما اهل‏بیت راهنمایى است که مردم را به آنچه رسول اکرم آورده است هدایت مى‏نماید. 

    عن على علیه‏السلام قال: بنا اهتدیتم فى الظلماء. 

    در تیرگیها و ظلمتها به وسیله‏ى ما راه صلاح را شناختید و هدایت شدید.  عقل نیز از عوامل موثر در هدایت مردم به راه صلاح و  رستگارى است و در این باره روایات زیادى از اولیاى گرامى اسلام رسیده که در اینجا پاره‏اى از آنها ذکر مى‏شود. امام موسى بن جعفر علیهماالسلام ضمن حدیث مفصلى که مخاطب آن هشام بن حکم است، عقل را حجت باطنى خداوند خوانده و از آن در کنار حجج ظاهرى پروردگار نام برده است:  یا هشام! ان لله على الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه، و اما الباطنه فالعقول. 

    براى خداوند در بین مردم دو حجت است: یکى حجت آشکار و آن دیگر حجت نهان. اما حجت آشکار، پیمبران و انبیا و امامان هستند و اما حجت نهان عقلهاى مردم است. 

    عقل چراغى است فروزان و راهنمایى است روشن‏بین و مى‏تواند راه صلاح را از فساد و هدایت را از گمراهى تمیز دهد. 

    عن على علیه‏السلام قال: کفاک من عقلک ما اوضح سبل غیک من رشدک.  على (ع) فرموده: کافى است ترا از عقلت، که راههاى گمراهیت را از راههاى هدایتت روشن مى‏کند. 

    انسان عاقل پیش از آنکه به کارى دست بزند باید از نیروى خرد استفاده کند و با هدایت عقل خیر و شر آن کار را تمیز دهد سپس اقدام کند یا خوددارى نماید. نقش عقل در راهنمایى انسانها آنقدر مهم است که پیشواى گرامى اسلام به پیروان خویش توصیه فرموده که از عقل خود بخواهید تا در هر مورد، نیک و بد را بگوید و شما را به خیر و صلاح هدایت نماید. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: استرشدوا العقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا.  پیغمبر اکرم فرموده است: از عقل بخواهید تا ارشادتان نماید و از دستورش سرپیچى نکنید که سرانجام پشیمان خواهید شد. 

    به موازات استفاده از عقل خود در مواقعى که لازم است از عقل دگران نیز استفاده کنید و به وسیله‏ى شور با عقلا بر نیروى درک خود بیفزایید، و این مطلب نیز در روایات اسلامى آمده است. 

    عن على علیه‏السلام قال: من شاور ذوى العقول استضاء بانوار العقول.  على (ع) فرموده: کسى که با خردمندان شور کند از نور عقلها خویشتن را روشن نموده است. 

    پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله با همان عبارتى که به مردم توصیه نموده است از عقل خود راهنمایى بخواهند در مورد استفاده از عقل افراد عاقل نیز همان عبارت را به کار برده است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: استرشدوا العاقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا.  رسول اکرم فرموده: از عاقل راهنمایى بخواهید تا به رشد و هدایت دست یابید و از راهنمایى او تخلف نکنید که با ندامت مواجه خواهید شد. 

    این حدیث شریف از پیغمبر گرامى اسلام محتواى جمله‏ى دوم این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» است که در سخنرانى امروز مورد بحث قرار گرفت. امام سجاد (ع) در پیشگاه خداوند عرض مى‏کند:  و متابعه من ارشدنى.  بار الها! مرا موفق بدار تا از کسى پیروى کنم که به خیر و صلاح ارشادم مى‏نماید. 

    بعضى از مضامین و جملات دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» براى کسانى که به مبدا و معاد ایمان دارند درس دینى است، خلوص نیت را در شان توحید و یکتاپرستى مهم مى‏شمرند، براى تقوا و پاکى ضمیر ارزش الهى قائل‏اند و مى‏خواهند خویشتن را طبق دستور امام سجاد (ع) بسازند و به تعالى معنوى و سعادت ابدى نایل آیند، اما پاره‏اى از مضامین این دعا براى تمام مردم از الهى و مادى، مسلمان و غیرمسلمان که خواهان زندگى خوب و اطمینان بخش‏اند درس انسانیت و ارشاد است و راهنماى خیر و مصلحت، همه مى‏توانند از آن دستورها استفاده کنند و مطالبى را که امام سجاد (ع) فرموده و از پیشگاه الهى براى خود درخواست کرده است آنان نیز به کار بندند و از نتایج آن بهره‏مند شوند. از جمله مضامینى که جنبه‏ى انسانى و عقلانى دارد و براى تمام مردم جهان مفید و ثمربخش است، دو جمله‏ى این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» است که امروز موضوع سخنرانى قرار گرفت. بى‏گمان در طول تاریخ براى اشخاص فهمیده و دانا بسیار اتفاق افتاده است که افراد عاقل در مواقعى به خیر و صلاحشان سخنانى گفته و راهنماییهایى نموده‏اند و آنان پس از مطالعه و دقت به صحت آن پى برده و عملا به کار بسته‏اند و از خطر و زیانى که در مخالفت با آن ممکن بود دامنگیرشان شود مصون مانده‏اند، و در اینجا به طور شاهد یک مورد ذکر مى‏شود. در هندوستان شاهى بود قوى و مقتدر، در منطقه‏ى وسیع و آبادى حکومت مى‏کرد و مردم زیادى جمعیت کشور او بودند. شاه به جمع مال و اندوختن ثروت علاقه‏ى شدید  داشت، اموال زیادى در خزاین خود گرد آورده بود و همواره در ازدیاد آن مى‏کوشید. وزیرى داشت کاردان و عاقل، او از عمل شاه ناراضى و متاثر بود و براى آینده احساس خطر مى‏نمود، روش او را نادرست و خلاف مصلحت مى‏دانست، مکرر گفته بود که شاه اموال خود را از خزاین بیرون بیاورد و در راه رفاه مردم و براى رفع نقائص مملکت و به منظور تقویت ارتش به کار گیرد، مى‏گفت: از مال نمى‏توان مرد ساخت ولى از مرد مى‏توان مال بسیار اندوخت. شاه از گفته‏هاى مکرر وزیر رنجیده‏خاطر شده بود اما به زبان نمى‏آورد. یکى از روزها که وزیر براى قانع کردن شاه و تحقق بخشیدن به گفته‏هاى خود اصرار بسیار نمود، شاه دستور داد ظرف عسلى آوردند و نزد وزیر به زمین گذاردند. طولى نکشید که مگس زیادى گرد انگبین جمع شد. وزیر آن منظره را مشاهده نمود، سپس اجازه‏ى مرخصى خواست و گفت: مقصود شاه این بود که به من بفهماند زر و پول نقد همانند عسل است، مردم با عرضه‏ى آن جمع مى‏شوند همانطور که مگسان به طرف عسل هجوم مى‏برند. وزیر از حضور شاه رفت، منتظر ماند تا شب آمد و تاریکى همه جا را فراگرفت. وزیر به خادمش گفت ظرف عسلى را بردارد و با آن بیاید. وزیر به دربار آمد و پیام داد کار مهمى دارد و اجازه‏ى حضور مى‏خواهد. شاه اجازه داد، وزیر وارد شد و به مستخدم خود گفت: ظرف عسل را مقابلش به زمین بگذارد. ظرف عسل را گذاشت ولى چون شب بود و تاریک مگسى نیامد. آنگاه وزیر به شاه گفت: مردم با عرضه‏ى زر وقتى جمع مى‏شوند که به موقع زر را به آنان بدهى، مانند مگسان که روز گرد انگبین جمع مى‏شوند، اما چون وقت بگذرد کسى به زر اعتنا نمى‏کند، همانطور که مگس در شب به طرف انگبین نمى‏آید. شاه سخت تحت تاثیر عمل 

    وزیر و گفته‏ى وى قرار گرفت، او را تحسین نمود و تمجیدش کرد و به علاوه به وى جایزه داد. سپس درهاى خزاین را گشود، اموال را بیرون آورد، صرف عمران و آبادى کشور، آسایش و رفاه مردم، و تقویت ارتش و تامین هر چه بهتر زندگى ارتشیان نمود، و در نتیجه شاه از عزت و محبوبیت زیادى برخوردار گردید. 

    این پیروزى و موفقیت از آن جهت نصیب شد که شاه به ارشاد و هدایت وزیر عاقل خود گوش فراداد، لجاجت نکرد، و عملا آن را به کار بست. اگر از راهنمایى وزیر سرباز مى‏زد و اموال را همچنان در خزاین نگاهدارى مى‏نمود طولى نمى‏کشید که بر اثر اقتصاد ناموزون مملکت دچار ویرانى و مردم گرفتار مضیقه‏ى مالى مى‏شدند و قهرا این رویداد عوارض ندامت بارى را پدید مى‏آورد و این عمل خود از مصادیق حدیث شریف رسول اکرم است که مذکور افتاد: 

    استرشد و العاقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا.  از عاقل، راهنمایى و ارشاد بخواهید تا هدایت شوید و از دستورش سرپیچى ننمایید که پشیمان خواهید شد. 

    به موقع است این نکته تذکر داده شود که پیروى از ارشاد و هدایت افراد عاقل و خیرخواه امرى است بس مهم و براى دست یافتن به این هدف مقدس باید از دعاى حضرت على ابن الحسین علیهماالسلام درس بگیریم و از پروردگار بزرگ بخواهیم که ما را به پیروى از خیرخواهان عاقل موفق و موید بدارد. امام سجاد (ع) در جمله‏ى دوم این قطعه از دعا به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند:  و متابعه من ارشدنى. 

    بار الها! موفقم بدار که از کسى که مرا به راه خیر و صلاح ارشاد مى‏نماید پیروى کنم. 

    توفیق باریتعالى اگر شامل حال شود آدمى به آسانى از ارشاد و هدایت خیرخواهان عاقل پیروى مى‏کند و به سعادت نایل مى‏گردد. ولى مهم این است که از توفیق الهى کسانى منتفع مى‏شوند که داراى تقواى فکرى و آزادى خرد باشند، آنانکه عقل خود را اسیر لجاج و عناد، تعصب و تقلید، هوى‏پرستى و خودخواهى، و دیگر عوامل اسارت نموده‏اند، لایق توفیق الهى نیستند و نمى‏توانند از ارشاد افراد عاقل و خیرخواه آنطور که باید استفاده نمایند. قرآن شریف کتاب هدایت انسانها است:  ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم.  این کتاب آسمانى، مردم را به استوارترین راه سعادت هدایت مى‏نماید. 

    ولى از هدایت قرآن کسانى بهره‏مند مى‏شوند که عقلشان متقى و منزه از اوصاف جاهلانه باشد. در ابتداى قرآن شریف خاطرنشان گردیده: 

    هدى للمتقین.  این کتاب راهنماى افراد باتقواست. 

    ذیل این آیه، متقین معرفى شده‏اند:  الذین یتقون الموبقات و یتقون تسلیط السفه على انفسهم.  متقین کسانى هستند که از گناه و نافرمانى باریتعالى که 

    فرار از عبودیت و دور افتادن از رحمت اوست پرهیز مى‏نمایند و همچنین پرهیز مى‏کنند از اینکه نادانى و سفاهت بر عقلشان چیره شود و از درک حقایق بازمانند. 

    بنابراین کسانى که بنده‏ى هواى نفس و تمنیات حیوانى خود هستند، کسانى که در پرستش بت و دیگر معبودهاى ساختگى عقل را واپس مى‏زنند و از پدران نادان خویش تقلید مى‏نمایند و خلاصه، آنانکه از تقواى خرد و آزادى فکر بى‏بهره‏اند و عقل خود را در محیط ظلمانى و تعصب و لجاج زندانى نموده‏اند، شایسته‏ى توفیق الهى نیستند و نمى‏توانند از ارشاد افراد عاقل و خیرخواه برخوردار گردند. از این رو قسمتى از سرمایه‏ى عمرشان در اعمال جاهلانه و خلاف مصلحت مصروف مى‏گردد و به علاوه از پى هر عملى ناروا که مرتکب مى‏شوند گرفتار افسوس و ندامت آن هستند. این قبیل افراد نادان در ادوار بعثت پیغمبران گذشته بسیار بوده‏اند و گفته‏هاى عاقلانه‏ى فرستادگان خدا را با سخنان سفیهانه و هذیان مانند پاسخ مى‏گفتند و ارشادشان را به باد مسخره مى‏گرفتند. تعالیم حکیمانه‏ى شعیب پیغمبر و پاسخهاى مردم آن عصر که در قرآن شریف (سوره‏ى هود، از آیه‏ى 84 به بعد) آمده، نمونه‏ى آن گفتگوهاست و شنوندگان محترم براى آگاهى از آن تعالیم و پاسخها مى‏توانند به کتب تفسیر مراجعه فرمایند. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:55 عصر چهارشنبه 87/11/30

    شرح دعای مکارم الاخلاق(50)

     

    معاویه بن ابى‏سفیان مرتکب گناهى بزرگ و عملى خائنانه گردید، به على (ع) نسبتهایى دروغ و خلاف واقع داد، سب و دشنام  آن حضرت را در مجالس عمومى و منابر پایه‏گذارى نمود و فرزندان معصوم و بزرگوار آن حضرت نیز از این بدگویى و بدعت ظالمانه مصون نبودند و کم و بیش مورد اسائه‏ى ادب و تعرض افراد ناآگاه قرار مى‏گرفتند. امام سجاد و حضرت زینب علیهماالسلام در سفر کوفه و شام با این خیانت بزرگ مبارزه نمودند، دروغگویى و عمل ناحق آل امیه را برملا ساختند و آنچنان شد که مردم به یزید و آل امیه با چشم کینه و بغض مى‏نگریستند. حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در پاره‏اى از مواقع با سخنان ناروا و ظالمانه‏ى بعضى از افراد به طور خصوصى مواجه مى‏شد و در آن موارد نیز با منطق حکیمانه و اخلاقى به گفته‏هاى آنان پاسخ مى‏داد و کذبشان را آشکار مى‏نمود. مردى از بستگان امام سجاد در حضور حضرت توقف نمود و به آن جناب ظالمانه دشنام داد و سخنان ناروا گفت. حضرت ساکت بود. پس از آنکه دشنام‏دهنده از مجلس خارج شد امام به حضار محضر خود فرمود: سخنان آن مرد را شنیدید، میل دارم با من بیایید تا رد گفته‏هاى او را از من بشنوید. گفتند: دوست داریم شما بگویید و ما هم بگوییم. امام حرکت کرد و راه منزل او را در پیش گرفت، ولى با خود آهسته مى‏گفت: 

    الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین. 

    آنانکه با حضرت بودند فهمیدند امام به مردى که دشنام گفته با تندى برخورد نمى‏نماید و مقابله نخواهد کرد. امام (ع) به در منزل آن مرد رسید، به صداى بلند فرمود: به او بگویید که على بن الحسین آمده، از منزل بیرون بیاید. از منزل خارج شد، در حالى که آماده 

    شده بود با پیشامدهاى بد روبه‏رو شود ولى برخلاف انتظارش امام (ع) فرمود: 

    یا اخى! انک کنت قد وفقت على آنفا و قلت و قلت. فان کنت قد قلت ما فى فانا استغفر الله منه، و ان کنت قلت ما لیس فى فغفر الله لک. قال: فقبل الرجل بین عینیه و قال: بلى قلت فیک ما لیس فیک و انا احق به. 

    برادر! تو ساعتى قبل مقابل من توقف نمودى و سخنانى گفتى. اگر گفته‏هایت در من وجود دارد، از خداوند طلب عفو و بخشش مى‏نمایم، و اگر گفته‏هاى تو در من نیست، خداوند ترا مشمول عفو و غفران خود قرار دهد. مرد پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسید و گفت: بلى من چیزهایى گفتم که در شما نیست و خود من به آنچه گفتم شایسته‏ترم. 

    با آنچه مذکور افتاد معناى جمله‏ى اول دعاى امام سجاد که موضوع سخنرانى امروز است روشن شد: 

    و تکذیبا لمن قصبنى. 

    بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و بدگویى بدخواهان را تکذیب نمایم. 

    این نیرویى اعطایى خداوند بود که امام سجاد را در سفر کوفه و شام موفق به آشکار نمودن دروغ بنى‏امیه نمود، و از نیرویى برخوردار ساخت تا در مقابل شخص جسور به گونه‏اى عمل کند که او به پاکى امام و دروغ بودن گفته‏هاى خویش اعتراف نماید. 

    در جمله‏ى دوم دعا که موضوع سخنرانى امروز است امام به 

    پیشگاه خدا عرض مى‏کند: 

    و سلامه ممن توعدنى. 

    بار الها! کسى که مرا ارعاب مى‏کند و به اذیت و آزارم تهدید مى‏نماید، تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. 

    خوف و رجاء یا ترس و امید دو حالت روحى است که از نظر دینى در افراد باایمان باید وجود داشته باشد. ترس از عذاب الهى و امیدوارى به رحمت واسعه‏ى او. راغب در کتاب مفردات در لغت «خوف» مى‏گوید: 

    الخوف توقع مکروه عن اماره مظنونه او معلومه کما ان الرجاء توقع محبوب عن اماره مظنونه او معلومه. 

    «خوف» توقع ناملایم است از نشانه‏اى که انتظار ناملایم از آن علامت، یا به طور گمان است یا به گونه‏ى علم و قطع، و «رجاء» انتظار رسیدن چیزى است مطلوب و ملایم از نشانه‏اى که وصول به آن ملایم از آن علامت یا مظنون است یا معلوم. 

    نکته‏ى شایان دقت این است که وجود خوف و رجاء در ضمیر افراد باایمان باید به طور متوازن و معتدل باشد تا اثر سوئى به جاى نگذارد. این مطلب از کلام امام صادق (ع) که به ابن جندب فرموده مشهود است: 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: و ارج الله عز و جل رجاء لا یجریک على معصیته و خفه خوفا لا یویسک من رحمته. 

    به ابن جندب فرمود: به خداوند امیدوار باش امیدى که ترا بر معصیت جرى نکند و از خداوند خائف باش، خوفى که ترا از 

    رحمتش مایوس ننماید. 

    کلمه‏ى «رعب» نیز مانند کلمه‏ى «خوف» در کتاب و سنت، بسیار آمده است. راغب مى‏گوید: 

    الرعب الانقطاع عن امتلاء الخوف. 

    «رعب» حالت خودباختگى است که بر اثر پرشدن ضمیر آدمى از ترس، پدید مى‏آید. حالت «رعب» شدیدتر از «خوف» است و اثر آن در ضمیر آدمى بیشتر. یکى از عواملى که مایه‏ى نصرت رسول گرامى اسلام شد و آن حضرت را به پیروزى سریع موفق کرد، رعبى بود که از آن جناب در قلوب مشرکین و کفار پدید آمد. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: نصرت بالرعب. 

    من به وسیله‏ى رعبى که در دل دشمنان راه یافت از نصرت و یارى برخوردار گردیدم. 

    قرآن شریف در چند مورد از مرعوب شدن دشمنان سخن گفته و از آن جمله فرموده است: 

    سنلقى فى قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله. 

    من عنقریب دل کفار را دچار رعب و هراس خواهم نمود که اینان مرتکب ظلم بزرگى شده‏اند و موجود جماد ناچیزى را در پرستش، شریک آفریدگار بزرگ جهان قرار داده‏اند. 

    مورد دیگرى که قرآن شریف از «رعب» سخن گفته درباره‏ى یهود بنى قریظه است: 

    و انزل الذین طاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فى قلوبهم الرعب. 

    شرح جریان در تفسیر مجمع‏البیان ذیل همین آیه و همچنین در سایر تفاسیر آمده است. خلاصه آنکه یهود بنى‏قریظه با رسول اکرم عهد بسته بودند که دشمنان پیمبر را یارى ندهند، ولى نقض عهد کردند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله با مسلمانان به جایگاه آنان آمد و در اطراف قلعه‏هاى آنان مستقر گردید. 

    و حاصرهم رسول الله خمسا و عشرین لیله حتى اجهدهم الحصار «و قذف الله فى قلوبهم الرعب». 

    رسول اکرم بیست و پنج شب آنان را در محاصره نگاه داشت و از این محدودیت سخت به زحمت افتادند و خداوند در دلشان رعب و هراس افکند. 

    و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم . 

    اى مسلمانان! شما به مقدار توانایى خود قواى نظامى و مرکب جنگى تهیه کنید و همواره آماده باشید تا دشمن از نیروى شما مرعوب شود و از قوه و قدرتتان دچار خوف آمیخته به اضطراب گردد و فکر تجاوز به مسلمین را در سر نپرورد. 

    خوف مومنین از عذاب الهى ضامن اجراى قوانین دینى است و مردم را از ارتکاب گناه باز مى‏دارد و این خوف، مرضى ذات اقدس الهى است. رعب مشرکین و کفار از رسول اکرم و مسلمانان نیز فیضى است الهى و موجب اعلاى کلمه‏ى حق و نشر عدل و دادگرى است و این نیز مرضى خداوند تواناست. اما در بعضى از مواقع خوف و رعب ظالمانه و ناروا در قلوب افراد شریف و باایمان از ناحیه‏ى 

    اشرار و زورگویان پدید مى‏آید، گاهى بر اثر نگاههاى تند و خشم‏آلود و گاه با تهدید و وعید و ارعاب و اخافه، این قبیل اعمال، نه تنها مرضى خداوند نیست، بلکه از گناهان کبیره است و عذاب خدا را از پى دارد و در این باره اولیاى اسلام به مردم تذکر لازم را داده‏اند: 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: من نظر الى مومن نظره لیخیفه بها اخافه الله عز و جل یوم لا ظل الا ظله. 

    رسول اکرم فرمود: اگر کسى نظر تندى به مومنى بیفکند که او را بترساند، خداوند او را در روزى که سایه و پناهگاهى جز سایه‏ى او وجود ندارد مى‏ترساند. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: من روع مومنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فلم یصبه فهو فى النار، و من روع مومنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فاصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فى النار. 

    امام صادق (ع) فرموده است: کسى که مومنى را از ایذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذیت به وى نرسد، ترساننده جهنمى است، و اگر کسى مومنى را از ایذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذیت به وى برسد، ترساننده با فرعون و آل فرعون در آتش است. 

    امام سجاد علیه‏السلام در جمله‏ى دوم این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع آخرین قسمت سخنرانى امروز است، به پیشگاه خدا عرض مى‏کند: 

    و سلامه ممن توعدنى. 

    بار الها! کسى که مرا ارعاب مى‏کند و به اذیت و آزارم تهدید مى‏نماید تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. 

    ترساندن و ارعاب نمودن مردم که مایه‏ى سلب امنیت فکرى و آرامش روحى است در اسلام، عملى مذموم شناخته شده و اولیاى دین آن را مهم تلقى نموده‏اند و براى روشن شدن مطلب به یک مورد تاریخى در اینجا اشاره مى‏شود. رسول گرامى اسلام پس از فتح مکه افرادى را ماموریت داد به اطراف مکه بروند و عشایر نواحى را به اسلام دعوت نمایند، از آن جمله خالد بن ولید را به سوى بنى جذیمه که از بنى المصطلق بودند فرستاد و نامه‏اى نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود. خالد بن ولید با نظامیان خود به محل آمد، نامه‏ى پیمبر را داد، آنان اسلام را پذیرا شدند. خالد اقامه‏ى نماز جماعت نمود، آنان به وى اقتدا کردند و نماز گزاردند، اما خالد در باطن از بنى جذیمه خشمگین بود زیرا در جاهلیت، عموى خالد را کشته بودند. موقع نماز صبح که رسید مردم دوباره آمدند، اقامه‏ى جماعت نمودند، ولى این بار به فرمان خالد بن ولید نظامیان به خونریزى دست زدند، عده‏اى کشته شدند و خسارت بسیارى به آنان وارد شد. به جستجوى نامه‏ى پیمبر افتادند، نامه را یافتند و هر چه زودتر نزد پیمبر اسلام آمدند و نامه را تقدیم نمودند و حضرتش را از جریان امر آگاه ساختند. رسول اکرم سخت ناراحت شد، رو به قبله ایستاد و گفت: 

    اللهم انى اتبرء الیک مما صنع خالد بن ولید. 

    بار الها! من در پیشگاه تو از عمل ظالمانه‏ى خالد تبرى مى‏جویم. 

    آنگاه مبلغ قابل ملاحظه‏اى در اختیار على (ع) گذارد و فرمود نزد بنى جذیمه برود و آنان را از کارهاى ظالمانه‏اى که خالد انجام داده راضى سازد. على (ع) به محل ماموریت رفت و تمام وظایف شرعى را طبق موازین و مقررات انجام داد و سپس حضور پیغمبر اکرم 

    مراجعت نمود. 

    فلما رجع الى النبى صلى الله علیه و آله قال یا على! اخبرنى بما صنعت. فقال: یا رسول الله! عمدت فاعطیت لکل دم دیه و لکل جنین غره و لکل مال مالا و فضلت معى فضله فاعطیتهم لمیلغه کلابهم و حبله رعاتهم و فضلت معى فضله فاعطیتهم لروعه نسائهم و فزع صبیانهم و فضلت معى فضله فاعطیتهم لما یعلمون و لما لا یعلمون و فضلت معى فضله فاعطیتهم لیرضو عنک یا رسول‏الله. 

    وقتى على (ع) از سفر برگشت و حضور رسول اکرم شرفیاب شد، حضرت به وى فرمود على! بگو با آن مردم ستمدیده چه کردى. عرض کرد یا رسول الله! براى خونها دیه دادم، براى جنینها پرداختهایى نمودم، براى هر مال از بین رفته مال دادم، مقدارى از پولى که داده بودید زیاد آمد، براى ظرف غذاى سگها و ریسمانى که در دست چوپانهاست نیز مبلغى پرداختم، باز هم مقدارى پول زیاد آمد، مبلغى براى ترس زنها و جزع و فزع بچه‏هاى آنان پرداخت نمودم، باز هم مبلغى زیاد آمد، براى خساراتى که مى‏دانند یا نمى‏دانند پرداخت کردم، باز هم مبلغى زیاد آمد، آن را براى اینکه مردم از شما راضى شوند به آنان پرداختم. 

    ملاحظه مى‏کنید که على (ع)، آن فقیه دین‏شناس و آگاه به تمام دقایق اسلام، مبلغى از پول رسول اکرم را بابت ترس زنها و جزع بچه‏ها پرداخت نموده و از این عمل روشن مى‏شود که ارعاب و اخافه‏ى مردم مسلمان تا چه حد مورد توجه اولیاى دین است که على علیه‏السلام براى جبران آن حالت روحى و ناراحتى روانى ، پول پرداخت مى‏نماید یا بگوییم خسارت مى‏دهد. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:55 عصر چهارشنبه 87/11/30

    شرح دعای مکارم الاخلاق(51)

     

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    و وفقنى لطاعه من سددنى، و متابعه من ارشدنى. 

     

    این دو جمله از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» به خواست حضرت باریتعالى موضوع بحث و سخنرانى امروز است. امام سجاد علیه‏السلام در جمله‏ى اول به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: بار الها! به من توفیق ده تا از کسى که مرا به راه درستى و صواب وامى‏دارد اطاعت کنم. در جمله‏ى دوم عرض مى‏کند: بار الها! مرا موفق بدار تا از کسى که مرا به سعادت و رستگارى هدایت مى‏نماید پیروى نمایم. 

    در شرح جمله‏ى اول دعا لازم است کلمه‏ى «توفیق» مورد بحث و بررسى قرار گیرد. راغب مى‏گوید: 

    الوفق المطابقه بین الشیئین. قال «جزاءا وفاقا» و یقال ذلک فى الخیر و الشر. یقال: اتفق لفلان خیر و اتفق له شر و التوفیق نحوه لکنه یختص فى التعارف بالخیر دون الشر. 

    وفق عبارت از مطابقت و توافق بین دو چیز است. قرآن شریف فرموده: «جزایى بر وفق عمل»، وفق در مورد کار خوب و بد به کار 

    برده مى‏شود. مى‏گویند: براى فلانى خوب پیش آمد یا بد پیش آمد، و توفیق به معناى وفق است، ولى در عرف مردم، کلمه‏ى «توفیق» فقط به خیر و خوبى اطلاق مى‏شود نه به شر و بدى. 

    مجمع البحرین مى‏گوید: 

    التوفیق من الله: توجیه الاسباب نحو المطلوب الخیر.  

    توفیق از خداوند عبارت از این است که براى تحقق یک امر خوب، وسایل و اسباب به گونه‏اى تنظیم شود که مقصود حاصل گردد. 

    خداوند براى اداره‏ى امور زندگى و ادامه‏ى حیات مادى و معنوى انسانها نیروى کار و فعالیت در وجودشان قرار داده تا آنها را در جاى خود اعمال نمایند و موجبات سعادت دنیوى و اخروى خویش را فراهم آورند. نکته‏ى شایان توجه این است که براى به کار افتادن و تحرک نیروهاى فعال انگیزه و محرک لازم است، در جایى که هدف فعالیت جلب مال و مقام، لذت و شهوت، برترى‏طلبى و تفوق‏جویى، و خلاصه، اقناع هواى نفس و لذت‏گرایى باشد غریزه‏ى حیوانى، خود محرک نیرومندى است و افراد را به فعالیت وامى‏دارد تا در ارضاى غریزه بکوشند و موجبات خشنودى و کامروایى را فراهم آورند. اما اعمال عبادى و کارهاى روحانى که مایه‏ى سعادت ابدى انسان و هدف اصلى پیمبران الهى است، نه تنها مورد رغبت و میل غرایز نیست، بلکه مخالف تمایلات و خواهشهاى نفسانى است. 

    کان رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: ان الجنه حفت بالمکاره و ان النار حفت بالشهوات. و عن على علیه‏السلام قال: و اعلموا انه ما من طاعه الله شى‏ء الا یاتى فى کره و ما من معصیه الله شى‏ء الا یاتى فى شهوه. 

    رسول اکرم مى‏فرمود: بهشت را ناملایمات طبیعت و مکروهات نفسانى احاطه نموده است ولى جهنم محفوف به هوى و شهوات است. على (ع) نیز فرموده است: بدانید، هیچیک از طاعتهاى الهى انجام نمى‏شود مگر با کراهت و بى‏میلى، و هیچیک از معصیتهاى خدا تحقق نمى‏یابد مگر با رغبت و تمایل شهوى. 

    براى آنکه نیروى کار و فعالیت در مجارى غیر غریزى و به منظور تعالى روحانى به کار افتد، باید از راه ایمان نیت عمل در ضمیر آدمى پدید آید و براى آنکه بتواند نیت مقدس خود را پیاده کند، لازم است توفیق باریتعالى شامل حالش گردد، و براى آنکه نیت موفقش راه صحیح را بپیماید و عمل، بر وفق رضاى باریتعالى واقع شود لازم است احکام دین را بشناسد و عمل را طبق سنت الهى انجام دهد. در این صورت مى‏توان گفت که او راه رستگارى را پیموده است، و این مطلب در سخنان حکیمانه‏ى امام صادق (ع) آمده است: 

    ما کل من نوى شیئا قدر علیه و لاکل من قدر على شى‏ء وفق له و لا کل من وفق اصاب له موضعا، فاذا اجتمعت النیه و القدره و التوفیق و الاصابه فهنا لک تمت السعاده. 

    چنین نیست که هر کس چیزى را نیت کند به انجامش قادر باشد، چنین نیست که هر کس قدرت کارى را دارد به آن موفق گردد، چنین نیست که هر کس واجد توفیق شود عملش به موضع حق اصابت نموده است، پس وقتى نیت و قدرت و توفیق و اصابت حق به هم پیوست سعادت کامل نصیب گردیده است. 

    امام موسى بن جعفر علیهماالسلام در حدیث دگرى براى بیان ارزش و اهمیت توفیق و اینکه قدرت عمل به تنهایى نمى‏تواند منشا کار خیر شود به مردى چنین فرموده است: 

    ان رجلا سال العالم علیه‏السلام فقال: یابن رسول الله: الیس انا مستطیع لما کلفت؟ فقال له (ع) ما الاستطاعه عندک؟ قال: القوه على العمل. قال له (ع): قد اعطیت القوه ان اعطیت المعونه. قال له الرجل: فما المعونه؟ قال: التوفیق. قال: فلم اعطاء التوفیق؟ قال: لو کنت موفقا کنت عاملا و قد یکون الکافر اقوى منک و لا یعطى التوفیق فلا یکون عاملا. 

    مردى از امام (ع) سوال نمود آیا چنین نیست که من به تکالیفم مستطیعم؟ امام فرمود: استطاعت در نظر تو چیست؟ پاسخ داد: نیروى عمل. امام فرمود: قوه‏ى عمل به تو عطا شده است اگر یارى و نصرت نیز عطا شده باشد. مرد پرسید: یارى چیست؟ فرمود: توفیق. مرد پرسید: اعطاى توفیق براى چیست؟ امام فرمود: اگر موفق بودى عامل عمل خیر، خواهى بود، چه گاهى کافر در عمل از تو قویتر است و چون از توفیق برخوردار نشده، عامل عمل خیر نیست. 

    کسى که از نظر قواى طبیعى واجد شرایط تحصیل علم است و خودش براى درس خواندن علاقه‏ى جدى دارد، ولى وسایل و اسباب تحصیل از قبیل معلم و کتاب و کاغذ و قلم در اختیارش نیست، حق دارد از خداوند طلب توفیق کند تا با عنایت او وسایل تحصیلش توجیه گردد، اما کسى که با داشتن نیروى طبیعى براى تحصیل علم علاقه به درس خواندن ندارد و در آن راه مجاهده نمى‏کند، اگر از خداوند 

    درخواست توفیق نماید به فرموده‏ى حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام خود را مسخره کرده است. حضرت مى‏فرمود: 

    من سال التوفیق و لم یجتهد فقد استهزا بنفسه. 

    کسى که از خداوند طلب توفیق کند، ولى در آن راه مجاهده و کوشش ننماید، خود را مسخره کرده است. 

    حضرت على بن الحسین علیهماالسلام، آن امام معصوم، آن انسان الهى، که علاقه دارد همواره مطیع حضرت حق باشد و در راه درستى و صواب قدم بردارد، در جمله‏ى اول دعا که موضوع بحث امروز است، با اراده‏ى جدى و عزم ثابت از پیشگاه خداوند درخواست توفیق نموده، عرض مى‏کند: 

    و وفقنى لطاعه من سددنى. 

    بار الها! به من توفیق ده تا از کسى که مرا به راه درستى و صواب مى‏خواند اطاعت کنم. فیض توفیق باریتعالى در انجام عمل خیر شامل حال کسانى مى‏شود که خواهان آن باشند، کسى که در باطن به انجام عمل خیر بى‏تفاوت است و نسبت به آن علاقه ندارد توفیق حضرت باریتعالى شامل وى نمى‏شود. در روایات اسلامى توفیق در مقابل خذلان آمده است. خذلان به معناى ترک نصرت است و توفیق به معناى یارى نمودن. 

    عن على علیه‏السلام قال: التوفیق و الخذلان یتجاذبان النفس فایهما غلب کانت فى حیزه. 

    على (ع) فرموده: توفیق و خذلان در کشاکش جذب نفس آدمى هستند، هر یک از این دو غلبه کرد نفس به آن میل مى‏کند و به 

    سوى آن گرایش مى‏یابد. 

    غلبه‏ى توفیق و شکست خذلان، یا برعکس، بر وفق خواسته‏ى درونى ماست، اگر به کار خیر علاقه داشته باشیم و خواهان یارى خدا باشیم توفیق غلبه مى‏کند، و اگر به انجام کار خیر بى‏علاقه هستیم و نسبت به یارى خداوند بى‏توجه، خذلان پیروز مى‏شود. امام صادق علیه‏السلام نیز به بیان دیگرى توفیق و خذلان را در مقابل هم قرار داده و چنین فرموده است: 

    اذا فعل العبد ما امره الله عز و جل به من الطاعه کان فعله وفقا لامر الله عز و جل و سمى العبد به موفقا، و اذا اراد العبد ان یدخل فى شى‏ء من معاصى الله عز و جل فحال الله تبارک و تعالى بینه و بین تلک المعصیه فترکها کان ترکه لها بتوفیق الله تعالى ذکره و متى خلى بینه و بین تلک المعصیه فلم یحل بینه و بینها حتى یرتکبها فقد خذله و لم ینصره و لم یوفقه. 

    موقعى که بنده‏ى خدا امر الهى را اطاعت مى‏کند و بر وفق دستور ذات مقدسش انجام وظیفه مى‏نماید، او بنده‏ى موفق خوانده مى‏شود. وقتى اراده مى‏کند که مرتکب معصیتى شود، خداوند بین او و معصیت حایل مى‏گردد و بر اثر آن، گناه را ترک مى‏گوید، این ترک نمودن به توفیق باریتعالى انجام شده است و هر زمان خداوند بین گناه و گناهکار فاصله نشود و او را به حال خودش واگذارد و مرتکب معصیت گردد، خداوند آن بنده را مخذول نموده و از نصرت و توفیقش برخوردار نساخته است. 

    وسایل و اسباب توفیق براى انجام عمل خیر متعدد است و 

    بعضى از آن وسایل در اختیار خود ماست و اگر از آنها در موقع خود استفاده نماییم به توفیق خویشتن کمک نموده‏ایم. اولیاى گرامى اسلام براى راهنمایى پیروان خود بعضى از آنها را در خلال روایات خاطرنشان ساخته‏اند که قسمتى از آنها در اینجا ذکر مى‏شود: 

    عن على علیه‏السلام قال: من التوفیق حفظ التجربه. 

    على (ع) فرموده: از جمله‏ى امور موثر در توفیق آدمى ضبط تجربه است. 

    مرد نیکوکارى از جلو منزل شخص محترمى گذر مى‏کند و مى‏داند که او در زندگى تهیدست است. به فکرش مى‏رسد که باید به وى کمک کرد. همان موقع در کیف بغل به قدر لازم پول دارد، دو سه قدمى به طرف منزل او مى‏رود. ناگهان با خود مى‏گوید: عجله براى چیست؟ فردا زودتر مى‏آیم، او را ملاقات مى‏کنم، قدرى با هم صحبت مى‏کنیم و در ضمن کمک مى‏کنم. به طرف منزل خود مى‏رود. بین راه با جمعى برخورد مى‏کند که در نقطه‏اى گرد آمده‏اند. نزدیک مى‏شود که بفهمد چه خبر است و چرا مردم جمع شده‏اند. در حالى که مرد نیکوکار تمام توجهش به مردم است و در جستجوى علت تجمع آنان است، جیب برى از فرصت استفاده مى‏کند و کیف را مى‏زند و او متوجه نمى‏شود. به منزل مى‏رود، شب را مى‏گذراند. صبح در موقع پوشیدن لباس متوجه مى‏شود کیفش نیست، فکر مى‏کند، یادش مى‏آید که دیروز عصر موقعى که بین جمعیت بود از جیبش درآورده‏اند، متاثر مى‏شود، با خود مى‏گوید: چرا من دیروز به منزل آن شخص محترم نرفتم و کمک ننمودم، ولى افسوس و تاثرش بى‏اثر 

    است. اگر شخصى نیکوکار این واقعه‏ى تجربه‏آموز را به ذهن بسپرد و تصمیم بگیرد از این پس به دستور قرآن شریف که فرموده است: 

    و استبقوا الخیرات 

    در کارهاى خیر پیشى گیرید، هر جا با خیرى مواجه شود فورا اقدام مى‏نماید و به انجام آن موفق مى‏گردد. 

    و عنه علیه‏السلام: من التوفیق الوقوف عند الحیره. 

    و نیز فرموده است: از جمله توفیقها این است که آدمى در مواقع حیرت توقف کند. 

    گاهى انسان با امرى مواجه مى‏شود که قطعا خوب است و بر وفق حق، براى تحقق آن اقدام مى‏نماید و گاهى انسان با امرى مواجه مى‏شود که قطعا نادرست و برخلاف حق است، از آن اعراض مى‏کند، اما اگر با چیزى مواجه شود که درباره‏اش متحیر است، نمى‏داند خوب است یا بد، باید در آنجا توقف کند و اقدامى ننماید، زیرا توقف در آن مورد از طرفى در آن امر مجهول، نیروى خود را به هدر نداده است و از طرف دیگر اگر خلاف حق بودنش واضح گردد نادانسته در باطلى واقع نشده است. 

    رفیق دانا و خیرخواه از جمله‏ى عوامل موفقیت آدمى است و این مطلب در خلال روایات با تعبیرهاى مختلفى آمده است: 

    عن على علیه‏السلام قال: اشفق الناس علیک اعونهم لک على صلاح نفسک و انصحهم لک فى دینک. 

    علاقه‏مندترین مردم نسبت به تو کسى است که بیش از دگران در اصلاح نفست بکوشد و بیش از هر کس به دین تو خیرخواه 

    باشد. 

    رفیقى اینچنین زمانى مایه‏ى توفیق است که آدمى به تذکرات خیرخواهانه‏ى او گوش فرادهد و عملا آنها را به کار بندد و اگر از پى زشتیها برود و نصایح آن دوست ارزشمند را مورد اعتنا و توجه قرار ندهد، به توفیق و سعادت نایل نمى‏گردد. 

    عنه علیه‏السلام قال: لم یوفق من استحسن القبیح و اعرض عن قول النصیح. 

    على (ع) فرموده است: موفق نمى‏شود کسى که بدیها را نیکو بشمرد و از گفته‏ى دوست خیرخواه و ناصح خود اعراض نماید. 

    از آنچه مذکور افتاد معنى توفیق واضح شد و ضمنا روشن گردید که به کار بستن نصایح خیرخواهانه‏ى دوستان دانا و باایمان که آدمى را به راه صلاح و صواب مى‏خوانند آنقدر ارزش دارد که امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول این قسمت از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مى‏کند:  و وفقنى لطاعه من سددنى.  بار الها به من توفیق ده تا از کسى که مرا به راه صواب و صراط مستقیم مى‏خواند اطاعت نمایم. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    <   <<   26   27   28   29   30   >>   >

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    21
    :: بازدید دیروز ::
    95
    :: کل بازدیدها ::
    188113

    :: درباره من ::

    تنزیل نور

    تنزیل نور
    دراین وبلاگ مطالبی در مورد قران ،دین اسلام وائمه اطهار(ع) ارائه خواهد شد.

    :: لینک به وبلاگ ::

    تنزیل نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماه‏های سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى‏ . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه‏ . حق نیکى کننده . حق همسایه‏ . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .

    :: آرشیو ::

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
    دوازده معصوم علیهم السلام
    آذر 1387
    دی 1387

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::