تنزیل نور


ساعت 4:53 عصر چهارشنبه 87/11/30

شرح دعای مکارم الاخلاق(49)

بسم الله الرحمن الرحیم 

و تکذیبا لمن قصبنى، و سلامه ممن توعدنى. 

 به خواست حضرت باریتعالى این دو جمله از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» موضوع بحث و سخنرانى امروز است. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و دشنامگویى بدخواهان را تکذیب نمایم. در جمله‏ى دوم عرض مى‏کند: پروردگارا! کسى که مرا ارعاب مى‏کند و به اذیت و آزار تهدید مى‏نماید تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. 

در جوامعى که حکام مستبد و زورگو فرمانروا هستند و منویات خائنانه‏ى خویش را بى‏چون و چرا به موقع اجرا مى‏گذارند، مردم از حق و عدالت محروم‏اند و چون قدرت دفاع از خود ندارند، ناچارند که بیدادگریها را تحمل کنند و به مصائب و بلایا تن دردهند. اگر افراد آزرده و شجاعى در گوشه و کنار وجود داشته باشند که بتوانند در مواقعى به جبار خائن اعتراض کنند و مردم را به تخلف و سرپیچى از اوامرش تحریک نمایند، حکومت وقت با تهمت و افترا، عیبجویى و 

دشنامگویى، و از هر راه دیگر که ممکن شود مى‏کوشد تا آن عناصر شریف را بدنام نماید، قدر و منزلتشان را از میان ببرد، و سخنانشان را از اثر بیندازد. على (ع) و دیگر ائمه‏ى معصومین در طول حکومت معاویه و سایر حکام بنى‏امیه و بنى‏عباس با این گرفتارى مواجه بودند و به صور مختلف مورد هتک و اهانت واقع مى‏شدند. یک روز معاویه على (ع) را به قتل عثمان متهم نمود و مردم را به نام خونخواهى بر ضد آن حضرت تحریک کرد، روز دیگر مردم را نسبت به سب على (ع) وادار نمود و بدگویى و اسائه‏ى ادب نسبت به آن حضرت را در منابر و مجالس معمول ساخت و آن را از وظایف عبادى خطبا و مردم به حساب آورد و مامورین دولت و عموم مردم را در اجراى این دستور اکیدا مکلف و موظف ساخت. این مطلب تاریخى را حتى ولید بن عبدالملک که خود یکى از خلفاى بنى‏مروان است به فرزندان خویش گفته و آنان را به این امر واقف ساخته است. 

قال الولید ابن عبدالملک: مازلت اسمع اصحابنا و اهلنا یسبون على بن ابیطالب و یدفنون فضائله و یحملون الناس على شنانه فلا یزید ذلک من القلوب الا قربا و یجتهدون فى تقریبهم من نفوس الخلق فلا یزیدهم ذلک من القلوب الا بعدا و فى ما انتهى الیه الامر من دفن فضائل امیرالمومنین (ع) و الحیلوله بین العلماء و نشرها ما لا شبهه فیه على عاقل حتى کان الرجل اذا اراد ان یروى عن امیرالمومنین (ع) روایه لم یستطع ان یضیفها الیه بذکر اسمه و نسبه و تدعوه الضروره الى ان یقول: حدثنى رجل من اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله او یقول حدثنى رجل من قریش و منهم من یقول حدثنى ابو زینب. 

روزى ولید بن عبدالملک به فرزندان خود گفت: من پیوسته مى‏شنیدم که اصحاب ما و خاندان ما على (ع) را سب مى‏کنند و فضایل و کمالات آن حضرت را دفن مى‏نمایند و مردم را به دشمنى با آن جناب وامى‏دارند، اما این کار برخلاف انتظار اصحاب ما موجب مى‏شد که على (ع) به دلها نزدیکتر شود و آل امیه از دلها دورتر و کار دفن فضایل على (ع) و بى‏خبر نگاهداشتن افراد عالم و تحصیلکرده از مراتب کمالات آن حضرت به جایى رسید که احدى جرئت نمى‏کرد حدیثى را در مجالس از على (ع) نقل کند و از آن حضرت اسم ببرد و ناچار بود بگوید: یکى از اصحاب رسول خدا حدیث نموده است، یا بگوید مردى از قریش حکایت کرده است، و بعضى مى‏گفتند: پدر زینب حدیث نموده است. 

علماى خاصه و عامه احادیث زیادى از رسول گرامى راجع به سب مسلمان در کتب خود آورده‏اند و در اینجا به ذکر دو حدیث اکتفا مى‏شود: 

عن النبى صلى الله علیه و آله: سباب المومن کالمشرف على الهلکه. 

سب کننده‏ى مومن مانند کسى است که در پرتگاه هلاکت قرار گرفته است. 

و عنه صلى الله علیه و آله: سباب المسلم فسوق و قتاله کفر. 

دشنامگویى به مسلمان فسق است و جنگ با او کفر. 

این حدیث در کتابهاى بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى و ابن ماجه آمده است. بدبختانه معاویه بن ابى‏سفیان برخلاف دستور رسول 

اکرم حق و عدل را نادیده گرفت، هم على (ع) را سب نمود و هم با آن حضرت جنگید و در نتیجه مشمول هر دو قسمت حدیث پیمبر گرامى قرار گرفته است. در مقابل اعمال نارواى معاویه بن ابى‏سفیان به روش اسلامى و الهى على (ع) توجه بنمایید: 

و قد سمع قوما من اصحابه یسبون اهل الشام ایام حربهم بصفین: انى اکره لکم ان تکونوا سبابین، و لکنکم لو وصفتم اعمالهم، و ذکرتم حالهم، کان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر، و قلتم مکان سبکم ایاهم: اللهم احقن دماءنا و دماءهم، و اصلح ذات بیننا و بینهم و اهدهم من ضلالتهم حتى یعرف الحق من جهله. 

على (ع) شنید که بعضى از اصحابش در ایام جنگ صفین اهل شام را سب مى‏کنند. فرمود: میل ندارم شما در جمع دشنام‏دهندگان باشید و اگر اعمال اهل شام را بگویید و متذکر حالشان بشوید از نظر سخن شایسته‏تر و از جهت عذر، رساتر است، شما به جاى سب بگویید: خدایا! ما و آنان را از ریختن خون یکدیگر مصون و محفوظ دار، خدایا! بین ما و آنان اصلاح برقرار نما و آنها را از گمراهى به هدایت سوق ده تا جاهل، حق را بشناسد. 

معاویه بن ابى‏سفیان و آل امیه علاوه بر نسبتهاى دروغ و خلاف واقع به على (ع) و سب و دشنام آن حضرت در مجالس، و همچنین دفن نمودن فضایل آن جناب، به خیانت بهت‏آور دگرى دست زدند و با تبلیغات خائنانه‏ى خود، بخصوص در منطقه‏ى وسیع شام، وابستگى و قرابت على (ع) و حضرت صدیقه‏ى اطهر و فرزندان معصومشان را با رسول گرامى پنهان داشتند و هویت آنان را در افکار 

عوام مردم به گونه‏هاى مختلف ترسیم کردند و به مردم فهماندند که تنها اهل‏بیت رسول خدا و وراث آن حضرت بنى‏امیه هستند و از این راه، خود را جانشین بحق پیشواى اسلام معرفى نمودند و تحت این عنوان مقدس، جنایات بزرگى را مرتکب شدند و این تبلیغات خائنانه و خلاف واقع همچنان جریان داشت تا با انقلاب بنى‏عباس، کاخ ستمکارى بنى‏امیه فروریخت و دروغ آنان آشکار گردید. براى آنکه تا اندازه‏اى شنوندگان به این خیانت تبلیغى واقف شوند، در اینجا گوشه‏اى از تاریخ را به عرض شنوندگان محترم مى‏رسانم. مسعودى، مورخ نامى، از قول یکى از برادران تحصیلکرده و عالم خود نقل مى‏کند که مى‏گفت: روزها با جمعى مى‏آمدیم، در نقطه‏اى مى‏نشستیم، و درباره‏ى ابوبکر و عمر و على (ع) و معاویه مناظره مى‏کردیم و گفته‏هاى اهل علم را در این باره نقل مى‏نمودیم. چند نفر عوام مى‏آمدند، نزدیک ما مى‏نشستند و سخنان ما را استماع مى‏نمودند. روزى یکى از آنان که عقل بیشتر و ریش بلندترى داشت به ما گفت: چقدر درباره‏ى معاویه و على و فلان و فلان سخن مى‏گویید، از او پرسیدیم شما در این باره چه مى‏گویید؟ گفت درباره‏ى چه شخصى مى‏پرسید، مقصودتان کیست؟ گفتم على (ع). گفت مگر نه این است که او پدر فاطمه بود، پرسیدم فاطمه کیست؟ گفت: عیال پیغمبر اسلام، دختر عایشه، و خواهر معاویه. پرسیدم قصه‏ى على (ع) به کجا انجامید؟ گفت: در غزوه‏ى حنین کشته شد. 

سپس مسعودى مى‏گوید: 

و نزل عبدالله بن على الشام و وجه الى ابى‏العباس السفاح اشیاخا من اهل الشام من ارباب النعم و الریاسه من سائر اجناد الشام فحلفوا لابى العباس السفاح انهم ما علموا لرسول الله صلى الله علیه و آله 

قرابه و لا اهل بیت یرثونه غیر بنى امیه حتى ولیتم الخلافه. 

عبدالله بن على از افسران بنى‏عباس بود و براى کشتن مروان حمار، آخرین خلیفه‏ى اموى، به شام وارد شد. او جمعى از شیوخ اهل شام را که صاحب ثروت و ریاست بودند و غیر از سپاهیان شام به حساب مى‏آمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اینان در حضور ابوالعباس سفاح قسم یاد کردند که ما براى پیمبر گرامى اسلام قرابت و اهل‏بیتى که وارث او باشند جز بنى‏امیه نمى‏شناختیم تا شما عهده‏دار امر خلافت شدید و زمام امور را به دست گرفتید. 

نه تنها اهل‏بیت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلکه عده‏ى زیادى از مردم کوفه نیز از این امر آنچنان که باید آگاهى نداشتند و اهل‏بیت را به خوبى نمى‏شناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبلیغات خائنانه‏ى بنى‏امیه، سب على (ع) در مجالس، معمول بود و گویندگان خودفروخته در منابر به حضرتش دشنام مى‏گفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نیز از این جسارت و اسائه‏ى ادب مصونیت نداشتند. عمر بن عبدالعزیز که به مقام خلافت رسید تصمیم گرفت از سب آن حضرت جلوگیرى نماید. تصمیم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام مامورین دولت، در سراسر کشور، دستور داد این مهم را عملى نمایند و بر اثر این تصمیم، رفته رفته، سب على (ع) در مجامع و منابر متروک گردید. واقعه‏ى دردناک عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و سایر اهل‏بیت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت. خطبه‏هاى نافذ امام سجاد و حضرت زینب در نقاط حساس کوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس یزید مردم را به مقدار قابل ملاحظه‏اى از حقیقت امر و خیانت آل‏امیه آگاه نمود و مکر آنان را 

که مدعى قرابت نزدیک با پیغمبر بودند و خویشتن را وارث بحق پیشواى اسلام مى‏خواندند آشکار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان، سب و دشنام در داخل کوفه و شام تقلیل یافت. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعا که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مى‏کند: و تکذیبا لمن قصبنى. 

بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و دشنامگویى بدخواهان را تکذیب نمایم. 

مقصود امام از این تکذیب نه آن است که به مردم بفرماید آن گفته‏ها دروغ است، بلکه هدف آن حضرت این است که خداوند موجباتى را فراهم آورد که بتواند حقایق امر را براى مردم بیان کند و شنوندگان را به دروغ بودن آن تبلیغات خائنانه واقف سازد تا مردم بدانند که سب و دشنامشان گناه بوده و از عمل خود پشیمان شوند و از آن پس خویشتن را به آن گناهان آلوده ننمایند. این موفقیت در سفر کوفه و شام نصیب آل رسول (ص) گردید و موجب شد که زن و مرد در مواقع مختلف گریستند و از اعمال خود ابراز شرمندگى نمودند. آنجا که حضرت زینب در آغاز خطبه‏ى کوفه فرمود: 

و الصلواه على ابى‏محمد، به مردم فهماند که او دختر پیمبر اسلام است که با شما سخن مى‏گوید. 

وقتى ام کلثوم فرمود: 

ان الصدقه علینا محرمه، و به زن صدقه دهنده فرمود: ما فرزندان پیمبریم. 

اما مهمتر از تمام سخنرانیها در سفر اسارت سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور یزید و مردم بود. در روایت چنین مى‏گوید: 

انه علیه‏السلام سال یزید ان یخطب یوم الجمعه فقال نعم. فلما کان یوم الجمعه امر ملعونا ان یصعد المنبر و یذکر ما جاء على لسانه من المساوى فى على و الحسین علیهماالسلام. فصعد الملعون المنبر و قال ماشاء من ذلک. فقال الامام (ع) ائذن لى حتى اخطب انا ایضا. فندم یزید على ما وعده من ان یاذن له فلم یاذن له. فشفع الناس فیه فلم یقبل شفاعتهم. ثم قال معاویه ابنه و هو صغیر السن: یا اباه! ما یبلغ خطبته. ائذن له حتى یخطب. قال یزید: انتم فى امر هولاء فى شک. انهم ورثوا العلم و الفصاحه و اخاف ان یحصل من خطبته فتنه علینا، ثم اجازه. فصعد (ع) المنبر. 

امام سجاد (ع) قبلا از یزید خواسته بود که روز جمعه منبر برود و یزید پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسید. مرد منحرفى را امر نمود که منبر برود، به حضرت على و حضرت حسین علیهماالسلام بدگویى نماید. او منبر رفت و هر چه خواست در این باره گفت. سپس امام (ع) استیذان منبر نمود. یزید که از وعده‏ى قبلى خود پشیمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذیرفته نشد. سپس معاویه فرزند یزید که سن کمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت: پدر! این شخص چه کارى را مى‏تواند با خطبه‏ى خود انجام دهد، اجازه بده. یزید گفت: اینان وارث علم و فصاحت‏اند و من مى‏ترسم از سخنرانى او فتنه‏اى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت. پس از حمد خداوند و ذکر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت این بود که به حضار بفهماند کسى که با شما سخن مى‏گوید فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشکار شود که بنى‏امیه به دروغ خود را اهل‏بیت و وارث پیشواى اسلام 

خوانده‏اند. امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبى‏اکرم اکتفا نکرد، بلکه بعضى از آیات قرآن شریف را که در امر معراج نازل شده و همه مى‏دانستند که مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود: 

انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى، انا ابن من دنى فتدلى، فکان قاب قوسین او ادنى، انا ابن من اوحى الیه الجلیل ما اوحى. 

خلاصه، پس از ذکر پاره‏اى از ممیزات و اوصاف آن حضرت فرمود: 

انا ابن الحسین القتیل بکربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمه الزهراء. 

من فرزند حسین قتیل کربلایم، من پسر على مرتضایم، من پسر محمد مصطفایم، من فرزند فاطمه‏ى زهرایم. 

وقتى سخن امام (ع) به اینجا رسید صداى شیون و گریه‏ى شدید مردم بلند شد، یزید احساس فتنه و آشوب کرد، به موذن گفت برخیزد براى نماز اذان بگوید. امام کرسى سخن را ترک نفرمود، وقتى موذن به اسم مبارک رسول اکرم رسید، امام سجاد عمامه‏ى خود را از سر برداشت و به موذن قسم داد که ساکت شود. سپس از روى کرسى خطابه متوجه یزید شد و فرمود: این محمد جد توست یا جد من است، اگر او را جد خودت بدانى همه مى‏دانند دروغ گفته‏اى، اما اگر او را جد من بدانى از تو مى‏پرسم چرا فرزند او را کشته‏اى و چرا اموال اهل‏بیت را به غارت برده‏اى و چرا خانواده‏ى پیغمبر را اسیر گرفته و گرد بلاد گردانده‏اى؟ یزید اوضاع و احوال را خطرناک دید و به موذن فریاد زد اقامه‏ى نماز را بگوید. 

فوقع بین الناس دمدمه و زمزمه عظیمه، فبعض صلى و بعضهم لم یصل حتى تفرقوا. 

در این موقع از مردم کلمات خشم‏آلود شنیده مى‏شد و صداهایى همانند لهیب آتش به گوش مى‏رسید، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند. 

ثم ارسلت زینب علیهاالسلام الى یزید تساله الاذن ان یقمن الماتم على الحسین فاجاز ذلک و انزلهن فى دار الحجاره فاقمن الماتم هناک سبعه ایام و یجتمع عند هن فى کل یوم جماعه کثیره لا تحصى من النساء فقصد الناس ان یهجموا على یزید فى داره و یقتلوه. فاطلع على ذلک مروان و قال لیزید: لا یصلح لک توقف اهل‏بیت الحسین فى الشام فاعد لهم الجهاز و ابعث بهم الى الحجاز فهیا لهم المسیر و بعث بهم الى المدینه. 

حضرت زینب علیهاالسلام براى یزید پیام فرستاد که موافقت کند براى حسین بن على علیهماالسلام مجلس ماتمى تشکیل دهد، موافقت نمود، هفت روز مجلس عزا ادامه داشت و هر روز عده‏ى زیادى از زنان شام در مجلس شرکت مى‏کردند، مجموع جریانها زمینه‏ى هیجان در مردم آماده نمود، مى‏خواستند به خانه‏ى یزید هجوم برند و او را به قتل برسانند. مروان از این تصمیم آگاهى یافت، براى یزید پیام فرستاد که ماندن اهل‏بیت در شام به صلاح نیست، وسایل حرکتشان به حجاز را آماده کن، آماده نمود و آنان را روانه‏ى مدینه ساخت. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:52 عصر چهارشنبه 87/11/30

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 48)

    امام سجاد علیه‏السلام در جمله‏ى اول این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است، از پیشگاه خداوند درخواست مى‏نماید: 

    و هب لى مکرا على من کایدنى. 

    بار الها! هر کس با من از در خدعه و کید وارد مى‏شود تو به من مکرى عطا فرما که خدعه‏ى او را دفع کنم. 

    درخواست امام سجاد (ع) از پیشگاه خداوند در اعطاى مکر، نظیر همان مکرى است که پروردگار در مقابل حیله و کید ابوسفیان و مشرکین به پیغمبر اکرم اعطا فرمود و بدان وسیله اسلام و مسلمین را از خطر نجات داد. 

    در جمله دوم این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است، امام سجاد (ع) در پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: 

    و قدره على من اضطهدنى. 

    بار الها! هر که مى‏خواهد از راه قهر و غلبه بر من مسلط گردد به من قدرتى بده که مانع قهاریت او شوم. 

    خداوند مردم را آزاد آفریده و خواسته‏ى ذات مقدسش آزادى مردم است و نباید انسانى، خود را برده و بنده‏ى انسان دگرى قرار دهد. على (ع) ضمن نامه‏اى که به فرزندش حضرت مجتبى نوشته فرموده است: 

    و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا. 

    فرزند عزیز! بنده‏ى کسى نباش که قضاء الهى و اراده‏ى باریتعالى در این است که تو آزاد باشى. 

    بدبختانه در قرون گذشته مردمانى خودخواه و زورگو وجود داشته‏اند که مردم را برده و بنده‏ى خود مى‏گرفتند و مورد انواع تحقیر و اهانتشان قرار مى‏دادند و در عصر حاضر نیز این قبیل خودخواهان حتى در کشورهاى پیشرفته بسیارند. یکى از خدمات بزرگ پیمبران الهى نجات دادن انسانها از این ذلت و اسارت بود. در قرآن شریف و در روایات اولیاى گرامى اسلام مکرر این امر مهم ذکر شده است. از آن جمله موقعى که فرعون در مصر جبارانه حکومت مى‏کرد و خود را مالک مردم مى‏دانست هر چه پسر در بنى‏اسرائیل متولد مى‏شد سر مى‏برید و حضرت موسى در همان زمان به دنیا آمد. خداوند براى حفظ جان او به مادرش الهام فرمود که فرزندش را در صندوقچه‏اى قرار دهد و در رود نیل بیفکند و با الهام به او وعده داد که او را حفظ مى‏کنم و او را به تو برمى‏گردانم. جریان آب به فرمان الهى صندوقچه را در نهرى برد که در باغ بزرگ دربار جریان داشت. آسیه و فرعون صندوقچه را دیدند، به دستورشان از آب گرفتند، طفلى را در آن مشاهده کردند که به اراده‏ى حضرت حق، محبت کودک در دلشان قرار گرفت، از خطر مرگ رهایى یافت، قرار شد او را نگاه دارند و براى تغذیه‏ى کودک، قضاى الهى ترتیبى را فراهم آورد که طفل به مادرش برگشت و او فرزند خویش را شیر مى‏داد. موقعى که موسى به نبوت مبعوث گردید و در معیت برادرش هارون به کاخ فرعون آمدند، خود را فرستادگان الهى معرفى نمودند و از وى خواستند که از بنى‏اسرائیل دست بردارد و آنان را با آن دو نفر به خارج مصر بفرستد. فرعون موسى را شناخت، از روزگار کودکى او سخن گفت و نگاهدارى 

    وى را به رخش کشید و بر وى منت گذاشت. موسى برآشفت و گفت: 

    و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنى‏اسرائیل. 

    برده گرفتن بنى‏اسرائیل را بر سر من منت مى‏گذارى؟ 

    یعنى در جنایتى که مرتکب شده‏اى به جاى شرمندگى، خود را طلبکار مى‏دانى؟ و خلاصه، موسى در ذیل حمایت باریتعالى با فرعون مبارزه کرد و سرانجام فرعون در رود نیل غرق شد و خداوند تعالى به حیات ننگینش خاتمه داد. 

    پیشواى بزرگ اسلام نیز از طرف حضرت باریتعالى ماموریتى اینچنین داشت. خداوند در قرآن اشاره فرموده: 

    و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم. 

    پیغمبر اکرم موظف است که از طرف خداوند فشارهاى سنگین را از دوش مردم بردارد، زنجیرهاى بردگى را بشکند، و آنان را آزاد سازد. 

    على (ع) هدف عالى ماموریت رسول گرامى را ضمن خطبه‏اى چنین بیان نموده است: 

    اما بعد، فان الله تبارک و تعالى بعث محمدا صلى الله علیه و آله لیخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولایه عباده الى ولایته. 

    پس از حمد باریتعالى فرمود: خداوند، پیغمبر اکرم را مبعوث نمود براى آنکه توجه بندگان خدا را از بندگى بندگان به بندگى خدا معطوف دارد و از تعهدات بندگان به تعهدات الهى ملتزم نماید و از 

    اطاعت بندگان به اطاعت خداوند وادار سازد و از ولایت و سلطه‏ى بندگان تسلیم سلطه‏ى الهى شوند. 

    بر اثر مجاهدات رسول گرامى، مسلمانان واقعى که به آن حضرت ایمان راستین داشتند از تمام بندگى‏ها، تعهدات، اطاعتها و سلطه‏هاى ناروا رهایى یافتند و بنده و فرمانبر بى‏قید و شرط خدا شدند و از جنایت جباریت جباران رهیدند و به آزادى واقعى و شایسته‏ى انسان دست یافتند، ولى بعد از مرگ رسول گرامى افراد خائنى تدریجا در میان مسلمین نفوذ نمودند و آنان را از مسیر حق منحرف ساختند و به انحراف سوق دادند و کار به جایى رسید که یزید بن معاویه، مرد خودسر و جبار، در کرسى خلافت اسلام مرتکب بدترین جرایم و جنایات گردید، از آن جمله موقعى که مردم مدینه بر اثر حادثه‏ى خونین عاشورا و قتل حضرت حسین (ع) بر ضد حکومت وى قیام نمودند مسلم بن عقبه را با لشکر شام به مدینه فرستاد تا مردم را سرکوب کند و از آنان بیعت بگیرد. در آن زمان امام سجاد (ع) در مدینه بود، لشکر شام به فرماندهى مسلم ابن عقبه وارد مدینه شدند و ظرف چند روز مرتکب جرایمى گردیدند که زبان و قلم از شرح آن شرم دارد و بر اثر آن همه جنایات و جرایم، بسیارى از علماى عامه و خاصه در کتابهاى خود کلمه‏ى «مسلم» را از نام او برداشتند و به جاى آن کلمه‏ى «مسرف» گذاردند و اغلب نوشتند «مسرف ابن عقبه». مسعودى، مورخ معروف، ضمن جریان امر مدینه درباره‏ى بیعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم سخن مى‏گوید و گوشه‏اى از تاریخ زندگانى امام سجاد (ع) را در آن موضع نقل مى‏کند که آن جمله‏ى تاریخى، بسیار مناسب با بحث امروز است: 

    و بایع الناس على انهم عبید لیزید و من ابى ذلک امره مسرف 

     

    على السیف و نظر الناس الى على بن الحسین السجاد و قد لاذ بالقبر و هو یدعو فاتى به الى مسرف و هو مغتاض علیه فتبرا منه و من آبائه فلما رآه و قد اشرف علیه ارنعد و قام له و اقعده الى جانبه و قال له سلنى حوائجک. فلم یساله فى احد ممن قدم الى السیف الا شفعه فیه. ثم انصرف عنه و قیل لمسلم رایناک تسب هذا الغلام و سلفه فلما اتى به الیک رفعت منزلته. فقال: ما کان ذلک لراى منى لقد ملئى قلبى منه رعبا. 

    مسلم بن عقبه از مردم بیعت مى‏گرفت که بنده‏ى یزید باشند و هر کس از چنین بیعتى ابا مى‏نمود به دستور مسلم بن عقبه کشته مى‏شد. در این اوضاع و احوال وحشتزا مردم مدینه دیدند امام سجاد (ع) به قبر مقدس پیمبر پناهنده شده و در پیشگاه باریتعالى دعا مى‏کند که در این موقع، مامورین، حضرتش را نزد مسلم بن عقبه بردند در حالى که نسبت به آن حضرت خشمگین بود و على بن الحسین و آباى معصومش را مورد اسائه‏ى ادب قرار داده و تبرى مى‏جست. وقتى امام نزدیک مسلم بن عقبه رسید و چشمش به روى حضرت افتاد بر خود لرزید، به پا خاست، و آن جناب را پهلوى خود نشاند و به حضرتش عرض کرد: حوایج خود را بخواهید. امام در این فرصت براى نجات کسانى که دستور قتلشان را داده بود استفاده نمود و تمام کسانى را که براى کشتن به کنار شمشیر برده بودند شفاعت نمود و مسلم بن عقبه شفاعت را پذیرفت و همه‏ى آنان از قتل رهایى یافتند. سپس امام (ع) از مجلس بیرون آمد. پس از خروج آن حضرت کسانى به مسلم ابن عقبه گفتند: ترا دیدیم که به امام سجاد و پدرانش بد 

    مى‏گویى، اما وقتى او را نزد تو آوردند احترام نمودى. پاسخ داد من طبق اراده و راى خود چنین نکردم، بلکه قلب من از دیدن آن حضرت مملو از ترس گردید، از این رو تکریم و احترامش نمودم. 

    امام سجاد (ع) در جمله‏ى دوم این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: 

    و قدره على من اضطهدنى. 

    بار الها! هر که مى‏خواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پیدا کند قدرتى به من عطا فرما که مانع قهاریت او شوم. 

    قدرت اعطایى خداوند به امام سجاد (ع) همان ابهت و عظمتى بود که در وجود آن حضرت مستقر فرمود و بر اثر آن، مسلم بن عقبه از دیدن امام بر خود لرزید و بدون اراده در مقابل على بن الحسین خاضع گردید و از اعمال جباریت چشم پوشید، حضرت را مورد تکریم و احترام قرار داد و شفاعتش را درباره‏ى کسانى که در آستانه‏ى قتل قرار گرفته بودند پذیرا شد. 

    براى امام صادق (ع) نیز در زمان منصور دوانقى این قبیل قضیه مکرر اتفاق افتاد و هر گاه منصور خواست جباریت خود را اعمال نماید، امام با توجه به خداوند و استمداد از قدرت لایزال او از عظمت و ابهتى برخوردار گردید که تصمیم منصور بر اثر آن درهم شکست و نتوانست نسبت به آن حضرت اعمال جباریت نماید و در اینجا، به طور نمونه، یک مورد ذکر مى‏شود: منصور دوانقى به وزیر دستور داد امام صادق (ع) را به حضورش بیاورد. حضرت را حاضر نمود. وقتى چشم منصور به امام افتاد گفت: خدا بکشد مرا اگر ترا به قتل نرسانم، در سلطنت من اخلال مى‏کنى، و در طلب هلاکت من 

    هستى. امام (ع) قسم یاد کرد که چنین قصدى نداشته‏ام و اگر کسى چنین خبرى داده، دروغ گفته است. براى اینکه آتش خشم او را فرونشاند فرمود: به یوسف ظلم شد بخشید، و ایوب مبتلا گردید صبر کرد، و سلیمان مشمول عطاى الهى شد شکر نمود. اینان پیمبران الهى بودند و نسب تو به آنها مى‏رسد. منصور از شنیدن این چند جمله آرام گرفت و امام را به نقطه‏ى رفیع مجلس دعوت نمود. حضرت در آنجا نشست، سپس گفت: این خبر را فلانى به من داده. امام فرمود: احضارش کن تا مرا با گفته‏ى خود موافق کند. او را وارد مجلس نمودند. منصور به وى گفت: آن را که گفته‏اى از جعفر بن محمد شنیده‏اى؟ جواب داد: آرى. امام به منصور فرمود: او را بر آنچه مى‏گوید قسم بده. منصور گفت: قسم یاد مى‏کنى؟ پاسخ داد: بلى و سوگند را آغاز نمود. امام به منصور فرمود: مرا واگذار تا او را قسم بدهم. منصور پذیرفت. امام فرمود: بگو از حول و قوه‏ى خدا برى باشم و ملتجى به حول و قوه‏ى خودم باشم که امام صادق (ع) چنین و چنان کرده و چنین و چنان گفته. مرد سعایت کننده از اینچنین سوگندى چند لحظه توقف نمود و امتناع کرد، ولى بعدا آغاز نمود و در جریان قسم یاد کردن طولى نکشید که پاى خود را به زمین کوبید و افتاد. منصور از مشاهده‏ى این منظره بسیار ناراحت شد، گفت پاى این دروغگو را بگیرید و از مجلس بیرون بکشید، خدایش لعنت کند. 

    قال الربیع: و کنت رایت جعفر بن محمد علیهماالسلام حین دخل على المنصور یحرک شفتیه فکلما حرکهما سکن غضب المنصور حتى ادناه منه و قد رضى عنه. فلما خرج ابوعبدالله علیه‏السلام من عند ابیجعفر اتبعته فقلت له: ان هذا الرجل کان من اشد الناس غضبا علیک فلما دخلت علیه دخلت و انت تحرک شفتیک و کلما 

    حرکتهما سکن غضبه، فباى شى‏ء کنت تحرکهما؟ قال بدعاء جدى الحسین بن على علیهماالسلام. قلت جعلت فداک و ما هذا الدعاء؟ قال «یا عدتى عند شدتى و یا غوثى عند کربتى احرسنى بعینک التى لا تنام و اکنفنى برکنک الذى لا یرام». 

    ربیع گفت: مى‏دیدم وقتى جعفر بن محمد علیهماالسلام وارد مجلس منصور مى‏شد دو لبش حرکت مى‏کرد و آهسته چیزى مى‏گفت و به هر نسبت که به گفته‏ى خود ادامه مى‏داد خشم منصور آرامتر مى‏شد تا نزدیک منصور رسید و سرانجام، مجلس به خشنودى خلیفه منتهى گردید. وقتى امام صادق (ع) منصور را ترک گفت از پى حضرت رفتم و عرض کردم منصور در ابتدا نسبت به شما بسیار خشمگین بود، اما با حرکت لبهاى شما خشمش آرام مى‏شد، مگر شما چه مى‏گفتید؟ فرمود دعاى جدم حسین بن على علیهماالسلام را مى‏خواندم. عرض کردم فدایت شوم، آن دعا چیست؟ حضرت دعا را خواند و ترجمه‏اش این است: «اى خدایى که در شداید و سختیها پناه و ملجا منى، اى خدایى که در غم و اندوه جانکاه معین و ناصر منى، بار الها! مرا با چشم خداییت که هرگز به خواب نمى‏رود نگاهدارى و محافظت کن، بار الها! مرا در کنف حمایت و پشتیبانى خود که هرگز سست و ضعیف نمى‏شود قرار ده. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:51 عصر چهارشنبه 87/11/30

    شرح دعای مکارم الاخلاق(47 )

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    و هب لى مکرا على من کایدنى، و قدره على من اضطهدنى. 

                  

    این دو جمله از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» است که به خواست حضرت باریتعالى موضوع بحث سخنرانى امروز است. در جمله‏ى اول، امام علیه‏السلام در پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: بار الها! هر کس با من از در خدعه و کذب وارد مى‏شود تو به من مکرى عطا فرما که بتوانم کید او را دفع کنم. در جمله‏ى دوم، امام در پیشگاه پروردگار عرض مى‏کند: بار الها! هر که مى‏خواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پیدا کند تو به من قدرتى عطا فرما که مانع جباریت و قهاریت او شوم. 

    اولین کلمه‏اى که در این قطعه از دعا باید مورد بحث قرار گیرد و شنوندگان با کمال دقت به آن توجه کامل مبذول دارند، کلمه‏ى «مکر» است. راغب مى‏گوید: 

    المکر صرف الغیر عما یقصده بحیله و ذلک ضربان: مکر محمود و ذلک ان یتحرى بذلک فعل جمیل و على ذلک قال (و الله 

    خیر الماکرین)، و مذموم و هو ان یتحرى به فعل قبیح، قال (و لا یحیق المکر السى‏ء الا باهله). 

    مکر عبارت از این است که مکر کننده با حیله فکر دیگرى را از آن چیزى که قصد کرده است بگرداند و این دو قسم است: یکى مکر محمود و آن مکرى است که مکر کننده در طلب کار خوبى باشد و در این باره خدا فرموده است که: «پروردگار، بهترین مکر کنندگان است.»، و مکر مذموم آن مکرى است که مکر کننده در طلب عمل قبیحى باشد و خداوند درباره‏ى چنین مکرى فرموده است: «جزاى مکر ناپسند نازل نمى‏شود مگر بر آنان که مرتکب عمل مکر شده‏اند.» 

    خدعه و مکر، اغفال نمودن و گمراه کردن مردم است، افراد مکار مى‏توانند در جمیع شئون اجتماعى، دینى، اخلاقى، اقتصادى، و دیگر امور، این روش پلید را به کار بندند و از این راه به هدف نامشروع خود دست یابند. اسلام، این قبیل مکرها را که براى نیل به مقاصد خائنانه و ناپاک است تقبیح نموده و اولیاى گرامى اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشته‏اند: 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: المکر و الخدیعه و الخیانه فى النار. 

    رسول اکرم فرموده است: مکر و خدعه و خیانت در آتش است. 

    کسى که مردم را فریب مى‏دهد باید از جهت هوش و استعداد قوى و نیرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونه‏اى طرح کند و آنرا طورى پیاده نماید که اشخاص عادى در نظره‏ى اولى نتوانند به فریبکارى او واقف شوند. بنابراین هر قدر شخص باهوشتر باشد 

    مى‏تواند مکر خود را با نقشه‏اى پیچیده‏تر بنیان نهد و با ابهام زیادترى به اجرا بگذارد. حضرت امیرالمومنین مولى الموحدین على علیه‏السلام که تمام وجود مقدسش هوش و درایت بود، روى همین اصل و اساس مى‏فرماید: 

    لولا ان المکر و الخدیعه فى النار لکنت امکر الناس. 

    اگر نمى‏بود که مکر و فریب و خدعه در آتش است من در مکر نمودن و فریب دادن از همه‏ى مردم قویتر بودم. 

    دشمنان اسلام در عصر رسول گرامى و همچنین در ایام ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام براى نابودى اسلام و از میان بردن اولیاى دین مکرها کردند و به صور مختلف خدعه‏ها نمودند، بعضى از آن مکرها با عنایت خداوند دفع شد و بعضى از آنها تحقق یافت و اثر سوء آن به جاى ماند و هم اکنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمین گرفتار عوارض شوم آن مکر هستند. خداوند در قرآن مجید فرمود: 

    و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین. 

    وقتى که کفار نقشه‏ى مکر کشیدند تا ترا زندانى کنند یا به قتل برسانند یا از مکه اخراجت نمایند و خلاصه، کارى کنند که نتوانى به تبلیغ دین مقدس حق ادامه بدهى، باریتعالى در مقابل مکر خائنانه‏ى آنان مکرى مفید و ثمربخش به کار برد که بهترین مکرکننده، ذات اقدس الهى است. 

    مشرکین براى کشتن پیمبر اسلام و اجراى مکر خود خانه‏ى رسول اکرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا 

    آن جناب را به قتل برسانند، ولى خداوند براى حفظ حیات پیمبر اکرم و بر هم زدن نقشه‏ى مکر مشرکین، پیشواى اسلام را به گونه‏اى بهت‏آور و حیرتزا از میان مشرکین در بر دارد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدینه‏ى طیبه مهیا ساخت. اما مکر و خدعه‏ى خائنانه‏اى که جامه‏ى تحقق پوشید و عوارض دردناک و زیانبخش آن از صدر اسلام تاکنون باقى مانده مکرى بود که معاویه بن ابى‏سفیان در جنگ صفین به کار برد، قرآنها را بالاى نى زد و منادى او به لشکر على (ع) خطاب نمود که معاویه مى‏گوید: بیایید از جنگ دست برداریم و قرآن را حاکم بین خود قرار دهیم. این عمل را موقعى انجام داد که از نظر نظامى در آستانه‏ى شکست قرار داشت و بیش از چند ساعتى به پایان جنگ و به پیروزى نهایى على (ع) باقى نمانده بود، ولى بدبختانه جهل و نادانى عده‏ى زیادى از لشکریان على (ع) موجب شد که مکر معاویه را پذیرا شوند و سخن خائنانه‏ى او را به حساب حسن نیتش بگذارند. از این رو به على (ع) مراجعه کردند که به مالک اشتر، فرمانده‏ى لشکر، پیام بفرستد که جنگ را ترک گوید و از جبهه بازگردد. على (ع) به آنان فرمود: پیشنهاد معاویه مکرى بیش نیست، بگذارید مالک وظیفه‏ى خود را انجام دهد، آن نادانها نپذیرفتند و همچنان در سخن خود پافشارى کردند و سرانجام کار به جایى رسید که على (ع) را تهدید به قتل نمودند. این خدعه‏ى ناپاک و خائنانه به نفع ظاهرى معاویه و به ضرر واقعى اسلام و قرآن و على (ع) پایان یافت. بر اثر این مکر و فریب اسلام از مسیر حقیقى خود خارج شد، على (ع) را به کشتن داد، حادثه‏ى عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن، اختلافى بین مسلمین پدیدار گردید که هنوز باقى مانده است. در زمان سایر ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام نیز بیش و کم از ناحیه‏ى خلفاى 

    اموى و عباسى نقشه‏هاى مکارانه‏اى طرح مى‏شد تا بتوانند مستمسکى بر ضد خاندان پیمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذیت و آزار نمایند و اگر بشود به حیاتشان خاتمه دهند، ولى حضرت باریتعالى با عنایت خود به گونه‏اى حقیقت را روشن مى‏فرمود و نقشه‏ى مکارانه‏ى آنان را نقش بر آب مى‏ساخت و براى نمونه، در اینجا، به یک مورد اشاره مى‏شود. مردى به نام صفوان بن یحیى مى‏گوید: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مى‏دانى سبب علاقه‏ى ما به اهل‏بیت رسول گرامى و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنکه ما همانند شیعیان به مقام آنها معرفت نداشتیم؟ پرسیدم: سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقى به پدرم محمد بن اشعث گفت: مرد لایق و عاقلى را که در دانایى قوى باشد طلب کن که از طرف من کارى را انجام دهد. پدرم دایى خود، ابن مهاجر را معرفى نمود. منصور گفت: او را نزد من بیاور. او دایى خود را به حضور خلیفه‏ى وقت برد. 

    فقال له ابوجعفر: یابن مهاجر! خذ هذا المال، فاعطاه الوف دنانیر او ما شاء الله من ذلک و ات المدینه و الق عبدالله ابن الحسن و عده من اهل بیته فیهم جعفر ابن محمد و قل لهم انى رجل غریب من اهل خراسان و بها شیعه من شیعتکم و جهوا الیک بهذا المال فادفع الى کل واحد منهم على هذا الشرط کذا و کذا فاذا قبضوا المال فقل انى رسول و احب ان یکون معى خطوطکم بقبضکم ما قبضتم منى. قال فاخذ المال و اتى المدینه ثم رجع الى ابیجعفر و کان محمد بن الاشعث عنده فقال ابوجعفر ماوراک؟ قال: اتیت القوم و سالت ما امرتنى به و هذه خطوطهم بقبضهم المال خلا جعفر بن محمد فانى اتیته و هو یصلى فى مسجد الرسول صلى الله 

    علیه و آله فجلست خلفه و قلت ینصرف فاذکر له ما ذکرت لاصحابه. فعجل و انصرف ثم التفت الى فقال یا هذا اتق الله و لا تغرن اهل‏بیت محمد و قل لصاحبک: اتق الله و لا تغرن اهل‏بیت محمد فانهم قریبو العهد بدوله بنى مروان و کلهم محتاج. قال فقلت و ماذا اصلحک الله؟ فقال: ادن منى فاخبرنى بجمیع ما جرى بینى و بینک حتى کانه کان ثالثنا. قال فقال ابوجعفر یابن مهاجر: اعلم انه لیس من اهل‏بیت النبوه الا و فیه المحدث و ان جعفر بن محمد محدث الیوم فکانت هذه دلاله انا قلنا بهذه المقاله. 

    منصور دوانقى به وى گفت: این پولها را بگیر و آن هزارها دینار بود که در اختیار وى گذارد، دستور داد برو مدینه عبدالله بن حسن و عده‏اى از اهل‏بیت او را که جعفر بن محمد نیز بین آنان است ملاقات کن و به همه‏ى آنان بگو، من مرد غریبى از اهل خراسانم و گروهى شیعه از شیعیان شما این اموال را فرستاده‏اند و به هر یک از آنان مبلغى بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شیعیان هستم و دوست دارم که خطوط شما که از گرفتن پول حکایت کند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدینه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقى رفت و محمد بن اشعث نیز در مجلس حاضر بود. خلیفه از جریان امر مدینه پرسش نمود. گفت: به مدینه رفتم و اهل‏بیت را ملاقات نمودم، دستور را اجرا کردم و این نوشته‏هاى آنان است که مبلغ را دریافت نموده‏اند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم، در مسجد پیمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم، با خود گفتم، از نماز فارغ مى‏شود، من آنچه را که 

    به دگران گفته‏ام به ایشان نیز مى‏گویم. با عجله نماز را تمام کرد و متوجه من شد و فرمود: فلانى، از خدا بترس و اهل‏بیت پیمبر را اغفال نکن و به منصور هم بگو که از خدا بترس و اهل‏بیت پیمبر را فریب نده، زیرا اینان به دولت بنى‏مروان نزدیک‏اند و همه‏ى آنان به پول نیاز دارند. من گفتم مقصود شما از این سخنان چیست؟ فرمود نزدیک بیا، نزدیک رفتم و تمام آنچه را که بین من و شما گذشته بود خبر داد به طورى که گویى او سومى ما بوده. منصور گفت: اى پسر مهاجر! بین خاندان پیمبر همیشه یک محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهل‏بیت است. مشاهده‏ى این جریان موجب شد که خانواده‏ى ما به اهل‏بیت پیغمبر گرایش یافت و به گروه شیعیان پیوست. 

    هدف منصور دوانقى از این کار آن بود که از امام صادق (ع) سندى به دست آورد و آن را به مردم ارائه کند و بگوید: جعفر بن محمد وحدت مسلمین را برهم زده، دولتى در دولتى تشکیل داده، مدعى مقام خلافت شده، و از مسلمین حقوق اسلامى دریافت مى‏کند و بعید نبود که به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نماید، ولى خداوند آن حضرت را از این مکر خائنانه محافظت فرمود و خدعه‏ى منصور دوانقى را بى‏اثر نمود. 

    از آنچه مذکور افتاد، مکر و خدعه‏ى غیرمشروع و ناپسند که هدف از آن نیل به مقصود خائنانه است روشن گردید. اما مکر پسندیده و ممدوح که براى تحقق بخشیدن به نیت خیر و مرضى الهى اعمال مى‏گردد مکرى است که در آیین مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاى حق و اقامه‏ى عدل به کار برده مى‏شود و در این باره روایات بسیارى از اولیاى اسلام رسیده است. 

    قال على علیه‏السلام: سمعت رسول‏الله صلى الله علیه و آله یقول یوم 

    الخندق: الحرب خدعه، و یقول تکلموا بما اردتم. 

    على (ع) فرمود: از رسول گرامى در روز خندق شنیدم که مى‏گفت: حرب و مقاتله مکر است و در صحنه‏ى پیکار هر چه مى‏خواهید بگویید تا پیروز شوید. 

    فى غزوه الاحزاب فى کلام جرى بین على علیه‏السلام و عمرو بن عبدود فقال له على (ع) یا عمرو! اما کفاک انى بارزتک و انت فارس العرب حتى استعنت على بظهیر؟ فالتفت عمرو الى خلفه فضربه امیرالمومنین (ع) مسرعا على ساقیه فاطنهما جمیعا و اقبل الى رسول‏الله صلى الله علیه و آله تسیل الدم على راسه من ضربه عمرو و سیفه یقطر منه الدم فقال رسول الله (ص) یا على! ما کرته. قال نعم یا رسول‏الله: الحرب خدیعه. 

    در جنگ احزاب پس از سخنانى که بین على (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گردید، امیرالمومنین فرمود: آیا کافى نبود ترا که من به جنگت آمده‏ام و تو بزرگ سوار عربى با این حال براى جنگ با من از دگرى کمک خواسته‏اى؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه کند و ببیند کیست که به یارى او مى‏آید. على (ع) از این فرصت، برق‏آسا استفاده نمود و شمشیر خود را محکم به ساقهاى پاهاى او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پیروزى به حضور رسول گرامى آمد در حالى که از جاى ضربت عمرو بن عبدود که قبلا به سر على (ع) زده بود، خون جریان یافت و از شمشیر على (ع) نیز که به ساق عمرو زده بود خون مى‏چکید. رسول گرامى فرمود: على! با عمرو مکر کردى؟ عرض کرد: بلى یا رسول‏الله، جنگ، خدعه و مکر است. 

    این مکر در نبرد با دشمن مایه‏ى بقاى اسلام و ادامه‏ى حیات پیمبر گرامى و مسلمانان گردید و موجب شد که آیین حیات‏بخش اسلام باقى بماند و میلیونها انسان در طول قرون و اعصار از تعالیم آن بهره‏مند گردند. گاهى مکر محمود و مرضى خداوند در حین جنگ نیست، بلکه در موردى است که دشمن حیله و کیدى طرح نموده و اگر آن حیله‏ى خائنانه با خدعه و مکرى در هم شکسته نشود. عوارض و آفات بزرگى به بار مى‏آورد و نمونه‏ى این قسم مکر عملى است که رسول گرامى به امر باریتعالى بعد از جنگ احد براى جلوگیرى از هجوم مجدد مشرکین انجام داد. 

    ان النبى صلى الله علیه و آله لما رجع من وقعه احد و دخل المدینه نزل علیه جبرئیل فقال یا محمد: ان الله یامرک ان تخرج فى اثر القوم و لا یخرج معک الا من به جراحه فامر رسول الله (ص) منادیا ینادى یا معشر المهاجرین و الانصار من کانت به جراحه فلیخرج و من لم یکن به جراحه فلیقم. فاقبلوا یضمدون جراحاتهم و یداوونهم فانزل الله على نبیه (ص): «و لا تهنوا فى ابتغاء القوم». 

    موقعى که رسول اکرم از وقعه‏ى احد برگشت و به مدینه وارد شد، جبرئیل بر وى نازل گردید و گفت: اى محمد! خداوند ترا امر مى‏کند که براى تعقیب مشرکین از مدینه خارج شوى و کسى جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اکرم امر کرد منادى ندا دردهد اى مهاجرین و انصار! هر کس مجروح است از شهر خارج شود و هر کس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحین به ضماد و مداواى جراحات خود پرداختند و خداوند، این آیه را نازل فرمود: 

    و لا تهنوا فى ابتغاء القوم. 

    در تعقیب دشمن سستى ننمایید. 

    وقتى ابوسفیان و مشرکین از احد برگشتند و مقدارى راه پیمودند از عمل خود پشیمان شدند، یکدیگر را ملامت نمودند که نه محمد را کشتیم و نه یارانش را از فعالیت انداختیم. تصمیم گرفتند دوباره به مدینه بازگردند و به جنگ ادامه دهند. 

    و انما خرج رسول الله صلى الله علیه و آله لیرهب العدو و لیبلغهم انه خرج فى طلبهم فیظنوا به قوه و ان الذى اصابهم لم یوهنهم من عدوهم فینصرفوا فخرج فى سبعین رجلا حتى بلغ حمراء الاسد و هى من المدینه على ثمانیه امیال. 

    رسول اکرم از شهر خارج شد براى آنکه دشمن را بترساند و به آنان بفهماند که مسلمین در طلب آنها از مدینه بیرون شده‏اند تا به آن حضرت گمان قوت ببرند و متوجه شوند که آسیبهاى جنگ احد آنان را ضعیف نساخته و در مقابل دشمن سست نشده‏اند و با توجه به قوت مسلمین از تصمیم خود برگردند و به مکه مراجعت نمایند. پیمبر گرامى با هفتاد نفر مجروح از مدینه بیرون آمد و تا حمراء الاسد که در هشت میلى مدینه است توقف نمود. در ناسخ التواریخ و بعضى کتب دیگر آمده که پیغمبر اکرم سه روز در حمراء الاسد ماند، شبها دستور مى‏داد در پانصد نقطه آتش برافروزند تا جاسوس ابوسفیان که براى آگاهى از اوضاع لشکر مسلمین به آن نقطه نزدیک مى‏شود از مشاهده‏ى آن همه آتش و از لشکرى که به آن آتشها نیاز دارند دچار وحشت شود و احساس خود را در مراجعت براى ابوسفیان و دگر مشرکین بیان نماید تا آنان نیز وحشت‏زده شوند، فکر بازگشت به  مدینه را از سر بیرون کنند، و راه مکه را در پیش گیرند. این مکر بسیار مفید واقع شد و به نتیجه‏ى مورد نظر منتهى گردید. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:47 عصر چهارشنبه 87/11/30

    شرح دعای مکارم الاخلاق(46 )

    دومین راه استنصار مظلوم استفاده از دستگاه قضایى و مقام دادرسى قاضى و برخوردار شدن از حکومت یعنى قدرت اجرایى مملکت است. مظلوم براى دفع ظلم باید از نیروى قضا و قوه‏ى اجرایى نیز استفاده کند و ستم را از خود بگرداند. سومین راه دفع ظلم و کوتاه کردن دست ظالم استفاده و استنصار از افکار عمومى است. در آیین مقدس اسلام، این مهم مورد کمال توجه قرار دارد و به موجب روایات بسیارى که از اولیاى گرامى اسلام رسیده، مردم مسلمان موظف‏اند از مظلوم حمایت کنند و دعوت او را در کمک خواهى براى دفع ظالم اجابت نمایند. على (ع) ضمن وصیتنامه‏ى خود به حضرت حسن و  حضرت حسین علیهماالسلام دستور داده است:  کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا. 

    فرزندان من! شما دشمن ظالم و ستمکار و یار و مددکار مظلوم و ستمدیده باشید. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: یقول الله عز و جل، و عزتى و جلالى لا نتقمن من الظالم فى عاجله و آجله و لا نتقمن ممن رآى مظلوما فقدر ان ینصره فلم ینصره.  در حدیث رسول اکرم است که خداوند مى‏گوید: به عزت و جلالم قسم که از ظالم در دنیا و آخرت انتقام مى‏گیرم و همچنین از کسى که مظلومى را ببیند و قادر باشد که به وى کمک کند و یارى ننماید. 

    استفاده از افکار عمومى براى دفع ظلم به هر شکلى که باشد مفید و ثمربخش است و گاهى رسول گرامى براى نجات از ستم دستور خاصى را به فردى داده و نتیجه‏بخش شده است. 

    عن ابیجعفر علیه‏السلام قال: جاء رجل الى النبى صلى الله علیه و آله فشکى الیه اذى جاره. فقال له رسول الله (ص): اصبر. ثم اتاه ثانیه. فقال له النبى (ص): اصبر. ثم عاد الیه فشکاه ثالثه. فقال النبى (ص) للرجل الذى شکا: اذا کان عند رواح الناس الى الجمعه فاخرج متاعک الى الطریق یراه من یروح الى الجمعه فاذا سالوک فاخبرهم. قال: ففعل. فاتاه جاره الموذى. فقال له: رد متاعک و لک الله على ان لا اعود. 

    امام باقر (ع) فرمود: مردى حضور پیغمبر گرامى اسلام آمد و از  همسایه‏ى خود شکایت کرد. حضرت به وى فرمود صبر کن. پس از چند روز دوباره آمد، حضرت به او فرمود صبر کن. رفت و دفعه‏ى سوم آمد و شکایت خود را تجدید نمود. حضرت به او فرمود روز جمعه، موقعى که مردم براى اقامه‏ى نماز جمعه به مسجد مى‏روند اثاث خانه‏ات را از منزل بیرون بیاور و کنار معبر انباشه کن به گونه‏اى که مردم ببینند. وقتى از تو علت این کار را پرسیدند جریان خود را با همسایه نقل کن و در واقع به وى فرمود از افکار عمومى استفاده نما. مرد شاکى این دستور را انجام داد و همسایه‏ى آزاردهنده از این وضع به ضرر خود احساس خطر نمود، نزد او آمد و درخواست کرد که اثاثش را به داخل منزل ببرد و به این وضع پایان بخشد و گفت براى تو با خدا عهد مى‏بندم کارهاى گذشته را تکرار ننمایم.  نتیجه آنکه اسلام به مسلمانان دستور داده است که در مقابل ظلم ظالم بى‏تفاوت نمانند و براى دفع ستم و کوتاه کردن دست ستمکار از هر طریقى که ممکن است استفاده کنند و با بیدادگر مبارزه نمایند. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مى‏کند: «و اجعلنى یدا على من ظلمنى» بار الها مرا دست نیرومند و توانا قرار ده که با تمام وجود با آن کس که به من ظلم نموده است مبارزه کنم و ظلمش را دفع نمایم.  امام سجاد (ع) در جمله‏ى دوم دعا که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مى‏کند:  و لسانا على من خاصمنى. 

    بار الها! مرا در مقابل کسى که با من بحث خصومت‏آمیز مى‏نماید زبانى گویا قرار ده.  کسى که مى‏خواهد به سلامت و سعادت زندگى کند و از مزاحمتهاى ناشى از دشمنى مردم مصون باشد باید مراقبت نماید که حتى‏المقدور موجبات خصومت دگران را نسبت به خودش فراهم نیاورد و در قلوب مردم کینه و دشمنى ایجاد ننماید و این امر به قدرى مهم است که رسول گرامى صلى الله علیه و آله مى‏فرمود:  ما عهد الى جبرئیل علیه‏السلام فى شى‏ء ما عهد الى فى معاداه الرجال. 

    جبرئیل امین (ع) مرا به هیچ تعهدى همانند تعهد اجتناب از دشمنى مردان مقید ننمود.  قال امیرالمومنین علیه‏السلام لبنیه یا بنى! ایاکم و معاداه الرجال فانهم لا یخلون من ضربین: من عاقل یمکر بکم او جاهل یعجل علیکم.  على (ع) به فرزندان خود فرمود: از دشمنى مردان پرهیز نمایید که اینان از دو قسم خارج نیستند، یا عاقل‏اند و براى اعمال دشمنى خود بر ضرر شما نقشه مى‏کشند یا جاهل‏اند و با شتاب، دشمنى خود را اعمال مى‏نمایند و به شما آزار مى‏دهند.  یکى از عوامل ایجاد دشمنى و عداوت، بحثهاى علمى است که آمیخته به مراء و خصومت باشد. اسلام چنین بحثى را ناروا و ممنوع شناخته و در کتب اخبار، علماى حدیث، باب مخصوصى را براى آن روایات باز نموده‏اند و در کتب اخلاق نیز درباره‏ى آفات زبان فصل مخصوصى به آن اختصاص داده شده است و در اینجا به پاره‏اى از آن روایات اشاره مى‏شود:  عن على علیه‏السلام قال: المراء بذر الشر. 

    على (ع) فرموده است: مراء و خصومت، بذرى است که در دلها افشانده مى‏شود و محصول آن شر و فساد است. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: ایاکم و الخصومه فانها تشغل القلب و تورث النفاق و تکسب الضغائن.  امام صادق (ع) فرموده: از دشمنى و خصومت بپرهیزید که خصومت دل را به خود مشغول مى‏کند، نفاق و دورویى به وجود مى‏آورد و مایه‏ى حقد و کینه مى‏گردد. 

    پیشواى اسلام به نبوت مبعوث گردید و مامور تبلیغ دین خدا شد. پروردگار به او دستور داد:  ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن.  مردم را به دین الهى و آیین پروردگارت دعوت کن از سه راه: اول، با مقالات حکیمانه، دوم با مواعظ و اندرزهاى نیکو، سوم با مباحثه و جدل ولى جدل باید به گونه‏اى خوب و نیکو باشد و به مراء و خصومت آلوده نگردد. 

    نمونه‏ى جدل نیکو در قرآن شریف ذکر شده است. کسانى از مشرکین و منکرین معاد حضور نبى گرامى آمدند. یکى از آنان قطعه‏ى کوچک استخوان پوسیده‏ى مرده‏اى را در دست گرفت و در حضور پیشواى اسلام آن را با دو انگشت خود فشرد و به صورت پودرى درآمد. سپس در آن دمید و ذرات آن در فضا پراکنده گردید. پس از آن به حضرت عرض کرد: 

    من یحیى العظام و هى رمیم.  چه کسى این استخوان پوسیده را دوباره زنده مى‏کند؟  دستور آمد:  قل یحییها الذى انشاها اول مره. 

    به اینان بگو: خداوند توانایى که از اول آن را به وجود آورده و حیات بخشیده، او این استخوان را زنده مى‏کند و دوباره به آن حیات مى‏بخشد.  و هو بکل خلق علیم.  و آن خداوند به تمام و بر جمیع آفریده‏ها آگاهى دارد. 

    این رد و بدل سخن بین مشرکان و رسول گرامى جدلى است پسندیده و نیکو، از طرفى حاوى پاسخ محکم و دلیل قانع کننده است و از طرفى دیگر مبرى و منزه از مراء و خصومت. پیمبر گرامى اسلام به هدایت مردم شوق زیاد داشت و تمام نیروى خود را در آن راه به کار مى‏برد و خداوند ضمن آیه‏اى در قرآن شریف فرموده است:  حریص علیکم.  پیشواى اسلام به هدایت شما حریص است. 

    ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام نیز همانند رسول اکرم به راهنمایى مردم علاقه‏ى شدید داشتند، ولى همواره مراقب بودند که در بحثهاى علمى، سخنانشان به مراء نیالاید و رنگ خصومت به خود نگیرد، از این رو در مقابل اشخاص مختلف روشهاى متفاوت داشتند، اگر مى‏دیدند بحث کننده مرد لجوجى است و مقصودش درک حقیقت  نیست بلکه مى‏خواهد با امام بحث کند تا از این راه خود را در جامعه بنمایاند و خویشتن را بین مردم، عالم و خبیر معرفى نماید، با چنین شخصى بحث نمى‏کردند و اوقات گرانقدر خود را در راهى که نارواست صرف نمى‏نمودند.  روى ان رجلا قال للحسین بن على بن ابیطالب علیهماالسلام: اجلس حتى نتناظر فى الدین. فقال: یا هذا! انا بصیر بالدین، مکشوف على هداى، فان کنت جاهلا بدینک فاذهب فاطلبه. مالى و للمماراه و ان الشیطان لیوسوس للرجل و یناجیه و یقول ناظر الناس فى الدین لئلا یظنوبک العجز و الجهل.  روایت شده است که مردى به حضرت حسین بن على علیهماالسلام عرض کرد: بنشینید تا در مطالب دینى مناظره و مباحثه نماییم. حضرت در پاسخ به وى فرمود: من به دینم آگاهى دارم و حقیقت بر من روشن است و شما اگر به دینت جاهلى برو آن را طلب کن. سپس حضرت با خود سخن مى‏گفت و مى‏فرمود: مرا با ممارات چکار است؟ مرا با بحثهاى خصومت‏انگیز چه کار است؟ این شیطان است که وسوسه مى‏کند و مى‏گوید در دین خدا با مردم مناظره کن تا درباره‏ى تو گمان ناتوانى و نادانى نبرند.  اگر در موردى احساس لجاج عناد نمى‏شد و امید مى‏رفت که مذاکرات دینى نتیجه‏بخش باشد و موجب هدایت بحث‏کننده شود، مناظره را پذیرا مى‏شدند ولى از پیشگاه خدا درخواست مى‏نمودند که باریتعالى زبانشان را هر چه بیشتر گویا و بیانشان را هر چه زیادتر نافذ نماید تا با کسى که در خلال بحثش رنگ  خشونت به خود مى‏گیرد پیروز شوند و بدون اینکه کلام به مراء و لجاج منتهى گردد بر وى غلبه کنند و او را هدایت نمایند، و جمله‏ى دوم این قطعه از دعاى « مکارم‏الاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به این مطلب نظر دارد:  و لسانا على من خاصمنى.  بار الها! مرا زبانى گویا قرار ده تا در مقابل کسى که با من خصمانه سخن مى‏گوید پیروز گردم، خصومتش را فرونشانم، در بحث قانعش کنم و به راه رستگارى و سعادت رهبریش نمایم. 

    در جمله‏ى سوم این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق»، امام سجاد (ع) به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند:  و ظفرا بمن عاندنى.  بار الها مرا نسبت به کسى که درباره‏ى من عناد مى‏ورزد پیروزمندى قرار ده. 

    «معاند» در لغت عرب به کسى گفته مى‏شود که حق را شناخته و حقیقت امر را دانسته ولى با اراده و عمد، آن را رد مى‏کند و آگاهانه حق را نفى مى‏نماید و از آن روى مى‏گرداند. نفى حق با علم به آن مى‏تواند از علل و عوامل متعددى سرچشمه بگیرد، گاه حب مال و مقام، گاه براى اظهار قدرت و نیرومندى، گاه در بحثهاى علمى به منظور برترى‏جویى و تفوق‏طلبى، و گاه از علل دیگر ناشى از غریزه‏ى حب ذات یا سایر غرایز. 

    عن على علیه‏السلام قال: الحق اوسع الاشیاء فى التواصف و اضیقها فى التناصف.  على (ع) فرموده: حق از نظر توصیف، میدان وسیعى براى گفتن و نوشتن دارد اما در مقام عمل، آدمى را سخت در مضیقه و تنگناى مى‏گذارد.  حق یکى از اسماء خداوند است و اهل حق کسانى هستند که بى قید و شرط از امر الهى پیروى مى‏کنند، اگر چه به کار بستن امر او مخالف هواى نفس و تمنیات آنان باشد. کسى که مطیع هواى نفس خویشتن است و به امر الهى اعتنا ندارد او پیرو باطل و بنده‏ى هوى است، اگر چه نام خدا را بسیار به زبان بیاورد. افتخار پیروى حق در درجه‏ى اول براى انبیاى الهى است و سپس براى کسانى است که پیرو انبیا هستند، قدم به جاى قدم آنان مى‏گذارند و تعالیمشان را عملا به کار مى‏بندند. 

    عن على علیه‏السلام قال: اشبه الناس بانبیاء الله اقولهم للحق و اصبرهم على العمل به.  على (ع) فرموده است: شبیه‏ترین مردم به پیمبران خدا کسانى هستند که سخن حق بیشتر مى‏گویند و در عمل به حق بردبارترند.  «حق» در لغت عرب به معانى متعدد به کار برده مى‏شود: «حق» به معناى «عدل»، به معناى «امر واقعى»، به معناى «یقین»، به معناى «ملک و مال» و دیگر معانى از این قبیل است. چه بسیار اتفاق مى‏افتد که حکمى موافق عدل و حق اما برخلاف میل و خواهش نفسانى ما صادر مى‏شود و ما از آن ناراضى و آزرده خاطریم و براى ما سنگین و تلخ مى‏آید، اما اگر اهل حق باشیم باید آن آزردگى را تحمل کنیم و عدل را اجرا نماییم که خدا خشنود مى‏شود و آن آزردگى را به گونه‏اى جبران مى‏فرماید. 

    عن مولانا الصادق علیه‏السلام، انه استفتاه رجل من اهل الجبل فافتاه بخلاف ما یحب. فرآى ابوعبدالله علیه‏السلام الکراهه فیه. فقال یا هذا اصبر على الحق فانه لم یصبر احد قط لحق الا عوضه الله ما هو خیر له. 

    روایتى از امام صادق (ع) است که مردى از اهل جبل درباره‏ى امرى از آن حضرت استفتا نمود، حضرت فتوا داد، اما آن فتوا برخلاف میل او بود و امام (ع) در چهره‏ى او نارضایى دید. حضرت به وى فرمود: در برابر حق صابر باش که هیچکس حق را تحمل نمى‏کند مگر آنکه خداوند عوض بهترى به وى اعطا مى‏فرماید. وجدان فطرى اخلاقى هر انسانى متمایل به حق و انصاف است و مخالف باطل و خلاف انصاف. از این رو اهل حق و انصاف فطرتا محبوب مردم‏اند و از اهل باطل و غیر منصف انزجار فطرى دارند. 

    عن ابیمحمد علیه‏السلام قال: ما ترک الحق عزیز الا ذل و لا اخذ به ذلیل الا عز.  امام مجتبى (ع) فرموده است: هیچ عزیزى حق را ترک نگفت مگر آنکه ذلیل شد، و هیچ ذلیلى از حق طرفدارى ننمود مگر آنکه به عز و آبرومندى نایل آمد. 

    بدبختانه بعضى از افراد در بحثهاى علمى یا مناظرات دینى یا امور مالى یا دیگر مسائل عناد مى‏کنند، تسلیم حق نمى‏شوند، و مى‏خواهند گفته‏ى باطل خود را بر طرف مقابل خویش تحمیل کنند و سخن حق او را درهم بشکنند. امام سجاد (ع) در جمله‏ى سوم این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که آخرین قسمت سخنرانى امروز است به  پیشگاه خدا عرض مى‏کند:  و ظفرا بمن عاندنى.  بار الها! مرا نسبت به کسى که درباره‏ام عناد مى‏ورزد و اگر چه حق را شناخته است با آن مخالفت مى‏نماید و از آن روى مى‏گرداند، پیروزمندى قرار ده. 

    به طورى که در قرآن شریف و روایات اسلامى آمده است در تمام قرون و اعصار، پیمبران الهى و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام با معاندین مواجه بوده‏اند و خداوند در بحث و مناظره آنان را با منطقى قوى پیروز نموده است، با این تفاوت که بعضى از معاندین پس از بحث، تسلیم شده و به حق اعتراف نمودند و بعضى همچنان به لجاج و عناد خویش ادامه دادند. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:40 عصر چهارشنبه 87/11/30

     شرح دعای مکارم الاخلاق(45 )

     بسم الله الرحمن الرحیم 

    اللهم صل على محمد و آله، و اجعلنى یدا على من ظلمنى، و لسانا على من خاصمنى، و ظفرا بمن عاندنى 

     بار الها بر محمد و آلش درود فرست و مرا آنچنان قرار ده که بر کسى که به من ستم مى‏کند دستى نیرومند باشم، و بر آنکه با من خصومت مى‏کند زباشنى گویا، و بر کسى که به من عناد مى‏ورزد پیروز باشم. 

    به خواست خداوند سه جمله‏اى که در این قطعه از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» بعد از ذکر صلوات آمده، در سخنرانى امروز توضیح داده خواهد شد. 

    امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: و اجعلنى یدا على من ظلمنى.  بار الها مرا آنچنان قرار ده که بر کسى که به من ستم مى‏کند دستى نیرومند باشم. 

    دشمنان دین حق و مخالفین تعالیم قرآن شریف، در گذشته،  بر ضد اسلام، تبلیغاتى مى‏نمودند و در افکار جوانان سمپاشیهایى مى‏کردند تا آنان را از گرایش به آیین الهى بازدارند. از آن جمله مى‏گفتند: دین تریاک جامعه است و آن را براى تخدیر افکار مردم ساخته‏اند، و مثال مى‏آوردند که در اسلام اکیدا دستور داده شده که مردم صابر و بردبار باشند، یعنى ظلم ظالم را تحمل کنند و به اذیت و آزار ستمکاران تن دردهند که خداوند افراد صابر را دوست دارد. از این سخن نتیجه مى‏گرفتند که دین، مردم را به ذلت و زبونى و توسرى خوردن از زورگویان دعوت مى‏کند و آنان را به تحمل آزار و اذیت متجاوزین تشویق مى‏نماید. مى‏گوید: اگر در دنیا ظلمها را پذیرا شدید و عکس‏العملى از خود نشان ندادید در قیامت پاداش بزرگ خواهید داشت، و به استناد این سخن خلاف واقع مى‏گفتند دینى که مردم را ذلیل و توسرى‏خور بار بیاورد قابل پیروى نیست و باید هر چه زودتر آن را ترک گفت. براى آنکه شنوندگان محترم به بطلان این سخن واقف شوند و بدانند که این گفته تهمتى بیش نیست، لازم است معناى صبر را بدانیم و موارد اعمال آن را که از اولیاى گرامى اسلام رسیده است بشناسیم تا حقیقت آن طور که هست آشکار گردد و بطلان کلام معاندین واضح شود. 

    صبر به معناى مالکیت نفس و قدرت خویشتندارى است و على (ع) آن را به شجاعت تعبیر نموده و فرموده است:  الصبر شجاعه.  صبر و بردبارى رمز پیروزى و راه کامیابى و موفقیت است. کدام محصل بدون تحمل صبر و خویشتندارى در شنیدن درس استاد و  مطالعه‏ى کتاب و تمرینهاى لازم مى‏تواند مدارج علم را بپیماید و به کمالى که شایسته‏ى آن است برسد، کدام کشاورز و باغدار بدون تحمل مشقت شخم و آبیارى و بدون زحمت پیوند و سمپاشى مى‏تواند محصول خوب به دست آورد و موجبات رفاه خود را در زندگى فراهم سازد. هر کس در هر کارى که عهده‏دار است باید صابر باشد، زحمت کار را تحمل نماید، و با رنجها و ناراحتیهاى آن بسازد تا به هدفى که دارد نایل گردد. 

    نابرده رنج گنج میسر نمى‏شود    مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد 

    عن حفص بن غیاث قال: قال ابوعبدالله علیه‏السلام: علیک بالصبر فى جمیع امورک فان الله عز و جل بعث محمدا صلى الله علیه و آله فامره بالصبر و الرفق فقال: و اصبر على ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا. 

    حفص بن غیاث حدیث مفصلى درباره‏ى صبر از امام صادق (ع) نقل نموده از آن جمله فرموده است: اى حفص! در تمام کارهایت صابر و بردبار باش، خداوند حضرت محمد صلى الله علیه و آله را به رسالت مبعوث فرمود و به او دستور صبر و مدارا داد. فرمود: در مقابل گفته‏هاى مخالفان بردبارى نماید و از آنان به گونه‏اى خوب و نیکو دورى گزیند. 

    سپس در این حدیث، امام صادق (ع) آیات متعددى را که خداوند به موجب آنها به پیمبرش دستور صبر داده ذکر نموده و در پایان حدیث از پیروزى و غلبه‏ى آن حضرت بر مشرکان و دشمنان یاد نموده است. 

    صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم‏اند  بر اثر صبر نوبت ظفر آید 

    عن على علیه‏السلام قال: لا یعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان. 

    على (ع) فرموده: انسان صبور و بردبار فاقد پیروزى و ظفر نمى‏شود اگر چه مدت صبرش به درازا بکشد. براى آنکه هدف اسلام در امر به صبر و تحمل شناخته شود، لازم است بدانیم که در کجا و در چه مورد اولیاى گرامى اسلام، پیروان خود را امر به صبر و بردبارى نموده و این وظیفه‏ى سنگین را بر عهده‏ى آنان گذارده‏اند، و با روشن شدن موارد صبر، هدف و مقصود از آن روشن مى‏گردد. 

    عن على علیه‏السلام قال: الصبر اما صبر على المصیبه او على الطاعه او عن المعصیه، و هذا القسم الثالث اعلى درجه من القسمین الاولین. 

    على (ع) فرموده: صبر و بردبارى یا صبر در مصیبت است یا صبر بر طاعت است و یا صبر از معصیت، و درجه‏ى این سومین قسم صبر، از دو درجه‏ى اول برتر و بالاتر است. 

    براى یک فرد باایمان، مصیبت پیش مى‏آید: فرزند جوانش بر اثر تصادف با ماشین کشته مى‏شود، مزرعه و باغش که تمام سرمایه‏ى زندگى اوست بر اثر سیل از میان مى‏رود و تهیدست مى‏گردد، و از این قبیل مصائب و بلایا، چون باایمان است براى خدا صبر مى‏کند و بى‏تابى و جزع نمى‏نماید، و این معناى صبر در مصیبت است. 

    شخص باایمان براى اطاعت از دستورات باریتعالى به زحمتهاى تکالیف دینى تن مى‏دهد، سختى روزه را تحمل مى‏کند و امساک مى‏نماید، با مشکلات فرایض یومیه مى‏سازد و آنها را انجام  مى‏دهد، فشار درونى پرداخت حقوق الهى از خمس و زکات و دیگر پرداختهاى مالى را تحمل مى‏نماید و دین شرعى خود را ادا مى‏کند، و این صبر بر طاعت است که دومین قسم صبر است که امام (ع) فرموده. 

    شخص باایمان در مقابل پول ربا یا رشوه یا دیگر پولهاى غیر مشروع واقع مى‏شود ، با آنکه نیاز شدید دارد براى خدا صبر مى‏کند و آن پولها را نمى‏گیرد، جوان باایمان در شرایط عمل منافى با عفت قرار مى‏گیرد، با آنکه از نظر غریزه‏ى جنسى تمایل بسیار شدید دارد، اما براى رضاى خدا خویشتن را نگاه مى‏دارد و دامن پاک خود را به بى‏عفتى آلوده نمى‏کند، و این قسم صبر، بردبارى و صبر در مقابل گناه است و مردان باایمان به آن توجه بسیار دارند. به فرموده‏ى على (ع)، درجه‏ى این قسم صبر از دو قسم اول برتر و مهمتر است. آن کس که واجد ایمان قوى و داراى مالکیت نفس است در زمینه‏ى مصیبت و اطاعت و معصیت، براى جلب رضاى باریتعالى صبر مى‏کند و خویشتن را با نیروى ایمان نگاه مى‏دارد ، چنین انسانى به فرموده‏ى امام صادق (ع) از نعمت حریت برخوردار است، بنده و مطیع بى‏قید و شرط خداوند است و از بندگى غیر خداوند آزاد. 

    عن ابى‏بصیر قال: سمعت اباعبدالله علیه‏السلام یقول: ان الحر حر على جمیع احواله، ان نابت نائبه صبر لها، و ان تداکت علیه المصائب لم تکسره، و ان اسر و قهر و استبدل بالیسر عسرا کما کان یوسف الصدیق الامین صلوات الله علیه لم یضرر حریته ان استعبد و قهر و اسر و لم تضرره ظلمه الجب و وحشته و ما ناله ان من الله علیه فجعل الجبار العاتى له عبدا بعد اذ کان له مالکا. 

    ابى‏بصیر مى‏گوید، از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: انسان آزاد در تمام احوال، آزاد است، اگر با یک مصیبت مواجه شود صبر مى‏کند، و اگر مورد هجوم مصائب قرار گیرد در هم شکسته نمى‏شود، اگر چه اسیر و مقهور گردد و زندگى سهل و آسانش به مشقت و زحمت تبدیل شود، همانطور که تاریکى چاه و بردگى و مقهور شدن، به آزادگى یوسف صدیق امین آسیب نرساند و سرانجام بر اثر صبر و شکیبایى، خداوند بر وى منت نهاد و جبار متکبر مصر را پس از آنکه مالک و صاحب اختیار وى بود بنده‏ى او قرار داد. 

    از آنچه معروض افتاد این نتیجه به دست آمد که معناى صبر، شجاعت و قوت نفس است، معناى صبر، مالکیت اراده و حفظ خویشتندارى است، صبر، رمز موفقیت براى تمام کسانى است که مى‏خواهند در رشته‏هاى علمى یا عملى پیروز گردند و کامروا شوند، خلاصه اینکه صبر یکى از مهمترین وسایل براى پیمودن مدارج کمال مادى و معنوى است، کسانى که صبر را در اسلام به تحمل ستم ستمکاران و ظلم و بیدادگرى معنى مى‏کردند، کسانى که بردبارى را تن دادن به ذلت و سکوت در مقابل متجاوزین تفسیر مى‏نمودند خیانتى بزرگ و غیر قابل اغماض مرتکب شدند ، هدفشان در این عمل خائنانه گمراه ساختن مسلمانان و منحرف نمودن نسل جوان باایمان بود. خوشبختانه انقلاب اسلامى عملا به آنان پاسخ کوبنده داد و جوانان مسلمان با صبر و بردبارى در راهپیمایى‏هاى شهرها و مقابله با مسلسلها و همچنین در میدانهاى جنگ تحمیلى و تحمل زخمها و رنجها، صبر را که رمز موفقیت است تفسیر نمودند و به پیروزى نایل آمدند. 

    با شرح و تفصیلى که ذکر شد معناى صبر در اسلام واضح  گردید. اینک براى روشن شدن جمله‏ى اول این قطعه از دعاى «مکارم‏الاخلاق» که در کلام امام سجاد (ع) آمده:  و اجعلنى یدا على من ظلمنى. 

    لازم است بدانیم اسلام درباره‏ى ظلم چه گفته و درباره‏ى کسى که مورد ظلم واقع مى‏شود چه دستورى داده و چه وظیفه‏اى را بر عهده‏ى وى گذارده است. اما درباره‏ى ظلم، آیات و روایات بسیارى رسیده و عوارض و آثار دنیوى و اخروى آن خاطرنشان گردیده است و در اینجا فقط یک روایت در این باره ذکر مى‏شود:  عن النبى صلى الله علیه و آله: بین الجنه و العبد سبع عقاب اهونها الموت. قال انس قلت: یا رسول‏الله! فما اصعبها؟ قال الوقوف بین یدى الله عز و جل اذا تعلق المظلومون بالظالمین. 

    رسول اکرم فرمود: هفت عذاب بین بهشت و بنده است و آسانترین آنها مرگ است. انس بن مالک مى‏گوید به حضرت عرض کردم: یا رسول الله! سخت‏ترین آنها کدام است؟ فرمود: وقوف در حضور باریتعالى موقعى که ستمدیدگان براى احقاق حق، با ستمگران درگیر مى‏شوند. 

    درباره‏ى کسانى که مورد ستم واقع شده‏اند نیز آیات و اخبار زیاد است و در اینجا پاره‏اى از آنها به سمع شنوندگان محترم مى‏رسد. قرآن شریف در سوره‏ى شورى ضمن چند آیه علائمى را براى مردم باایمان ذکر نموده، از آن جمله فرموده است:  و الذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون.  مردمان باایمان کسانى هستند که وقتى مورد اصابت ستم 

    واقع مى‏شوند دفاع مى‏کنند و براى کوتاه کردن دست ظالم استنصار مى‏نمایند. 

    اولین راه مقابله با ظالم و مبارزه با ظلم به کار گرفتن نیروهاى دفاعى است که خداوند حکیم در وجود همه‏ى انسانها به ودیعه گذارده تا در مواقع لازم از خود دفاع نمایند و خویشتن را از شر حیوانات گزنده یا درنده یا ستمکار بدتر از حیوان مصون و محفوظ بدارند و این اولین استنصار براى دفع ظلم و ظالم است . امام (ع) در جمله‏ى اول دعا مى‏گوید: 

    و اجعلنى یدا على من ظلمنى.  «ید» به معناى قدرت و قوت است، «ید» به معناى غلبه و پیروزى است. امام در پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: بار الها! مرا آنچنان قرار ده تا بر کسى که بر من ستم مى‏کند و نسبت به من تعدى مى‏نماید دستى نیرومند باشم. جالب آنکه امام (ع) نمى‏گوید «و اجعل لى یدا»: بار الها! مرا دست قوى قرار ده، بلکه مى‏گوید «واجعلنى یدا»: بار الها! مرا دست توانا قرار ده، یعنى وضعم را به گونه‏اى مقرر فرما که خودم دست باشم تا بتوانم با تمام وجود با کسى که به من ظلم نموده مبارزه کنم و شر او را از خود بگردانم. 

    این عبارت در کمال صراحت وظیفه‏ى مسلمانان را در مقابله با ظالم بیان مى‏کند و به آنان مى‏فهماند که انسان مسلمان موظف است تا جایى که قدرت دارد به ظلم تن درندهد و در مقابل ظالم زبون و پست نباشد بلکه باید حتما با او مبارزه کند و در مقابلش بایستد و تمام توان خود را براى دفع او به کار گیرد، اگر بر ظالم غلبه کرد ظلم او را از میان برده و خویشتن را از تعرضش رهایى بخشیده است و اگر نتوانست بر ظالم غلبه کند و مظلوم باقى ماند او در مقابل  پروردگار ماجور است، براى اینکه وظیفه‏ى خود را بخوبى انجام داده است. اما اگر ستمکش در مقابل ستمکار عکس‏العمل نشان ندهد و ضربات او را با ذلت و سرافکندگى تحمل نماید او منظلم است و در قیامت، منظلم همانند ظالم مورد مواخذه و پرسش قرار مى‏گیرد، زیرا منظلم بر جرئت و جسارت ظالم مى‏افزاید، راه ستمگرى را بر وى هموار مى‏سازد، و در واقع با عمل نارواى خویش ظالم را در اعمال ظالمانه‏ى خود تشویق و ترغیب مى‏نماید. 

    تا کاخ ستم برپاست بنیان ستم برجاست   پیوسته روا بر ماست ناکامى و ناشادى 

    گر داد همى خواهى بیداد مکش ور نه  بیداد کند ظالم چون تن به ستم دادى 

    شاعر دگرى مى‏گوید:  تا چند چه یخ فسرده بودن  در آب چه موش مرده بودن  مى‏باش چه خار حلقه بر گوش  تا خرمن گل کشى در آغوش 

    سستى خلل درونى آرد  بیداد کشى زبونى آرد



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    <   <<   26   27   28   29   30   >>   >

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    36
    :: بازدید دیروز ::
    95
    :: کل بازدیدها ::
    188128

    :: درباره من ::

    تنزیل نور

    تنزیل نور
    دراین وبلاگ مطالبی در مورد قران ،دین اسلام وائمه اطهار(ع) ارائه خواهد شد.

    :: لینک به وبلاگ ::

    تنزیل نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماه‏های سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى‏ . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه‏ . حق نیکى کننده . حق همسایه‏ . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .

    :: آرشیو ::

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
    دوازده معصوم علیهم السلام
    آذر 1387
    دی 1387

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::