تنزیل نور
ساعت 5:0 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(54)
عن الصادق جعفر بن محمد علیهماالسلام ان رسول الله صلى الله علیه و آله سئل فى ما النجاه غدا فقال: انما النجاه فى ان لا تخادع الله فیخد عکم فانه من یخادع الله یخدعه و یخلع منه الایمان و نفسه یخدع لو یشعر. فقیل له: و کیف یخادع الله؟ قال: یعمل بما امره الله ثم یرید به غیره فاتقوا الله و اجتنبوا الریاء فانه شرک بالله.
حضرت جعفر بن محمد علیهماالسلام حدیث نمود که از رسول گرامى سوال شد: فرداى قیامت نجات در چیست؟ فرمود:
نجات در این است که با خداوند خدعه نکنید که با شما خدعه مىکند و ایمانتان را زایل مىنماید و خدعه کننده اگر بفهمد با عمل خود خویشتن را فریب مىدهد. به حضرت عرض شد: چگونه یک انسان با خداوند خدعه مىکند؟ فرمود: به چیزى که خدا امر نموده عمل مىنماید ولى در ضمیر خود غیر خدا را اراده مىکند. از این کار بپرهیزید و از ریا اجتناب نمایید که ریا شرک به خداوند است.
شرک در عبادت یعنى غش و خیانت در پرستش باریتعالى، آنقدر مهم است که اگر کسى مشرک بمیرد، به صریح قرآن شریف، در قیامت مغفرت الهى شامل حالش نمىشود.
ان الله لا یغفر ان یشرک به.
خداوند کسى را که به او شرک آورده و مشرک مرده است نمىآمرزد.
رسول اکرم در خطبهى مسجد خیف پس از ذکر خلوص عمل براى خدا از نصیحت مردم مسلمان نسبت به پیشوایان دین سخن گفته و فرموده است:
النصیحه لائمه المسلمین.
راغب مىگوید:
النصح تحرى فعل او قول فیه صلاح صاحبه.
نصح به معناى طلب خیر و صلاح عملى یا قولى براى شخص موردنظر است.
اقرب الموارد مىگوید:
نصح له وعظه و اخلص له الموده.
او را نصیحت کرد یعنى اندرزش داد و مودت خود را نسبت به وى خالص و عارى از شائبه نمود.
نصیحت به معناى موعظه معمولا در جایى گفته مىشود که گوینده و شنونده با هم مواجه باشند ولى نصح به معناى خیرخواهى یا مودت خالص شرطش مواجهه نیست. از این رو در روایات اسلامى خاطرنشان گردیده است که نصیحت مومن نسبت به مومن در حضور و غیاب است.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: یجب للمومن على المومن النصیحه له فى المشهد و المغیب.
امام صادق (ع) فرموده: نصیحت مومن نسبت به مومن هم باید در حضور باشد و هم در غیاب.
و عنه علیهالسلام: للمسلم على اخیه المسلم من الحق ان یسلم علیه اذا لقیه و یعوده اذا مرض و ینصح له اذا غاب.
و نیز فرموده است: از حقوق مسلمان به برادر مسلمانش این است که موقع ملاقاتش سلام گوید و چون بیمار شد عیادتش نماید و موقعى که از او دور مىشود و غائب مىگردد ناصحش باشد.
ائمهى مسلمین که پیمبر گرامى نصیحت و مودت بىشائبهى آنان را به مردم توصیه فرموده است داراى دو جنبه هستند: یکى جنبهى فردى و شخصى و آن دیگر جنبهى امامت و اجتماعى. اگر کسى از جهت فردى به امام غش و خیانت نماید امام مىتواند غش او را با لطف و خیرخواهى مقابله کند و با موعظه و اندرز به مسیر صحیح رهبریش فرماید، همانطور که امام سجاد (ع) در جملهى دعاى موضوع بحث امروز
از خداوند این توفیق را خواسته است که اگر کسى نسبت به او غش و خیانتى نماید از نظر خیرخواهى با وى مواجهه کند و او را به راه سعادت هدایت بنماید . اما اگر کسى به جنبهى امامت امام، یعنى شان رهبرى و پیشوائیش، خیانت نماید و در جامعه، مفاسد بزرگ به بار آورد نمىتوان از راه نصح و خیرخواهى با وى مقابله نمود و خیانتش را نادیده گرفت و شاهد روشن این مطلب، غش و خیانتى است که معاویه در مورد امامت على (ع) مرتکب شد و بر اثر آن، هزارها مسلمان کشته و ضربات سنگین و غیرقابل جبرانى به اسلام و مسلمین وارد آمد و در اینجا گوشهاى از آن خیانت توضیح داده مىشود:
به موجب روایات بسیارى که علماى عامه در کتب صحاح خود آوردهاند و همچنین روایاتى که در سایر کتب آمده است، رسول اکرم صلى الله علیه و آله در ایام حیات خود مکرر و با تعبیرهاى مختلف دربارهى ولایت و زمامدارى على (ع) بعد از خودش سخن گفت و نسبت به این مطلب مهم که حافظ وحدت مسلمین و عامل پیشرفت آنان بود اتمام حجت فرمود. اما پس از آنکه پیشواى اسلام از دار دنیا رفت، سخنان آن حضرت را نادیده انگاشتند و براى امر خلافت مسیر دگرى در پیش گرفتند و بر اساس آن مسیر ابىبکر و عمر و عثمان انتخاب شدند و پس از قتل عثمان، مردم با شور و هیجان بىنظیرى متوجه على (ع) گردیدند و با اصرار و جدیت از آن حضرت خواستند که امر خلافت را بپذیرد و زمان امور مسلمین را به دست بگیرد. مهاجر و انصار و تمام افراد نامى از آن جمله طلحه و زبیر با امام بیعت نمودند و حضرتش را بر کرسى خلافت و زمامدارى مستقر ساختند. سپس على (ع) براى معاویه بن ابىسفیان، که فرمانرواى منطقهى وسیع شام بود، نامه نوشت تا از جریان امر آگاهش سازد و طبق
وظیفه با آن حضرت بیعت نماید. امام (ع) در نامهى خود نوشت:
انه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان على مابا بعوهم علیه، فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد.
مردمى که با ابىبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من بیعت نمودند، طبق همان بیعتى که با آنان انجام دادند، بنابراین نه آنکه حاضر است حق گزینش روش دگرى را دارد و نه آنکه غائب است مىتواند بیعت را رد نماید.
لما بویع امیرالمومنین على بن ابیطالب علیهالسلام بلغه ان معاویه قد توقف عن اظهار البیعه له و قال ان اقرنى على الشام و اعمالى التى ولنیها عثمان بایعته فجاء المغیره الى امیرالمومنین فقال له یا امیرالمومنین! ان معاویه قد عرفت فقد ولاه الشام من کان قبلک فوله انت کیما تتسق عرى الامور، ثم اعزله ان بدالک. فقال امیرالمومنین اتضمن لى عمرى یا مغیره فیما بین تولیته الى خلعه؟ قال لا. قال لا یسالنى الله عز و جل عن تولیته على رجلین من المسلمین لیله سوداء ابدا و ما کنت متخذ المضلین عضدا لکن ابعث الیه و ادعوه الى ما فى یدى من الحق، فان اجاب فر جل من المسلمین له ما لهم و علیه ما علیهم و ان ابى حاکمته الى الله تعالى.
پس از آنکه بیعت با على (ع) پایان پذیرفت به آن حضرت خبر دادند که معاویه از بیعت خوددارى نموده و گفته است اگر على (ع) مرا در حکومت شام تثبیت مىکند و اختیاراتى را که عثمان به من داده است تایید مىنماید بیعت مىکنم. مغیره حضور على (ع) آمد و عرض کرد: معاویه را مىشناسى و خلیفهى قبل از شما به او
حکومت داده است، شما نیز با حکومت او موافقت فرمایید تا امر خلافت شما تحکیم یابد، سپس اگر لازم دانستید عزلش نمایید. على (ع) به مغیره فرمود: آیا تو ضمانت مىکنى از زمانى که او را مىگمارم تا زمانى که خلعش مىنمایم زنده باشم؟ گفت: نه. فرمود: نمىخواهم خداوند از من مواخذه نماید که چرا یک شب او را بر دو مسلمان مسلط و حاکم قرار دادى، من گمراهان را به کمک نمىگیرم. براى او پیغام بده و دعوتش کن به حقى که در دست من است، اگر قبول کرد او هم مانند یک مسلمان در منافع و مضار با سایر مسلمین شریک خواهد بود و اگر ابا کرد با او در پیشگاه خداوند محاکمه مىنمایم.
وقتى معاویه دانست على (ع) او را در حکومت شام ابقا نمىنماید و باید آن مقام را هر چه زودتر ترک گوید، به فکر افتاد دربارهى امام مسلمین برخلاف حق و مصلحت، اقداماتى بنماید و از راه غش و خیانت در جامعه ایجاد اختلاف کند و براى نیل به این هدف در اولین قدم نامهاى به این مضمون براى زبیر نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم، لعبد الله الزبیر امیرالمومنین من معاویه بن ابىسفیان. سلام علیک. اما بعد، فانى قد بایعت لک اهل الشام فاجابوا و استوثقوا الحرب فدونک الکوفه و البصره لا یسبقنک لها ابن ابیطالب فانه لا شىء بعد هذین المثلین و قد بایعت لطلحه بن عبیدالله من بعدک فاظهرا الطلب بدم عثمان و ادعوا الناس الى ذلک و لیکن منکم الجد و التشمیر.
نامهاى است براى بندهى خدا زبیر امیرالمومنین از معاویه بن
ابىسفیان. پس از سلام. من از مردم شام براى شما بیعت گرفتم، همه اجابت نمودند و به پایدارى سوگند یاد کردند. بر شما باد که پیش از آنکه پسر ابوطالب بر شما سبقت گیرد به امر کوفه و بصره بپردازید، چه آنکه پس از تنظیم امر کوفه و بصره مشکلى در راه نیست و در پایان نامه نوشت بعد از شما از مردم شام براى طلحه بن عبیدالله بیعت گرفتهام. باید هر دو نفر با هم خون عثمان را طلب کنید و مردم را به آن راه سوق دهید و در این عمل با ارادهى جدى و آمادگى کامل اقدام بنمایید. این نامه فریبنده،حس طمع را در ضمیر طلحه و زبیر بیدار کرد، زمزمهى مخالفت را آغاز نمودند و بعضى که از عدل على (ع) و رعایت تساوى حقوق مردم ناراضى بودند به آن دو پیوستند. دوستان واقعى امام که به اندیشهى باطل آنان پى برده بودند سخت ناراحت شدند. در آن موقع على (ع) به خارج مدینه رفته بود.
فاجتمع عمار بن یاسر و ابوالهیثم و رفاعه و ابو ایوب و سهل بن حنیف فتشاوروا ان یرکبوا الى على علیهالسلام بالقناه، فیخبروه بخبر القوم فرکبوا الیه فاخبروه باجتماع القوم و ما هم فیه من اظهار الشکوى و التعظیم لقتل عثمان و قال له ابوالهیثم: یا امیرالمومنین! انظر فى هذا الامر. فرکب بغله رسول الله صلى الله علیه و آله و دخل المدینه و صعد المنبر فحمد الله و اثنى علیه و اجتمع اهل الخیر و الفضل من الصحابه و المهاجرین فقال على علیهالسلام: لیس لاحد فضل فى هذا المال و هذا کتاب الله بیننا و بینکم و نبیکم محمد صلى الله علیه و آله و سیرته. و نزل عن المنبر و جلس ناحیه المسجد و بعث الى طلحه و الزبیر فدعاهما ثم قال لهما الم تاتیانى و تبایعانى طائعین غیر مکرهین؟ فما انکرتم، اجور فى حکم او استیثار فى فىء؟ قالا: لا. قال: افى امر دعوتمانى الیه من امر المسلمین
فقصرت عنه؟ قالا: معاذ الله. قال: فما الذى کرهتما من امرى حتى رایتما خلافى؟ قالا: خلافک عمر بن الخطاب فى القسم و انتقاصنا حقنا من الفىء.
عمار یاسر، ابوالهیثم، رفاعه، ابوایوب و سهل بن حنیف گرد آمدند و شور نمودند که سوار شوند به خارج شهر مدینه در قنات که محل اقامت على (ع) است بروند و جریان امر را به اطلاع برسانند. تصمیم خود را عملى نمودند، حضور حضرت رسیدند، عرض کردند عدهاى جمع شدهاند از تقسیم متساوى بیتالمال شکایت دارند و قتل عثمان را نیز مهم مىشمرند. على (ع) بر قاطر پیمبر سوار شد، به مدینه آمد. مستقیما به مسجد رفت، بر منبر قرار گرفت. اهل خیر و فضیلت از اصحاب و مهاجر جمع شدند. امام به توقع نابجاى کسانى که به تساوى حقوق مسلمین در تقسیم بیتالمال اعتراض داشتند پاسخ داد و فرمود: هیچکس را در اموال عمومى بر دگرى برترى نیست و این حکم کتاب خداوند است که در دست ماست و روش پیغمبر گرامى اسلام است. سپس از منبر به زیر آمد و در نقطهاى از مسجد نشست. طلحه و زبیر را به حضور طلبید، به آن دو فرمود: آیا شما به رغبت و بدون اکراه با من بیعت نکردید؟ اکنون چه باعث شده است که راه انکار در پیش گرفتهاید؟ آیا جورى در حکم یا پرداختى نابجا از بیتالمال پیش آمده؟ گفتند نه. آیا در کارى که خیر مسلمین در آن بوده و دعوتم نمودهاید من کوتاهى کردهام؟ گفتند نه. فرمود: پس چه چیز موجب مخالفت شما گردیده؟ آنها از خون عثمان سخنى نگفتند زیرا مىدانستند دروغ است و على (ع) کمترین مداخلهاى در این امر
نداشته، از این رو در پاسخ امام (ع) از تقسیم بیتالمال سخن گفتند و اظهار داشتند شما روشى برخلاف عمر بن خطاب اتخاذ نمودهاید و در تقسیم بیتالمال ما را با دگران مساوى قرار دادهاید و در واقع آن را مادهى اعتراض خود خواندند. ولى حقیقت غیر از آن بود که گفتند.
غش و خیانت معاویه به شخص على (ع) نبود، بلکه او به مقام امامت و رهبرى مسلمین خیانت نموده است، غش و خیانتى که موجب خونریزیهاى بزرگ در بصره و صفین و نهروان گردید، غش و خیانتى که براى اسلام و مسلمین زیانهاى غیر قابل جبران به بار آورد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله در خطبهى مسجد خیف فرموده بود: سه چیز است که دل هیچ مسلمانى در زمینهى آنها نباید به غل و غش آلوده باشد: اول اخلاص عمل براى خدا، دوم خیرخواهى و محبت خالص براى ائمهى مسلمین و معاویه با اعمال ظالمانهى خویش مخالفت صریح خود را با دومین دستور پیمبر اسلام آشکار ساخت، به امام مسلمین خیانت نمود و بذر اختلاف و پراکندگى در قلوب مسلمانان افشاند. امام سجاد (ع) در جملهى دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع بحث امروز است از غش فردى و خیانت شخصى افراد سخن گفته و از پیشگاه خدا درخواست نموده:
و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح.
بار الها! مرا موفق بدار تا با کسى که مورد خدعه و فریبم قرار داده و به من غش و خیانت نموده است به نصح و خیرخواهى مقابله نمایم. اما امام على (ع) دربارهى غش و خیانت معاویه هرگز چنین دعایى نمىکند زیرا معاویه به شخص على (ع) خیانت ننموده، بلکه خیانت او به مقام امامت و رهبرى آن حضرت بوده و در واقع به خدا و پیامبر و قرآن شریف و به اسلام و مسلمین خیانت نموده است. چنین
شخصى شایستهى عذاب عظیم الهى است نه آنکه خیانتش را با وعظ و اندرز پاسخ گوییم و با غش و مکرش به نصح و خیرخواهى مقابله نماییم.
سومین امرى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مسجد خیف خاطرنشان ساخت این بود:
و اللزوم لجماعتهم.
باید مسلمانان همواره با هم باشند و متحد، از غل و غش نسبت به یکدیگر که مایهى پراکندگى است پرهیز نمایند. به موجب روایات، اگر دل مسلمانى بىجهت نسبت به برادر دینیش ناخالص و آلوده به غش باشد پیوسته در سخط الهى خواهد بود مگر آنکه به خود آید و آن اندیشهى ناپاک را از صفحهى خاطر بزداید، و در اینجا به ذکر یک روایت اکتفا مىشود:
قال علیهالسلام: من بات و فى قلبه غش لاخیه المسلم بات فى سخط الله و اصبح کذلک و هو فى سخط الله حتى یتوب و یراجع.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:59 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(53)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل على محمد و آله، و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح این جمله از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» به خواست باریتعالى موضوع سخنرانى امروز است. امام سجاد علیهالسلام پس از درود بر محمد و آلش به پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! مرا به راه صواب تایید کن تا با کسى که فریبم داده و به من خیانت نموده است با لطف و خیرخواهى مقابله نمایم.
در این عبارت دو کلمه است که باید مورد بررسى قرار گیرد تا معناى کلام امام سجاد (ع) روشن شود: یکى کلمهى «غش» است و آن دیگر کلمه «نصح». غش به معناى ناخالص و مشوب است و نصح به معناى خالص و غیر مشوب. غش و نصح در لغت عرب معانى متعددى دارند:
غشه اظهر له خلاف ما اضمره، زین له غیر المصلحه، خدعه و خانه.
غش نمودن با دیگرى به معناى ظاهر نمودن چیزى است
خلاف آنچه پنهان نموده است، غش به معناى زینت نمودن و زیبا جلوه دادن چیزى است که خلاف مصلحت مىباشد، غش به معناى خدعه و خیانت است.
نصحه وعده، اخلص له الموده. الناصح الخالص من العسل و غیره، ناصح الجیب اى نقى القلب لا غش فیه.
او را نصیحت کرد یعنى موعظه نمود، یعنى مودت خود را دربارهى او خالص ساخت. ناصح به معناى خالص است، عسل خالص باشد یا غیر عسل. به کسى که قلب پاک و خالى از غش دارد مىگویند «ناصح الجیب».
این جمله که مورد بحث امروز است و چند جمله که بعد از آن در کلام امام سجاد (ع) آمده از سجایاى انسانى و کرایم اخلاق است. باید توجه داشت که به کار بردن کرامت خلق و گذشتهاى بزرگ انسانى جنبهى فردى و خصوصى دارد و شامل گناهان عمومى و جرمهاى اجتماعى نمىشود، به عبارت دیگر، کرامت اخلاق در اسلام عبارت از این است که اگر فردى نسبت به فرد دیگر ستم نمود و به حق او تجاوز کرد شخصى که مورد ستم واقع شده از نظر قانون مىتواند او را تعقیب کند و کیفر دهد، ولى اگر شخص متجاوز لایق عفو و اغماض باشد و بر اثر گذشت و چشمپوشى ممکن است اصلاح شود او را مىبخشد و با کرامت خوب از وى مىگذارد. در همین جملهى مورد بحث، امام (ع) عرض مىکند: بار الها! مرا موفق بدار تا با کسى که به شخص من ستم نموده و فریبم داده است از راه نصیحت و خیرخواهى با وى مقابله نمایم.
براى آنکه مطلب دعاى امام (ع) هر چه بهتر و بیشتر روشن شود و بدانیم کدام غش است که جنبهى خصوصى دارد و دعاى امام
سجاد (ع) شامل آن مىشود و کدام غش است که مشمول دعاى امام سجاد نیست، لازم است عین احادیثى که در آنها از «غش» نام برده شده ذکر شود تا بدانیم دعاى امام ناظر به کدام غشى است که مىشود با لطف و خیرخواهى با آن مقابله نمود و کدام غشى است که دعاى امام سجاد آن را در بر نمىگیرد و نمىتوان با لطف و اندرز از آن چشمپوشى کرد. معاملات و داد و ستد از جمله امورى است که در روایات اولیاى دین کلمهى «غش» دربارهى آنها به کار برده شده است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: من غش مسلما فى شراء او بیع فلیس منا و یحشر یوم القیامه مع الیهود لانهم اغش الخلق للمسلمین.
رسول اکرم فرموده است: کسى که با مسلمانى در خرید یا فروش خیانت نماید و تقلب کند از ما نیست و در قیامت با یهودیان محشور مىگردد زیرا یهودیها نسبت به مسلمانان خائنترین خلقاند.
و عنه صلى الله علیه و آله: نهى عن شوب اللبن بالماء اذا ارید به البیع لانه یکون غشا.
و نیز از آن حضرت حدیث شده است که فرمود: شیر را وقتى براى معامله عرضه مىکنید با آب مخلوط ننمایید، زیرا این کار غش در معامله است.
قال رسول الله صلى الله علیه و آله لرجل یبیع التمر: یا فلان! اما علمت انه لیس من المسلمین من غشهم.
رسول اکرم (ص) به مردى که خرما مىفروخت فرمود: فلانى! آیا نمىدانى از مسلمانان نیست کسى که در معامله با آنان
خیانت نماید.
گویى مرد خرمافروش مقدارى خرماى خوب و مرغوب را روى خرماهاى نامرغوب چیده تا مشترى جمع شود ولى موقع توزین و تحویل از قسم نامرغوب به مشترى مىدهد. بدبختانه در عصر ما نیز بعضى از مسلمانان اینچنین عمل مىکنند و موقع بستهبندى میوه براى عرضه کردن چند دانه از مرکبات یا سیب مرغوب یا چند خوشهى انگور خوب را روى بار مىگذارند و نامرغوبها را زیر بار پنهان مىکنند و به فرمودهى رسول گرامى با این عمل خویشتن را از صف مسلمین جدا مىنمایند.
انى سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: لا یحل لاحد یبیع شیئا الا بین ما فیه و لا یحل لمن علم ذلک الا بینه.
راوى مىگوید از رسول گرامى شنیدم که فرمود: حلال نیست براى احدى چیزى را بفروشد مگر آنکه نقائصش را بیان کند و همچنین براى کسى که به عیوب آن متاع واقف گردیده، حلال نیست بدون بیان نقائص معامله نماید.
مثلا اگر فرشى رفو شده یا بید خورده است، فرش فروش باید در موقع معامله به مشترى بگوید و او را از نقائص متاع آگاه سازد. همچنین خریدار آگاه شده اگر بخواهد بعدا آن را به دگرى بفروشد، باید عیوب فرش را بیان نماید تا آگاهانه معامله شود. در گذشته که معاملات با سکههاى طلا و نقره انجام مىشد کسانى خیانت مىکردند و سکههایى با فلزات غیرطلا و نقره به صورت پول رایج مىساختند و با پولهاى واقعى مخلوط مىنمودند و معامله مىکردند.
افرادى که پول تقلبى را تشخیص مىدادند آنها را از پول واقعى جدا مىساختند. امروزه هم که بجاى مسکوک طلا و نقره اسکناس در جریان است کسانى دست به تقلب مىزنند و اسکناسهاى داخلى یا خارجى را مىسازند و به جاى پول واقعى به دست مردم مىدهند. اگر کسى جنسى فروخت و در مقابل به او اسکناس تقلبى دادند و بعدا فهمید حق ندارد با آن پول ساختگى چیز بخرد که این عمل، خیانت و غش در معامله است.
عن موسى بن بکر قال: کنا عند ابىالحسن علیهالسلام فاذا دنانیر مصبوبه بین یدیه. فنظر الى دینار فاخذ بیده ثم قطعه بنصفین ثم قال لى: القه فى البالوعه حتى لا یباع شیئى فیه غش.
موسى بن بکر مىگوید: در حضور حضرت ابا الحسن علیهماالسلام بودیم. چند دینار مقابل حضرت روى زمین ریخته بود. به یکى از آنها با دقت نظر کرد و متوجه شد که تقلبى است. حضرت آن را برداشت و با فشار انگشت نصف نمود، سپس به من فرمود: این را ببر در چاه فاضلاب بینداز تا با آن معاملهاى نشود که در آن غش و خیانت صورت گیرد.
یکى دیگر از مواردى که در روایات کلمهى «غش» به کار برده شده، دربارهى کسى است که در مشورت خیانت مىکند و به مشورت کننده راه خلاف مصلحت را ارائه مىنماید.
عن على علیهالسلام قال: من غش المسلمین فى مشوره فقد برئت منه.
على (ع) فرموده است: کسى که با مسلمانان غش در مشورت
نماید و به آنان خیانت کند من از او برى و بیزارم.
خیانت در مشورت دروغ گفتن است و دروغگویى عملى است غیر وجدانى و خلاف فطرت و اگر کسى این روش نادرست را در پیش گیرد تدریجا به انحراف فکرى دچار مىشود و از واقعبینى و مالاندیشى باز مىماند.
عن على علیهالسلام قال: من غش مستشیره سلب تدبیره.
على (ع) فرموده: کسى که با مشورتکنندهى خود غش و خیانت نماید تدبیر و مالاندیشى از وى سلب مىشود.
به موقع است در اینجا تذکر داده شود که گاهى انسان به انجام کارى که خلاف مصلحت اوست علاقهى بسیار دارد. براى شناخت صلاح و فساد با انسان عاقل و خیرخواهى شور مىکند ولى در باطن میل دارد که او نظر موافق بدهد تا هر چه زودتر اقدام نماید و به تمایل درونى خویش جامهى تحقق بپوشاند، ولى آن انسان خیرخواه و عاقل از روى کمال خلوص و پاکدلى مىگوید: مصلحت نیست. این پاسخ صریح و بر وفق مصلحت در ذائقهى مشورتکننده تلخ و ناگوار مىآید، ولى باید با آن تلخى بسازد و سعادت خود را از دست ندهد.
عن على علیهالسلام قال: مراره النصح انفع من حلاوه الغش.
على (ع) فرموده: ناگوارى خیر و صلاح نافعتر از شیرینى غش و خیانت است.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که در روایات اسلامى، کلمهى «غش» و کلمهى «نصح» در معاملات و داد و ستدها و همچنین در مشورتها مکرر به کار برده شده است. امام سجاد (ع) در
این جمله از دعاى «مکارم الاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است به غشها و نصحهایى از این قبیل نظر دارد و کرامت خلق را در مواردى اینچنین اعمال مىفرماید. امام (ع) در پیشگاه خدا عرض مىکند:
و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح.
بار الها! مرا به راه صواب تایید کن تا با کسى که فریبم داده و به من غش و خیانت نموده است با نصح و خیرخواهى مقابله نمایم.
مثلا اگر امام از کسى جنسى خریده است که در آن نقائص و عیوبى وجود داشته، ولى فروشنده آنها را توضیح نداده و غش در معامله نموده است، امام مىتواند به عنوان خیار عیب متاع را برگرداند و معامله را فسخ نماید، مىتواند به فروشنده مراجعه کند و مابهالتفاوت را بگیرد، مىتواند نزد او برود، به سرش فریاد بزند و از اینکه عیوب متاع را نگفته و در معامله خیانت نموده است توبیخش نماید، ولى امام از حقوق قانونى خود استفاده نمىکند، بلکه از روى بزرگوارى و کرامت خلق با گشادهرویى نزد فروشنده مىرود و در کمال خلوص و خیرخواهى او را موعظه مىکند و به وى مىگوید: در معاملات از غش و خیانت بپرهیز، دامن انسانیت را آلوده مکن و خویشتن را در پیشگاه الهى شرمنده نساز. او را با این اخلاق انسانى متنبه مىکند، از کارهاى ناروایش باز مىدارد و به راه صلاح و سعادت هدایتش مىنماید.
درخواست امام سجاد (ع) از پیشگاه الهى در این جمله از دعاى «مکارمالاخلاق» آن است که در تمام خیانتهاى فردى و غشهاى خصوصى مورد تاییدش قرار دهد تا با کسانى که به او خیانت و غش مىنمایند به نصح و خیرخواهى مقابله کند و عمل آنان را با اندرزهاى حکیمانهى خود تلافى نماید. غشها و خیانتهایى که فرد
نسبت به فرد انجام مىدهد و روایات آن مذکور افتاد مشمول دعاى امام سجاد (ع) است. ولى در روایات اسلامى از غشها و خیانتهاى دیگرى نام برده شده که دعاى امام سجاد (ع) شاملشان نمىشود و نمىتوان با نصح و خیرخواهى با آنها مقابله نمود مانند خیانت به خدا و غش در عبادت، خیانت به پیمبر و امام، خیانت به جامعهى مسلمین، و همچنین خیانت به دین مردم و غش و خیانت آدمى به نفس خودش. براى توضیح و تعیین این قسم خیانتها باقیماندهى وقت سخنرانى به آنها اختصاص داده مىشود و روایات رسیده در این باره مورد بحث قرار مىگیرد.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ثلاث لا یغل علیهن قلب امرء مسلم: اخلاص العمل لله و النصیحه لائمه المسلمین و اللزوم لجماعتهم.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در مسجد خیف خطبه خواند و ضمن بیانات خود فرمود: سه چیز است که قلب شخص مسلمان باید نسبت به آنها منزه از غش باشد: اول آنکه اعمال دینى را با خلوص نیت و عارى از هر شائبهاى انجام دهد، دوم آنکه نسبت به پیشوایان دین و ائمهى مسلمین مودت و محبت خالصانه داشته باشد، سوم آنکه از جمعیت مسلمین جدا نشود، وحدتشان را حفظ کند و موجبات تفرق و پراکندگى آنان را فراهم نیاورد.
اخلاص عمل براى خدا روح عبادت و حقیقت پرستش اوست. عمل خالص در اسلام این است که شخص مکلف، عبادت را فقط براى خدا و به منظور اطاعت امر او انجام دهد و نیت پاک
خود را با هیچ غشى آلوده ننماید.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لیس فى الصلوه قیامک و قعودک انما الصلوه اخلاصک و ان ترید بها وجه الله تعالى.
رسول اکرم فرموده است: نماز، قیام و قعودت نیست بلکه نماز، اخلاص تو است براى خدا و اینکه قصدت در انجام عمل نماز فقط اطاعت امر الهى باشد و بس.
و عنه صلى الله علیه و آله: ان لکل حق حقیقه و ما بلغ عبد حقیقه الاخلاص حتى لا یحب ان یحمد على شىء من عمل لله.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده: براى هر حقى حقیقتى است و بنده به حقیقت اخلاص نایل نمىگردد تا به آنجا برسد که دوست نداشته باشد در کارى که براى خدا انجام داده کسى از او تمجید کند.
عبادت خدا را براى غیر خدا و به منظور جلب توجه دیگران انجام دادن ریاکارى و غش در عبادت است و روایات اسلام ریاى در عبادت را شرک به خدا شناخته است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:58 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(52)
جملهى دوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمت دوم سخنرانى امروز است، حضرت سجاد (ع) به پیشگاه خداوند عرض مىکند: و متابعه من ارشدنى.
بار الها مرا موفق بدار تا از کسى که مرا به راه سعادت و رستگارى هدایت مىنماید پیروى کنم.
هدایت نمودن به راه خیر و صلاح عملى است بسیار شریف و مقدس و این کار در درجهى اول شایستهى ذات اقدس الهى است، چه او از نظر علم صلاح واقعى تمام موجودات را که خود آفریده است مىداند و از جهت راهنمایى چون منزه از بخل و عجز است، راه صلاح هر موجودى را آنطور که باید و شاید به وى ارائه مىنماید. هدایت انسان: خداوند در قرآن شریف راجع به هدایت انسان فرموده است: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا.
ما راه صلاح و سعادت انسان را به وى ارائه نمودهایم، او آزاد است در اینکه شکرگزار نعمت هدایت ما باشد و از آن پیروى کند یا کفران کنندهى نعمت هدایت ما باشد و از آن اعراض نماید.
هدایت تمام عوامل هستى: موقعى که موسى و هارون براى دعوت فرعون آمدند پرسید: اى موسى! خداى شما دو نفر کیست؟ قال: ربنا الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى.
موسى در پاسخ گفت: خداى ما کسى است که در مجموع جهان هستى آفریدههاى خود را به تمام آنچه لازمهى خلقتشان بوده مجهز ساخته و سپس همهى آنها را به راه صلاح و کمالشان هدایت فرموده است.
پیمبران الهى نیز با راهنمایى پروردگار، هادى مردماند. هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق. این خداوند است که پیمبر خود را به منظور هدایت مردم و ارائهى دین حق مبعوث فرموده است.
على (ع) دربارهى هدایت رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن.
به هدایت پیمبرتان اقتدا نمایید که آن برترین هدایت است و پیرو سنت او باشید که در هدایت از تمام سنن کاملتر است.
ائمهى معصومین علیهمالسلام نیز هر یک در عصر خود هادى مردماند و راه صلاح را به آنان ارائه مىنمایند.
عن ابیجعفر علیهالسلام فى قول الله عز و جل: «انما انت منذر و لکل قوم هاد» فقال: رسول الله صلى الله علیه و آله المنذر و لکل زمان مناهاد یهدیهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله علیه و آله و سلم.
قرآن شریف فرموده است: اى پیمبر! تو هشیاردهندهى مردمى و هر قومى را هادى و راهنمایى است.
امام باقر (ع) در تفسیر این آیه فرموده است: رسول گرامى انذار کننده است و در هر زمان از ما اهلبیت راهنمایى است که مردم را به آنچه رسول اکرم آورده است هدایت مىنماید.
عن على علیهالسلام قال: بنا اهتدیتم فى الظلماء.
در تیرگیها و ظلمتها به وسیلهى ما راه صلاح را شناختید و هدایت شدید. عقل نیز از عوامل موثر در هدایت مردم به راه صلاح و رستگارى است و در این باره روایات زیادى از اولیاى گرامى اسلام رسیده که در اینجا پارهاى از آنها ذکر مىشود. امام موسى بن جعفر علیهماالسلام ضمن حدیث مفصلى که مخاطب آن هشام بن حکم است، عقل را حجت باطنى خداوند خوانده و از آن در کنار حجج ظاهرى پروردگار نام برده است: یا هشام! ان لله على الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه، و اما الباطنه فالعقول.
براى خداوند در بین مردم دو حجت است: یکى حجت آشکار و آن دیگر حجت نهان. اما حجت آشکار، پیمبران و انبیا و امامان هستند و اما حجت نهان عقلهاى مردم است.
عقل چراغى است فروزان و راهنمایى است روشنبین و مىتواند راه صلاح را از فساد و هدایت را از گمراهى تمیز دهد.
عن على علیهالسلام قال: کفاک من عقلک ما اوضح سبل غیک من رشدک. على (ع) فرموده: کافى است ترا از عقلت، که راههاى گمراهیت را از راههاى هدایتت روشن مىکند.
انسان عاقل پیش از آنکه به کارى دست بزند باید از نیروى خرد استفاده کند و با هدایت عقل خیر و شر آن کار را تمیز دهد سپس اقدام کند یا خوددارى نماید. نقش عقل در راهنمایى انسانها آنقدر مهم است که پیشواى گرامى اسلام به پیروان خویش توصیه فرموده که از عقل خود بخواهید تا در هر مورد، نیک و بد را بگوید و شما را به خیر و صلاح هدایت نماید.
عن النبى صلى الله علیه و آله: استرشدوا العقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا. پیغمبر اکرم فرموده است: از عقل بخواهید تا ارشادتان نماید و از دستورش سرپیچى نکنید که سرانجام پشیمان خواهید شد.
به موازات استفاده از عقل خود در مواقعى که لازم است از عقل دگران نیز استفاده کنید و به وسیلهى شور با عقلا بر نیروى درک خود بیفزایید، و این مطلب نیز در روایات اسلامى آمده است.
عن على علیهالسلام قال: من شاور ذوى العقول استضاء بانوار العقول. على (ع) فرموده: کسى که با خردمندان شور کند از نور عقلها خویشتن را روشن نموده است.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله با همان عبارتى که به مردم توصیه نموده است از عقل خود راهنمایى بخواهند در مورد استفاده از عقل افراد عاقل نیز همان عبارت را به کار برده است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: استرشدوا العاقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا. رسول اکرم فرموده: از عاقل راهنمایى بخواهید تا به رشد و هدایت دست یابید و از راهنمایى او تخلف نکنید که با ندامت مواجه خواهید شد.
این حدیث شریف از پیغمبر گرامى اسلام محتواى جملهى دوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» است که در سخنرانى امروز مورد بحث قرار گرفت. امام سجاد (ع) در پیشگاه خداوند عرض مىکند: و متابعه من ارشدنى. بار الها! مرا موفق بدار تا از کسى پیروى کنم که به خیر و صلاح ارشادم مىنماید.
بعضى از مضامین و جملات دعاى شریف «مکارمالاخلاق» براى کسانى که به مبدا و معاد ایمان دارند درس دینى است، خلوص نیت را در شان توحید و یکتاپرستى مهم مىشمرند، براى تقوا و پاکى ضمیر ارزش الهى قائلاند و مىخواهند خویشتن را طبق دستور امام سجاد (ع) بسازند و به تعالى معنوى و سعادت ابدى نایل آیند، اما پارهاى از مضامین این دعا براى تمام مردم از الهى و مادى، مسلمان و غیرمسلمان که خواهان زندگى خوب و اطمینان بخشاند درس انسانیت و ارشاد است و راهنماى خیر و مصلحت، همه مىتوانند از آن دستورها استفاده کنند و مطالبى را که امام سجاد (ع) فرموده و از پیشگاه الهى براى خود درخواست کرده است آنان نیز به کار بندند و از نتایج آن بهرهمند شوند. از جمله مضامینى که جنبهى انسانى و عقلانى دارد و براى تمام مردم جهان مفید و ثمربخش است، دو جملهى این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» است که امروز موضوع سخنرانى قرار گرفت. بىگمان در طول تاریخ براى اشخاص فهمیده و دانا بسیار اتفاق افتاده است که افراد عاقل در مواقعى به خیر و صلاحشان سخنانى گفته و راهنماییهایى نمودهاند و آنان پس از مطالعه و دقت به صحت آن پى برده و عملا به کار بستهاند و از خطر و زیانى که در مخالفت با آن ممکن بود دامنگیرشان شود مصون ماندهاند، و در اینجا به طور شاهد یک مورد ذکر مىشود. در هندوستان شاهى بود قوى و مقتدر، در منطقهى وسیع و آبادى حکومت مىکرد و مردم زیادى جمعیت کشور او بودند. شاه به جمع مال و اندوختن ثروت علاقهى شدید داشت، اموال زیادى در خزاین خود گرد آورده بود و همواره در ازدیاد آن مىکوشید. وزیرى داشت کاردان و عاقل، او از عمل شاه ناراضى و متاثر بود و براى آینده احساس خطر مىنمود، روش او را نادرست و خلاف مصلحت مىدانست، مکرر گفته بود که شاه اموال خود را از خزاین بیرون بیاورد و در راه رفاه مردم و براى رفع نقائص مملکت و به منظور تقویت ارتش به کار گیرد، مىگفت: از مال نمىتوان مرد ساخت ولى از مرد مىتوان مال بسیار اندوخت. شاه از گفتههاى مکرر وزیر رنجیدهخاطر شده بود اما به زبان نمىآورد. یکى از روزها که وزیر براى قانع کردن شاه و تحقق بخشیدن به گفتههاى خود اصرار بسیار نمود، شاه دستور داد ظرف عسلى آوردند و نزد وزیر به زمین گذاردند. طولى نکشید که مگس زیادى گرد انگبین جمع شد. وزیر آن منظره را مشاهده نمود، سپس اجازهى مرخصى خواست و گفت: مقصود شاه این بود که به من بفهماند زر و پول نقد همانند عسل است، مردم با عرضهى آن جمع مىشوند همانطور که مگسان به طرف عسل هجوم مىبرند. وزیر از حضور شاه رفت، منتظر ماند تا شب آمد و تاریکى همه جا را فراگرفت. وزیر به خادمش گفت ظرف عسلى را بردارد و با آن بیاید. وزیر به دربار آمد و پیام داد کار مهمى دارد و اجازهى حضور مىخواهد. شاه اجازه داد، وزیر وارد شد و به مستخدم خود گفت: ظرف عسل را مقابلش به زمین بگذارد. ظرف عسل را گذاشت ولى چون شب بود و تاریک مگسى نیامد. آنگاه وزیر به شاه گفت: مردم با عرضهى زر وقتى جمع مىشوند که به موقع زر را به آنان بدهى، مانند مگسان که روز گرد انگبین جمع مىشوند، اما چون وقت بگذرد کسى به زر اعتنا نمىکند، همانطور که مگس در شب به طرف انگبین نمىآید. شاه سخت تحت تاثیر عمل
وزیر و گفتهى وى قرار گرفت، او را تحسین نمود و تمجیدش کرد و به علاوه به وى جایزه داد. سپس درهاى خزاین را گشود، اموال را بیرون آورد، صرف عمران و آبادى کشور، آسایش و رفاه مردم، و تقویت ارتش و تامین هر چه بهتر زندگى ارتشیان نمود، و در نتیجه شاه از عزت و محبوبیت زیادى برخوردار گردید.
این پیروزى و موفقیت از آن جهت نصیب شد که شاه به ارشاد و هدایت وزیر عاقل خود گوش فراداد، لجاجت نکرد، و عملا آن را به کار بست. اگر از راهنمایى وزیر سرباز مىزد و اموال را همچنان در خزاین نگاهدارى مىنمود طولى نمىکشید که بر اثر اقتصاد ناموزون مملکت دچار ویرانى و مردم گرفتار مضیقهى مالى مىشدند و قهرا این رویداد عوارض ندامت بارى را پدید مىآورد و این عمل خود از مصادیق حدیث شریف رسول اکرم است که مذکور افتاد:
استرشد و العاقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا. از عاقل، راهنمایى و ارشاد بخواهید تا هدایت شوید و از دستورش سرپیچى ننمایید که پشیمان خواهید شد.
به موقع است این نکته تذکر داده شود که پیروى از ارشاد و هدایت افراد عاقل و خیرخواه امرى است بس مهم و براى دست یافتن به این هدف مقدس باید از دعاى حضرت على ابن الحسین علیهماالسلام درس بگیریم و از پروردگار بزرگ بخواهیم که ما را به پیروى از خیرخواهان عاقل موفق و موید بدارد. امام سجاد (ع) در جملهى دوم این قطعه از دعا به پیشگاه خداوند عرض مىکند: و متابعه من ارشدنى.
بار الها! موفقم بدار که از کسى که مرا به راه خیر و صلاح ارشاد مىنماید پیروى کنم.
توفیق باریتعالى اگر شامل حال شود آدمى به آسانى از ارشاد و هدایت خیرخواهان عاقل پیروى مىکند و به سعادت نایل مىگردد. ولى مهم این است که از توفیق الهى کسانى منتفع مىشوند که داراى تقواى فکرى و آزادى خرد باشند، آنانکه عقل خود را اسیر لجاج و عناد، تعصب و تقلید، هوىپرستى و خودخواهى، و دیگر عوامل اسارت نمودهاند، لایق توفیق الهى نیستند و نمىتوانند از ارشاد افراد عاقل و خیرخواه آنطور که باید استفاده نمایند. قرآن شریف کتاب هدایت انسانها است: ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم. این کتاب آسمانى، مردم را به استوارترین راه سعادت هدایت مىنماید.
ولى از هدایت قرآن کسانى بهرهمند مىشوند که عقلشان متقى و منزه از اوصاف جاهلانه باشد. در ابتداى قرآن شریف خاطرنشان گردیده:
هدى للمتقین. این کتاب راهنماى افراد باتقواست.
ذیل این آیه، متقین معرفى شدهاند: الذین یتقون الموبقات و یتقون تسلیط السفه على انفسهم. متقین کسانى هستند که از گناه و نافرمانى باریتعالى که
فرار از عبودیت و دور افتادن از رحمت اوست پرهیز مىنمایند و همچنین پرهیز مىکنند از اینکه نادانى و سفاهت بر عقلشان چیره شود و از درک حقایق بازمانند.
بنابراین کسانى که بندهى هواى نفس و تمنیات حیوانى خود هستند، کسانى که در پرستش بت و دیگر معبودهاى ساختگى عقل را واپس مىزنند و از پدران نادان خویش تقلید مىنمایند و خلاصه، آنانکه از تقواى خرد و آزادى فکر بىبهرهاند و عقل خود را در محیط ظلمانى و تعصب و لجاج زندانى نمودهاند، شایستهى توفیق الهى نیستند و نمىتوانند از ارشاد افراد عاقل و خیرخواه برخوردار گردند. از این رو قسمتى از سرمایهى عمرشان در اعمال جاهلانه و خلاف مصلحت مصروف مىگردد و به علاوه از پى هر عملى ناروا که مرتکب مىشوند گرفتار افسوس و ندامت آن هستند. این قبیل افراد نادان در ادوار بعثت پیغمبران گذشته بسیار بودهاند و گفتههاى عاقلانهى فرستادگان خدا را با سخنان سفیهانه و هذیان مانند پاسخ مىگفتند و ارشادشان را به باد مسخره مىگرفتند. تعالیم حکیمانهى شعیب پیغمبر و پاسخهاى مردم آن عصر که در قرآن شریف (سورهى هود، از آیهى 84 به بعد) آمده، نمونهى آن گفتگوهاست و شنوندگان محترم براى آگاهى از آن تعالیم و پاسخها مىتوانند به کتب تفسیر مراجعه فرمایند.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:55 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(50)
معاویه بن ابىسفیان مرتکب گناهى بزرگ و عملى خائنانه گردید، به على (ع) نسبتهایى دروغ و خلاف واقع داد، سب و دشنام آن حضرت را در مجالس عمومى و منابر پایهگذارى نمود و فرزندان معصوم و بزرگوار آن حضرت نیز از این بدگویى و بدعت ظالمانه مصون نبودند و کم و بیش مورد اسائهى ادب و تعرض افراد ناآگاه قرار مىگرفتند. امام سجاد و حضرت زینب علیهماالسلام در سفر کوفه و شام با این خیانت بزرگ مبارزه نمودند، دروغگویى و عمل ناحق آل امیه را برملا ساختند و آنچنان شد که مردم به یزید و آل امیه با چشم کینه و بغض مىنگریستند. حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در پارهاى از مواقع با سخنان ناروا و ظالمانهى بعضى از افراد به طور خصوصى مواجه مىشد و در آن موارد نیز با منطق حکیمانه و اخلاقى به گفتههاى آنان پاسخ مىداد و کذبشان را آشکار مىنمود. مردى از بستگان امام سجاد در حضور حضرت توقف نمود و به آن جناب ظالمانه دشنام داد و سخنان ناروا گفت. حضرت ساکت بود. پس از آنکه دشنامدهنده از مجلس خارج شد امام به حضار محضر خود فرمود: سخنان آن مرد را شنیدید، میل دارم با من بیایید تا رد گفتههاى او را از من بشنوید. گفتند: دوست داریم شما بگویید و ما هم بگوییم. امام حرکت کرد و راه منزل او را در پیش گرفت، ولى با خود آهسته مىگفت:
الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.
آنانکه با حضرت بودند فهمیدند امام به مردى که دشنام گفته با تندى برخورد نمىنماید و مقابله نخواهد کرد. امام (ع) به در منزل آن مرد رسید، به صداى بلند فرمود: به او بگویید که على بن الحسین آمده، از منزل بیرون بیاید. از منزل خارج شد، در حالى که آماده
شده بود با پیشامدهاى بد روبهرو شود ولى برخلاف انتظارش امام (ع) فرمود:
یا اخى! انک کنت قد وفقت على آنفا و قلت و قلت. فان کنت قد قلت ما فى فانا استغفر الله منه، و ان کنت قلت ما لیس فى فغفر الله لک. قال: فقبل الرجل بین عینیه و قال: بلى قلت فیک ما لیس فیک و انا احق به.
برادر! تو ساعتى قبل مقابل من توقف نمودى و سخنانى گفتى. اگر گفتههایت در من وجود دارد، از خداوند طلب عفو و بخشش مىنمایم، و اگر گفتههاى تو در من نیست، خداوند ترا مشمول عفو و غفران خود قرار دهد. مرد پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسید و گفت: بلى من چیزهایى گفتم که در شما نیست و خود من به آنچه گفتم شایستهترم.
با آنچه مذکور افتاد معناى جملهى اول دعاى امام سجاد که موضوع سخنرانى امروز است روشن شد:
و تکذیبا لمن قصبنى.
بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و بدگویى بدخواهان را تکذیب نمایم.
این نیرویى اعطایى خداوند بود که امام سجاد را در سفر کوفه و شام موفق به آشکار نمودن دروغ بنىامیه نمود، و از نیرویى برخوردار ساخت تا در مقابل شخص جسور به گونهاى عمل کند که او به پاکى امام و دروغ بودن گفتههاى خویش اعتراف نماید.
در جملهى دوم دعا که موضوع سخنرانى امروز است امام به
پیشگاه خدا عرض مىکند:
و سلامه ممن توعدنى.
بار الها! کسى که مرا ارعاب مىکند و به اذیت و آزارم تهدید مىنماید، تو مرا از شر او سالم و مصون بدار.
خوف و رجاء یا ترس و امید دو حالت روحى است که از نظر دینى در افراد باایمان باید وجود داشته باشد. ترس از عذاب الهى و امیدوارى به رحمت واسعهى او. راغب در کتاب مفردات در لغت «خوف» مىگوید:
الخوف توقع مکروه عن اماره مظنونه او معلومه کما ان الرجاء توقع محبوب عن اماره مظنونه او معلومه.
«خوف» توقع ناملایم است از نشانهاى که انتظار ناملایم از آن علامت، یا به طور گمان است یا به گونهى علم و قطع، و «رجاء» انتظار رسیدن چیزى است مطلوب و ملایم از نشانهاى که وصول به آن ملایم از آن علامت یا مظنون است یا معلوم.
نکتهى شایان دقت این است که وجود خوف و رجاء در ضمیر افراد باایمان باید به طور متوازن و معتدل باشد تا اثر سوئى به جاى نگذارد. این مطلب از کلام امام صادق (ع) که به ابن جندب فرموده مشهود است:
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: و ارج الله عز و جل رجاء لا یجریک على معصیته و خفه خوفا لا یویسک من رحمته.
به ابن جندب فرمود: به خداوند امیدوار باش امیدى که ترا بر معصیت جرى نکند و از خداوند خائف باش، خوفى که ترا از
رحمتش مایوس ننماید.
کلمهى «رعب» نیز مانند کلمهى «خوف» در کتاب و سنت، بسیار آمده است. راغب مىگوید:
الرعب الانقطاع عن امتلاء الخوف.
«رعب» حالت خودباختگى است که بر اثر پرشدن ضمیر آدمى از ترس، پدید مىآید. حالت «رعب» شدیدتر از «خوف» است و اثر آن در ضمیر آدمى بیشتر. یکى از عواملى که مایهى نصرت رسول گرامى اسلام شد و آن حضرت را به پیروزى سریع موفق کرد، رعبى بود که از آن جناب در قلوب مشرکین و کفار پدید آمد.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: نصرت بالرعب.
من به وسیلهى رعبى که در دل دشمنان راه یافت از نصرت و یارى برخوردار گردیدم.
قرآن شریف در چند مورد از مرعوب شدن دشمنان سخن گفته و از آن جمله فرموده است:
سنلقى فى قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله.
من عنقریب دل کفار را دچار رعب و هراس خواهم نمود که اینان مرتکب ظلم بزرگى شدهاند و موجود جماد ناچیزى را در پرستش، شریک آفریدگار بزرگ جهان قرار دادهاند.
مورد دیگرى که قرآن شریف از «رعب» سخن گفته دربارهى یهود بنى قریظه است:
و انزل الذین طاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فى قلوبهم الرعب.
شرح جریان در تفسیر مجمعالبیان ذیل همین آیه و همچنین در سایر تفاسیر آمده است. خلاصه آنکه یهود بنىقریظه با رسول اکرم عهد بسته بودند که دشمنان پیمبر را یارى ندهند، ولى نقض عهد کردند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله با مسلمانان به جایگاه آنان آمد و در اطراف قلعههاى آنان مستقر گردید.
و حاصرهم رسول الله خمسا و عشرین لیله حتى اجهدهم الحصار «و قذف الله فى قلوبهم الرعب».
رسول اکرم بیست و پنج شب آنان را در محاصره نگاه داشت و از این محدودیت سخت به زحمت افتادند و خداوند در دلشان رعب و هراس افکند.
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم .
اى مسلمانان! شما به مقدار توانایى خود قواى نظامى و مرکب جنگى تهیه کنید و همواره آماده باشید تا دشمن از نیروى شما مرعوب شود و از قوه و قدرتتان دچار خوف آمیخته به اضطراب گردد و فکر تجاوز به مسلمین را در سر نپرورد.
خوف مومنین از عذاب الهى ضامن اجراى قوانین دینى است و مردم را از ارتکاب گناه باز مىدارد و این خوف، مرضى ذات اقدس الهى است. رعب مشرکین و کفار از رسول اکرم و مسلمانان نیز فیضى است الهى و موجب اعلاى کلمهى حق و نشر عدل و دادگرى است و این نیز مرضى خداوند تواناست. اما در بعضى از مواقع خوف و رعب ظالمانه و ناروا در قلوب افراد شریف و باایمان از ناحیهى
اشرار و زورگویان پدید مىآید، گاهى بر اثر نگاههاى تند و خشمآلود و گاه با تهدید و وعید و ارعاب و اخافه، این قبیل اعمال، نه تنها مرضى خداوند نیست، بلکه از گناهان کبیره است و عذاب خدا را از پى دارد و در این باره اولیاى اسلام به مردم تذکر لازم را دادهاند:
عن النبى صلى الله علیه و آله: من نظر الى مومن نظره لیخیفه بها اخافه الله عز و جل یوم لا ظل الا ظله.
رسول اکرم فرمود: اگر کسى نظر تندى به مومنى بیفکند که او را بترساند، خداوند او را در روزى که سایه و پناهگاهى جز سایهى او وجود ندارد مىترساند.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: من روع مومنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فلم یصبه فهو فى النار، و من روع مومنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فاصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فى النار.
امام صادق (ع) فرموده است: کسى که مومنى را از ایذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذیت به وى نرسد، ترساننده جهنمى است، و اگر کسى مومنى را از ایذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذیت به وى برسد، ترساننده با فرعون و آل فرعون در آتش است.
امام سجاد علیهالسلام در جملهى دوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع آخرین قسمت سخنرانى امروز است، به پیشگاه خدا عرض مىکند:
و سلامه ممن توعدنى.
بار الها! کسى که مرا ارعاب مىکند و به اذیت و آزارم تهدید مىنماید تو مرا از شر او سالم و مصون بدار.
ترساندن و ارعاب نمودن مردم که مایهى سلب امنیت فکرى و آرامش روحى است در اسلام، عملى مذموم شناخته شده و اولیاى دین آن را مهم تلقى نمودهاند و براى روشن شدن مطلب به یک مورد تاریخى در اینجا اشاره مىشود. رسول گرامى اسلام پس از فتح مکه افرادى را ماموریت داد به اطراف مکه بروند و عشایر نواحى را به اسلام دعوت نمایند، از آن جمله خالد بن ولید را به سوى بنى جذیمه که از بنى المصطلق بودند فرستاد و نامهاى نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود. خالد بن ولید با نظامیان خود به محل آمد، نامهى پیمبر را داد، آنان اسلام را پذیرا شدند. خالد اقامهى نماز جماعت نمود، آنان به وى اقتدا کردند و نماز گزاردند، اما خالد در باطن از بنى جذیمه خشمگین بود زیرا در جاهلیت، عموى خالد را کشته بودند. موقع نماز صبح که رسید مردم دوباره آمدند، اقامهى جماعت نمودند، ولى این بار به فرمان خالد بن ولید نظامیان به خونریزى دست زدند، عدهاى کشته شدند و خسارت بسیارى به آنان وارد شد. به جستجوى نامهى پیمبر افتادند، نامه را یافتند و هر چه زودتر نزد پیمبر اسلام آمدند و نامه را تقدیم نمودند و حضرتش را از جریان امر آگاه ساختند. رسول اکرم سخت ناراحت شد، رو به قبله ایستاد و گفت:
اللهم انى اتبرء الیک مما صنع خالد بن ولید.
بار الها! من در پیشگاه تو از عمل ظالمانهى خالد تبرى مىجویم.
آنگاه مبلغ قابل ملاحظهاى در اختیار على (ع) گذارد و فرمود نزد بنى جذیمه برود و آنان را از کارهاى ظالمانهاى که خالد انجام داده راضى سازد. على (ع) به محل ماموریت رفت و تمام وظایف شرعى را طبق موازین و مقررات انجام داد و سپس حضور پیغمبر اکرم
مراجعت نمود.
فلما رجع الى النبى صلى الله علیه و آله قال یا على! اخبرنى بما صنعت. فقال: یا رسول الله! عمدت فاعطیت لکل دم دیه و لکل جنین غره و لکل مال مالا و فضلت معى فضله فاعطیتهم لمیلغه کلابهم و حبله رعاتهم و فضلت معى فضله فاعطیتهم لروعه نسائهم و فزع صبیانهم و فضلت معى فضله فاعطیتهم لما یعلمون و لما لا یعلمون و فضلت معى فضله فاعطیتهم لیرضو عنک یا رسولالله.
وقتى على (ع) از سفر برگشت و حضور رسول اکرم شرفیاب شد، حضرت به وى فرمود على! بگو با آن مردم ستمدیده چه کردى. عرض کرد یا رسول الله! براى خونها دیه دادم، براى جنینها پرداختهایى نمودم، براى هر مال از بین رفته مال دادم، مقدارى از پولى که داده بودید زیاد آمد، براى ظرف غذاى سگها و ریسمانى که در دست چوپانهاست نیز مبلغى پرداختم، باز هم مقدارى پول زیاد آمد، مبلغى براى ترس زنها و جزع و فزع بچههاى آنان پرداخت نمودم، باز هم مبلغى زیاد آمد، براى خساراتى که مىدانند یا نمىدانند پرداخت کردم، باز هم مبلغى زیاد آمد، آن را براى اینکه مردم از شما راضى شوند به آنان پرداختم.
ملاحظه مىکنید که على (ع)، آن فقیه دینشناس و آگاه به تمام دقایق اسلام، مبلغى از پول رسول اکرم را بابت ترس زنها و جزع بچهها پرداخت نموده و از این عمل روشن مىشود که ارعاب و اخافهى مردم مسلمان تا چه حد مورد توجه اولیاى دین است که على علیهالسلام براى جبران آن حالت روحى و ناراحتى روانى ، پول پرداخت مىنماید یا بگوییم خسارت مىدهد.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:55 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(51)
بسم الله الرحمن الرحیم
و وفقنى لطاعه من سددنى، و متابعه من ارشدنى.
این دو جمله از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» به خواست حضرت باریتعالى موضوع بحث و سخنرانى امروز است. امام سجاد علیهالسلام در جملهى اول به پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! به من توفیق ده تا از کسى که مرا به راه درستى و صواب وامىدارد اطاعت کنم. در جملهى دوم عرض مىکند: بار الها! مرا موفق بدار تا از کسى که مرا به سعادت و رستگارى هدایت مىنماید پیروى نمایم.
در شرح جملهى اول دعا لازم است کلمهى «توفیق» مورد بحث و بررسى قرار گیرد. راغب مىگوید:
الوفق المطابقه بین الشیئین. قال «جزاءا وفاقا» و یقال ذلک فى الخیر و الشر. یقال: اتفق لفلان خیر و اتفق له شر و التوفیق نحوه لکنه یختص فى التعارف بالخیر دون الشر.
وفق عبارت از مطابقت و توافق بین دو چیز است. قرآن شریف فرموده: «جزایى بر وفق عمل»، وفق در مورد کار خوب و بد به کار
برده مىشود. مىگویند: براى فلانى خوب پیش آمد یا بد پیش آمد، و توفیق به معناى وفق است، ولى در عرف مردم، کلمهى «توفیق» فقط به خیر و خوبى اطلاق مىشود نه به شر و بدى.
مجمع البحرین مىگوید:
التوفیق من الله: توجیه الاسباب نحو المطلوب الخیر.
توفیق از خداوند عبارت از این است که براى تحقق یک امر خوب، وسایل و اسباب به گونهاى تنظیم شود که مقصود حاصل گردد.
خداوند براى ادارهى امور زندگى و ادامهى حیات مادى و معنوى انسانها نیروى کار و فعالیت در وجودشان قرار داده تا آنها را در جاى خود اعمال نمایند و موجبات سعادت دنیوى و اخروى خویش را فراهم آورند. نکتهى شایان توجه این است که براى به کار افتادن و تحرک نیروهاى فعال انگیزه و محرک لازم است، در جایى که هدف فعالیت جلب مال و مقام، لذت و شهوت، برترىطلبى و تفوقجویى، و خلاصه، اقناع هواى نفس و لذتگرایى باشد غریزهى حیوانى، خود محرک نیرومندى است و افراد را به فعالیت وامىدارد تا در ارضاى غریزه بکوشند و موجبات خشنودى و کامروایى را فراهم آورند. اما اعمال عبادى و کارهاى روحانى که مایهى سعادت ابدى انسان و هدف اصلى پیمبران الهى است، نه تنها مورد رغبت و میل غرایز نیست، بلکه مخالف تمایلات و خواهشهاى نفسانى است.
کان رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: ان الجنه حفت بالمکاره و ان النار حفت بالشهوات. و عن على علیهالسلام قال: و اعلموا انه ما من طاعه الله شىء الا یاتى فى کره و ما من معصیه الله شىء الا یاتى فى شهوه.
رسول اکرم مىفرمود: بهشت را ناملایمات طبیعت و مکروهات نفسانى احاطه نموده است ولى جهنم محفوف به هوى و شهوات است. على (ع) نیز فرموده است: بدانید، هیچیک از طاعتهاى الهى انجام نمىشود مگر با کراهت و بىمیلى، و هیچیک از معصیتهاى خدا تحقق نمىیابد مگر با رغبت و تمایل شهوى.
براى آنکه نیروى کار و فعالیت در مجارى غیر غریزى و به منظور تعالى روحانى به کار افتد، باید از راه ایمان نیت عمل در ضمیر آدمى پدید آید و براى آنکه بتواند نیت مقدس خود را پیاده کند، لازم است توفیق باریتعالى شامل حالش گردد، و براى آنکه نیت موفقش راه صحیح را بپیماید و عمل، بر وفق رضاى باریتعالى واقع شود لازم است احکام دین را بشناسد و عمل را طبق سنت الهى انجام دهد. در این صورت مىتوان گفت که او راه رستگارى را پیموده است، و این مطلب در سخنان حکیمانهى امام صادق (ع) آمده است:
ما کل من نوى شیئا قدر علیه و لاکل من قدر على شىء وفق له و لا کل من وفق اصاب له موضعا، فاذا اجتمعت النیه و القدره و التوفیق و الاصابه فهنا لک تمت السعاده.
چنین نیست که هر کس چیزى را نیت کند به انجامش قادر باشد، چنین نیست که هر کس قدرت کارى را دارد به آن موفق گردد، چنین نیست که هر کس واجد توفیق شود عملش به موضع حق اصابت نموده است، پس وقتى نیت و قدرت و توفیق و اصابت حق به هم پیوست سعادت کامل نصیب گردیده است.
امام موسى بن جعفر علیهماالسلام در حدیث دگرى براى بیان ارزش و اهمیت توفیق و اینکه قدرت عمل به تنهایى نمىتواند منشا کار خیر شود به مردى چنین فرموده است:
ان رجلا سال العالم علیهالسلام فقال: یابن رسول الله: الیس انا مستطیع لما کلفت؟ فقال له (ع) ما الاستطاعه عندک؟ قال: القوه على العمل. قال له (ع): قد اعطیت القوه ان اعطیت المعونه. قال له الرجل: فما المعونه؟ قال: التوفیق. قال: فلم اعطاء التوفیق؟ قال: لو کنت موفقا کنت عاملا و قد یکون الکافر اقوى منک و لا یعطى التوفیق فلا یکون عاملا.
مردى از امام (ع) سوال نمود آیا چنین نیست که من به تکالیفم مستطیعم؟ امام فرمود: استطاعت در نظر تو چیست؟ پاسخ داد: نیروى عمل. امام فرمود: قوهى عمل به تو عطا شده است اگر یارى و نصرت نیز عطا شده باشد. مرد پرسید: یارى چیست؟ فرمود: توفیق. مرد پرسید: اعطاى توفیق براى چیست؟ امام فرمود: اگر موفق بودى عامل عمل خیر، خواهى بود، چه گاهى کافر در عمل از تو قویتر است و چون از توفیق برخوردار نشده، عامل عمل خیر نیست.
کسى که از نظر قواى طبیعى واجد شرایط تحصیل علم است و خودش براى درس خواندن علاقهى جدى دارد، ولى وسایل و اسباب تحصیل از قبیل معلم و کتاب و کاغذ و قلم در اختیارش نیست، حق دارد از خداوند طلب توفیق کند تا با عنایت او وسایل تحصیلش توجیه گردد، اما کسى که با داشتن نیروى طبیعى براى تحصیل علم علاقه به درس خواندن ندارد و در آن راه مجاهده نمىکند، اگر از خداوند
درخواست توفیق نماید به فرمودهى حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام خود را مسخره کرده است. حضرت مىفرمود:
من سال التوفیق و لم یجتهد فقد استهزا بنفسه.
کسى که از خداوند طلب توفیق کند، ولى در آن راه مجاهده و کوشش ننماید، خود را مسخره کرده است.
حضرت على بن الحسین علیهماالسلام، آن امام معصوم، آن انسان الهى، که علاقه دارد همواره مطیع حضرت حق باشد و در راه درستى و صواب قدم بردارد، در جملهى اول دعا که موضوع بحث امروز است، با ارادهى جدى و عزم ثابت از پیشگاه خداوند درخواست توفیق نموده، عرض مىکند:
و وفقنى لطاعه من سددنى.
بار الها! به من توفیق ده تا از کسى که مرا به راه درستى و صواب مىخواند اطاعت کنم. فیض توفیق باریتعالى در انجام عمل خیر شامل حال کسانى مىشود که خواهان آن باشند، کسى که در باطن به انجام عمل خیر بىتفاوت است و نسبت به آن علاقه ندارد توفیق حضرت باریتعالى شامل وى نمىشود. در روایات اسلامى توفیق در مقابل خذلان آمده است. خذلان به معناى ترک نصرت است و توفیق به معناى یارى نمودن.
عن على علیهالسلام قال: التوفیق و الخذلان یتجاذبان النفس فایهما غلب کانت فى حیزه.
على (ع) فرموده: توفیق و خذلان در کشاکش جذب نفس آدمى هستند، هر یک از این دو غلبه کرد نفس به آن میل مىکند و به
سوى آن گرایش مىیابد.
غلبهى توفیق و شکست خذلان، یا برعکس، بر وفق خواستهى درونى ماست، اگر به کار خیر علاقه داشته باشیم و خواهان یارى خدا باشیم توفیق غلبه مىکند، و اگر به انجام کار خیر بىعلاقه هستیم و نسبت به یارى خداوند بىتوجه، خذلان پیروز مىشود. امام صادق علیهالسلام نیز به بیان دیگرى توفیق و خذلان را در مقابل هم قرار داده و چنین فرموده است:
اذا فعل العبد ما امره الله عز و جل به من الطاعه کان فعله وفقا لامر الله عز و جل و سمى العبد به موفقا، و اذا اراد العبد ان یدخل فى شىء من معاصى الله عز و جل فحال الله تبارک و تعالى بینه و بین تلک المعصیه فترکها کان ترکه لها بتوفیق الله تعالى ذکره و متى خلى بینه و بین تلک المعصیه فلم یحل بینه و بینها حتى یرتکبها فقد خذله و لم ینصره و لم یوفقه.
موقعى که بندهى خدا امر الهى را اطاعت مىکند و بر وفق دستور ذات مقدسش انجام وظیفه مىنماید، او بندهى موفق خوانده مىشود. وقتى اراده مىکند که مرتکب معصیتى شود، خداوند بین او و معصیت حایل مىگردد و بر اثر آن، گناه را ترک مىگوید، این ترک نمودن به توفیق باریتعالى انجام شده است و هر زمان خداوند بین گناه و گناهکار فاصله نشود و او را به حال خودش واگذارد و مرتکب معصیت گردد، خداوند آن بنده را مخذول نموده و از نصرت و توفیقش برخوردار نساخته است.
وسایل و اسباب توفیق براى انجام عمل خیر متعدد است و
بعضى از آن وسایل در اختیار خود ماست و اگر از آنها در موقع خود استفاده نماییم به توفیق خویشتن کمک نمودهایم. اولیاى گرامى اسلام براى راهنمایى پیروان خود بعضى از آنها را در خلال روایات خاطرنشان ساختهاند که قسمتى از آنها در اینجا ذکر مىشود:
عن على علیهالسلام قال: من التوفیق حفظ التجربه.
على (ع) فرموده: از جملهى امور موثر در توفیق آدمى ضبط تجربه است.
مرد نیکوکارى از جلو منزل شخص محترمى گذر مىکند و مىداند که او در زندگى تهیدست است. به فکرش مىرسد که باید به وى کمک کرد. همان موقع در کیف بغل به قدر لازم پول دارد، دو سه قدمى به طرف منزل او مىرود. ناگهان با خود مىگوید: عجله براى چیست؟ فردا زودتر مىآیم، او را ملاقات مىکنم، قدرى با هم صحبت مىکنیم و در ضمن کمک مىکنم. به طرف منزل خود مىرود. بین راه با جمعى برخورد مىکند که در نقطهاى گرد آمدهاند. نزدیک مىشود که بفهمد چه خبر است و چرا مردم جمع شدهاند. در حالى که مرد نیکوکار تمام توجهش به مردم است و در جستجوى علت تجمع آنان است، جیب برى از فرصت استفاده مىکند و کیف را مىزند و او متوجه نمىشود. به منزل مىرود، شب را مىگذراند. صبح در موقع پوشیدن لباس متوجه مىشود کیفش نیست، فکر مىکند، یادش مىآید که دیروز عصر موقعى که بین جمعیت بود از جیبش درآوردهاند، متاثر مىشود، با خود مىگوید: چرا من دیروز به منزل آن شخص محترم نرفتم و کمک ننمودم، ولى افسوس و تاثرش بىاثر
است. اگر شخصى نیکوکار این واقعهى تجربهآموز را به ذهن بسپرد و تصمیم بگیرد از این پس به دستور قرآن شریف که فرموده است:
و استبقوا الخیرات
در کارهاى خیر پیشى گیرید، هر جا با خیرى مواجه شود فورا اقدام مىنماید و به انجام آن موفق مىگردد.
و عنه علیهالسلام: من التوفیق الوقوف عند الحیره.
و نیز فرموده است: از جمله توفیقها این است که آدمى در مواقع حیرت توقف کند.
گاهى انسان با امرى مواجه مىشود که قطعا خوب است و بر وفق حق، براى تحقق آن اقدام مىنماید و گاهى انسان با امرى مواجه مىشود که قطعا نادرست و برخلاف حق است، از آن اعراض مىکند، اما اگر با چیزى مواجه شود که دربارهاش متحیر است، نمىداند خوب است یا بد، باید در آنجا توقف کند و اقدامى ننماید، زیرا توقف در آن مورد از طرفى در آن امر مجهول، نیروى خود را به هدر نداده است و از طرف دیگر اگر خلاف حق بودنش واضح گردد نادانسته در باطلى واقع نشده است.
رفیق دانا و خیرخواه از جملهى عوامل موفقیت آدمى است و این مطلب در خلال روایات با تعبیرهاى مختلفى آمده است:
عن على علیهالسلام قال: اشفق الناس علیک اعونهم لک على صلاح نفسک و انصحهم لک فى دینک.
علاقهمندترین مردم نسبت به تو کسى است که بیش از دگران در اصلاح نفست بکوشد و بیش از هر کس به دین تو خیرخواه
باشد.
رفیقى اینچنین زمانى مایهى توفیق است که آدمى به تذکرات خیرخواهانهى او گوش فرادهد و عملا آنها را به کار بندد و اگر از پى زشتیها برود و نصایح آن دوست ارزشمند را مورد اعتنا و توجه قرار ندهد، به توفیق و سعادت نایل نمىگردد.
عنه علیهالسلام قال: لم یوفق من استحسن القبیح و اعرض عن قول النصیح.
على (ع) فرموده است: موفق نمىشود کسى که بدیها را نیکو بشمرد و از گفتهى دوست خیرخواه و ناصح خود اعراض نماید.
از آنچه مذکور افتاد معنى توفیق واضح شد و ضمنا روشن گردید که به کار بستن نصایح خیرخواهانهى دوستان دانا و باایمان که آدمى را به راه صلاح و صواب مىخوانند آنقدر ارزش دارد که امام سجاد (ع) در جملهى اول این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مىکند: و وفقنى لطاعه من سددنى. بار الها به من توفیق ده تا از کسى که مرا به راه صواب و صراط مستقیم مىخواند اطاعت نمایم.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
21
:: بازدید دیروز ::
95
:: کل بازدیدها ::
188113
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::