تنزیل نور
ساعت 10:53 عصر سه شنبه 87/12/6
شرح دعای مکارم الاخلاق(74 )
امام سجاد (ع) در قسمت دوم این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» که موضوع نیمهى آخر سخنرانى امروز است، از پیشگاه خداوند براى عموم مسلمانان درخواست مىکند که متواضع باشند: «خفض الجناح»، بار الها! با لطف و رحمتت مسلمانان را به فروتنى و تواضع موفق بدار.
قرآن شریف خفض جناح را در مورد تواضع و فروتنى فرزندان نسبت به والدین به کار برده و فرموده است: و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا.
بال و پرت را از روى رحمت براى پدر و مادر فروافکن و بگو: پروردگارا! آن دو را مشمول رحمت خود قرار ده، همانطور که در کودکى من، به من ترحم نمودند و تربیتم کردند.
کبوتر وقتى مىخواهد پرواز نماید بالهاى خود را بازمىکند و بالا مىبرد و بر اثر این حالت، اوج مىگیرد و موقعى که مىخواهد فرود آید بالها را مىافکند، به پایین متمایل مىنماید و بر اثر این حالت بال، از اوج به حضیض مىآید و به زمین مىنشیند. خداوند با ذکر این مثل به فرزند امر مىکند که در مقابل والدین متواضع باش، همچنین به پیشواى اسلام دستور داده: و اخفض جناحک للمومنین: اى پیمبر گرامى! با خفض جناح و تواضع با مومنین برخورد نما.
خلاصه، «خفض جناح» کنایه از تواضع و فروتنى انسان است در مقابل دگران. امام سجاد (ع) نیز در دعاى شریف «مکارمالاخلاق» آن را آورده است. تواضع از جمله صفات حمیده و خصال پسندیده است. اولیاى گرامى اسلام دربارهى آن از جهات متعدد، سخن گفتهاند و احادیث بسیارى در اهمیت و ارزش آن رسیده است. در اینجا پارهاى از آنها ذکر مىشود، گرچه معناى تواضع را همه مىدانند اما در حدیثى کوتاه معیار جامعى براى آن ذکر شده که دانستنش براى عموم شنوندگان محترم مفید و سودمند است:
عن الحسن بن الجهم قال: سالت الرضا علیهالسلام: ما حد التواضع؟ قال: ان تعطى الناس من نفسک ما تحب ان یعطوک مثله.
مردى به نام حسن بن جهم از حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام پرسید حد تواضع چیست؟ فرمود: حدش این است که از خودت به مردم آن را عطا نمایى که دوست دارى مردم همانند آن را به تو عطا کنند.
بیگمان، فروتنى و تواضع در دنیا مایهى محبوبیت اجتماعى است و در آخرت موجب جلب رحمت حضرت بارىتعالى است. اولیاى گرامى اسلام همواره این مهم را به پیروان خود توصیه مىفرمودند و خودشان نیز آن را عملا به کار مىبستند.
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال: ان التواضع لا یزید العبد الا رفعه فتواضعوا یرحمکم الله.
رسول اکرم فرموده: تواضع مایهى رفعت و بلندى مقام متواضع است، تواضع نمایید تا مشمول رحمت بارىتعالى واقع شوید.
عن على علیهالسلام قال: التواضع مع الرفعه کالعفو مع القدره.
على (ع) فرموده است: انسانى که داراى مقام اجتماعى است و از موضع رفعت، تواضع مىنماید همانند کسى است که متخلف را از موضع قدرت مىبخشد و از کیفرش چشمپوشى مىنماید.
در یکى از احادیث تواضع چند نمونه ذکر شده که دانستن آن براى شنوندگان مفید و سودمند است.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: من التواضع ان ترضى بالمجلس دون المجلس و ان تسلم على من تلقى و ان تترک المراء و ان کنت محقا و ان لا تحب ان تحمد على التقوى.
امام صادق (ع) فرموده: از جمله کارهایى که حاکى از تواضع عامل آنهاست این است که راضى باشى در مجلس جایى بنشینى که از جایگاه شایستهى تو پستتر باشد، دیگر آنکه با هر کس که برخورد مىنمایى سلام کنى و اینکه بحث خصومتانگیز را ترک گویى اگر چه حق با تو باشد و اینکه نخواهى براى تقوى مورد تحسین و تمجیدت قرار دهند.
براى آنکه بدانیم اولیاى گرامى اسلام به موازات توصیههایى که به پیروان خود در امر تواضع مىنمودند خودشان عملا متواضع بودند و این خلق پسندیده را نسبت به دیگران رعایت مىکردند در اینجا به طور نمونه به چند مورد اشاره مىشود. در اخلاق و رفتار رسول اکرم صلى الله علیه و آله آمده است:
و کان یکرم من یدخل علیه حتى ربما بسط ثوبه و یوثر الداخل بالوساده التى تحته.
روش رسول گرامى این بود که هر کس بر وى وارد مىشد او را اکرام مىنمود گاهى عباى خود را به جاى فرش زیر قدمش مىگسترد و توشک کوچکى را که روى آن نشسته بود به شخص تازه وارد ایثار مىنمود.
دخل رجل المسجد و هو جالس وحده فتزحزح له صلى الله علیه و آله. فقال الرجل فى المکان سعه یا رسولالله. فقال صلى الله علیه و آله: ان حق المسلم على المسلم اذا راه یرید الجلوس الیه ان یتزحزح له.
مردى وارد مسجد شد و رسول اکرم تنها نشسته بود. به سوى پیمبر آمد. با نزدیک شدن او حضرت جابهجا شد و تغییر محل داد. مرد عرض کرد: مسجد وسیع است، چرا حرکت کردید و مکان خود را ترک گفتید؟ حضرت در پاسخ فرمود: حق مسلمان بر مسلمان این است که وقتى ببیند او قصد نشستن دارد به احترام وى جابهجا شود و کنار برود.
در واقع معناى کلام حضرت این است که براى تازهوارد حریمى بگیرد و او را مورد تواضع و تکریم خود قرار دهد.
این دو نمونه از تواضع پیشواى معظم اسلام که علماى حدیث در سیرهى آن حضرت ذکر نمودهاند.
روى انه ورد على امیرالمومنین اخوان له مومنان، اب و ابن. فقام الیهما و اکرمهما و اجلسهما فى صدر مجلسه و جلس بین ایدیهما. ثم امر بطعام فاحضر. فاکلامنه. ثم جاء قنبر بطست و ابریق خشب و مندیل و جاء لیصب على ید الرجل. فوثب امیرالمومنین علیهالسلام و اخذ الابریق لیصب على ید الرجل.
دو فرد مومن که على (ع) چون برادر به آنان علاقه داشت، یکى پدر و آن دیگر پسر، بر آن حضرت وارد شدند. امام (ع) براى پذیرایى و تکریم آنان قیام نمود، آن دو را بالاى مجلس خود نشاند و خودش مقابلشان نشست. دستور غذا داد، طعام آوردند. آن دو غذا صرف نمودند. آنگاه قنبر آفتابه و لگن براى شستن دست و پارچه براى خشک کردن آورد. آفتابه را گرفت که آب روى دست مرد بریزد. ناگاه امام (ع) با حرکتى سریع از جا برخاست و آفتابه را گرفت که دست آن مرد را بشوید. اما او از عمل امام (ع) غرق شرمسارى شد و از خجلت، سر را تا نزدیک زمین به زیر آورد و گفت: اى امیرالمومنین! خدا مرا نبیند که شما آب روى دست من مىریزید. فرمود: بنشین و دستت را بشوى که خدا ببیند تو را که برادر دینیت دستت را مىشوید. حضرت جدا از او خواست که دستش را بشوید، مرد ادب نمود و دستش را براى شستن پیش آورد ولى مىخواست هر چه زودتر این صحنه پایان یابد لذا آنطور که باید دست را نمىشست، حضرت قسمش داد که با آرامش خاطر دستت را شستشو ده، آنطور که اگر قنبر آب مىریخت مىشستى.
فلما فرغ ناول الابریق محمد بن الحنفیه و قال: یا بنى! لو کان هذا الابن حضرنى دون ابیه لصببت على یده و لکن الله عز و جل یابى ان یسوى بین ابن و ابیه اذا جمعهما مکان لکن قد صب الاب على الاب فلیصب الابن على الابن. فصب محمد بن الحنفیه على الابن.
پس از آنکه امام (ع) دست پدر را شست، ابریق را به دست محمد حنفیه داد، فرمود فرزند! اگر این پسر، تنها مهمان من مىبود، دستش را مىشستم. ولى خداوند ابا دارد از اینکه پدر و پسرى در یک مکان باشند و هر دو به طور یکسان مورد تکریم قرار گیرند، از این رو پدر آب روى دست پدر ریخت و شما هم آب روى دست پسر بریز و محمد بن حنفیه طبق دستور امام دست پسر را شست.
کان على بن الحسین علیهماالسلام لا یسافر الا مع رفقه لا یعرفونه و یشترط علیهم ان یکون من خدم الرفقه فیما یحتاجون الیه فسافر مره مع قوم فراه رجل فعرفه. فقال لهم: اتدرون من هذا؟ فقالوا لا. قال هذا على بن الحسین علیهماالسلام. فوثبوا الیه و قبلوا یده و رجله و قالوا یابن رسولالله اردت ان تصلینا نار جهنم لو بدرت منا الیک ید او لسان، اما کنا قد هلکنا الى آخر الدهر؟ فما الذى یحملک على هذا؟ فقال: انى کنت سافرت مره مع قوم یعرفوننى فاعطونى برسولالله صلى الله علیه و آله ما لا استحق فانى اخاف ان تعطونى مثل ذلک فصار کتمان امرى احب الى.
روش امام سجاد (ع) این بود که مسافرت نکند مگر با همسفرهایى که حضرتش را نشناسند و با آنان شرط مىکرد که از خدمتگزاران رفقاى سفر در حوایجشان باشد. یک بار با کسانى که او را نمىشناختند به سفر رفت، ولى در راه سفر با مردى مواجه شدند که آن حضرت را دید و شناخت. به کسانى که با امام همسفر بودند گفت: مىدانید این مرد کیست؟ پاسخ دادند: نه. گفت: حضرت على بن الحسین علیهماالسلام است. با شنیدن این سخن، هیجانزده از جا برخاستند، گرد امام جمع شدند و دست و زانوى حضرت را بوسیدند، عرض کردند: یابن رسولالله! آیا مىخواستى ما جهنمى شویم؟ اگر بر اثر ناشناختن شما دست و زبانمان به جسارتى مبادرت مىنمود و از ما عمل برخلاف ادب و احترامى سر مىزد آیا نه این بود که تا پایان روزگار هلاک شده بودیم؟ چه باعث شد که ناشناخته بین همسفرها آمدید؟ فرمود من یک بار با اشخاصى که مرا مىشناختند به سفر رفتم، آنان به رعایت مقام شامخ رسول اکرم (ص) به من احترامى نمودند که استحقاق آن را نداشتم، خائف بودم که شماها نیز همانند آنان با من رفتار نمایید، از این رو کتمان امر و معرفى نکردن خود نزد من محبوبتر است.
این قبیل قضایا که حاکى از کمال تواضع اولیاى اسلام است در کتب اخبار و تاریخ بسیار آمده و آنان به موازات اینکه پیروان خود را به تواضع ترغیب مىنمودند، خودشان نیز قولا و عملا نسبت به مردم، تواضع و فروتنى داشتند و حقوق و حدود افراد را آنطور که باید و شاید رعایت مىنمودند. امام سجاد (ع) در این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» براى عموم مسلمانان از پیشگاه خداوند درخواست تواضع نموده است: «و خفض الجناح»: پروردگارا! مردم را به تواضع و فروتنى موفق بدار.
در جامعهاى که پیر و جوان، زن و مرد، شهرى و روستایى، و خلاصه تمام قشرها متواضع باشند و همه با رعایت ادب و احترام با یکدیگر برخورد نمایند عدل و دادگرى در آن اجتماع حاکم خواهد بود زیرا مردم متواضع خود را بالاتر از آن مىدانند که به حقوق دگران تجاوز نمایند، با عمل ناروا و ظالمانه، عدل اجتماعى را متزلزل کنند و خویشتن را مورد تحقیر و بىاحترامى مردم متواضع قرار دهند. بنابراین مىتوان گفت که تواضع و فروتنى اگر در سطح وسیع جامعه معمول باشد به بسط عدل که اولین درخواست امام سجاد (ع) در این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» است کمک مىنماید. نقطهى مقابل تواضع، تکبر است. افراد متکبر براى اینکه بزرگى موهوم خود را بر مردم تحمیل نمایند و آنان را به قبول عقیدهى باطنى که دربارهى خویش دارند وادار سازند روش جباریت در پیش مىگیرند و رفتار و گفتارشان به گونهاى مىشود که با اساس عدل، مخالف و ناسازگار است. تکبر، آدمى را از شناخت حق و درک واقع بازمىدارد و متکبر، مردم را کوچک و غیر قابل اعتنا مىشمرد، بیمارى تکبر، عقل را تیره مىکند و به هر نسبتى که بیمارى کبر تشدید مىشود، تیرگى عقل نیز افزایش مىیابد و سرانجام، کار به جنون خودبزرگبینى منتهى مىگردد و دربارهى تمام عوارضى که ذکر شد روایاتى از اولیاى اسلام رسیده که در اینجا به ذکر بعضى از آنها اکتفا مىشود:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: اجتنبوا الکبر فان العبد لا یزال یتکبر حتى یقول الله عز و جل اکتبوا عبدى هذا فى الجبارین.
رسول اکرم فرمود: از کبر اجتناب نمایید که بنده بر اثر تکبر چنان مىشود که خداوند مىفرماید نام این بندهى مرا در گروه جبارین یعنى طغیانگرانى که از حق سرپیچى مىکنند بنویسید.
عن على علیهالسلام قال: احذروا الکبر فانه راس الطغیان و معصیه الرحمن.
على (ع) فرموده: از کبر برحذر باشید که این صفت مذموم موجب طغیان و منشاء معصیت خداوند رحمان است.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: الکبر ان یغمص الناس و یسفه الحق.
امام صادق (ع) فرموده: کبر این است که آدمى مردم را حقیر و کوچک بشمرد و حق و عدل را نادانى و جهل تلقى نماید.
عن ابىجعفر علیهالسلام قال: ما دخل قلب امرء شىء من الکبر الا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلک، قل ذلک او کثر.
امام باقر (ع) فرموده: در دل هیچ فردى چیزى از کبر وارد نمىشود جز آنکه عقلش به همان اندازه نقصان مىیابد، خواه کبر نفوذ کرده در دل او کم باشد یا زیاد.
از مجموع روایاتى که مذکور افتاد و دیگر روایاتى از این قبیل که در کتب اخبار آمده استفاده مىشود که تکبر در اسلام از صفات بسیار ناپسند و مذموم است. تکبر،، آدمى را از راه حق و عدالت منحرف مىکند، به راه طغیان و عصیان سوق مىدهد، و موجبات سقوط و تباهیش را فراهم مىآورد، تکبر مىتواند براى متکبر زیانهاى دنیوى و اخروى فراوان به بار آورد، در این جهان او را مبغوض و منفور جامعه نماید و موجب سقوط اجتماعیش شود و در آن جهان وى را از رحمت واسعهى الهى محروم سازد و به عذاب عظیم مبتلایش نماید.
نقطهى مقابل تکبر، تواضع است. تواضع موجب عز و محبوبیت و هماهنگ با عدل و دادگرى است، از این رو امام سجاد علیهالسلام در زمینهى بسط عدل از پیشگاه بارىتعالى براى مردم درخواست تواضع نموده است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:48 عصر سه شنبه 87/12/6
شرح دعای مکارم الاخلاق(73 )
بسم الله الرحمن الرحیم
و لین العریکه و خفض الجناح.
امام سجاد علیهالسلام در این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» از پیشگاه خداوند درخواست مىکند که او را به زیور صالحین بیاراید و زینت متقین را بر وى بپوشاند تا بتواند عدل و داد را در جامعه بسط دهد و آن را در سطح وسیعى پیاده نماید. سپس براى ابقاى عدل و مصون داشتن آن از گناهان، مسائل و مطالبى را از بارىتعالى مىخواهد. شش مطلب از خواستههاى امام در سه جلسه مورد بحث قرار گرفت. در جلسهى اول، «کظم غیظ و اطفاء نائره»، در جلسهى دوم، «پیوند اهل فرقه و اصلاح ذاتالبین»، در جلسهى سوم، «افشاء عارفه و ستر عائبه». به شرحى که معروض افتاد هر یک از آنها به نوبهى خود در جلوگیرى از گناه و حفظ عدل اجتماعى اثرى دارد. امام (ع) براى آنکه این خواستهها را در جامعه پیاده کند و مردم را از فواید و ثمراتشان برخوردار سازد، از ذات اقدس الهى خواهان توفیق بود.
مطالب دگرى که پس از شش مطلب مذکور، مورد تقاضاى امام قرار گرفته، به شرحى که قسمت به قسمت توضیح داده خواهد
شد، به گونهاى است که مىتوان گفت حضرت زینالعابدین (ع) آنها را براى خود و همچنین براى دیگر برادران مسلمان از پیشگاه حضرت احدیت درخواست نموده است. به خواست خداوند، موضوع سخنرانى امروز این دو قسمت است:
و لین العریکه و خفض الجناح.
«عریکه» در لغت به معناى «طبیعت» است، امام (ع) عرض مىکند: بار الها! موفقم بدار تا با طبع نرم و ملایم و خلق فروتنى و تواضع، با مردم معاشرت نمایم. نرمگویى و نرمخویى دو صفت از صفات حمیده و دو خصلت از خصال پسندیده است و هر دو قسمت در قرآن شریف و روایات اولیاى دین آمده است. موقعى که حضرت موسى و هارون از طرف بارىتعالى ماموریت یافتند نزد فرعون بروند و او را دعوت نمایند، خداوند به آن دو دستور داد:
اذهبا الى فرعون انه طغى. فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى.
شما دو نفر نزد فرعون بروید که به طغیان و سرکشى گرایش یافته است، با او به نرمى سخن بگویید، شاید متذکر شود و از عذاب الهى بترسد.
عن على علیهالسلام قال: عود لسانک لین الکلام.
امام على (ع) فرموده: زبانت را عادت ده که گفتارش همیشه نرم و ملایم باشد.
مردى به نام اسحاق کندى که در زمان خود فیلسوف عراق بود، به نوشتن کتابى دست زد که حاوى تناقضهاى قرآن باشد. در این کار همت گمارد و براى انجام آن تنها در منزل نشست و مشغول به نوشتن گردید. روزى یکى از شاگردان او بر حضرت امام
عسکرى (ع) وارد شد. حضرت به وى فرمود: آیا در بین شما یک مرد رشید نیست که استادتان را از کارى که دربارهى قرآن شروع کرده، بازدارد؟ عرض کرد: ما از شاگردان او هستیم، چطور ممکن است در این مورد یا دیگر موارد به او اعتراض نماییم؟ امام فرمود: آیا حاضرى آن را که به تو مىآموزم در محضر استادت انجام دهى؟ عرض کرد: بلى. فرمود: نزد او برو، با وى به لطف و گرمى انس بگیر و در کارى که مىخواهد انجام دهد یاریش نما و چون مانوس گشتى، بگو براى من سئوالى پیش آمده است، اجازه مىخواهم بگویم و از مثل شما توقع این اجازه هست. سپس بگو: اگر تکلمکنندهى به این قرآن نزد شما بیاید و این سئوال مطرح گردد که آیا جایز است مراد گویندهى قرآن از گفتههاى خودش غیر آن باشد که شما گمان بردهاید و آن را برداشت نمودهاید، او در پاسخ خواهد گفت: این احتمال جایز است، زیرا مردى است که مىفهمد آن را که مىشنود. وقتى با سخن تو ملزم گردید، به او بگو: شما از کجا مقصد متکلم قرآن را درک نمودهاید؟ شاید منظور او غیر آن چیزى باشد که شما گمان بردهاید.
فسار الرجل الى الکندى و تلطف الى ان القى الیه هذه المساله فقال له: اعد على، فاعاد علیه. فتفکر فى نفسه و راى ذلک یحتمل فى اللغه و سائغا فى النظر.
آن مرد نزد فیلسوف کندى رفت و طبق دستور امام، پس از تلطف و مهر، مطلب را با وى در میان گذارد، آنقدر این کلام موثر افتاد که به او گفت: دوباره بگو، دوباره گفت. فیلسوف، پس از اندیشه و تفکر، ابراز داشت: اینکه گفتى به اعتبار لغت، محتمل است
و از جهت دقت نظر جایز. این احتمال صحیح و اساسى طبق دستور امام عسکرى (ع) به نرمى و ملایمت و با حفظ شخصیت فیلسوف تحصیلکرده القا گردید، از این رو در وى اثر مفید گذارد و او را در نوشتن کتاب دودل و مردد ساخت. اگر همین مطلب با تندى و خشونت ادا مىگردید، وى را در عقیدهى خود مقاوم مىنمود و به گفتههایش پافشارى نشان مىداد.
نرمخویى نیز همانند نرمگویى، در قرآن شریف و روایات آمده است. خداوند نرمخویى رسول گرامى را که از عوامل جلب قلوب و جذب نفوس بود، به حساب رحمت واسعهى خود گذارده و فرموده است:
فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک.
اى پیمبر! تو در پرتو رحمت خداوند، با مردم برخورد نرم و ملایم دارى، اگر تندخو و سختدل مىبودى، مردم از اطرافت پراکنده مىشدند.
فى وصیه على علیهالسلام لابنه الحسن: و لن لمن غالظک فانه یوشک ان یلین لک.
از جمله وصایاى على (ع) به فرزندش حضرت مجتبى این بود که: هر کس با تو به غلظت و تندخویى مواجه مىشود تو با او به نرمى و ملایمت برخورد کن، چه نرمى تو با وى مىتواند به سرعت موضعش را تغییر دهد و او را با تو نرم و ملایم سازد.
و فى صفته صلى الله علیه و آله: اصدق الناس لهجه و الینهم عریکه.
در وصف رسول اکرم (ص) آمده است که آن حضرت در سخن گفتن از همه راستگوتر و در اخلاق از همه نرمخوتر بود.
نرمخویى در ایجاد محبت، نقش بسیار موثر دارد و افرادى که شخص نرمخو را به این صفت مىشناسند نسبت به وى علاقمند مىشوند.
عن على علیهالسلام قال: من تلن حاشیته یستدم من قومه المحبه.
على (ع) فرموده: کسى که با اطرافیان خود با نرمخویى برخورد نماید، از محبت دائم بستگان خویش برخوردار مىگردد.
جالب آنکه علاقهى مردم نسبت به اینان موجب دلگرمى و تشویقشان مىشود و در نتیجه، با رغبت زیادترى به خلق پسندیدهى خود ادامه مىدهند. با توجه به این مطلب که «عریکه» صفتى است که با سرشت آدمى آمیخته شده و به معناى «طبیعت» است، پس اگر کسى با طبیعت نرم آفریده شود مىتوان از وى توقع داشت که نرمخو و ملایم باشد، اما آن کس که از مادر، تندخو و عصبى مزاج متولد گردیده، آیا مىتواند نرمخو شود و خویشتن را به این خلق پسندیده متخلق نماید؟ پاسخ این پرسش خوشبختانه مثبت است و بشر مىتواند با سعى و مجاهده وضع طبیعى خویشتن را تغییر دهد و در خود طبع دومى را به وجود آورد که نقطهى مقابل طبع اول باشد و براى شاهد مىتوان نمونههاى متعددى را ذکر کرد و در اینجا به منظور روشن شدن مطلب براى شنوندگان محترم به ذکر یک مثال اکتفا مىشود. ریه به طور طبیعى براى تنفس هواى پاک آفریده شده است، کسى که در اولین بار به سیگار لب مىزند و دود آن را به ریه مىفرستد وضع مزاجش متحول مىگردد، سرفه و عطسه مىآید، احساس سرگیجه مىکند، آب از
چشم و بینیش خارج مىشود، گویى ریه با زبان طبیعى خود فریاد مىزند: من براى دود آفریده نشدهام، این چه سمى بود که به درون من فرستادى؟ اگر شخصى که ریه عضو بدن اوست متوجه گردد، به خطاى خویش پى ببرد و دیگر به این کار ناروا دست نزند، وضع طبیعى ریه محفوظ مىماند و راه خود را به سلامت مىپیماید. اما اگر به ناراحتى ریه و دیگر عوارض ناشى از آن اعتنا ننماید و مکرر در مکرر، دود به ریه بفرستد، وضع طبیعى ریه تدریجا عوض مىشود، با سم دود، انس مىگیرد، رفتهرفته به آن عادت مىکند، و پس از تکرار هزاران بار، آنچنان مىشود که نه تنها از دود احساس ناراحتى نمىکند بلکه از آن لذت مىبرد و اگر دود سیگار به ریه نرسد احساس کمبود مىنماید و مىخواهد هر چه زودتر به محبوب خود دست یابد و سم آن را جذب نماید. بنابراین عادتى که بر اثر تمرین و تکرار پدید مىآید به منزلهى طبیعت دوم است و احکام و مقررات طبیعت اول را تغییر مىدهد و مقتضیات خود را جایگزین آن مىنماید.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که اگر انسانى از مادر، تندخو متولد شد و بخواهد خویشتن را نرمخو بسازد، مىتواند در پرتو سعى و کوشش و با تمرین و مجاهده تدریجا طبع تند خود را واپس زند و خویشتن را به نرمخویى متخلق سازد و این مطلب را امام صادق علیهالسلام ضمن حدیثى بیان فرموده است:
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: ان الخلق منیحه یمنحها الله عز و جل خلقه فمنه سجیه و منه نیه. فقلت: فایتهما افضل؟ فقال: صاحب السجیه هو مجبول لا یستطیع غیره و صاحب النیه یصبر على الطاعه تصبرا فهو افضلهما.
امام صادق علیهالسلام فرموده: خلق خوب عطیهاى است الهى که خداوند به بندگانش اعطا فرموده است. بعضى از خلقیات سجیهى طبیعى است و بعضى باید با نیت و قصد به دست آید. راوى مىگوید پرسیدم: کدام یک از این دو برتر و افضل است؟ فرمود آن کس که خلق خوب سجیهى اوست و با سرشتش آمیخته، نمىتواند جز آن عمل کند، اما کسى که با نیت و مجاهده خود را به خلق پسندیده متخلق مىنماید باید در راه طاعت الهى صبر کند و مشکلات خودسازى را تحمل نماید، بنابراین افضل و برتر کسى است که براى نیل به خلق خوب سعى و کوشش مىکند و با سختیهاى ناشى از آن مىسازد.
امام سجاد (ع) در قسمت اول این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است، از پیشگاه حضرت بارىتعالى براى عموم مسلمانان درخواست نرمخویى مىنماید: «و لین العریکه» بار الها! به لطف و رحمتت جامعه را به اخلاق نرم متخلق کن و آنان را به این صفت پسندیده متصف نما. به فرمودهى امام صادق (ع) کسانى که اینچنین آفریده شدهاند به طور فطرى از نرمخویى برخوردارند و آنان که ساختمان نرم و ملایم ندارند مىتوانند از راه مجاهده و کوشش، خویشتن را به این خوى پسندیده عادت دهند و با تمرین از این مزیت اخلاقى بهرهمند گردند. نرمخویى تکریم و احترام شخصیت مردم است همانطور که تندخویى و خشونت، کوچک شمردن دگران و بىاحترامى به شخصیت آنان است، با نرمخویى احترام انسانها محفوظ مىماند و ملاقاتهاى گرمى آمیخته به محبت صورت مىپذیرد و منشاء گناه نمىشود تا به عدل اجتماعى زیان برساند، اما تندخویى و خشونت برخورد مایهى تحقیر شخصیت و موجب برانگیختن طرف مقابل است و مىتواند منشاء مقابله و اختلاف گردد، سخنان ناروا رد و بدل
شود، و سرانجام به اهانت یکدیگر که گناه بزرگ است منتهى گردد و در نتیجه به عدل اجتماعى آسیب برسد. نرمخویى و احترام به شخصیت مردم از برنامههاى عملى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و ائمهى معصومین علیهمالسلام بود، آن بزرگواران نه تنها با نرمخویى و تکریم شخصیت، موجب دلگرمى و مسرت درونى مسلمین مىشدند بلکه در پارهاى از مواقع افراد غیر مسلمان نیز بر اثر این خوى پسندیده مجذوب دین حق مىگشتند و به اسلام گرایش مىیافتند.
عن ابىجعفر علیهالسلام قال: ان علیا صاحب رجلا ذمیا. فقال له الذمى: این ترید یا عبدالله؟ قال: ارید الکوفه. فلما عدل الطریق بالذمى عدل معه على. فقال الذمى له: الیس زعمت ترید الکوفه؟ قال بلى. فقال له الذمى فقد ترکت الطریق. فقال له: قد علمت. فقال له: فلم عدلت معى و قد علمت ذلک؟ فقال له على: هذا من تمام حسن الصحبه ان یشیع الرجل صاحبه هنیئه اذا فارقه و کذلک امرنا نبینا. فقال له: هکذا قال؟ قال نعم. فقال له الذمى لا جرم انما تبعه من تبعه لافعاله الکریمه و انا اشهدک انى على دینک. فرجع الذمى مع على فلما عرفه اسلم.
امام باقر (ع) فرمود: حضرت امیرالمومنین با مردى از اهل کتاب در راهى مصاحب سفر شد. مرد ذمى از حضرت پرسید: اى بندهى خدا! قصد کجا را دارى؟ فرمود: کوفه مىروم. مقدارى راه با هم پیمودند. سر دو راهى رسیدند. مرد ذمى از حضرت جدا شد و به راه خود رفت. اما برخلاف انتظار، على (ع) نیز راه کوفه را ترک گفت و راهى را که ذمى مىرفت در پیش گرفت. از حضرت پرسید: مگر شما قصد کوفه نداشتید؟ فرمود: بلى. گفت: شما راه خودتان را ترک گفتید. فرمود: مىدانم. پرسید: چرا چنین کردید؟ حضرت در پاسخ فرمود: این از کمال حسن مصاحبت است که شخص، همسفر خود را موقع جدا شدن، چند قدمى مشایعت نماید و من به مشایعت تو مىآیم، این دستور پیمبر گرامى اسلام است. مرد ذمى از روى شگفتى پرسید: او دستور داده است؟ فرمود: بلى. مرد ذمى گفت: کسانى از نبى اکرم پیروى نمودند براى کرایم اعمالش. سپس گفت: من تو را به شهادت مىگیرم که بر دین تو هستم. آنگاه با حضرت به راه کوفه برگشت و پس از آنکه على (ع) را شناخت و دانست که او شخص اول مملکت بود که با وى آنقدر با تکریم و احترام برخورد نمود، اسلام را پذیرفت و به دین حق مشرف گردید.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:47 عصر سه شنبه 87/12/6
شرح دعای مکارم الاخلاق(72 )
خداوند، بشر را آزاد و عاقل آفریده است، از این جهت که آزاد است مىتواند به اختیار خود دعوت پیمبران الهى را بپذیرد و مىتواند آن را رد کند، و از این جهت که عاقل است خداوند به او اجازه داده است تا در زمینهى ایمان، عقل خویش را به کار گیرد و در آیات الهى مطالعه و دقت نماید. اگر از اجازهى آفریدگار به درستى استفاده نمود و نیروى خود را آن طور که باید به کار انداخت و ایمان آورد، او به اذن خداوند ایمان آورده است و این مدلول جملهى اول آیه است. اما اگر از اجازهى الهى استفاده ننمود و عقل را به کار نینداخت، جعل الهى دربارهى انسانى که تعقل نکرده است، آلوده بودن به پلیدى بىایمانى است و این مدلول جملهى دوم آیه است. اذن خداوند در مورد تحقق بخشیدن به تمام اعمال ارادى انسان آزاد، از آن جمله دست یافتن به عمل معروف، این است که با تهیهى مقدمات لازم، تصمیم قاطع بگیرد و با ارادهى جدى عمل نماید، در این صورت به اذن خداوند کار معروف انجام مىشود و اگر ارادهى جدى ننماید، وجود رغبت و قدرت بدون تصمیم قاطع نمىتواند معروف را به وجود آورد و آدمى را به خدمت دربارهى مردم موفق نماید. لازم است اهل معروف و افراد خدمتگزار مردم همواره به این نکته متوجه باشند که عمل خیر آنان را باید دگران بگویند و شایسته نیست
خودشان به زبان آورند، مثلا اگر شخص محترمى با خانواده و فرزندان خویش به سفر مىرفت و خودش راننده بود، ماشین در بیابان عیبى پیدا کرد و متوقف شد، چون اطلاع فنى نداشت در بیابان ماند. طولى نکشید ماشین دگرى رسید، توقف نمود، شخص محترمى پیاده شد که بداند آن ماشین یا مسافرینش چرا متوقف شده است، وقتى متوجه عیب ماشین شد به رانندهى خود که تخصص فنى داشت دستور داد پیاده شود و عیب ماشین را برطرف نماید. آقاى محترم یک ساعت در بیابان توقف نمود تا ماشین درست شد و هر دو با هم حرکت کردند. آن کس که ماشینش خراب شده بود باید عمل معروف و کار نجاتبخش آقایى را که یک ساعت توقف نموده بود در همه جا و به همه بگوید و آن معروف را افشا نماید و خاطرنشان کند که اگر آن آقاى محترم توقف نمىکرد، ما وضع دشوارى مىداشتیم و شاید با خطر مواجه مىشدیم، اما آقایى که توقف نموده و آن معروف را انجام داده است نباید سخنى بگوید و اظهار کند: «اگر من توقف نمىکردم چنین و چنان مىشد» و این دستور انسانى و اخلاقى، مدلول حدیث کوتاهى از مولاى متقیان است:
عن على علیهالسلام قال: اذا صنع الیک معروف فانشره و اذا صنعت معروفا فاستره.
على (ع) فرموده: اگر کسى دربارهى تو معروفى را انجام داد آن را نشر بده و شایع کن و اگر خودت دربارهى دگرى معروفى را انجام دادى آن را پنهان دار و به زبان نیاور.
امام سجاد (ع) در قسمت اول درخواست خود که موضوع
سخنرانى امروز است به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و افشاء العارفه: بار الها! موفقم بدار که اعمال معروف دگران را افشا نمایم و خوبیهاى آنان را بین مردم نشر دهم. دربارهى معروف و افشاى آن به قدر لازم بحث شد. در قسمت دوم خواستهى خود به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و ستر العائبه: پروردگارا! موفقم بدار که عیبهاى مردم را مستور دارم و آنها را با کسى در میان نگذارم. پنهان داشتن عیبهاى مردم مانند آشکار ساختن خوبیهاى آنان از صفات بارىتعالى است. افراد علاقمند به کرامت نفس باید تمرین کنند و خویشتن را به این دو خلق انسانى متخلق نمایند و به این دو صفت عالى متصف سازند. این قسمت از دعاى امام (ع) نیز از جهات متعدد شایان بررسى است و از ابعاد مختلف قابل بحث است و در اینجا به توضیح پارهاى از جهات اکتفا مىشود. بشر به طور فطرى علاقمند به کمال است، میل دارد از نظر ساختمان طبیعى و همچنین از نظر گفتار و رفتار اجتماعى منزه و مبرا از هر عیب و نقصى باشد. اگر در وى عیب مادرزادى وجود دارد یا در طول زندگى بر اثر رویدادى دچار نقص عضوى گردیده است تا جایى که بتواند مىکوشد آن نقص را پنهان دارد و نگذارد دیگران متوجه آن عیب شوند، همچنین اگر در گفتار و رفتارش به پارهاى از سیئات اخلاقى و اعمال ناپسند مبتلا شده و دچار عیب اجتماعى گردیده نمىخواهد مردم به آن عیب واقف شوند و حتىالمقدور در پنهان داشتن آن کوشش مىنماید، اگر کسى از عیبش آگاهى یافت و آن را به این و آن گفت سخت ناراحت مىشود، به گوینده اعتراض مىکند، با تندى به وى سخن مىگوید، و ممکن است کارشان به درگیرى منتهى شود. خلاصه، تمام انسانها به تمایل فطرى علاقه دارند عیوب طبیعى و
نقائص اکتسابى آنان برملا نشود و مردم از آنها آگاهى نیابند. اسلام در مقام قانونگذارى، این تمایل فطرى را مورد کمال توجه قرار داده و نشر عیوب مسلمانان را تحت عناوین مختلف، مثل غیبت، پردهدرى، ایذاى مسلمان، و دیگر عناوینى از این قبیل ممنوع ساخته است، به علاوه از نظر معنوى روایات زیادى از اولیاى اسلام دربارهى فواید ستر عیوب مردم و زیانهاى افشاى عیوب آنان رسیده است که در اینجا قسمتى از آنها ذکر مىشود:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: من علم من اخیه سیئه فسترها ستر الله علیه یوم القیامه.
رسول اکرم (ص) فرموده است: کسى که مىداند برادرش آلوده به گناهى است و آن را بپوشاند، خداوند او را در قیامت مىپوشاند.
و عنه صلى الله علیه و آله قال: من روى على مومن روایه یرید بها شینه و هدم مروته لیسقط من اعین الناس اخرجه الله من ولایته الى ولایه الشیطان فلا یقبله الشیطان.
و نیز فرموده است: کسى که بر ضرر برادرش چیزى را بگوید و مقصودش از گفتن، این باشد که او را در جامعه زشت کند، مردانگیش را درهم بشکند تا از نظر مردم سقوط نماید، خداوند او را از ولایت خود خارج مىکند و به ولایت شیطانش مىفرستد و شیطان هم او را نمىپذیرد.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: لا تنظروا فى عیوب الناس کالارباب و انظروا فى عیوبکم کهیئه العبید انما الناس رجلان: مبتلى و معافى فارحم المبتلى و احمد الله على العافیه.
امام صادق (ع) از قول حضرت مسیح ابن مریم (ع) نقل نموده که فرمود: به عیوب مردم مانند مالکین عبید نگاه نکنید بلکه عیوب و نقائص خود را با چشم بردگى بنگرید. مردم دو گروهاند، بعضى مبتلا به بیمارى گناهاناند و بعضى در عافیت و سلامت. بیماران گناه را مورد ترحم قرار دهى و خداوند را در مقابل نعمت عافیت شکرگزار باشى.
سال رجل رسولالله صلى الله علیه و آله فقال: احب ان یستر الله على عیوبى. قال: استر عیوب اخوانک یستر الله علیک عیوبک.
مردى به حضرت رسول اکرم (ص) عرض کرد که دوست دارم خداوند عیوب مرا بپوشاند، چکنم؟ حضرت فرمود: عیوب برادرانت را بپوشان، خداوند عیوب تو را مىپوشاند.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: من اطلع من مومن على ذنب او سیئه فافشى ذلک علیه و لم یکتمها و لم یستغفر الله له کان عند الله کعاملها و علیه وزر ذلک الذى افشاه علیه.
امام صادق (ع) فرموده: کسى که از گناه و لغزش مومنى آگاه گردد و آن را افشا کند، به مردم بگوید، و مکتوم ندارد، و به جبران افشا کردن گناه براى او استغفار ننماید، افشاکننده نزد بارىتعالى مانند عامل گناه است و معصیتى را که افشا نموده است به حساب او گذارده مىشود.
از این چند حدیث که مذکور افتاد روشن شد که ستر عیوب و مکتوم داشتن سیئات مردم از نظر معنوى داراى اجر بزرگ و فواید ارزندهاى است و پردهدرى و افشاى عیوب آنان نیز زیانهاى دنیوى و اخروى بزرگ در بر دارد ولى مهمتر از افشاى سیئات دگران،
این است که شخص مسلمانى به نام دین خدا با کسى طرح دوستى بریزد ولى هدفش این باشد که لغزشها و گناهان او را بشمارد و به ذهن بسپارد تا موقعى که بخواهد آنها را بگوید و مایهى رسوایى وى گردد، و این عمل به مراتب بدتر و مذمومتر از افشاى عیوب و سیئات است و بىگمان باید گفت این فرد، گرفتار یکى از بزرگترین بیماریهاى روحى و معنوى است و اگر علاقمند به سعادت خویش باشد باید هر چه زودتر خود را درمان کند و از این بدبختى و بلا رهایى یابد.
عن ابىجعفر علیهالسلام قال: ان اقرب ما یکون العبد الى الکفر ان یواخى الرجل، الرجل على الدین و یحصى علیه عثراته و زلاته لیعنفه بها یوما ما.
امام باقر (ع) فرموده: نزدیکترین بنده، به کفر و بىایمانى آن است که شخص متدین به نام دین با فرد دگرى دوست شود براى آنکه لغزشهاى او را در ایام دوستى احصا نماید تا روزى با شمردن و به رخ کشیدن آنها وى را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه لا تتبعوا عثرات المسلمین فانه من تتبع عثرات المسلمین تتبع الله عثرته و من تتبع الله عثرته یفضحه.
رسول اکرم (ص) فرموده: اى کسانى که به زبان اسلام آوردهاید و قلبتان تسلیم نشده است! از پى لغزشهاى مسلمانان نروید، چه آن کس که در این راه قدم بردارد خداوند لغزشهاى او را پى مىگیرد و کسى که خداوند از پى لغزشهاى وى باشد او را مفتضح و رسوا مىکند.
پیگیرى از عیوب و نقائص مردم و وقوف به سیئات اخلاق و
اعمال آنان به قدرى ناپسند و مذموم است که على علیهالسلام در «عهدنامهى مالک اشتر» آن را خاطرنشان نموده، مالک را از آن برحذر داشته و تذکرات لازم را در این باره به استاندار مصر داده است:
و لیکن ابعد رعیتک منک و اشناهم عندک اطلبهم لمعائب الناس فان فى الناس عیوبا الوالى احق من سترها، فلا تکشفن عما غاب عنک منها فانما علیک تطهیر ما ظهر لک و الله یحکم على ما غاب عنک فاستر العوره ما استطعت یستر الله ما تحب ستره من رعیتک.
البته باید دورترین مردم حوزهى ماموریتت از تو و مبغوضترین آنان نزد تو کسانى باشند که بیشتر در جستجوى معایب دگراناند، چه آنکه در مردم عیوبى وجود دارد که والى شایستهترین فرد در اخفاى آنهاست، پس در مقام کشف عیوبى که از تو پوشیده است مباش، آنچه بر عهدهى توست پاک کردن عیبهایى است که بر آنها واقف شدهاى و خداوند حکم مىکند نسبت به آنچه که بر تو پنهان مانده است تا جایى که مىتوانى اسرار مردم را بپوشان، خداوند هم آن را که مىخواهى از مردم مستور و پنهان باشد مىپوشاند.
امام سجاد (ع) در این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» براى حفظ عدل در محیط اجتماع به پیشگاه الهى عرض نموده است:
و افشاء العارفه و ستر العائبه: پروردگارا! موفقم بدار تا خوبیهاى اهل معروف را افشا نمایم و عیب کسانى را که به آن مبتلا هستند مستور دارم.
به طورى که در قسمت اول دعا به عرض رسید، خوبیهاى
اهل معروف را نشر دادن در روان آنان اثر مىگذارد و براى آنکه حسن شهرت خود را در جامعه از دست ندهند پیرامون گناه نمىگردند و اجتناب از گناه به هر نسبت که باشد در حفظ عدل اجتماعى موثر است. ستر عیوب و نقائص نیز همانند نشر خوبیها در حفظ عدل اجتماعى اثر مىگذارد، چه اگر عیب مبتلایان به عیوب و نقائص از پرده بیرون افتد و کسانى از آن آگاه شوند و به این و آن بگویند و نشر دهند شخص صاحب عیب برافروخته مىشود، به دفاع از خود برمىخیزد و ممکن است در خلال دفاع، دروغ بگوید، بىگناهى را متهم نماید و به وى نسبت ناروایى بدهد و رفتهرفته گناه گسترش یابد و هر قدر شعاع گناه بسط پیدا مىکند قطعا به عدل اجتماعى آسیب مىرساند.
عن على بن الحسین علیهماالسلام: من رمى الناس بما فیهم رموه بما لیس فیه.
امام سجاد (ع) فرموده است: کسى که مردم را به صفت بدى که در آنان وجود دارد نسبت دهد آنان، در مقابل، به نسبتدهنده چیزى را منتسب مىنمایند که در وى وجود ندارد.
نشر عیوب و سیئات گناهکار اگر ادامه پیدا کند و همگانى شود، حس کند که دیگر براى او در جامعه آبرویى نمانده است در این موقع شرم گناهکار به کلى از میان مىرود، پردهى حیایش دریده مىشود و بر اثر این احساس عملا به هر معصیتى دست مىزند و باک ندارد که مردم او را در حال ارتکاب هر گناهى مشاهده کنند. وجود چنین عنصرى در جامعه ضرر بسیار دارد و به عدل اجتماعى آسیب بزرگ
مىرساند. على (ع) از قول لقمان فرموده:
شر الناس من لا یبالى ان یراه الناس مسیئا:
بدترین خلق کسى است که باک ندارد از اینکه مردم او را در حال گناه ببینند.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:46 عصر سه شنبه 87/12/6
شرح دعای مکارم الاخلاق(71 )
بسم الله الرحمن الرحیم
و افشاء العارفه و ستر العائبه.
امام سجاد علیهالسلام در این قسمت از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» براى حفظ عدل اجتماعى، پس از ذکر آنچه مذکور افتاد، دو مطلب دیگر را به پیشگاه الهى عرض مىکند و توفیق انجام آن را از بارىتعالى مىخواهد: یکى آنکه خوبیهاى مردم را بگوید و نشر دهد و دیگر آنکه عیوب آنان را مستور دارد و به زبان نیاورد.
به خواست خداوند بزرگ شرح و توضیح این دو مطلب موضوع سخنرانى امروز است.
نشر خوبیها و پنهان داشتن بدیهاى مردم از سجایاى انسانى و از کرایم اخلاق است. خداوند این دو صفت را براى خویش گزیده و بندگان خود را از این راه مورد تفضل و رحمت قرار داده است. اولیاى گرامى اسلام ضمن بعضى از دعاها از این دو صفت نامبرده و به پیروان خویش دستور دادهاند که خداوند را به این دو صفت بخوانند. امام صادق (ع) براى قضاى حاجات دعایى را توصیه فرموده که با این جمله آغاز مىشود: یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح.
اى خداوندى که زیباییها را آشکار مىنمایى و زشتیها را مىپوشانى.
على (ع) در دعاى کمیل به پیشگاه الهى عرض مىکند: کم من قبیح سترته و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته. بار الها! چه بسیار قبایحى را که پنهان داشتهاى و چه بسا تمجید و ثناى خوبى را که من شایستهى آن نبودهام نشر دادهاى.
کسى که خوبیهاى مردم را افشا مىکند و دگران را متوجه عمل نیک آنان مىنماید از طرفى افراد خیر را دلگرم مىکند و آنان را در انجام امور خیر تقویت مىنماید و از طرف دیگر با این عمل سایر مردم در کارهاى خوب تشویق مىشوند و نیکوکارى در جامعه گسترش مىیابد، به علاوه، نشردهندهى خوبیها، خود محبوب نیکوکاران و سایر مردم مىشود و بر اثر خلق پسندیدهاى که دارد احترامش افزایش مىیابد. امام سجاد (ع) در قسمت اول کلام خود به پیشگاه خداوند عرض مىکند: و افشاء العارفه: بار الها! موفقم بدار که معروف را افشا نمایم و بین مردم نشر دهم.
معروف به معناى خیر، خوبى، احسان و هر عملى است که شرعا و عقلا پسندیده و نیکو شناخته شده است.
عن على علیهالسلام قال: المعروف زکوه النعم. على (ع) فرموده: عمل معروف زکات نعمتهایى است که خداوند در اختیار انسانها گذارده است.
در اسلام، تمام نعمتها زکاتى دارد و زکات هر یک از نعمتها معروف آن نعمت است و در اینجا بعضى از روایاتى که در این باره رسیده، به عرض شنوندگان محترم مىرسد: عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: لکل شىء زکوه و زکوه العلم ان یعلمه اهله. امام صادق (ع) فرموده: براى هر چیزى زکاتى است و زکات علم آن است که معلومات خود را به کسانى که اهلیت دارند بیاموزى.
و عنه علیهالسلام قال: على کل جزء من اجزائک زکوه واجبه لله عز و جل و زکوه اللسان النصح للمسلمین و التیقظ للغافلین. امام صادق (ع) فرموده که براى هر یک از اجزاى بدنت زکاتى براى خدا مقرر است و زکات زبانت نصیحت به مسلمانان و بیدار کردن افراد غافل است.
عن على علیهالسلام قال: لکل شىء زکوه و زکوه العقل احتمال الجهال. على (ع) فرموده: براى هر چیزى زکاتى است و زکات عقل تحمل نمودن نادانیهاى جهال است.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: المعروف زکوه النعم و الشفاعه زکوه الجاه و العمل زکوه الابدان و العفو زکوه الظفر و ما ادیت زکوته فهو مامون السلب.
امام صادق (ع) فرمود: معروف زکات نعمتهاست، شفاعت زکات قدر و منزلت است، عمل صالح زکات بدن است، عفو و اغماض زکات پیروزى است، و هر نعمتى که زکاتش ادا شود در ایمنى خواهد بود و از کف نمىرود.
عن على علیهالسلام قال: زکوه الیسار بر الجیران و صله الارحام. على (ع) فرموده: زکات گشایش زندگى و تمکن مالى، نیکى به همسایگان و صلهى ارحام است.
امام (ع) در این روایت کلمهى «مال» را به کار نبرده و به جاى آن کلمهى «یسار» آورده است زیرا زکات مال در مورد پرداختهاى واجب است و این روایت به کسانى نظر دارد که پس از پرداخت زکات واجب از جهت تمکن مالى در وسعت و گشایشاند. معروف اینان بهرهمند ساختن همسایگان و کمک نمودن به ارحام است.
معروف، داراى معناى وسیعى است که هر عمل خیرى را شامل مىشود، زیر بازوى افتاده را گرفتن، ناتوانى را کمک نمودن، بیمارى را براى رساندن به منزلش حمایت کردن، نابینایى را به محل مورد نظرش رساندن، و خلاصه، هر عمل خیرى که به نفع مردم است معروف خوانده مىشود و ائمهى معصومین علیهمالسلام به معروف توجه بسیار داشتند و در مواقعى که پیش مىآمد خود، آن را انجام مىدادند: لقد کان على ابن الحسین علیهماالسلام یمر على المدره فى وسط الطریق فینزل عن دابته حتى ینحیها بیده عن الطریق.
روش حضرت على بن الحسین علیهماالسلام این بود که اگر در راهى گذر مىکرد و مىدید کلوخى در وسط جاده است از مرکب پیاده مىشد و آن را کنار مىزد که به رهگذرها آسیبى نرساند. اولیاى گرامى اسلام براى آنکه ارزش خدمت به مردم را به پیروان خود بفهمانند و آنان را به انجام معروف تشویق نمایند، ضمن روایات متعددى این واقعیت را با تعبیرهاى مختلف خاطرنشان ساختهاند.
عن على ابن ابیطالب علیهالسلام انه کان یقول: انما المعروف زرع من انمى الزرع و کنز من افضل الکنوز فلا یزهدنک فى المعروف کفر من کفره و لا جحود من جحده. على (ع) مىفرمود: معروف زرعى است از پرنموترین زراعتها و گنجى است از برترین گنجها، اگر کسى معروفت را کفران نمود یا آن را انکار کرد مبادا عمل وى تو را از انجام معروف بازدارد.
عن ابىحمزه الثمالى قال: سمعت اباجعفر علیهالسلام یقول: ان من احب عباد الله الى الله لمن حبب الیه المعروف و حبب الیه فعاله. ابوحمزهى ثمالى مىگوید: از امام باقر (ع) شنیدم که فرمود: از محبوبترین بندگان خدا نزد خداوند کسى است که معروف نزد او محبوب باشد و همچنین به انجام فعل معروف علاقمند باشد.
از مجموع روایاتى که مذکور افتاد روشن شد که کارهاى معروف و خدمت به مردم تا چه حد مورد علاقه و توجه اولیاى گرامى اسلام است. افراد نیکوکار و خیرخواه به هر نسبت که به خدمت خلق موفق شوند و عملا در راه معروف قدم بردارند به همان نسبت زمینهى قرب معنوى خویش را در پیشگاه الهى فراهم آورده و مشمول رحمت واسعهى او خواهند بود ولى از بعضى روایات استفاده مىشود که عمل معروف از نظر خدمت مالى اهمیت بسیار دارد زیرا خدمات مالى بیش از سایر معروفها مردم را زیر پوشش خود مىگیرد و موجبات رفاه آنان را در زندگى فراهم مىآورد، به علاوه، معروفهاى مالى مىتواند موازنهى اقتصادى را در جامعه برقرار نماید و مسلمین را از خطر اقتصاد ناسالم و عدم تعادل زندگى مصون و محفوظ دارد، و در این باره روایت جالبى از امام باقر (ع) رسیده که به عرض شنوندگان محترم مىرساند: عن ابىجعفر علیهالسلام قال: ان بقاء المسلمین و بقاء الاسلام ان تصیر الاموال عند من یعرف فیها الحق و یصنع فیها المعروف و ان من فناء المسلمین و فناء الاسلام ان تصیر الاموال عند من لا یعرف فیها الحق و لا یصنع فیها المعروف. امام باقر (ع) فرموده: بقاى مسلمین و بقاى اسلام در این است که گردش اموال نزد کسانى باشد که حق را در مورد مال مىشناسند و به معروف عمل مىکنند و از عوامل فناى مسلمین و فناى اسلام آن است که پول در دست کسانى گردش کند که حق آن را نمىشناسند و عمل به معروف نمىنمایند.
اگر ثروتمندان در جامعهى اسلامى حق واجب مال را بشناسند و آن را ادا کنند به علاوه، در راه معروف از پرداخت مال مضایقه ننمایند، براى بیماران تهیدست درمانگاه مجانى، و براى محصلین بىبضاعت و کودکانى که از خانوادهى فقیرند مدرسهى رایگان بسازند، و دیگر اعمال خیرى از این قبیل، اسلام و مسلمین در این جامعه مىماند، اما اگر حق واجب را ادا نکنند و از معروف سر باز زنند، با این عمل مىتوانند زمینهى فناى اسلام و مسلمین را فراهم آورند. براى آنکه شنوندگان محترم بدانند وظیفهى ثروتمندان و افراد متمکن تنها با اداى حقوق واجب تمام نمىشود بلکه باید به سایر پرداختها نیز متوجه باشند و اعمال معروف را از یاد نبرند. به این روایت که از امام صادق (ع) است با دقت توجه نمایند: عن ابى عبدالله علیهالسلام قال لعمار: یا عمار! انت رب مال کثیر. قال: نعم جعلت فداک. قال: فتودى ما افترض الله علیک من الزکوه؟ قال: نعم. قال: فتخرج المعلوم من مالک؟ قال: نعم. قال: فتصل قرابتک؟ قال: نعم. قال: فتصل اخوانک؟ قال: نعم.
فقال: یا عمار! ان المال یفنى و البدن یبلى و العمل یبقى و الدیان حى لا یموت. یا عمار! انه ما قدمت فلم یسبقک و ما اخرت فلم یلحقک. مردى به نام عمار در عصر امام صادق (ع) تمکن زیاد داشت. حضرت به وى فرمود: آیا تو صاحب مال بسیارى؟ عرض کرد: بلى. فرمود: زکات واجب را مىپردازى؟ عرض کرد: بلى. فرمود: مال معلوم را به سائل و غیر سائل پرداخت مىکنى؟ عرض کرد: بلى. فرمود: ارحام و اقربایت را صله مىنمایى؟ عرض کرد: بلى. آیا به برادران دینیت مىرسى؟ عرض کرد: بلى. حضرت فرمود: اى عمار! مال، فانى مىشود، بدن مىپوسد، عمل باقى مىماند، و حاکم و قاضى زنده است و نمىمیرد. آنچه را که پیشتر از خود فرستادى از تو سبقت نمىگیرد و آنچه را که بعد از خودت به جاى گذاردى به تو ملحق نمىشود.
امام سجاد (ع) در قسمت اول درخواست خود که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه خداوند عرض مىکند: و افشاء العارفه: بار الها! موفقم بدار که اعمال خوب و کارهاى خیر اهل معروف را در جامعه شایع نمایم و آنان را به این خصلت پسندیده معرفى کنم.
به طورى که در آغاز بحث اشاره شد، نشر خوبیهاى مردم از صفات خداوند است و اگر انسانى به این صفت متصف گردد به «کامل» تشبه یافته و متخلق به یکى از خلقیات حمیده شده است. خوبیهاى فرد خیر را نشر دادن و عمل معروفش را به این و آن گفتن و او را به بزرگوارى و فضیلت یاد کردن از طرفى در کارهاى معروفى که انجام مىدهد دلگرم مىشود و ممکن است در آتیه به کارهاى خیر بزرگترى اقدام نماید و از طرف دیگر، افشاى عارفه مىتواند سایر مردم بىتفاوت را در عمل معروف تشویق کند و آنان را به راه خیر و نیکوکارى سوق دهد. جالب آنکه امام سجاد (ع) افشاى عارفه را در زمینهى عدل اجتماعى و پس از درخواست خاموش کردن آتش غضب و اصلاح ذاتالبین از پیشگاه خدا درخواست نموده است زیرا افشاى معروف اهل خیر و معرفى آنان به خدمتگزارى خلق موجب تحسین و تمجید مردم مىشود و هر انسانى به کشش حب ذات علاقه دارد تحسین مردم را دربارهى خود حفظ کند و همواره مورد تکریم و احترام باشد و براى نیل به این هدف باید از معصیت و ناپاکى اجتناب نماید زیرا مىداند که آلوده شدن به گناه او را در جامعه کوچک و حقیر مىنماید و محبوبیت اجتماعیش را از بین مىبرد.
عن على علیهالسلام قال: من احب المکارم اجتنب المحارم.
على (ع) فرموده: کسى که به کرامت و بزرگوارى خویش علاقه دارد از محرمات و گناهان اجتناب مىنماید. بنابراین یکى از فواید افشاى عارفه و نشر خوبیهاى اهل خیر بازداشتن آنان از گناهان است و این خود از عوامل ابقاى عدل در جامعه است. ممکن است بسیارى از مردم بنا به تمایل دگردوستى، در باطن علاقمند به انجام معروف و دوستدار خدمت به خلق باشند ولى در طول زندگى به این کار شریف موفق نشوند زیرا دوست داشتن معروف به تنهایى براى نیل به آن کافى نیست، باید تمام شرایطش مهیا گردد تا فرد علاقمند به آن دست یابد و بتواند به خواستهى درونى خویش جامهى تحقق بپوشاند.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: لیس کل من یحب ان یصنع
المعروف الى الناس یصنعه و لیس کل من یرغب فیه یقدر علیه و لا کل من یقدر علیه یوذن له فیه. فاذا اجتمعت الرغبه و القدره و الاذن فهنا لک تمت السعاده للطالب و المطلوب الیه.
امام صادق (ع) فرموده: اینطور نیست که هر کس دوستدار معروف باشد بتواند آن را عملى نماید، اینطور نیست که هر کس رغبت به معروف دارد قدرت آن را نیز داشته باشد، اینطور نیست که هر کس قادر به عمل معروف است به وى اذن انجام آن داده شود، پس اگر در موردى رغبت و قدرت و اذن مجتمع شد در این موقع براى طالب معروف و براى کسى که معروف براى وى طلب شده سعادت کامل و تمام به دست آمده است.
ممکن است از کلمهى «اذن» که در حدیث امام صادق (ع) آمده بعضى از شنوندگان چنین برداشت نمایند که تحقق یافتن معروف علاوه بر رغبت و قدرت خود ما به اذن و اجازهى بارىتعالى وابسته است و چون اذن خداوند در اختیار ما نیست، پس ما در انجام کار معروف آزادى عمل نداریم. برداشتى اینچنین از اذنى که در حدیث آمده نادرست است زیرا اذن الهى دو قسم است: یکى اذن او در نظام تکوین و مقررات آفرینش و آن دیگر اذن الهى در نظام تشریع و تعالیم دینى و این هر دو در قرآن شریف آمده است. در مورد اذن تکوینى فرموده است:
و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه.
گیاه و روییدنیها در زمین پاک به اذن خداوند خارج مىشود.
این اذنى است تکوینى و به «جبر» تحقق مىیابد یعنى زمین پاک در رویاندن گیاه از خود اراده و اختیارى ندارد. در مورد اذن
تشریعى فرموده است:
و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله و یجعل الرجس على الذین لا یعقلون.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 10:43 عصر سه شنبه 87/12/6
شرح دعای مکارم الاخلاق(70)
امام سجاد (ع) در قسمت اول سخن خود در پیشگاه الهى گفته بود: «و ضم اهل الفرقه»: بار الها! موفقم بدار تا بین مردم متفرق و از هم جدا رابطهى دوستى برقرار نمایم. براى آنکه حضرت زینالعابدین (ع) به مقصود خویش دست یابد و به این مهم نایل گردد باید مردم را از اطاعت هواى نفس و پیروى از تمایلات ناروا برحذر دارد، آنان را به تعقل و تفکر بخواند تا خوب را از بد و صلاح را از فساد تمیز دهند، به صراط سعادت گرایش یابند، و از راههاى انحرافى که منشاء فساد و تباهى است دورى گزینند. البته انجام چنین کارى بسیار مشکل است ولى امام براى رسیدن به این مقصود مقدس از سختیها نمىهراسد و براى آنکه با توفیق الهى به خواستهى درونى خویشتن جامهى تحقق بپوشاند ناملایمات را تحمل مىکند و به قدر توان خود مجاهده مىنماید. نمىدانیم حضرت زینالعابدین (ع) در راه مبارزه با تفرق و اختلاف مردم پراکنده چقدر سخن گفته و چه اندازه عملا کوشش نموده است. البته در آن زمان با کمبود وسایل ثبت کتابت حتما مقدار کمى از گفتهها و کارهاى آن حضرت به ما رسیده است. با این حال آنچه به ما رسیده و در کتب احادیث و اخبار آمده شایان کمال توجه و دقت است و در اینجا به ذکر یک نامه از آن حضرت اکتفا مىشود:
محمد بن مسلم زهرى مردى بود تحصیلکرده و عالم. او قسمت زیادى از قرآن شریف و احادیث رسول گرامى را حافظ بود و از فقه اسلام نیز آگاهى داشت. بدبختانه حب ریاست و دنیاطلبى وى را به دربار بنىمروان، طاغوتهاى زمان، کشاند و هشام بن عبدالملک که یکى از مروانیان بود او را معلم فرزندان خود قرار داد. کتب رجال در ترجمه حال وى مطالب متفاوت نوشتهاند و بعضى گفتهاند او از راه على (ع) و فرزندان معصومش منحرف گردید و به باطل گرایش یافت، تمایلش به آل مروان موجب شد که عدهى زیادى از مردم حتى افراد درس خوانده گمراه شدند و بر اثر تمایل او به آل مروان به راه خلفاى جور کشیده شدند و در نتیجه بین آنان و دوستداران اهلبیت شکاف و خلاف به وجود آمد. امام سجاد (ع) که از انحراف منحرفین و اختلافى که بین آنان با رهروان صراط مستقیم پدید آمده بود رنج مىبرد، نامهاى به محمد بن مسلم زهرى نوشت، خطاهاى او را تذکر داد، مسئولیتش را در پیشگاه بارىتعالى خاطرنشان نمود و از او خواست که در وضع خود بیندیشد، از راه باطلى که در پیش گرفته بازگردد و به پاکان و صلحا بپیوندد. اگر نامهى امام در وى اثر بگذارد، او را به خود آورد و از راهى که در پیش گرفته بازگردد نه تنها خودش از عذاب الهى رهایى مىیابد بلکه گمراهشدگان و کسانى که به پیروى از او از پاکان و نیکان جدا شدهاند به خود مىآیند، از گمراهان فاصله مىگیرند، به اهل حق مىپیوندند و تفرقى که از این راه بین عدهاى از مسلمانان پدید آمده است برطرف مىگردد. در اینجا چند قطعه از نامهى امام سجاد (ع) و
ترجمهى آن به عرض شنوندگان محترم مىرسد. حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در اول نامهى خود نوشته است:
کفانا الله و ایاک من الفتن و رحمک من النار فقد اصبحت بحال ینبغى لمن عرفک بها ان یرحمک فقد اثقلتک نعم الله بما اصح من بدنک و اطال من عمرک و قامت علیک حجج الله بما حملک من کتابه و فقهک فیه من دینه و عرفک من سنه نبیه محمد صلى الله علیه و آله.
خداوند ما را و تو را از فتنهها و آزمایشها کفایت فرماید و از آتش خود مورد ترحمت قرار دهد در حالتى صبح نمودهاى که شایسته است آن کس که تو را به آن حال مىشناسد ترحمت نماید. نعمتهاى خداوند بر دوشت بار سنگینى گذارده است از اینکه بدنت را سالم داشته، عمرت را طولانى نموده، حجتهاى خداوند را بر تو اقامه کرده، قسمتى از کتاب او را به حفظت سپرده، در دین فقیهت ساخته و تو را از سنت حضرت محمد صلى الله علیه و آله آگاه نموده است. در قطعهى دیگر نامه نوشته است:
و اعلم ان ادنى ما کتمت و اخف ما احتملت ان آنست وحشه الظالم و سهلت له طریق الغى بدنوک منه حین دنوت و اجابتک له حین دعیت فما اخوفنى ان تکون تبوء باثمک غدا مع الخونه و ان تسال عما اخذت باعانتک على ظلم الظلمه.
بدان! کمترین امرى که نهان داشتهاى و خفیفترین مسئولیتى را که به عهده گرفتهاى این است که وحشت ظالم را از ستمکارى به انس مبدل ساختهاى و راه تعدى و تجاوز را بر وى هموار نمودهاى و منشاء این نارواییها آن بود که تو به خلیفهى جور نزدیک شدى و اجابتش نمودى موقعى که خوانده شدى. آنچه مایهى نگرانیم گردیده این است که
در قیامت علاوه بر گناهان خودت، گرفتار گناهان خیانتکاران باشى و از اینکه به ظلم ظالم اعانت نمودى مورد مواخذه و مسئولیت قرار گیرى.
در قطعهى دیگر نامهى امام سجاد (ع) آمده است:
او لیس بدعائه ایاک حین دعاک جعلوک قطبا اداروا بک رحى مظالمهم و جسرا یعبرون علیک الى بلایاهم و سلما الى ضلالتهم، داعیا الى غیهم، سالکا سبیلهم، یدخلون بک الشک على العلماء و یقتادون بک قلوب الجهال الیهم.
آیا نه این است که با خواندنت تو را قطبى قرار دادند تا آسیاب ظلمهاى خویش را به گردش درآورند. تو را چون پلى ساختند تا با عبور از تو به بلایاى مورد نظرشان برسند، تو را چون نردبانى بپا داشتند تا به ظلمهایى که مىخواهند دست یابند، تو را دعوتکننده به گمراهى خود و طىکنندهى راه خویش قرار دادند، به وسیلهى تو در قلوب درسخواندهها شک و تردید وارد نمودند و به وسیلهى تو دلهاى جهال به آنان اقتدا کردند.
در قطعهى دیگر نامهى امام سجاد (ع) آمده است:
و لا تحسب انى اردت توبیخک و تعنیفک و تعییرک، لکنى اردت ان ینعش الله تعالى ما قد فات من رایک و یرد الیک ما عزب من دینک و ذکرت قول الله تعالى فى کتابه: و ذکر فان الذکرى تنفع المومنین.
گمان مبر که من از گفتههایم قصد توبیخ و سرزنش و ملامت تو را داشتهام، بلکه مىخواستم موجباتى فراهم آید که خداوند فوتشدههاى رایت را جبران نماید و آنچه از دینت دور افتاده به تو برگرداند، به یاد فرمودهى خدا در کتاب مجید افتادم که به پیمبر دستور داده: به یاد مردم بیاور که یادآورى و تذکر ، براى اهل ایمان مفید و ثمربخش است.
حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در اواخر نامه نوشته است:
اما بعد، فاعرض عن کل ما انت فیه حتى تلحق بالصالحین الذین دفنوا فى اسمالهم لا صقه بطونهم بظهورهم لیس بینهم و بین الله حجاب و لا تفتنهم الدنیا و لا یفتنون بها.
از آنچه در آن هستى اعراض کن و روى گردان تا به افراد صالح و نیکوکار ملحق شوى، آنان که در لباس کهنهى خود به خاک سپرده شدهاند، شکمشان به پشتشان چسبیده بود، بین آنان و خداوند پردهاى وجود نداشت، نه دنیا توانست آنان را گمراه نماید و نه خودشان بر اثر جاذبهى دنیا گرایش یافتند.
از آنچه مذکور افتاد روشن شد که امام سجاد (ع) در قسمت اول کلام خود: «و ضم اهل الفرقه»، از پیشگاه خداوند درخواست توفیق مىکند که براى حفظ عدل اجتماعى تا جایى که ممکن است با پراکندگى و اختلاف مبارزه کند و نامهاى را که براى زهرى مرقوم فرموده نمونهاى از مبارزهى اساسى آن حضرت با اختلاف و پراکندگى است.
حضرت سجاد (ع) در جزء دوم کلام خود که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است از پیشگاه خداوند درخواست مىکند:
و اصلاح ذاتالبین: بار الها! موفقم بدار تا اختلاف دوستان، برادران، خانوادهها را از میان بردارم و بین آنان صلح و سازش برقرار نمایم.
یکى از اعمال بسیار مقدس و شریف در آیین اسلام اصلاح ذاتالبین و پایان دادن به اختلاف دو یا چند نفر مسلمان است، و در این باره روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: الا اخبرکم بافضل من درجه الصیام و الصلوه و الصدقه؟ اصلاح ذاتالبین.
رسول اکرم (ص) فرموده: آیا به شما خبر ندهم به چیزى که درجهى آن برتر و بالاتر از نماز و روزه و صدقه است؟ آن اصلاح ذاتالبین است.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: صدقه یحبها الله اصلاح بین الناس اذا تفاسدوا و تقارب بینهم اذا تباعدوا.
امام صادق (ع) فرموده: صدقهاى که خداوند آن را دوست دارد اصلاح بین مردم است زمانى که به فساد گراییدهاند و نزدیک نمودن آنان به هم است زمانى که از یکدگر دورى گزیدهاند.
علل و عوامل متعددى مىتواند مایهى اختلاف شود و دو نفر را از هم جدا کند. گاهى جدایى بر اثر عدم رعایت حدود و حقوق اخلاقى دوستان است و گاهى منشاء اختلاف، امر مالى است، و گاه عوامل دیگر. کسى که مىخواهد اصلاح ذاتالبین نماید باید بکوشد که مادهى اختلاف را از میان بردارد و ائمهى معصومین علیهمالسلام این مهم را به هر شکلى که بود بین اصحاب و دوستان خویش حل مىکردند.
عن ابىحنیفه سائق الحاج قال: مربنا المفضل و انا و ختنى نتشاجر فى میراث. فوقف علینا ساعه. ثم قال لنا تعالو الى المنزل. فاتیناه فاصلح بیننا باربعماه درهم. فدفعها الینا من عنده حتى اذا استوثق کل واحد منا من صاحبه. قال اما انها لیست من مالى و لکن ابوعبدالله علیهالسلام امرنى اذا تنازع رجلان من اصحابنا فى شىء ان اصلح بینهما و افتدیها من ماله، فهذا من مال ابى عبدالله علیهالسلام.
ابوحنیفه که عهدهدار امور حاج بود مىگوید: مفضل بر ما گذر کرد در حالى که من با یکى از بستگانم در میراثى مشاجره مىکردیم. او ساعتى توقف کرد، سپس به ما گفت: برویم منزل. با او به منزلش رفتیم. اختلاف ما را با چهارصد درهم حل نمود و آن مبلغ را از خود پرداخت کرد و اختلاف حل شد. سپس گفت: این مبلغ از مال من نیست، امام صادق (ع) به من امر فرموده هر وقت دیدى دو نفر از دوستان ما در چیزى نزاع دارند آنها را اصلاح ده و از مال من پرداخت کن و این پول از امام صادق (ع) بود که به شما دادم.
نکتهاى که لازم است در بحث اصلاح ذاتالبین مورد توجه قرار گیرد این است که در بعضى از روایات کلمهى «اصلاح» به کار برده شده مانند حدیث رسول اکرم صلى الله علیه و آله و حدیث امام صادق (ع) که مذکور افتاد و در کلام امام سجاد (ع) نیز در قطعهى دعاى مورد بحث امروز و اصلاح ذاتالبین آمده است، ولى در بعضى از روایات به جاى کلمهى «اصلاح» کلمهى «صلاح» به کار رفته است.
على (ع) در وصیتنامهى خود به دو فرزند بزرگوارش فرموده:
اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم، فانى سمعت جد کما صلى الله علیه و آله و سلم یقول: صلاح ذات البین افضل من عامه الصلاه و الصیام.
به شما دو نفر و به جمیع فرزندانم و خانوادهام و تمام کسانى که وصیتنامهى من به آنها برسد سفارش مىکنم به تقوى و نظم امورتان و صلاح بین خودتان چه از رسول گرامى (ص) شنیدم که فرمود: صلاح ذاتالبین افضل و برتر است از عموم نمازها و روزهها.
عن على علیهالسلام قال: من کمال السعاده السعى فى صلاح الجمهور.
على (ع) فرموده: از کمال سعادت آدمى سعى و کوشش در صلاح امور اجتماع است.
نتیجهى صلاح و اصلاح تحکیم روابط مسلمین و تقویت علائق آنان نسبت به یکدیگر است با این تفاوت که در زمینهى «صلاح» وجود اختلاف و تفرق لازم نیست ولى «اصلاح» در موردى گفته مىشود که اختلاف و جدائى آمده باشد همانطور که امام صادق (ع) در حدیثى که ذکر شد فرموده: اصلاح بین مردم در وقتى که دچار فساد شده باشند و نزدیک کردن آنان به یکدیگر موقعى که از هم دورى گزیده باشند. مىتوان گفت فرق «صلاح» و «اصلاح» در سلامت معنوى جامعه همانند تفاوت «پیشگیرى» و «درمان» است در طب و حفظ سلامت بدن مردم، متخصصین بهداشت شرایط محیط زندگى مردم را به گونهاى پایهگذارى مىکنند که افراد جامعه بیمار نشوند و مرض در وجودشان راه نیابد، اما اگر کسانى از پیشگیرى بهره نبردند و به بیمارى مبتلا شدند طبیب متخصص آنان را درمان مىنماید و بدنشان را دوباره از نعمت سلامت برخوردار مىسازد. خیرخواهانى که در صلاح افراد یا جامعه مىکوشند همانند متخصصین بهداشت از بیمارى تفرق و پراکندگى جلوگیرى مىکنند و نمىگذارند محیط اسلامى گرفتار اختلاف و جدایى گردد، اما کسانى که در اصلاح بین مردم مىکوشند همانند پزشکان درمانکنندهاند که مرض پدید آمده را علاج مىکنند و مریض را از خطر مىرهانند. در حدیث رسول اکرم (ص) و وصیتنامهى على (ع) که ذکر شد
صریحا آمده است که اصلاح و صلاح ذاتالبین از نماز و روزه افضل و برتر است. اگر کسى سئوال کند که علت این مزیت و برترى چیست و چرا اصلاح و صلاح ذاتالبین بالاتر از نماز و روزه است، مىتوان گفت: نماز و روزه به منزلهى دو شاخهى بزرگ و ثمربخش از شجرهى طیبهى اسلام است و هر دو در پیشگاه الهى قدر و منزلت بسیار دارند ولى مىدانیم که اصل درخت یعنى اسلام از دو شاخهى نماز و روزه به مراتب مهمتر است زیرا شاخه از درخت ارتزاق مىکند و موقعى زنده است و بار و برگ مىدهد که درخت زنده باشد و اگر درخت دچار ضعف شود و در خطر مرگ قرار گیرد شاخهها پیش از مرگ درخت مىمیرند و حیات خود را از دست مىدهند، نگهبان شجرهى طیبهى اسلام ذات اقدس الهى است.
«انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»
ولى جهانى که در آن زندگانى مىکنیم عالم اسباب و وسایل است و فیض خداوند در هر مورد از مجراى مخصوص خودش مىرسد و مجراى فیض نگهدارى اسلام در جوامع بشرى، مسلمانان و پیروان قرآن شریفاند، اینان هستند که با گفتار و رفتار اسلامى خویش حیات دین را حفظ مىکنند و چراغ اسلام را فروزان نگاه مىدارند و این مهم با وحدت کلمهى مسلمین به خوبى انجام مىشود، اما اگر در جامعهى مسلمانان اختلاف پدید آمد نیروها در راه تشاجر و مبارزه مصروف مىگردد و اسلام به دست فراموشى سپرده مىشود. مثلا در یک قصبه که تمام سکنهى آن مسلماناند و در کمال مهر و صفا با هم زندگى مىکنند همهى کارها مسیر خود را طى مىنماید، به موقع سر وقت زراعت و باغ
مىروند، به موقع براى اقامهى جماعت و استماع مواعظ به مسجد مىروند، به موقع استراحت مىنمایند، و در رویدادهاى شادى و غم با یکدیگر همکارى و همیارى دارند، اما اگر در قصبه بر سر آب و خاک یا مراتع گوسفندان یا در امور دیگر بین اهالى اختلاف بروز کند و دستهبندى آغاز گردد، وضع قصبه تغییر مىکند، نیروها در پیشبرد هدفهاى گروه مصروف مىگردد، مسجد و منبر از رونق مىافتد، اهمیت رمضان و محرم کاهش مىیابد و اگر با گذشت زمان، اختلاف عمیقتر گردد، رفتهرفته نماز یومیه و روزهى رمضان فراموش مىشود.
در صورتى که فرد لایقى براى رفع اختلاف و اصلاح ذاتالبین به قصبه بیاید باید در حل مشکلات بکوشد، اگر افرادى متضرر شدهاند با پرداخت پول، خسارتشان را جبران نماید، اگر به کمک دولت نیاز دارند اقدام کند، و خلاصه مادهى اختلاف را از میان ببرد و محبت اسلامى را بین آنان برقرار نماید.
البته در شرایط وحدت و محبت حیات دین تجدید مىشود، نماز جماعت و مجالس وعظ رونق مىگیرد، به روزهى ماه رمضان و دیگر امور دینى توجه مىکنند و این همه موفقیت بر اثر صلاح و اصلاح است، پس اصلاح ذاتالبین برتر از نماز و روزه است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
11
:: بازدید دیروز ::
95
:: کل بازدیدها ::
188103
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::