تنزیل نور
ساعت 4:53 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(49)
بسم الله الرحمن الرحیم
و تکذیبا لمن قصبنى، و سلامه ممن توعدنى.
به خواست حضرت باریتعالى این دو جمله از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» موضوع بحث و سخنرانى امروز است. امام سجاد (ع) در جملهى اول به پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و دشنامگویى بدخواهان را تکذیب نمایم. در جملهى دوم عرض مىکند: پروردگارا! کسى که مرا ارعاب مىکند و به اذیت و آزار تهدید مىنماید تو مرا از شر او سالم و مصون بدار.
در جوامعى که حکام مستبد و زورگو فرمانروا هستند و منویات خائنانهى خویش را بىچون و چرا به موقع اجرا مىگذارند، مردم از حق و عدالت محروماند و چون قدرت دفاع از خود ندارند، ناچارند که بیدادگریها را تحمل کنند و به مصائب و بلایا تن دردهند. اگر افراد آزرده و شجاعى در گوشه و کنار وجود داشته باشند که بتوانند در مواقعى به جبار خائن اعتراض کنند و مردم را به تخلف و سرپیچى از اوامرش تحریک نمایند، حکومت وقت با تهمت و افترا، عیبجویى و
دشنامگویى، و از هر راه دیگر که ممکن شود مىکوشد تا آن عناصر شریف را بدنام نماید، قدر و منزلتشان را از میان ببرد، و سخنانشان را از اثر بیندازد. على (ع) و دیگر ائمهى معصومین در طول حکومت معاویه و سایر حکام بنىامیه و بنىعباس با این گرفتارى مواجه بودند و به صور مختلف مورد هتک و اهانت واقع مىشدند. یک روز معاویه على (ع) را به قتل عثمان متهم نمود و مردم را به نام خونخواهى بر ضد آن حضرت تحریک کرد، روز دیگر مردم را نسبت به سب على (ع) وادار نمود و بدگویى و اسائهى ادب نسبت به آن حضرت را در منابر و مجالس معمول ساخت و آن را از وظایف عبادى خطبا و مردم به حساب آورد و مامورین دولت و عموم مردم را در اجراى این دستور اکیدا مکلف و موظف ساخت. این مطلب تاریخى را حتى ولید بن عبدالملک که خود یکى از خلفاى بنىمروان است به فرزندان خویش گفته و آنان را به این امر واقف ساخته است.
قال الولید ابن عبدالملک: مازلت اسمع اصحابنا و اهلنا یسبون على بن ابیطالب و یدفنون فضائله و یحملون الناس على شنانه فلا یزید ذلک من القلوب الا قربا و یجتهدون فى تقریبهم من نفوس الخلق فلا یزیدهم ذلک من القلوب الا بعدا و فى ما انتهى الیه الامر من دفن فضائل امیرالمومنین (ع) و الحیلوله بین العلماء و نشرها ما لا شبهه فیه على عاقل حتى کان الرجل اذا اراد ان یروى عن امیرالمومنین (ع) روایه لم یستطع ان یضیفها الیه بذکر اسمه و نسبه و تدعوه الضروره الى ان یقول: حدثنى رجل من اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله او یقول حدثنى رجل من قریش و منهم من یقول حدثنى ابو زینب.
روزى ولید بن عبدالملک به فرزندان خود گفت: من پیوسته مىشنیدم که اصحاب ما و خاندان ما على (ع) را سب مىکنند و فضایل و کمالات آن حضرت را دفن مىنمایند و مردم را به دشمنى با آن جناب وامىدارند، اما این کار برخلاف انتظار اصحاب ما موجب مىشد که على (ع) به دلها نزدیکتر شود و آل امیه از دلها دورتر و کار دفن فضایل على (ع) و بىخبر نگاهداشتن افراد عالم و تحصیلکرده از مراتب کمالات آن حضرت به جایى رسید که احدى جرئت نمىکرد حدیثى را در مجالس از على (ع) نقل کند و از آن حضرت اسم ببرد و ناچار بود بگوید: یکى از اصحاب رسول خدا حدیث نموده است، یا بگوید مردى از قریش حکایت کرده است، و بعضى مىگفتند: پدر زینب حدیث نموده است.
علماى خاصه و عامه احادیث زیادى از رسول گرامى راجع به سب مسلمان در کتب خود آوردهاند و در اینجا به ذکر دو حدیث اکتفا مىشود:
عن النبى صلى الله علیه و آله: سباب المومن کالمشرف على الهلکه.
سب کنندهى مومن مانند کسى است که در پرتگاه هلاکت قرار گرفته است.
و عنه صلى الله علیه و آله: سباب المسلم فسوق و قتاله کفر.
دشنامگویى به مسلمان فسق است و جنگ با او کفر.
این حدیث در کتابهاى بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى و ابن ماجه آمده است. بدبختانه معاویه بن ابىسفیان برخلاف دستور رسول
اکرم حق و عدل را نادیده گرفت، هم على (ع) را سب نمود و هم با آن حضرت جنگید و در نتیجه مشمول هر دو قسمت حدیث پیمبر گرامى قرار گرفته است. در مقابل اعمال نارواى معاویه بن ابىسفیان به روش اسلامى و الهى على (ع) توجه بنمایید:
و قد سمع قوما من اصحابه یسبون اهل الشام ایام حربهم بصفین: انى اکره لکم ان تکونوا سبابین، و لکنکم لو وصفتم اعمالهم، و ذکرتم حالهم، کان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر، و قلتم مکان سبکم ایاهم: اللهم احقن دماءنا و دماءهم، و اصلح ذات بیننا و بینهم و اهدهم من ضلالتهم حتى یعرف الحق من جهله.
على (ع) شنید که بعضى از اصحابش در ایام جنگ صفین اهل شام را سب مىکنند. فرمود: میل ندارم شما در جمع دشنامدهندگان باشید و اگر اعمال اهل شام را بگویید و متذکر حالشان بشوید از نظر سخن شایستهتر و از جهت عذر، رساتر است، شما به جاى سب بگویید: خدایا! ما و آنان را از ریختن خون یکدیگر مصون و محفوظ دار، خدایا! بین ما و آنان اصلاح برقرار نما و آنها را از گمراهى به هدایت سوق ده تا جاهل، حق را بشناسد.
معاویه بن ابىسفیان و آل امیه علاوه بر نسبتهاى دروغ و خلاف واقع به على (ع) و سب و دشنام آن حضرت در مجالس، و همچنین دفن نمودن فضایل آن جناب، به خیانت بهتآور دگرى دست زدند و با تبلیغات خائنانهى خود، بخصوص در منطقهى وسیع شام، وابستگى و قرابت على (ع) و حضرت صدیقهى اطهر و فرزندان معصومشان را با رسول گرامى پنهان داشتند و هویت آنان را در افکار
عوام مردم به گونههاى مختلف ترسیم کردند و به مردم فهماندند که تنها اهلبیت رسول خدا و وراث آن حضرت بنىامیه هستند و از این راه، خود را جانشین بحق پیشواى اسلام معرفى نمودند و تحت این عنوان مقدس، جنایات بزرگى را مرتکب شدند و این تبلیغات خائنانه و خلاف واقع همچنان جریان داشت تا با انقلاب بنىعباس، کاخ ستمکارى بنىامیه فروریخت و دروغ آنان آشکار گردید. براى آنکه تا اندازهاى شنوندگان به این خیانت تبلیغى واقف شوند، در اینجا گوشهاى از تاریخ را به عرض شنوندگان محترم مىرسانم. مسعودى، مورخ نامى، از قول یکى از برادران تحصیلکرده و عالم خود نقل مىکند که مىگفت: روزها با جمعى مىآمدیم، در نقطهاى مىنشستیم، و دربارهى ابوبکر و عمر و على (ع) و معاویه مناظره مىکردیم و گفتههاى اهل علم را در این باره نقل مىنمودیم. چند نفر عوام مىآمدند، نزدیک ما مىنشستند و سخنان ما را استماع مىنمودند. روزى یکى از آنان که عقل بیشتر و ریش بلندترى داشت به ما گفت: چقدر دربارهى معاویه و على و فلان و فلان سخن مىگویید، از او پرسیدیم شما در این باره چه مىگویید؟ گفت دربارهى چه شخصى مىپرسید، مقصودتان کیست؟ گفتم على (ع). گفت مگر نه این است که او پدر فاطمه بود، پرسیدم فاطمه کیست؟ گفت: عیال پیغمبر اسلام، دختر عایشه، و خواهر معاویه. پرسیدم قصهى على (ع) به کجا انجامید؟ گفت: در غزوهى حنین کشته شد.
سپس مسعودى مىگوید:
و نزل عبدالله بن على الشام و وجه الى ابىالعباس السفاح اشیاخا من اهل الشام من ارباب النعم و الریاسه من سائر اجناد الشام فحلفوا لابى العباس السفاح انهم ما علموا لرسول الله صلى الله علیه و آله
قرابه و لا اهل بیت یرثونه غیر بنى امیه حتى ولیتم الخلافه.
عبدالله بن على از افسران بنىعباس بود و براى کشتن مروان حمار، آخرین خلیفهى اموى، به شام وارد شد. او جمعى از شیوخ اهل شام را که صاحب ثروت و ریاست بودند و غیر از سپاهیان شام به حساب مىآمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اینان در حضور ابوالعباس سفاح قسم یاد کردند که ما براى پیمبر گرامى اسلام قرابت و اهلبیتى که وارث او باشند جز بنىامیه نمىشناختیم تا شما عهدهدار امر خلافت شدید و زمام امور را به دست گرفتید.
نه تنها اهلبیت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلکه عدهى زیادى از مردم کوفه نیز از این امر آنچنان که باید آگاهى نداشتند و اهلبیت را به خوبى نمىشناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبلیغات خائنانهى بنىامیه، سب على (ع) در مجالس، معمول بود و گویندگان خودفروخته در منابر به حضرتش دشنام مىگفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نیز از این جسارت و اسائهى ادب مصونیت نداشتند. عمر بن عبدالعزیز که به مقام خلافت رسید تصمیم گرفت از سب آن حضرت جلوگیرى نماید. تصمیم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام مامورین دولت، در سراسر کشور، دستور داد این مهم را عملى نمایند و بر اثر این تصمیم، رفته رفته، سب على (ع) در مجامع و منابر متروک گردید. واقعهى دردناک عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و سایر اهلبیت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت. خطبههاى نافذ امام سجاد و حضرت زینب در نقاط حساس کوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس یزید مردم را به مقدار قابل ملاحظهاى از حقیقت امر و خیانت آلامیه آگاه نمود و مکر آنان را
که مدعى قرابت نزدیک با پیغمبر بودند و خویشتن را وارث بحق پیشواى اسلام مىخواندند آشکار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان، سب و دشنام در داخل کوفه و شام تقلیل یافت. امام سجاد (ع) در جملهى اول دعا که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مىکند: و تکذیبا لمن قصبنى.
بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و دشنامگویى بدخواهان را تکذیب نمایم.
مقصود امام از این تکذیب نه آن است که به مردم بفرماید آن گفتهها دروغ است، بلکه هدف آن حضرت این است که خداوند موجباتى را فراهم آورد که بتواند حقایق امر را براى مردم بیان کند و شنوندگان را به دروغ بودن آن تبلیغات خائنانه واقف سازد تا مردم بدانند که سب و دشنامشان گناه بوده و از عمل خود پشیمان شوند و از آن پس خویشتن را به آن گناهان آلوده ننمایند. این موفقیت در سفر کوفه و شام نصیب آل رسول (ص) گردید و موجب شد که زن و مرد در مواقع مختلف گریستند و از اعمال خود ابراز شرمندگى نمودند. آنجا که حضرت زینب در آغاز خطبهى کوفه فرمود:
و الصلواه على ابىمحمد، به مردم فهماند که او دختر پیمبر اسلام است که با شما سخن مىگوید.
وقتى ام کلثوم فرمود:
ان الصدقه علینا محرمه، و به زن صدقه دهنده فرمود: ما فرزندان پیمبریم.
اما مهمتر از تمام سخنرانیها در سفر اسارت سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور یزید و مردم بود. در روایت چنین مىگوید:
انه علیهالسلام سال یزید ان یخطب یوم الجمعه فقال نعم. فلما کان یوم الجمعه امر ملعونا ان یصعد المنبر و یذکر ما جاء على لسانه من المساوى فى على و الحسین علیهماالسلام. فصعد الملعون المنبر و قال ماشاء من ذلک. فقال الامام (ع) ائذن لى حتى اخطب انا ایضا. فندم یزید على ما وعده من ان یاذن له فلم یاذن له. فشفع الناس فیه فلم یقبل شفاعتهم. ثم قال معاویه ابنه و هو صغیر السن: یا اباه! ما یبلغ خطبته. ائذن له حتى یخطب. قال یزید: انتم فى امر هولاء فى شک. انهم ورثوا العلم و الفصاحه و اخاف ان یحصل من خطبته فتنه علینا، ثم اجازه. فصعد (ع) المنبر.
امام سجاد (ع) قبلا از یزید خواسته بود که روز جمعه منبر برود و یزید پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسید. مرد منحرفى را امر نمود که منبر برود، به حضرت على و حضرت حسین علیهماالسلام بدگویى نماید. او منبر رفت و هر چه خواست در این باره گفت. سپس امام (ع) استیذان منبر نمود. یزید که از وعدهى قبلى خود پشیمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذیرفته نشد. سپس معاویه فرزند یزید که سن کمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت: پدر! این شخص چه کارى را مىتواند با خطبهى خود انجام دهد، اجازه بده. یزید گفت: اینان وارث علم و فصاحتاند و من مىترسم از سخنرانى او فتنهاى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت. پس از حمد خداوند و ذکر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت این بود که به حضار بفهماند کسى که با شما سخن مىگوید فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشکار شود که بنىامیه به دروغ خود را اهلبیت و وارث پیشواى اسلام
خواندهاند. امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبىاکرم اکتفا نکرد، بلکه بعضى از آیات قرآن شریف را که در امر معراج نازل شده و همه مىدانستند که مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود:
انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى، انا ابن من دنى فتدلى، فکان قاب قوسین او ادنى، انا ابن من اوحى الیه الجلیل ما اوحى.
خلاصه، پس از ذکر پارهاى از ممیزات و اوصاف آن حضرت فرمود:
انا ابن الحسین القتیل بکربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمه الزهراء.
من فرزند حسین قتیل کربلایم، من پسر على مرتضایم، من پسر محمد مصطفایم، من فرزند فاطمهى زهرایم.
وقتى سخن امام (ع) به اینجا رسید صداى شیون و گریهى شدید مردم بلند شد، یزید احساس فتنه و آشوب کرد، به موذن گفت برخیزد براى نماز اذان بگوید. امام کرسى سخن را ترک نفرمود، وقتى موذن به اسم مبارک رسول اکرم رسید، امام سجاد عمامهى خود را از سر برداشت و به موذن قسم داد که ساکت شود. سپس از روى کرسى خطابه متوجه یزید شد و فرمود: این محمد جد توست یا جد من است، اگر او را جد خودت بدانى همه مىدانند دروغ گفتهاى، اما اگر او را جد من بدانى از تو مىپرسم چرا فرزند او را کشتهاى و چرا اموال اهلبیت را به غارت بردهاى و چرا خانوادهى پیغمبر را اسیر گرفته و گرد بلاد گرداندهاى؟ یزید اوضاع و احوال را خطرناک دید و به موذن فریاد زد اقامهى نماز را بگوید.
فوقع بین الناس دمدمه و زمزمه عظیمه، فبعض صلى و بعضهم لم یصل حتى تفرقوا.
در این موقع از مردم کلمات خشمآلود شنیده مىشد و صداهایى همانند لهیب آتش به گوش مىرسید، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند.
ثم ارسلت زینب علیهاالسلام الى یزید تساله الاذن ان یقمن الماتم على الحسین فاجاز ذلک و انزلهن فى دار الحجاره فاقمن الماتم هناک سبعه ایام و یجتمع عند هن فى کل یوم جماعه کثیره لا تحصى من النساء فقصد الناس ان یهجموا على یزید فى داره و یقتلوه. فاطلع على ذلک مروان و قال لیزید: لا یصلح لک توقف اهلبیت الحسین فى الشام فاعد لهم الجهاز و ابعث بهم الى الحجاز فهیا لهم المسیر و بعث بهم الى المدینه.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:52 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق( 48)
امام سجاد علیهالسلام در جملهى اول این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است، از پیشگاه خداوند درخواست مىنماید:
و هب لى مکرا على من کایدنى.
بار الها! هر کس با من از در خدعه و کید وارد مىشود تو به من مکرى عطا فرما که خدعهى او را دفع کنم.
درخواست امام سجاد (ع) از پیشگاه خداوند در اعطاى مکر، نظیر همان مکرى است که پروردگار در مقابل حیله و کید ابوسفیان و مشرکین به پیغمبر اکرم اعطا فرمود و بدان وسیله اسلام و مسلمین را از خطر نجات داد.
در جمله دوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است، امام سجاد (ع) در پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و قدره على من اضطهدنى.
بار الها! هر که مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من مسلط گردد به من قدرتى بده که مانع قهاریت او شوم.
خداوند مردم را آزاد آفریده و خواستهى ذات مقدسش آزادى مردم است و نباید انسانى، خود را برده و بندهى انسان دگرى قرار دهد. على (ع) ضمن نامهاى که به فرزندش حضرت مجتبى نوشته فرموده است:
و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا.
فرزند عزیز! بندهى کسى نباش که قضاء الهى و ارادهى باریتعالى در این است که تو آزاد باشى.
بدبختانه در قرون گذشته مردمانى خودخواه و زورگو وجود داشتهاند که مردم را برده و بندهى خود مىگرفتند و مورد انواع تحقیر و اهانتشان قرار مىدادند و در عصر حاضر نیز این قبیل خودخواهان حتى در کشورهاى پیشرفته بسیارند. یکى از خدمات بزرگ پیمبران الهى نجات دادن انسانها از این ذلت و اسارت بود. در قرآن شریف و در روایات اولیاى گرامى اسلام مکرر این امر مهم ذکر شده است. از آن جمله موقعى که فرعون در مصر جبارانه حکومت مىکرد و خود را مالک مردم مىدانست هر چه پسر در بنىاسرائیل متولد مىشد سر مىبرید و حضرت موسى در همان زمان به دنیا آمد. خداوند براى حفظ جان او به مادرش الهام فرمود که فرزندش را در صندوقچهاى قرار دهد و در رود نیل بیفکند و با الهام به او وعده داد که او را حفظ مىکنم و او را به تو برمىگردانم. جریان آب به فرمان الهى صندوقچه را در نهرى برد که در باغ بزرگ دربار جریان داشت. آسیه و فرعون صندوقچه را دیدند، به دستورشان از آب گرفتند، طفلى را در آن مشاهده کردند که به ارادهى حضرت حق، محبت کودک در دلشان قرار گرفت، از خطر مرگ رهایى یافت، قرار شد او را نگاه دارند و براى تغذیهى کودک، قضاى الهى ترتیبى را فراهم آورد که طفل به مادرش برگشت و او فرزند خویش را شیر مىداد. موقعى که موسى به نبوت مبعوث گردید و در معیت برادرش هارون به کاخ فرعون آمدند، خود را فرستادگان الهى معرفى نمودند و از وى خواستند که از بنىاسرائیل دست بردارد و آنان را با آن دو نفر به خارج مصر بفرستد. فرعون موسى را شناخت، از روزگار کودکى او سخن گفت و نگاهدارى
وى را به رخش کشید و بر وى منت گذاشت. موسى برآشفت و گفت:
و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنىاسرائیل.
برده گرفتن بنىاسرائیل را بر سر من منت مىگذارى؟
یعنى در جنایتى که مرتکب شدهاى به جاى شرمندگى، خود را طلبکار مىدانى؟ و خلاصه، موسى در ذیل حمایت باریتعالى با فرعون مبارزه کرد و سرانجام فرعون در رود نیل غرق شد و خداوند تعالى به حیات ننگینش خاتمه داد.
پیشواى بزرگ اسلام نیز از طرف حضرت باریتعالى ماموریتى اینچنین داشت. خداوند در قرآن اشاره فرموده:
و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم.
پیغمبر اکرم موظف است که از طرف خداوند فشارهاى سنگین را از دوش مردم بردارد، زنجیرهاى بردگى را بشکند، و آنان را آزاد سازد.
على (ع) هدف عالى ماموریت رسول گرامى را ضمن خطبهاى چنین بیان نموده است:
اما بعد، فان الله تبارک و تعالى بعث محمدا صلى الله علیه و آله لیخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولایه عباده الى ولایته.
پس از حمد باریتعالى فرمود: خداوند، پیغمبر اکرم را مبعوث نمود براى آنکه توجه بندگان خدا را از بندگى بندگان به بندگى خدا معطوف دارد و از تعهدات بندگان به تعهدات الهى ملتزم نماید و از
اطاعت بندگان به اطاعت خداوند وادار سازد و از ولایت و سلطهى بندگان تسلیم سلطهى الهى شوند.
بر اثر مجاهدات رسول گرامى، مسلمانان واقعى که به آن حضرت ایمان راستین داشتند از تمام بندگىها، تعهدات، اطاعتها و سلطههاى ناروا رهایى یافتند و بنده و فرمانبر بىقید و شرط خدا شدند و از جنایت جباریت جباران رهیدند و به آزادى واقعى و شایستهى انسان دست یافتند، ولى بعد از مرگ رسول گرامى افراد خائنى تدریجا در میان مسلمین نفوذ نمودند و آنان را از مسیر حق منحرف ساختند و به انحراف سوق دادند و کار به جایى رسید که یزید بن معاویه، مرد خودسر و جبار، در کرسى خلافت اسلام مرتکب بدترین جرایم و جنایات گردید، از آن جمله موقعى که مردم مدینه بر اثر حادثهى خونین عاشورا و قتل حضرت حسین (ع) بر ضد حکومت وى قیام نمودند مسلم بن عقبه را با لشکر شام به مدینه فرستاد تا مردم را سرکوب کند و از آنان بیعت بگیرد. در آن زمان امام سجاد (ع) در مدینه بود، لشکر شام به فرماندهى مسلم ابن عقبه وارد مدینه شدند و ظرف چند روز مرتکب جرایمى گردیدند که زبان و قلم از شرح آن شرم دارد و بر اثر آن همه جنایات و جرایم، بسیارى از علماى عامه و خاصه در کتابهاى خود کلمهى «مسلم» را از نام او برداشتند و به جاى آن کلمهى «مسرف» گذاردند و اغلب نوشتند «مسرف ابن عقبه». مسعودى، مورخ معروف، ضمن جریان امر مدینه دربارهى بیعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم سخن مىگوید و گوشهاى از تاریخ زندگانى امام سجاد (ع) را در آن موضع نقل مىکند که آن جملهى تاریخى، بسیار مناسب با بحث امروز است:
و بایع الناس على انهم عبید لیزید و من ابى ذلک امره مسرف
على السیف و نظر الناس الى على بن الحسین السجاد و قد لاذ بالقبر و هو یدعو فاتى به الى مسرف و هو مغتاض علیه فتبرا منه و من آبائه فلما رآه و قد اشرف علیه ارنعد و قام له و اقعده الى جانبه و قال له سلنى حوائجک. فلم یساله فى احد ممن قدم الى السیف الا شفعه فیه. ثم انصرف عنه و قیل لمسلم رایناک تسب هذا الغلام و سلفه فلما اتى به الیک رفعت منزلته. فقال: ما کان ذلک لراى منى لقد ملئى قلبى منه رعبا.
مسلم بن عقبه از مردم بیعت مىگرفت که بندهى یزید باشند و هر کس از چنین بیعتى ابا مىنمود به دستور مسلم بن عقبه کشته مىشد. در این اوضاع و احوال وحشتزا مردم مدینه دیدند امام سجاد (ع) به قبر مقدس پیمبر پناهنده شده و در پیشگاه باریتعالى دعا مىکند که در این موقع، مامورین، حضرتش را نزد مسلم بن عقبه بردند در حالى که نسبت به آن حضرت خشمگین بود و على بن الحسین و آباى معصومش را مورد اسائهى ادب قرار داده و تبرى مىجست. وقتى امام نزدیک مسلم بن عقبه رسید و چشمش به روى حضرت افتاد بر خود لرزید، به پا خاست، و آن جناب را پهلوى خود نشاند و به حضرتش عرض کرد: حوایج خود را بخواهید. امام در این فرصت براى نجات کسانى که دستور قتلشان را داده بود استفاده نمود و تمام کسانى را که براى کشتن به کنار شمشیر برده بودند شفاعت نمود و مسلم بن عقبه شفاعت را پذیرفت و همهى آنان از قتل رهایى یافتند. سپس امام (ع) از مجلس بیرون آمد. پس از خروج آن حضرت کسانى به مسلم ابن عقبه گفتند: ترا دیدیم که به امام سجاد و پدرانش بد
مىگویى، اما وقتى او را نزد تو آوردند احترام نمودى. پاسخ داد من طبق اراده و راى خود چنین نکردم، بلکه قلب من از دیدن آن حضرت مملو از ترس گردید، از این رو تکریم و احترامش نمودم.
امام سجاد (ع) در جملهى دوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و قدره على من اضطهدنى.
بار الها! هر که مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پیدا کند قدرتى به من عطا فرما که مانع قهاریت او شوم.
قدرت اعطایى خداوند به امام سجاد (ع) همان ابهت و عظمتى بود که در وجود آن حضرت مستقر فرمود و بر اثر آن، مسلم بن عقبه از دیدن امام بر خود لرزید و بدون اراده در مقابل على بن الحسین خاضع گردید و از اعمال جباریت چشم پوشید، حضرت را مورد تکریم و احترام قرار داد و شفاعتش را دربارهى کسانى که در آستانهى قتل قرار گرفته بودند پذیرا شد.
براى امام صادق (ع) نیز در زمان منصور دوانقى این قبیل قضیه مکرر اتفاق افتاد و هر گاه منصور خواست جباریت خود را اعمال نماید، امام با توجه به خداوند و استمداد از قدرت لایزال او از عظمت و ابهتى برخوردار گردید که تصمیم منصور بر اثر آن درهم شکست و نتوانست نسبت به آن حضرت اعمال جباریت نماید و در اینجا، به طور نمونه، یک مورد ذکر مىشود: منصور دوانقى به وزیر دستور داد امام صادق (ع) را به حضورش بیاورد. حضرت را حاضر نمود. وقتى چشم منصور به امام افتاد گفت: خدا بکشد مرا اگر ترا به قتل نرسانم، در سلطنت من اخلال مىکنى، و در طلب هلاکت من
هستى. امام (ع) قسم یاد کرد که چنین قصدى نداشتهام و اگر کسى چنین خبرى داده، دروغ گفته است. براى اینکه آتش خشم او را فرونشاند فرمود: به یوسف ظلم شد بخشید، و ایوب مبتلا گردید صبر کرد، و سلیمان مشمول عطاى الهى شد شکر نمود. اینان پیمبران الهى بودند و نسب تو به آنها مىرسد. منصور از شنیدن این چند جمله آرام گرفت و امام را به نقطهى رفیع مجلس دعوت نمود. حضرت در آنجا نشست، سپس گفت: این خبر را فلانى به من داده. امام فرمود: احضارش کن تا مرا با گفتهى خود موافق کند. او را وارد مجلس نمودند. منصور به وى گفت: آن را که گفتهاى از جعفر بن محمد شنیدهاى؟ جواب داد: آرى. امام به منصور فرمود: او را بر آنچه مىگوید قسم بده. منصور گفت: قسم یاد مىکنى؟ پاسخ داد: بلى و سوگند را آغاز نمود. امام به منصور فرمود: مرا واگذار تا او را قسم بدهم. منصور پذیرفت. امام فرمود: بگو از حول و قوهى خدا برى باشم و ملتجى به حول و قوهى خودم باشم که امام صادق (ع) چنین و چنان کرده و چنین و چنان گفته. مرد سعایت کننده از اینچنین سوگندى چند لحظه توقف نمود و امتناع کرد، ولى بعدا آغاز نمود و در جریان قسم یاد کردن طولى نکشید که پاى خود را به زمین کوبید و افتاد. منصور از مشاهدهى این منظره بسیار ناراحت شد، گفت پاى این دروغگو را بگیرید و از مجلس بیرون بکشید، خدایش لعنت کند.
قال الربیع: و کنت رایت جعفر بن محمد علیهماالسلام حین دخل على المنصور یحرک شفتیه فکلما حرکهما سکن غضب المنصور حتى ادناه منه و قد رضى عنه. فلما خرج ابوعبدالله علیهالسلام من عند ابیجعفر اتبعته فقلت له: ان هذا الرجل کان من اشد الناس غضبا علیک فلما دخلت علیه دخلت و انت تحرک شفتیک و کلما
حرکتهما سکن غضبه، فباى شىء کنت تحرکهما؟ قال بدعاء جدى الحسین بن على علیهماالسلام. قلت جعلت فداک و ما هذا الدعاء؟ قال «یا عدتى عند شدتى و یا غوثى عند کربتى احرسنى بعینک التى لا تنام و اکنفنى برکنک الذى لا یرام».
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:51 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(47 )
بسم الله الرحمن الرحیم
و هب لى مکرا على من کایدنى، و قدره على من اضطهدنى.
این دو جمله از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» است که به خواست حضرت باریتعالى موضوع بحث سخنرانى امروز است. در جملهى اول، امام علیهالسلام در پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! هر کس با من از در خدعه و کذب وارد مىشود تو به من مکرى عطا فرما که بتوانم کید او را دفع کنم. در جملهى دوم، امام در پیشگاه پروردگار عرض مىکند: بار الها! هر که مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پیدا کند تو به من قدرتى عطا فرما که مانع جباریت و قهاریت او شوم.
اولین کلمهاى که در این قطعه از دعا باید مورد بحث قرار گیرد و شنوندگان با کمال دقت به آن توجه کامل مبذول دارند، کلمهى «مکر» است. راغب مىگوید:
المکر صرف الغیر عما یقصده بحیله و ذلک ضربان: مکر محمود و ذلک ان یتحرى بذلک فعل جمیل و على ذلک قال (و الله
خیر الماکرین)، و مذموم و هو ان یتحرى به فعل قبیح، قال (و لا یحیق المکر السىء الا باهله).
مکر عبارت از این است که مکر کننده با حیله فکر دیگرى را از آن چیزى که قصد کرده است بگرداند و این دو قسم است: یکى مکر محمود و آن مکرى است که مکر کننده در طلب کار خوبى باشد و در این باره خدا فرموده است که: «پروردگار، بهترین مکر کنندگان است.»، و مکر مذموم آن مکرى است که مکر کننده در طلب عمل قبیحى باشد و خداوند دربارهى چنین مکرى فرموده است: «جزاى مکر ناپسند نازل نمىشود مگر بر آنان که مرتکب عمل مکر شدهاند.»
خدعه و مکر، اغفال نمودن و گمراه کردن مردم است، افراد مکار مىتوانند در جمیع شئون اجتماعى، دینى، اخلاقى، اقتصادى، و دیگر امور، این روش پلید را به کار بندند و از این راه به هدف نامشروع خود دست یابند. اسلام، این قبیل مکرها را که براى نیل به مقاصد خائنانه و ناپاک است تقبیح نموده و اولیاى گرامى اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشتهاند:
عن النبى صلى الله علیه و آله: المکر و الخدیعه و الخیانه فى النار.
رسول اکرم فرموده است: مکر و خدعه و خیانت در آتش است.
کسى که مردم را فریب مىدهد باید از جهت هوش و استعداد قوى و نیرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونهاى طرح کند و آنرا طورى پیاده نماید که اشخاص عادى در نظرهى اولى نتوانند به فریبکارى او واقف شوند. بنابراین هر قدر شخص باهوشتر باشد
مىتواند مکر خود را با نقشهاى پیچیدهتر بنیان نهد و با ابهام زیادترى به اجرا بگذارد. حضرت امیرالمومنین مولى الموحدین على علیهالسلام که تمام وجود مقدسش هوش و درایت بود، روى همین اصل و اساس مىفرماید:
لولا ان المکر و الخدیعه فى النار لکنت امکر الناس.
اگر نمىبود که مکر و فریب و خدعه در آتش است من در مکر نمودن و فریب دادن از همهى مردم قویتر بودم.
دشمنان اسلام در عصر رسول گرامى و همچنین در ایام ائمهى معصومین علیهمالسلام براى نابودى اسلام و از میان بردن اولیاى دین مکرها کردند و به صور مختلف خدعهها نمودند، بعضى از آن مکرها با عنایت خداوند دفع شد و بعضى از آنها تحقق یافت و اثر سوء آن به جاى ماند و هم اکنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمین گرفتار عوارض شوم آن مکر هستند. خداوند در قرآن مجید فرمود:
و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین.
وقتى که کفار نقشهى مکر کشیدند تا ترا زندانى کنند یا به قتل برسانند یا از مکه اخراجت نمایند و خلاصه، کارى کنند که نتوانى به تبلیغ دین مقدس حق ادامه بدهى، باریتعالى در مقابل مکر خائنانهى آنان مکرى مفید و ثمربخش به کار برد که بهترین مکرکننده، ذات اقدس الهى است.
مشرکین براى کشتن پیمبر اسلام و اجراى مکر خود خانهى رسول اکرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا
آن جناب را به قتل برسانند، ولى خداوند براى حفظ حیات پیمبر اکرم و بر هم زدن نقشهى مکر مشرکین، پیشواى اسلام را به گونهاى بهتآور و حیرتزا از میان مشرکین در بر دارد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدینهى طیبه مهیا ساخت. اما مکر و خدعهى خائنانهاى که جامهى تحقق پوشید و عوارض دردناک و زیانبخش آن از صدر اسلام تاکنون باقى مانده مکرى بود که معاویه بن ابىسفیان در جنگ صفین به کار برد، قرآنها را بالاى نى زد و منادى او به لشکر على (ع) خطاب نمود که معاویه مىگوید: بیایید از جنگ دست برداریم و قرآن را حاکم بین خود قرار دهیم. این عمل را موقعى انجام داد که از نظر نظامى در آستانهى شکست قرار داشت و بیش از چند ساعتى به پایان جنگ و به پیروزى نهایى على (ع) باقى نمانده بود، ولى بدبختانه جهل و نادانى عدهى زیادى از لشکریان على (ع) موجب شد که مکر معاویه را پذیرا شوند و سخن خائنانهى او را به حساب حسن نیتش بگذارند. از این رو به على (ع) مراجعه کردند که به مالک اشتر، فرماندهى لشکر، پیام بفرستد که جنگ را ترک گوید و از جبهه بازگردد. على (ع) به آنان فرمود: پیشنهاد معاویه مکرى بیش نیست، بگذارید مالک وظیفهى خود را انجام دهد، آن نادانها نپذیرفتند و همچنان در سخن خود پافشارى کردند و سرانجام کار به جایى رسید که على (ع) را تهدید به قتل نمودند. این خدعهى ناپاک و خائنانه به نفع ظاهرى معاویه و به ضرر واقعى اسلام و قرآن و على (ع) پایان یافت. بر اثر این مکر و فریب اسلام از مسیر حقیقى خود خارج شد، على (ع) را به کشتن داد، حادثهى عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن، اختلافى بین مسلمین پدیدار گردید که هنوز باقى مانده است. در زمان سایر ائمهى معصومین علیهمالسلام نیز بیش و کم از ناحیهى خلفاى
اموى و عباسى نقشههاى مکارانهاى طرح مىشد تا بتوانند مستمسکى بر ضد خاندان پیمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذیت و آزار نمایند و اگر بشود به حیاتشان خاتمه دهند، ولى حضرت باریتعالى با عنایت خود به گونهاى حقیقت را روشن مىفرمود و نقشهى مکارانهى آنان را نقش بر آب مىساخت و براى نمونه، در اینجا، به یک مورد اشاره مىشود. مردى به نام صفوان بن یحیى مىگوید: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مىدانى سبب علاقهى ما به اهلبیت رسول گرامى و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنکه ما همانند شیعیان به مقام آنها معرفت نداشتیم؟ پرسیدم: سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقى به پدرم محمد بن اشعث گفت: مرد لایق و عاقلى را که در دانایى قوى باشد طلب کن که از طرف من کارى را انجام دهد. پدرم دایى خود، ابن مهاجر را معرفى نمود. منصور گفت: او را نزد من بیاور. او دایى خود را به حضور خلیفهى وقت برد.
فقال له ابوجعفر: یابن مهاجر! خذ هذا المال، فاعطاه الوف دنانیر او ما شاء الله من ذلک و ات المدینه و الق عبدالله ابن الحسن و عده من اهل بیته فیهم جعفر ابن محمد و قل لهم انى رجل غریب من اهل خراسان و بها شیعه من شیعتکم و جهوا الیک بهذا المال فادفع الى کل واحد منهم على هذا الشرط کذا و کذا فاذا قبضوا المال فقل انى رسول و احب ان یکون معى خطوطکم بقبضکم ما قبضتم منى. قال فاخذ المال و اتى المدینه ثم رجع الى ابیجعفر و کان محمد بن الاشعث عنده فقال ابوجعفر ماوراک؟ قال: اتیت القوم و سالت ما امرتنى به و هذه خطوطهم بقبضهم المال خلا جعفر بن محمد فانى اتیته و هو یصلى فى مسجد الرسول صلى الله
علیه و آله فجلست خلفه و قلت ینصرف فاذکر له ما ذکرت لاصحابه. فعجل و انصرف ثم التفت الى فقال یا هذا اتق الله و لا تغرن اهلبیت محمد و قل لصاحبک: اتق الله و لا تغرن اهلبیت محمد فانهم قریبو العهد بدوله بنى مروان و کلهم محتاج. قال فقلت و ماذا اصلحک الله؟ فقال: ادن منى فاخبرنى بجمیع ما جرى بینى و بینک حتى کانه کان ثالثنا. قال فقال ابوجعفر یابن مهاجر: اعلم انه لیس من اهلبیت النبوه الا و فیه المحدث و ان جعفر بن محمد محدث الیوم فکانت هذه دلاله انا قلنا بهذه المقاله.
منصور دوانقى به وى گفت: این پولها را بگیر و آن هزارها دینار بود که در اختیار وى گذارد، دستور داد برو مدینه عبدالله بن حسن و عدهاى از اهلبیت او را که جعفر بن محمد نیز بین آنان است ملاقات کن و به همهى آنان بگو، من مرد غریبى از اهل خراسانم و گروهى شیعه از شیعیان شما این اموال را فرستادهاند و به هر یک از آنان مبلغى بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شیعیان هستم و دوست دارم که خطوط شما که از گرفتن پول حکایت کند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدینه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقى رفت و محمد بن اشعث نیز در مجلس حاضر بود. خلیفه از جریان امر مدینه پرسش نمود. گفت: به مدینه رفتم و اهلبیت را ملاقات نمودم، دستور را اجرا کردم و این نوشتههاى آنان است که مبلغ را دریافت نمودهاند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم، در مسجد پیمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم، با خود گفتم، از نماز فارغ مىشود، من آنچه را که
به دگران گفتهام به ایشان نیز مىگویم. با عجله نماز را تمام کرد و متوجه من شد و فرمود: فلانى، از خدا بترس و اهلبیت پیمبر را اغفال نکن و به منصور هم بگو که از خدا بترس و اهلبیت پیمبر را فریب نده، زیرا اینان به دولت بنىمروان نزدیکاند و همهى آنان به پول نیاز دارند. من گفتم مقصود شما از این سخنان چیست؟ فرمود نزدیک بیا، نزدیک رفتم و تمام آنچه را که بین من و شما گذشته بود خبر داد به طورى که گویى او سومى ما بوده. منصور گفت: اى پسر مهاجر! بین خاندان پیمبر همیشه یک محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهلبیت است. مشاهدهى این جریان موجب شد که خانوادهى ما به اهلبیت پیغمبر گرایش یافت و به گروه شیعیان پیوست.
هدف منصور دوانقى از این کار آن بود که از امام صادق (ع) سندى به دست آورد و آن را به مردم ارائه کند و بگوید: جعفر بن محمد وحدت مسلمین را برهم زده، دولتى در دولتى تشکیل داده، مدعى مقام خلافت شده، و از مسلمین حقوق اسلامى دریافت مىکند و بعید نبود که به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نماید، ولى خداوند آن حضرت را از این مکر خائنانه محافظت فرمود و خدعهى منصور دوانقى را بىاثر نمود.
از آنچه مذکور افتاد، مکر و خدعهى غیرمشروع و ناپسند که هدف از آن نیل به مقصود خائنانه است روشن گردید. اما مکر پسندیده و ممدوح که براى تحقق بخشیدن به نیت خیر و مرضى الهى اعمال مىگردد مکرى است که در آیین مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاى حق و اقامهى عدل به کار برده مىشود و در این باره روایات بسیارى از اولیاى اسلام رسیده است.
قال على علیهالسلام: سمعت رسولالله صلى الله علیه و آله یقول یوم
الخندق: الحرب خدعه، و یقول تکلموا بما اردتم.
على (ع) فرمود: از رسول گرامى در روز خندق شنیدم که مىگفت: حرب و مقاتله مکر است و در صحنهى پیکار هر چه مىخواهید بگویید تا پیروز شوید.
فى غزوه الاحزاب فى کلام جرى بین على علیهالسلام و عمرو بن عبدود فقال له على (ع) یا عمرو! اما کفاک انى بارزتک و انت فارس العرب حتى استعنت على بظهیر؟ فالتفت عمرو الى خلفه فضربه امیرالمومنین (ع) مسرعا على ساقیه فاطنهما جمیعا و اقبل الى رسولالله صلى الله علیه و آله تسیل الدم على راسه من ضربه عمرو و سیفه یقطر منه الدم فقال رسول الله (ص) یا على! ما کرته. قال نعم یا رسولالله: الحرب خدیعه.
در جنگ احزاب پس از سخنانى که بین على (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گردید، امیرالمومنین فرمود: آیا کافى نبود ترا که من به جنگت آمدهام و تو بزرگ سوار عربى با این حال براى جنگ با من از دگرى کمک خواستهاى؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه کند و ببیند کیست که به یارى او مىآید. على (ع) از این فرصت، برقآسا استفاده نمود و شمشیر خود را محکم به ساقهاى پاهاى او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پیروزى به حضور رسول گرامى آمد در حالى که از جاى ضربت عمرو بن عبدود که قبلا به سر على (ع) زده بود، خون جریان یافت و از شمشیر على (ع) نیز که به ساق عمرو زده بود خون مىچکید. رسول گرامى فرمود: على! با عمرو مکر کردى؟ عرض کرد: بلى یا رسولالله، جنگ، خدعه و مکر است.
این مکر در نبرد با دشمن مایهى بقاى اسلام و ادامهى حیات پیمبر گرامى و مسلمانان گردید و موجب شد که آیین حیاتبخش اسلام باقى بماند و میلیونها انسان در طول قرون و اعصار از تعالیم آن بهرهمند گردند. گاهى مکر محمود و مرضى خداوند در حین جنگ نیست، بلکه در موردى است که دشمن حیله و کیدى طرح نموده و اگر آن حیلهى خائنانه با خدعه و مکرى در هم شکسته نشود. عوارض و آفات بزرگى به بار مىآورد و نمونهى این قسم مکر عملى است که رسول گرامى به امر باریتعالى بعد از جنگ احد براى جلوگیرى از هجوم مجدد مشرکین انجام داد.
ان النبى صلى الله علیه و آله لما رجع من وقعه احد و دخل المدینه نزل علیه جبرئیل فقال یا محمد: ان الله یامرک ان تخرج فى اثر القوم و لا یخرج معک الا من به جراحه فامر رسول الله (ص) منادیا ینادى یا معشر المهاجرین و الانصار من کانت به جراحه فلیخرج و من لم یکن به جراحه فلیقم. فاقبلوا یضمدون جراحاتهم و یداوونهم فانزل الله على نبیه (ص): «و لا تهنوا فى ابتغاء القوم».
موقعى که رسول اکرم از وقعهى احد برگشت و به مدینه وارد شد، جبرئیل بر وى نازل گردید و گفت: اى محمد! خداوند ترا امر مىکند که براى تعقیب مشرکین از مدینه خارج شوى و کسى جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اکرم امر کرد منادى ندا دردهد اى مهاجرین و انصار! هر کس مجروح است از شهر خارج شود و هر کس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحین به ضماد و مداواى جراحات خود پرداختند و خداوند، این آیه را نازل فرمود:
و لا تهنوا فى ابتغاء القوم.
در تعقیب دشمن سستى ننمایید.
وقتى ابوسفیان و مشرکین از احد برگشتند و مقدارى راه پیمودند از عمل خود پشیمان شدند، یکدیگر را ملامت نمودند که نه محمد را کشتیم و نه یارانش را از فعالیت انداختیم. تصمیم گرفتند دوباره به مدینه بازگردند و به جنگ ادامه دهند.
و انما خرج رسول الله صلى الله علیه و آله لیرهب العدو و لیبلغهم انه خرج فى طلبهم فیظنوا به قوه و ان الذى اصابهم لم یوهنهم من عدوهم فینصرفوا فخرج فى سبعین رجلا حتى بلغ حمراء الاسد و هى من المدینه على ثمانیه امیال.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:47 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(46 )
دومین راه استنصار مظلوم استفاده از دستگاه قضایى و مقام دادرسى قاضى و برخوردار شدن از حکومت یعنى قدرت اجرایى مملکت است. مظلوم براى دفع ظلم باید از نیروى قضا و قوهى اجرایى نیز استفاده کند و ستم را از خود بگرداند. سومین راه دفع ظلم و کوتاه کردن دست ظالم استفاده و استنصار از افکار عمومى است. در آیین مقدس اسلام، این مهم مورد کمال توجه قرار دارد و به موجب روایات بسیارى که از اولیاى گرامى اسلام رسیده، مردم مسلمان موظفاند از مظلوم حمایت کنند و دعوت او را در کمک خواهى براى دفع ظالم اجابت نمایند. على (ع) ضمن وصیتنامهى خود به حضرت حسن و حضرت حسین علیهماالسلام دستور داده است: کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
فرزندان من! شما دشمن ظالم و ستمکار و یار و مددکار مظلوم و ستمدیده باشید.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: یقول الله عز و جل، و عزتى و جلالى لا نتقمن من الظالم فى عاجله و آجله و لا نتقمن ممن رآى مظلوما فقدر ان ینصره فلم ینصره. در حدیث رسول اکرم است که خداوند مىگوید: به عزت و جلالم قسم که از ظالم در دنیا و آخرت انتقام مىگیرم و همچنین از کسى که مظلومى را ببیند و قادر باشد که به وى کمک کند و یارى ننماید.
استفاده از افکار عمومى براى دفع ظلم به هر شکلى که باشد مفید و ثمربخش است و گاهى رسول گرامى براى نجات از ستم دستور خاصى را به فردى داده و نتیجهبخش شده است.
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: جاء رجل الى النبى صلى الله علیه و آله فشکى الیه اذى جاره. فقال له رسول الله (ص): اصبر. ثم اتاه ثانیه. فقال له النبى (ص): اصبر. ثم عاد الیه فشکاه ثالثه. فقال النبى (ص) للرجل الذى شکا: اذا کان عند رواح الناس الى الجمعه فاخرج متاعک الى الطریق یراه من یروح الى الجمعه فاذا سالوک فاخبرهم. قال: ففعل. فاتاه جاره الموذى. فقال له: رد متاعک و لک الله على ان لا اعود.
امام باقر (ع) فرمود: مردى حضور پیغمبر گرامى اسلام آمد و از همسایهى خود شکایت کرد. حضرت به وى فرمود صبر کن. پس از چند روز دوباره آمد، حضرت به او فرمود صبر کن. رفت و دفعهى سوم آمد و شکایت خود را تجدید نمود. حضرت به او فرمود روز جمعه، موقعى که مردم براى اقامهى نماز جمعه به مسجد مىروند اثاث خانهات را از منزل بیرون بیاور و کنار معبر انباشه کن به گونهاى که مردم ببینند. وقتى از تو علت این کار را پرسیدند جریان خود را با همسایه نقل کن و در واقع به وى فرمود از افکار عمومى استفاده نما. مرد شاکى این دستور را انجام داد و همسایهى آزاردهنده از این وضع به ضرر خود احساس خطر نمود، نزد او آمد و درخواست کرد که اثاثش را به داخل منزل ببرد و به این وضع پایان بخشد و گفت براى تو با خدا عهد مىبندم کارهاى گذشته را تکرار ننمایم. نتیجه آنکه اسلام به مسلمانان دستور داده است که در مقابل ظلم ظالم بىتفاوت نمانند و براى دفع ستم و کوتاه کردن دست ستمکار از هر طریقى که ممکن است استفاده کنند و با بیدادگر مبارزه نمایند. امام سجاد (ع) در جملهى اول این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مىکند: «و اجعلنى یدا على من ظلمنى» بار الها مرا دست نیرومند و توانا قرار ده که با تمام وجود با آن کس که به من ظلم نموده است مبارزه کنم و ظلمش را دفع نمایم. امام سجاد (ع) در جملهى دوم دعا که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مىکند: و لسانا على من خاصمنى.
بار الها! مرا در مقابل کسى که با من بحث خصومتآمیز مىنماید زبانى گویا قرار ده. کسى که مىخواهد به سلامت و سعادت زندگى کند و از مزاحمتهاى ناشى از دشمنى مردم مصون باشد باید مراقبت نماید که حتىالمقدور موجبات خصومت دگران را نسبت به خودش فراهم نیاورد و در قلوب مردم کینه و دشمنى ایجاد ننماید و این امر به قدرى مهم است که رسول گرامى صلى الله علیه و آله مىفرمود: ما عهد الى جبرئیل علیهالسلام فى شىء ما عهد الى فى معاداه الرجال.
جبرئیل امین (ع) مرا به هیچ تعهدى همانند تعهد اجتناب از دشمنى مردان مقید ننمود. قال امیرالمومنین علیهالسلام لبنیه یا بنى! ایاکم و معاداه الرجال فانهم لا یخلون من ضربین: من عاقل یمکر بکم او جاهل یعجل علیکم. على (ع) به فرزندان خود فرمود: از دشمنى مردان پرهیز نمایید که اینان از دو قسم خارج نیستند، یا عاقلاند و براى اعمال دشمنى خود بر ضرر شما نقشه مىکشند یا جاهلاند و با شتاب، دشمنى خود را اعمال مىنمایند و به شما آزار مىدهند. یکى از عوامل ایجاد دشمنى و عداوت، بحثهاى علمى است که آمیخته به مراء و خصومت باشد. اسلام چنین بحثى را ناروا و ممنوع شناخته و در کتب اخبار، علماى حدیث، باب مخصوصى را براى آن روایات باز نمودهاند و در کتب اخلاق نیز دربارهى آفات زبان فصل مخصوصى به آن اختصاص داده شده است و در اینجا به پارهاى از آن روایات اشاره مىشود: عن على علیهالسلام قال: المراء بذر الشر.
على (ع) فرموده است: مراء و خصومت، بذرى است که در دلها افشانده مىشود و محصول آن شر و فساد است.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: ایاکم و الخصومه فانها تشغل القلب و تورث النفاق و تکسب الضغائن. امام صادق (ع) فرموده: از دشمنى و خصومت بپرهیزید که خصومت دل را به خود مشغول مىکند، نفاق و دورویى به وجود مىآورد و مایهى حقد و کینه مىگردد.
پیشواى اسلام به نبوت مبعوث گردید و مامور تبلیغ دین خدا شد. پروردگار به او دستور داد: ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن. مردم را به دین الهى و آیین پروردگارت دعوت کن از سه راه: اول، با مقالات حکیمانه، دوم با مواعظ و اندرزهاى نیکو، سوم با مباحثه و جدل ولى جدل باید به گونهاى خوب و نیکو باشد و به مراء و خصومت آلوده نگردد.
نمونهى جدل نیکو در قرآن شریف ذکر شده است. کسانى از مشرکین و منکرین معاد حضور نبى گرامى آمدند. یکى از آنان قطعهى کوچک استخوان پوسیدهى مردهاى را در دست گرفت و در حضور پیشواى اسلام آن را با دو انگشت خود فشرد و به صورت پودرى درآمد. سپس در آن دمید و ذرات آن در فضا پراکنده گردید. پس از آن به حضرت عرض کرد:
من یحیى العظام و هى رمیم. چه کسى این استخوان پوسیده را دوباره زنده مىکند؟ دستور آمد: قل یحییها الذى انشاها اول مره.
به اینان بگو: خداوند توانایى که از اول آن را به وجود آورده و حیات بخشیده، او این استخوان را زنده مىکند و دوباره به آن حیات مىبخشد. و هو بکل خلق علیم. و آن خداوند به تمام و بر جمیع آفریدهها آگاهى دارد.
این رد و بدل سخن بین مشرکان و رسول گرامى جدلى است پسندیده و نیکو، از طرفى حاوى پاسخ محکم و دلیل قانع کننده است و از طرفى دیگر مبرى و منزه از مراء و خصومت. پیمبر گرامى اسلام به هدایت مردم شوق زیاد داشت و تمام نیروى خود را در آن راه به کار مىبرد و خداوند ضمن آیهاى در قرآن شریف فرموده است: حریص علیکم. پیشواى اسلام به هدایت شما حریص است.
ائمهى معصومین علیهمالسلام نیز همانند رسول اکرم به راهنمایى مردم علاقهى شدید داشتند، ولى همواره مراقب بودند که در بحثهاى علمى، سخنانشان به مراء نیالاید و رنگ خصومت به خود نگیرد، از این رو در مقابل اشخاص مختلف روشهاى متفاوت داشتند، اگر مىدیدند بحث کننده مرد لجوجى است و مقصودش درک حقیقت نیست بلکه مىخواهد با امام بحث کند تا از این راه خود را در جامعه بنمایاند و خویشتن را بین مردم، عالم و خبیر معرفى نماید، با چنین شخصى بحث نمىکردند و اوقات گرانقدر خود را در راهى که نارواست صرف نمىنمودند. روى ان رجلا قال للحسین بن على بن ابیطالب علیهماالسلام: اجلس حتى نتناظر فى الدین. فقال: یا هذا! انا بصیر بالدین، مکشوف على هداى، فان کنت جاهلا بدینک فاذهب فاطلبه. مالى و للمماراه و ان الشیطان لیوسوس للرجل و یناجیه و یقول ناظر الناس فى الدین لئلا یظنوبک العجز و الجهل. روایت شده است که مردى به حضرت حسین بن على علیهماالسلام عرض کرد: بنشینید تا در مطالب دینى مناظره و مباحثه نماییم. حضرت در پاسخ به وى فرمود: من به دینم آگاهى دارم و حقیقت بر من روشن است و شما اگر به دینت جاهلى برو آن را طلب کن. سپس حضرت با خود سخن مىگفت و مىفرمود: مرا با ممارات چکار است؟ مرا با بحثهاى خصومتانگیز چه کار است؟ این شیطان است که وسوسه مىکند و مىگوید در دین خدا با مردم مناظره کن تا دربارهى تو گمان ناتوانى و نادانى نبرند. اگر در موردى احساس لجاج عناد نمىشد و امید مىرفت که مذاکرات دینى نتیجهبخش باشد و موجب هدایت بحثکننده شود، مناظره را پذیرا مىشدند ولى از پیشگاه خدا درخواست مىنمودند که باریتعالى زبانشان را هر چه بیشتر گویا و بیانشان را هر چه زیادتر نافذ نماید تا با کسى که در خلال بحثش رنگ خشونت به خود مىگیرد پیروز شوند و بدون اینکه کلام به مراء و لجاج منتهى گردد بر وى غلبه کنند و او را هدایت نمایند، و جملهى دوم این قطعه از دعاى « مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به این مطلب نظر دارد: و لسانا على من خاصمنى. بار الها! مرا زبانى گویا قرار ده تا در مقابل کسى که با من خصمانه سخن مىگوید پیروز گردم، خصومتش را فرونشانم، در بحث قانعش کنم و به راه رستگارى و سعادت رهبریش نمایم.
در جملهى سوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق»، امام سجاد (ع) به پیشگاه خداوند عرض مىکند: و ظفرا بمن عاندنى. بار الها مرا نسبت به کسى که دربارهى من عناد مىورزد پیروزمندى قرار ده.
«معاند» در لغت عرب به کسى گفته مىشود که حق را شناخته و حقیقت امر را دانسته ولى با اراده و عمد، آن را رد مىکند و آگاهانه حق را نفى مىنماید و از آن روى مىگرداند. نفى حق با علم به آن مىتواند از علل و عوامل متعددى سرچشمه بگیرد، گاه حب مال و مقام، گاه براى اظهار قدرت و نیرومندى، گاه در بحثهاى علمى به منظور برترىجویى و تفوقطلبى، و گاه از علل دیگر ناشى از غریزهى حب ذات یا سایر غرایز.
عن على علیهالسلام قال: الحق اوسع الاشیاء فى التواصف و اضیقها فى التناصف. على (ع) فرموده: حق از نظر توصیف، میدان وسیعى براى گفتن و نوشتن دارد اما در مقام عمل، آدمى را سخت در مضیقه و تنگناى مىگذارد. حق یکى از اسماء خداوند است و اهل حق کسانى هستند که بى قید و شرط از امر الهى پیروى مىکنند، اگر چه به کار بستن امر او مخالف هواى نفس و تمنیات آنان باشد. کسى که مطیع هواى نفس خویشتن است و به امر الهى اعتنا ندارد او پیرو باطل و بندهى هوى است، اگر چه نام خدا را بسیار به زبان بیاورد. افتخار پیروى حق در درجهى اول براى انبیاى الهى است و سپس براى کسانى است که پیرو انبیا هستند، قدم به جاى قدم آنان مىگذارند و تعالیمشان را عملا به کار مىبندند.
عن على علیهالسلام قال: اشبه الناس بانبیاء الله اقولهم للحق و اصبرهم على العمل به. على (ع) فرموده است: شبیهترین مردم به پیمبران خدا کسانى هستند که سخن حق بیشتر مىگویند و در عمل به حق بردبارترند. «حق» در لغت عرب به معانى متعدد به کار برده مىشود: «حق» به معناى «عدل»، به معناى «امر واقعى»، به معناى «یقین»، به معناى «ملک و مال» و دیگر معانى از این قبیل است. چه بسیار اتفاق مىافتد که حکمى موافق عدل و حق اما برخلاف میل و خواهش نفسانى ما صادر مىشود و ما از آن ناراضى و آزرده خاطریم و براى ما سنگین و تلخ مىآید، اما اگر اهل حق باشیم باید آن آزردگى را تحمل کنیم و عدل را اجرا نماییم که خدا خشنود مىشود و آن آزردگى را به گونهاى جبران مىفرماید.
عن مولانا الصادق علیهالسلام، انه استفتاه رجل من اهل الجبل فافتاه بخلاف ما یحب. فرآى ابوعبدالله علیهالسلام الکراهه فیه. فقال یا هذا اصبر على الحق فانه لم یصبر احد قط لحق الا عوضه الله ما هو خیر له.
روایتى از امام صادق (ع) است که مردى از اهل جبل دربارهى امرى از آن حضرت استفتا نمود، حضرت فتوا داد، اما آن فتوا برخلاف میل او بود و امام (ع) در چهرهى او نارضایى دید. حضرت به وى فرمود: در برابر حق صابر باش که هیچکس حق را تحمل نمىکند مگر آنکه خداوند عوض بهترى به وى اعطا مىفرماید. وجدان فطرى اخلاقى هر انسانى متمایل به حق و انصاف است و مخالف باطل و خلاف انصاف. از این رو اهل حق و انصاف فطرتا محبوب مردماند و از اهل باطل و غیر منصف انزجار فطرى دارند.
عن ابیمحمد علیهالسلام قال: ما ترک الحق عزیز الا ذل و لا اخذ به ذلیل الا عز. امام مجتبى (ع) فرموده است: هیچ عزیزى حق را ترک نگفت مگر آنکه ذلیل شد، و هیچ ذلیلى از حق طرفدارى ننمود مگر آنکه به عز و آبرومندى نایل آمد.
بدبختانه بعضى از افراد در بحثهاى علمى یا مناظرات دینى یا امور مالى یا دیگر مسائل عناد مىکنند، تسلیم حق نمىشوند، و مىخواهند گفتهى باطل خود را بر طرف مقابل خویش تحمیل کنند و سخن حق او را درهم بشکنند. امام سجاد (ع) در جملهى سوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که آخرین قسمت سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مىکند: و ظفرا بمن عاندنى. بار الها! مرا نسبت به کسى که دربارهام عناد مىورزد و اگر چه حق را شناخته است با آن مخالفت مىنماید و از آن روى مىگرداند، پیروزمندى قرار ده.
به طورى که در قرآن شریف و روایات اسلامى آمده است در تمام قرون و اعصار، پیمبران الهى و ائمهى معصومین علیهمالسلام با معاندین مواجه بودهاند و خداوند در بحث و مناظره آنان را با منطقى قوى پیروز نموده است، با این تفاوت که بعضى از معاندین پس از بحث، تسلیم شده و به حق اعتراف نمودند و بعضى همچنان به لجاج و عناد خویش ادامه دادند.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 4:40 عصر چهارشنبه 87/11/30
شرح دعای مکارم الاخلاق(45 )
اللهم صل على محمد و آله، و اجعلنى یدا على من ظلمنى، و لسانا على من خاصمنى، و ظفرا بمن عاندنى
بار الها بر محمد و آلش درود فرست و مرا آنچنان قرار ده که بر کسى که به من ستم مىکند دستى نیرومند باشم، و بر آنکه با من خصومت مىکند زباشنى گویا، و بر کسى که به من عناد مىورزد پیروز باشم.
به خواست خداوند سه جملهاى که در این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» بعد از ذکر صلوات آمده، در سخنرانى امروز توضیح داده خواهد شد.
امام سجاد (ع) در جملهى اول به پیشگاه خداوند عرض مىکند: و اجعلنى یدا على من ظلمنى. بار الها مرا آنچنان قرار ده که بر کسى که به من ستم مىکند دستى نیرومند باشم.
دشمنان دین حق و مخالفین تعالیم قرآن شریف، در گذشته، بر ضد اسلام، تبلیغاتى مىنمودند و در افکار جوانان سمپاشیهایى مىکردند تا آنان را از گرایش به آیین الهى بازدارند. از آن جمله مىگفتند: دین تریاک جامعه است و آن را براى تخدیر افکار مردم ساختهاند، و مثال مىآوردند که در اسلام اکیدا دستور داده شده که مردم صابر و بردبار باشند، یعنى ظلم ظالم را تحمل کنند و به اذیت و آزار ستمکاران تن دردهند که خداوند افراد صابر را دوست دارد. از این سخن نتیجه مىگرفتند که دین، مردم را به ذلت و زبونى و توسرى خوردن از زورگویان دعوت مىکند و آنان را به تحمل آزار و اذیت متجاوزین تشویق مىنماید. مىگوید: اگر در دنیا ظلمها را پذیرا شدید و عکسالعملى از خود نشان ندادید در قیامت پاداش بزرگ خواهید داشت، و به استناد این سخن خلاف واقع مىگفتند دینى که مردم را ذلیل و توسرىخور بار بیاورد قابل پیروى نیست و باید هر چه زودتر آن را ترک گفت. براى آنکه شنوندگان محترم به بطلان این سخن واقف شوند و بدانند که این گفته تهمتى بیش نیست، لازم است معناى صبر را بدانیم و موارد اعمال آن را که از اولیاى گرامى اسلام رسیده است بشناسیم تا حقیقت آن طور که هست آشکار گردد و بطلان کلام معاندین واضح شود.
صبر به معناى مالکیت نفس و قدرت خویشتندارى است و على (ع) آن را به شجاعت تعبیر نموده و فرموده است: الصبر شجاعه. صبر و بردبارى رمز پیروزى و راه کامیابى و موفقیت است. کدام محصل بدون تحمل صبر و خویشتندارى در شنیدن درس استاد و مطالعهى کتاب و تمرینهاى لازم مىتواند مدارج علم را بپیماید و به کمالى که شایستهى آن است برسد، کدام کشاورز و باغدار بدون تحمل مشقت شخم و آبیارى و بدون زحمت پیوند و سمپاشى مىتواند محصول خوب به دست آورد و موجبات رفاه خود را در زندگى فراهم سازد. هر کس در هر کارى که عهدهدار است باید صابر باشد، زحمت کار را تحمل نماید، و با رنجها و ناراحتیهاى آن بسازد تا به هدفى که دارد نایل گردد.
نابرده رنج گنج میسر نمىشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
عن حفص بن غیاث قال: قال ابوعبدالله علیهالسلام: علیک بالصبر فى جمیع امورک فان الله عز و جل بعث محمدا صلى الله علیه و آله فامره بالصبر و الرفق فقال: و اصبر على ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا.
حفص بن غیاث حدیث مفصلى دربارهى صبر از امام صادق (ع) نقل نموده از آن جمله فرموده است: اى حفص! در تمام کارهایت صابر و بردبار باش، خداوند حضرت محمد صلى الله علیه و آله را به رسالت مبعوث فرمود و به او دستور صبر و مدارا داد. فرمود: در مقابل گفتههاى مخالفان بردبارى نماید و از آنان به گونهاى خوب و نیکو دورى گزیند.
سپس در این حدیث، امام صادق (ع) آیات متعددى را که خداوند به موجب آنها به پیمبرش دستور صبر داده ذکر نموده و در پایان حدیث از پیروزى و غلبهى آن حضرت بر مشرکان و دشمنان یاد نموده است.
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیماند بر اثر صبر نوبت ظفر آید
عن على علیهالسلام قال: لا یعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان.
على (ع) فرموده: انسان صبور و بردبار فاقد پیروزى و ظفر نمىشود اگر چه مدت صبرش به درازا بکشد. براى آنکه هدف اسلام در امر به صبر و تحمل شناخته شود، لازم است بدانیم که در کجا و در چه مورد اولیاى گرامى اسلام، پیروان خود را امر به صبر و بردبارى نموده و این وظیفهى سنگین را بر عهدهى آنان گذاردهاند، و با روشن شدن موارد صبر، هدف و مقصود از آن روشن مىگردد.
عن على علیهالسلام قال: الصبر اما صبر على المصیبه او على الطاعه او عن المعصیه، و هذا القسم الثالث اعلى درجه من القسمین الاولین.
على (ع) فرموده: صبر و بردبارى یا صبر در مصیبت است یا صبر بر طاعت است و یا صبر از معصیت، و درجهى این سومین قسم صبر، از دو درجهى اول برتر و بالاتر است.
براى یک فرد باایمان، مصیبت پیش مىآید: فرزند جوانش بر اثر تصادف با ماشین کشته مىشود، مزرعه و باغش که تمام سرمایهى زندگى اوست بر اثر سیل از میان مىرود و تهیدست مىگردد، و از این قبیل مصائب و بلایا، چون باایمان است براى خدا صبر مىکند و بىتابى و جزع نمىنماید، و این معناى صبر در مصیبت است.
شخص باایمان براى اطاعت از دستورات باریتعالى به زحمتهاى تکالیف دینى تن مىدهد، سختى روزه را تحمل مىکند و امساک مىنماید، با مشکلات فرایض یومیه مىسازد و آنها را انجام مىدهد، فشار درونى پرداخت حقوق الهى از خمس و زکات و دیگر پرداختهاى مالى را تحمل مىنماید و دین شرعى خود را ادا مىکند، و این صبر بر طاعت است که دومین قسم صبر است که امام (ع) فرموده.
شخص باایمان در مقابل پول ربا یا رشوه یا دیگر پولهاى غیر مشروع واقع مىشود ، با آنکه نیاز شدید دارد براى خدا صبر مىکند و آن پولها را نمىگیرد، جوان باایمان در شرایط عمل منافى با عفت قرار مىگیرد، با آنکه از نظر غریزهى جنسى تمایل بسیار شدید دارد، اما براى رضاى خدا خویشتن را نگاه مىدارد و دامن پاک خود را به بىعفتى آلوده نمىکند، و این قسم صبر، بردبارى و صبر در مقابل گناه است و مردان باایمان به آن توجه بسیار دارند. به فرمودهى على (ع)، درجهى این قسم صبر از دو قسم اول برتر و مهمتر است. آن کس که واجد ایمان قوى و داراى مالکیت نفس است در زمینهى مصیبت و اطاعت و معصیت، براى جلب رضاى باریتعالى صبر مىکند و خویشتن را با نیروى ایمان نگاه مىدارد ، چنین انسانى به فرمودهى امام صادق (ع) از نعمت حریت برخوردار است، بنده و مطیع بىقید و شرط خداوند است و از بندگى غیر خداوند آزاد.
عن ابىبصیر قال: سمعت اباعبدالله علیهالسلام یقول: ان الحر حر على جمیع احواله، ان نابت نائبه صبر لها، و ان تداکت علیه المصائب لم تکسره، و ان اسر و قهر و استبدل بالیسر عسرا کما کان یوسف الصدیق الامین صلوات الله علیه لم یضرر حریته ان استعبد و قهر و اسر و لم تضرره ظلمه الجب و وحشته و ما ناله ان من الله علیه فجعل الجبار العاتى له عبدا بعد اذ کان له مالکا.
ابىبصیر مىگوید، از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: انسان آزاد در تمام احوال، آزاد است، اگر با یک مصیبت مواجه شود صبر مىکند، و اگر مورد هجوم مصائب قرار گیرد در هم شکسته نمىشود، اگر چه اسیر و مقهور گردد و زندگى سهل و آسانش به مشقت و زحمت تبدیل شود، همانطور که تاریکى چاه و بردگى و مقهور شدن، به آزادگى یوسف صدیق امین آسیب نرساند و سرانجام بر اثر صبر و شکیبایى، خداوند بر وى منت نهاد و جبار متکبر مصر را پس از آنکه مالک و صاحب اختیار وى بود بندهى او قرار داد.
از آنچه معروض افتاد این نتیجه به دست آمد که معناى صبر، شجاعت و قوت نفس است، معناى صبر، مالکیت اراده و حفظ خویشتندارى است، صبر، رمز موفقیت براى تمام کسانى است که مىخواهند در رشتههاى علمى یا عملى پیروز گردند و کامروا شوند، خلاصه اینکه صبر یکى از مهمترین وسایل براى پیمودن مدارج کمال مادى و معنوى است، کسانى که صبر را در اسلام به تحمل ستم ستمکاران و ظلم و بیدادگرى معنى مىکردند، کسانى که بردبارى را تن دادن به ذلت و سکوت در مقابل متجاوزین تفسیر مىنمودند خیانتى بزرگ و غیر قابل اغماض مرتکب شدند ، هدفشان در این عمل خائنانه گمراه ساختن مسلمانان و منحرف نمودن نسل جوان باایمان بود. خوشبختانه انقلاب اسلامى عملا به آنان پاسخ کوبنده داد و جوانان مسلمان با صبر و بردبارى در راهپیمایىهاى شهرها و مقابله با مسلسلها و همچنین در میدانهاى جنگ تحمیلى و تحمل زخمها و رنجها، صبر را که رمز موفقیت است تفسیر نمودند و به پیروزى نایل آمدند.
با شرح و تفصیلى که ذکر شد معناى صبر در اسلام واضح گردید. اینک براى روشن شدن جملهى اول این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که در کلام امام سجاد (ع) آمده: و اجعلنى یدا على من ظلمنى.
لازم است بدانیم اسلام دربارهى ظلم چه گفته و دربارهى کسى که مورد ظلم واقع مىشود چه دستورى داده و چه وظیفهاى را بر عهدهى وى گذارده است. اما دربارهى ظلم، آیات و روایات بسیارى رسیده و عوارض و آثار دنیوى و اخروى آن خاطرنشان گردیده است و در اینجا فقط یک روایت در این باره ذکر مىشود: عن النبى صلى الله علیه و آله: بین الجنه و العبد سبع عقاب اهونها الموت. قال انس قلت: یا رسولالله! فما اصعبها؟ قال الوقوف بین یدى الله عز و جل اذا تعلق المظلومون بالظالمین.
رسول اکرم فرمود: هفت عذاب بین بهشت و بنده است و آسانترین آنها مرگ است. انس بن مالک مىگوید به حضرت عرض کردم: یا رسول الله! سختترین آنها کدام است؟ فرمود: وقوف در حضور باریتعالى موقعى که ستمدیدگان براى احقاق حق، با ستمگران درگیر مىشوند.
دربارهى کسانى که مورد ستم واقع شدهاند نیز آیات و اخبار زیاد است و در اینجا پارهاى از آنها به سمع شنوندگان محترم مىرسد. قرآن شریف در سورهى شورى ضمن چند آیه علائمى را براى مردم باایمان ذکر نموده، از آن جمله فرموده است: و الذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون. مردمان باایمان کسانى هستند که وقتى مورد اصابت ستم
واقع مىشوند دفاع مىکنند و براى کوتاه کردن دست ظالم استنصار مىنمایند.
اولین راه مقابله با ظالم و مبارزه با ظلم به کار گرفتن نیروهاى دفاعى است که خداوند حکیم در وجود همهى انسانها به ودیعه گذارده تا در مواقع لازم از خود دفاع نمایند و خویشتن را از شر حیوانات گزنده یا درنده یا ستمکار بدتر از حیوان مصون و محفوظ بدارند و این اولین استنصار براى دفع ظلم و ظالم است . امام (ع) در جملهى اول دعا مىگوید:
و اجعلنى یدا على من ظلمنى. «ید» به معناى قدرت و قوت است، «ید» به معناى غلبه و پیروزى است. امام در پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! مرا آنچنان قرار ده تا بر کسى که بر من ستم مىکند و نسبت به من تعدى مىنماید دستى نیرومند باشم. جالب آنکه امام (ع) نمىگوید «و اجعل لى یدا»: بار الها! مرا دست قوى قرار ده، بلکه مىگوید «واجعلنى یدا»: بار الها! مرا دست توانا قرار ده، یعنى وضعم را به گونهاى مقرر فرما که خودم دست باشم تا بتوانم با تمام وجود با کسى که به من ظلم نموده مبارزه کنم و شر او را از خود بگردانم.
این عبارت در کمال صراحت وظیفهى مسلمانان را در مقابله با ظالم بیان مىکند و به آنان مىفهماند که انسان مسلمان موظف است تا جایى که قدرت دارد به ظلم تن درندهد و در مقابل ظالم زبون و پست نباشد بلکه باید حتما با او مبارزه کند و در مقابلش بایستد و تمام توان خود را براى دفع او به کار گیرد، اگر بر ظالم غلبه کرد ظلم او را از میان برده و خویشتن را از تعرضش رهایى بخشیده است و اگر نتوانست بر ظالم غلبه کند و مظلوم باقى ماند او در مقابل پروردگار ماجور است، براى اینکه وظیفهى خود را بخوبى انجام داده است. اما اگر ستمکش در مقابل ستمکار عکسالعمل نشان ندهد و ضربات او را با ذلت و سرافکندگى تحمل نماید او منظلم است و در قیامت، منظلم همانند ظالم مورد مواخذه و پرسش قرار مىگیرد، زیرا منظلم بر جرئت و جسارت ظالم مىافزاید، راه ستمگرى را بر وى هموار مىسازد، و در واقع با عمل نارواى خویش ظالم را در اعمال ظالمانهى خود تشویق و ترغیب مىنماید.
تا کاخ ستم برپاست بنیان ستم برجاست پیوسته روا بر ماست ناکامى و ناشادى
گر داد همى خواهى بیداد مکش ور نه بیداد کند ظالم چون تن به ستم دادى
شاعر دگرى مىگوید: تا چند چه یخ فسرده بودن در آب چه موش مرده بودن مىباش چه خار حلقه بر گوش تا خرمن گل کشى در آغوش
سستى خلل درونى آرد بیداد کشى زبونى آرد
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
36
:: بازدید دیروز ::
95
:: کل بازدیدها ::
188128
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::