تنزیل نور
ساعت 8:42 صبح دوشنبه 87/12/12
شرح دعای مکارم الاخلاق( 109)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل على محمد و آله، و لا اظلمن و انت مطیق للدفع عنى، و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى.
امام سجاد علیهالسلام در این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» از پیشگاه الهى درخواست مىکند: بار الها! بر محمد و آلش درود فرست و موجباتى را فراهم آور که من مورد ستم دگران واقع نشوم که تو قادرى آن را از من بگردانى، بار الها! چنین کن که از من نیز به دیگران ستمى نرسد که تو مىتوانى مرا از آن بازدارى.
مدلول این عبارت باید مورد تمناى درونى همهى مسلمانان باشد و در باطن همواره از خدا بخواهند موجباتى را فراهم آورد که نه از دیگرى به آنان ستم برسد و نه آنان به دگران ستم نمایند.
به خواست خداوند توانا این دو جمله از دعا موضوع بحث و سخنرانى امروز است. راغب در معناى ظلم مىگوید:
الظلم عند اهل اللغه و کثیر من العلماء وضع الشىء فى غیر موضع المختص به اما بنقصان او بزیاده.
ظلم، نزد اهل لغت و بسیارى از دانشمندان، قرار دادن چیزى است در غیر موضع خودش و تحقق این قرار دادن نابجا، گاهى براى کم گذاردن و تفریط است و گاهى به سبب زیادهروى و افراط.
مثلا «آزادى» از نعمتهاى بزرگ خداوند است که به مردم اعطا فرموده و باید آنان با اندازهگیرى صحیح و دور از افراط و تفریط از آن برخوردار باشند. پس اگر حکومتى مانند بعضى از زمامداران کشورهاى غرب امروز در زمینهى آزادى به افراط گرایش یابند و به نام آزادى، ناپاکیها و بىعفتیها را مجاز اعلام نمایند با این عمل به آزادى و ملت خود ستم نمودهاند و نسل جوان کشور را به سقوط و تباهى سوق دادهاند. همچنین اگر حکومتى از آزادى صحیح و عاقلانه جلوگیرى کند و در مملکت اختناق به وجود آورد مانند بعضى از حکام مستبد که دستنشاندهى غربیهاى استثمارگرند او نیز با اعمال استبدادى خویش به آزادى و به مردم ظلم نموده و سد راه تعالى جامعه شده است. دو عامل مهم و اساسى در جوامع بشرى وجود دارد که منشاء ظلم است و نمىگذارد اشیاء در موضع واقعى خود استقرار یابند و از افراط و تفریط مصون بمانند: یکى جهل بشر از شناخت موقع حقیقى آنهاست و آن دیگر اطاعت انسانهاى ظالم از هواى نفس و بیرون بردن اشیاء از جاى خود به منظور اقناع شهوات و ارضاى تمایلات است. تنها کسى که حد واقعى اشیاء را آنطور که هست مىداند و از موضع واقعى آنها آگاه است، ذات اقدس الهى است و این مطلب در قرآن شریف با عبارتى کوتاه و جامع آمده است:
الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر.
آیا کسى که عالم را آفریده است از مخلوق خود آگاهى
ندارد با اینکه او به تمام حقایق درون و برون اشیاء واقف و خبیر است.
پروردگار حکیم به منظور هدایت انسانها و تعلیم سعادت آنان موضع و حدود تمام اشیائى را که مبتلا به بشر است با اندازهگیرى صحیح و دور از افراط و تفریط تعیین نموده و در هر زمان به وسیلهى پیمبران به جوامع بشرى ابلاغ کرده است. حدودى را که خداوند حکیم براى مردم تعیین نموده قطعا به صلاح و سعادت واقعى آنان است و باید از آن پیروى نمایند و ضمنا در قرآن کریم خاطرنشان فرموده:
و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون.
آن کس که از حدود خداوند تجاوز کند و به تندروى یا کندروى گرایش یابد ظالم و ستمکار است.
بعضى از افراد راه خود را از راه الهیون جدا کردند، مسیر مادیگرى را در پیش گرفتند، نداى پیمبران را غیر واقعى تلقى نمودند، نخواستند به دستور الهى در شناخت اشیاء و موضع واقعى آنها واقف شوند و مانند کمونیستها دهها سال راه باطل را پیمودند و سرانجام پس از زیانهاى جانى و مالى بسیار به گمراهى خویش پى بردند. بعضى از افراد در صف الهیون قرار گرفتند، دعوت پیمبران را پذیرفتند ولى در خلال عمل دچار بدعتها شدند، یا بر اثر پارهاى از رویدادها دین حق را با نظریات شخصى خود به غلط تفسیر نمودند و تصور غیر واقعى خویش را راه سعادت و رستگارى پنداشتند، در بیراهه مىرفتند و گمان داشتند صراط مستقیم مرضى خدا را مىپیمایند. قرآن شریف، اینان را زیانکارترین مردم خوانده و دربارهى آنها فرموده است:
قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا. الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا.
اى پیمبر گرامى! به مردم بگو آیا مىخواهید شما را به زیانکارترین انسانها آگاه نمایم؟ اینان کسانى هستند که در دنیا جهد و کوشش گمراهانه دارند، در اعمال باطل خویش غرقاند و گمان مىکنند کارهایى را که انجام مىدهند همه خوب و نیکوست.
کسى که کار بد انجام دهد و مىداند بد مىکند انسانى است بدبخت و چون به بدکارى خویشتن وقوف دارد ممکن است روزى به خود آید، توبه کند، و از بارىتعالى درخواست عفو و بخشش نماید. اما بدبختتر از او کسى است که بد مىکند و گمان مىکند که به انجام کارهاى خوب مشغول است، او ممکن است با تصور نادرست خود تا پایان عمر به اعمال نارواى خویش به گمان حسن عمل ادامه دهد و در همان حال بمیرد. قرآن شریف در آیهى مذکور از این گروه سخن مىگوید و آنان را زیانکارترین انسانها معرفى مىنماید.
عن على علیهالسلام انه سئل عن هذه الایه. فقال کفره اهل الکتاب الیهود و النصارى و قد کانوا على الحق فابتدعوا فى ادیانهم و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا. ثم قال: و ما اهل النهروان منهم ببعید.
از على (ع) دربارهى این آیه سئوال شد. فرمود: مراد، کفار اهل کتاب از یهود و نصارى هستند، اینان بر حق بودند اما بدعتهایى در
دین خود گذاردند و طبق آن بدعتها عمل مىنمودند و تصور مىکردند کار خوب انجام مىدهند. سپس فرمود: خوارج نهروان نیز از آنان دور نیستند، یعنى خوارج در مقابل امام، گزیدهى الهى قیام مسلحانه نمودند، با آن حضرت جنگیدند، و تصورشان این بود که کار خوب و طبق رضاى الهى انجام مىدهند.
خلاصه کسانى که از حدود الهى در مواضع اشیاء ناآگاهاند و جاهلانه معیارهاى باطلى را که با سعادت بشر سازگار نیست انتخاب مىنمایند و آن را حق مىپندارند و تصور مىکنند با عمل نمودن بر وفق گزیدههاى خویش کار خوب انجام مىدهند سخت در اشتباهاند و به طورى که مذکور افتاد خداوند در قرآن شریف این گروه را زیانکارترین مردم خوانده است. على (ع) نیز در یکى از روایات با تعبیر دیگرى آنان را معرفى نموده و فرموده است:
اجور الناس من عد جوره عدلا منه.
ظالمترین مردم کسى است که عمل جائرانهى خود را دادگرى تصور کند و آن را عدل به شمار بیاورد.
نتیجه آن شد که بعضى از افراد که مرتکب ظلم مىشوند براى این است که از حدود الهى در تعیین مواضع اشیاء آگاهى ندارند و مىخواهند با نظر و تشخیص خود، حق را از ناحق و روا را از ناروا تمیز دهند و بر اثر نارسایى فکر دچار خطا مىشوند تا جایى که گاهى عدل را ظلم و ظلم را عدل مىپندارند. بعضى از قدرتمندان یا افراد عادى از دستور بارىتعالى و تعالیم پیمبران آگاهاند، عدل و ظلم را مىشناسند، و به موضع اشیاء و اعمال وقوف دارند، اما بنده و بردهى هواى نفس خویش
هستند و براى ارضاى غرایز و اقناع تمایلات خود مرتکب ظلم مىشوند و راه تعدى و تجاوز را در پیش مىگیرند. قرآن شریف این گروه را هوىپرست خوانده و دربارهى آنان فرموده است:
ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا.
اى رسول معظم! آیا دیدى آن کس را که هواى نفس خویشتن را به الهیت گرفته و آن را معبود خود ساخته است؟ مگر تو مىتوانى حافظ و نگهبان او باشى؟
نفس سرکش آدمى طالب آزادى بى قید و شرط است، مىخواهد در راه ارضاى غرایز و اقناع تمایلات خود با مانعى مواجه نشود و در مسیر تمنیات خویش طبق خواستهاى که دارد پیشروى نماید ولى نظم و امنیت اجتماعى از یک طرف و نیل به کمال سعادت و موفقیت انسانى از طرف دیگر ایجاب مىکند که هر فردى از تمنیات ناروا و خواهشهایى که براى جامعه و انسانیت زیانبار است چشمپوشى نماید و همین امر موجب شده است که ضمیر بشر همواره صحنهى کشاکش و تضاد بین انسانیت و حیوانیت باشد و بر اثر این تضاد غیر قابل جبران است که انسانها به انشعاب گراییدهاند، بعضى از پى هوىپرستى، لذتگرایى، و ارضاى غرایز حیوانى رفته و هر عمل ناروایى که مایهى کامرانى آنان شود بىپروا مرتکب مىشوند، و گروهى در راه خداپرستى، احیاى انسانیت و صلاح جامعه قدم برمىدارند و از معاصى و اعمال خلاف انسانیت اجتناب مىنمایند. على (ع) مسئلهى تضاد درونى انسانها را ضمن یک روایت کوتاه بیان نموده و آنان را از وضعى که دارند آگاه ساخته است.
النفس مجبوله على سوء الادب و العبد مامور بملازمه حسن الادب
و النفس تجرى بطبعها فى میدان المخالفه و العبد یجهد بردها عن سوء المطالبه فمتى اطلق عنانها فهو شریک فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرک نفسه فى قتل نفسه.
نفس آدمى به اقتضاى ساختمان طبیعى و غرایز حیوانى خود زشتکار و بدعمل است. بندهى خداوند وظیفه دارد که خویشتن را به حسن ادب و اخلاق خوب متخلق نماید. نفس آدمى بر وفق طبع خود در عرصهى مخالفت مىتازد و در جهت باطل مىگراید و بندهى حق مىکوشد تا آن را از مسیر نادرستش بگرداند و مانع خواستههاى نامشروعش شود. اگر انسانى عنان نفس سرکش را رها کند در فساد نفس شریک خواهد بود و هر کس نفس خود را در تمنیات نامشروعش یارى دهد با این عمل در قتل نفس خود سهیم شده است. هوىپرستى نقطهى مقابل خداپرستى است، انسان یا باید بندهى خدا باشد، اوامر او را به کار بندد، و تمنیات هواى نفس را با اوامر بارىتعالى بسنجد و در حدود اجازهى شرع مقدس آن را اعمال نماید، یا باید طوق بندگى هواى نفس را به گردن نهد، اوامر خداوند را نادیده انگارد، و بى قید و شرط مجرى دستورهاى هوى باشد. به مدلول بعضى از روایات، بت هواى نفس نزد بارىتعالى از هر بتى عظیمتر و هوىپرستى از هر پرستش مشرکانهاى سنگینتر است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: ما تحت ظل السماء من اله یعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع.
رسول اکرم (ص) فرموده: در زیر سایهى آسمان از آنچه غیر خداوند که پرستش مىشود، نزد حضرت بارىتعالى، عظیمتر از هواى نفسى که مورد تبعیت و پیروى باشد یافت نمىشود.
اولیاى گرامى اسلام دربارهى خطر هوىپرستى از ابعاد مختلف سخن گفته و پیروان خود را از این عمل ظالمپرور و ضد انسانى برحذر داشتهاند و در اینجا بعضى از آن روایات براى مزید اطلاع شنوندگان محترم ذکر مىشود:
عن الجواد علیهالسلام قال: من اطاع هواه اعطى عدوه مناه.
امام جواد (ع) فرموده: آن کس که از هواى نفس خود اطاعت مىکند دشمن خویش را به تمنیاتش مىرساند.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: احذروا اهواءکم کما تحذرون اعداءکم فلیس شىء اعدى للرجال من اتباع اهواءهم و حصائد السنتهم.
امام صادق (ع) فرمود: از هواى نفس خود حذر کنید همانطور که از دشمنان خود حذر مىنمایید که هیچ چیز براى افراد دشمنتر از هواى نفس و برداشت محصول زبانشان نیست.
هوىپرستى چشم دل را نابینا و گوش دل را ناشنوا مىکند، آدمى را از واقعبینى و شناخت حقایق بازمىدارد و به راه تباهى و هلاکتش سوق مىدهد.
عن على علیهالسلام قال: اوصیکم بمجانبه الهوى فان الهوى یدعوا الى العمى و هو الضلال فى الاخره و الدنیا.
على (ع) فرمود: توصیه مىکنم به شما: از هواى نفس و پیروى از آن پرهیز نمایید که هواى نفس، آدمى را به کوردلى مىخواند و آن ضلالت و گمراهى در آخرت و دنیاست.
و عنه علیهالسلام قال: انکم ان امرتم علیکم الهوى اصمکم
و اعماکم و ارداکم.
و نیز فرموده است: اگر هواى نفس فرمانرواى شما گردد کر و کور و پستتان مىنماید.
جهاد اکبر، در لسان روایات جهاد با نفس سرکش و غلبه بر هوى و تمایلات است. این جهاد به مراتب مهمتر و سنگینتر از جنگیدن با ابطال توانا و افراد نیرومند است و در این باره روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده و پیروان خود را به اهمیت این مبارزه واقف ساختهاند.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: الشدید لیس من غلب الناس و لکن الشدید من غلب على نفسه.
رسول اکرم (ص) فرموده: انسان قوى و نیرومند آن کس نیست که بر مردم غلبه کند بلکه قوى و توانا آن کسى است که بر نفس خود پیروز گردد.
عن على علیهالسلام قال: اشجع الناس من غلب هواه.
على (ع) فرموده: شجاعترین مردم کسى است که بر هواى نفس خود ظفر یابد و بر آن غلبه کند.
کسى که در پرتو قوت اراده و قوت تصمیم در جهاد با نفس پیروز مىشود، بر هوى و بر تمایلاتش غلبه مىکند و از اسارت رهایى مىیابد هرگز دستش به تجاوز و ستم دراز نمىشود و دامن خود را به تعدى و ظلم به این و آن آلوده نمىنماید زیرا او در پرتو مجاهده از اسارت رهایى یافته و اندیشهى ستم کسى را به ضمیر خود راه نمىدهد و این خود عالیترین اثر درخشان پیروزى در پیکار با هواى نفس است.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 5:12 عصر پنج شنبه 87/12/8
شرح دعای مکارم الاخلاق((108
قرآن شریف در این باره فرموده است:
و من یغفر الذنوب الا الله، جز خداوند کیست که گناهان را مىبخشد؟
کشیش مانند گناهکار، یک مخلوق است و شاید در پارهاى از مواقع، کشیش آلودهتر از گناهکارى باشد که براى اعتراف آمده است. چگونه یک مخلوق به خود اجازه مىدهد کار خدایى کند و گناه گناهکاران را ببخشد. اعتراف به گناه در اسلام فقط در پیشگاه الهى جایز است و بس و هیچ کس حق ندارد پردهى خود را بدرد، آبروى خود را ببرد، و گناه خویش را براى دگران نقل نماید. تنها در مقابل کسى مىتواند به گناه خود اعتراف کند که به وى ستم کرده و به حقش تجاوز نموده است. مثلا اگر به بىگناهى تهمت زده و برخلاف وجدان اخلاقى به او نسبت ناروا داده و بر اثر این عمل خلاف انصاف و ضد انسانى دچار شکنجهى درونى و فشار روحى گردیده و ملامتهاى نفس لوامه، زندگیش را تلخ و ناگوار ساخته است نزد شخص مورد تهمت مىرود تا با اعتراف خویش از وى عذرخواهى کند، مراتب شرمسارى خود را ابراز دارد، و با جلب رضایت او عقدهى درونى خویشتن را بگشاید و از فشار شکنجهى وجدان خلاص شود.
نتیجه آنکه اقرار به گناه در پیشگاه خالق و در پارهاى از مواقع نزد مخلوق راه عذرخواهى از معصیت است. این عمل موجب مىشود که مغفرت الهى شامل حال گردد و زمینهساز عفو و بخشش صاحبان حق شود. کسانى که در دنیا به این کار بزرگ موفق مىشوند در قیامت منازل سخت را به آسانى طى مىکنند و حسابشان با سهولت پایان مىپذیرد.
مقام دوم اعتراف که ضمن بعضى از روایات و ادعیهى اولیاى دین آمده اقرار به احسان محسن است و این امر محتواى قطعهى دوم دعاى حضرت زینالعابدین (ع) موضوع سخنرانى امروز است. امام در پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و اعترافا باحسانک، بار الها! اعتراف به احسان خودت را در زبانم جارى نما و آن را جایگزین سخنان ناروا قرار ده.
عن ابىجعفر علیهالسلام قال: ما اراد الله من الناس الا خصلتین: ان یقروا له بالنعمه فیزیدهم و بالذنوب فیغفرها لهم.
امام باقر (ع) فرموده: خداوند در زمینهى اعتراف دو امر را دربارهى مردم اراده فرموده است: یکى آنکه به نعمت الهى اعتراف کنند تا آن را افزایش دهد، و آن دیگر به گناه اقرار کنند تا از عفو و مغفرتش برخوردار گردند.
گرچه مخاطب امام سجاد (ع) در این قطعهى دعاى «مکارمالاخلاق» ذات اقدس الهى است و از نعمت و احسان او سخن مىگوید ولى مسلمانان واقف به تعالیم اسلام مىدانند که شکر مخلوق همانند شکر خالق در روایات تاکید شده تا جایى که در حدیث حضرت زینالعابدین علیهالسلام که ضمن همین سخنرانى مذکور افتاد آمده
است: خداوند در قیامت به یکى از بندگان خود مىگوید: فلانى را شکر نمودى؟ عرض مىکند بار الها! تو را شکر گفتم. خطاب مىرسد: مرا شکر ننمودى چه شکر او را بجا نیاوردى.
خلاصه مجموع روایات روشنگر این حقیقت است که شکر مخلوق در کنار شکر خالق و اعتراف به احسان مخلوق در کنار احسان خالق باید مورد کمال توجه مسلمین باشد ، همانطور که شکر نعمت مخلوق موجب تشویق معطى نعمت مىشود همچنین اعتراف به احسان مخلوق که خود، شکر محسن است مایهى دلگرمى و تشویق وى مىگردد و در اینجا به طور نمونه یک مورد از عمل رسول اکرم صلى الله علیه و آله و اثر مفید آن به عرض شنوندگان محترم مىرسد: پیغمبر اسلام غنایم جنگ حنین را بین قریش تقسیم نمود و به بعضى از آنان که مىخواست قلوبشان را به اسلام علاقمند نماید سهم زیادترى داد. گفته شده است که از آن غنایم مقدار ناچیزى به انصار رسید. بر اثر این تقسیم، بعضى از انصار خشمگین شدند و خبر آن به پیمبر اکرم (ص) رسید. دستور داد منادى ندا دردهد که انصار گرد هم آیند، همه جمع شدند، فرمود بنشینند و کسى جز انصار بین آنان نباشد. آنگاه حضرت رسول و على بن ابیطالب صلوات الله علیهما وارد مجلس شدند و در وسط انصار نشستند. آنگاه پیمبر اکرم (ص) فرمود: من مطالبى را از شما سئوال مىکنم به من جواب بدهید. عرض کردند: بفرمایید. حضرت فرمود: آیا شما گمراه نبودید و خداوند به وسیلهى من هدایتتان نمود؟ عرض کردند: بلى یا رسولالله. فرمود: آیا شما بر لب پرتگاه آتش نبودید و خداوند به وسیلهى من شما را نجات داد؟ عرض کردند: بلى یا رسولالله. فرمود: آیا شما جمعیت کمى نبودید و خداوند به وسیلهى من شما را تکثیر کرد؟ عرض کردند: بلى یا رسولالله. فرمود: آیا شما
با هم دشمن نبودید و خداوند به وسیلهى من دلهاى شما را با هم مالوف و مهربان نمود؟ عرض کردند: بلى یا رسولالله.
ثم سکت النبى صلى الله علیه و آله هنیئه، ثم قال: الا تجیبونى بما عندکم. قالوا: بما نجیبک؟ قد اجبناک بان لک الفضل و المن و العطاء علینا. قال: اما لو شئتم لقلتم: و انت قد کنت جئتنا طریدا فآویناک، و جئتنا خائفا فآمناک، و جئتنا مکذبا فصدقناک. فارنفعت اصواتهم بالبکاء و قام شیوخهم و ساداتهم الیه و قبلوا یدیه و رجلیه.
سپس رسول اکرم (ص) چند لحظه سکوت کرد، آنگاه فرمود: آیا به من جواب نمىدهید به آنچه نزد شماست. عرض کردند به چه چیز جواب بگوییم؟ ما که جواب دادیم برترى و منت و عطا از آن توست. حضرت فرمود: اگر مىخواستید مىگفتید: تو نزد ما آمدى موقعى که مردم مکه شما را رانده بودند ما مسکن و ماوایت دادیم، نزد ما آمدى در حالى که خائف بودى ما موجبات ایمنى خاطرت را فراهم آوردیم، نزد ما آمدى در حالى که مورد تکذیب بودى، ما تو را تصدیق نمودیم، گرچه در ظاهر رسول اکرم (ص) از زبان انصار سخن گفت اما در واقع به احسانهاى انصار اعتراف نمود. این جملات که حاکى از حقشناسى پیشواى اسلام بود آنچنان در روحیهى انصار اثر عمیق گذاشت که از شدت هیجان به صداى بلند گریستند، سپس پیرمردان و بزرگان انصار از جا برخاستند و دست و زانوى پیمبر اسلام را بوسیدند و عرض کردند: ما به عمل شما راضى هستیم، حتى حاضریم اموال خود را هم در اختیارت قرار دهیم تا به هر کس که مىخواهى اعطا نمایى.
اگر بعضى از افراد ما در تقسیم غنایم گله نمودند نه از عمل شما بود بلکه از سخطى بود که نسبت به قریشیان داشتند، زیرا اینان قبل از هجرت به شما آزار بسیار دادند. سپس به عرض رساندند که گلهمندان ما از لغزش خود پشیمان شدهاند و در پیشگاه الهى استغفار نمودهاند، امید است که مشمول عفو و رحمت و دعاى شما نیز قرار گیرند.
نتیجه آنکه اعتراف به احسان خالق که در کلام امام سجاد (ع) آمده شکرگزارى از ذات اقدس الهى است و همچنین اعتراف به احسان مخلوق، نیز حقشناسى از محسن و اداى وظیفهى انسانى است و به شرحى که توضیح داده شد اولیاى گرامى اسلام در زمینهى معصیت، اقرار به گناه را اکیدا توصیه نمودهاند و در زمینهى احسان نیز اعتراف به زبان را که قدرشناسى از محسن است سفارش کردهاند.
امام سجاد علیهالسلام در قطعهى سوم دعا که موضوع آخرین قسمت سخنرانى امروز است به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و احصاء لمننک، بار الها! تعداد نعمتهاى بزرگ خود را به زبانم جارى نما و آن را جایگزین سخنان زشت شیطانى قرار ده.
المنه النعمه الثقیله و على ذلک قوله تعالى: لقد من الله على المومنین.
راغب مىگوید: «منه» به معناى «نعمت وزین و سنگین» است و بر همین اساس، خداوند در قرآن شریف، بعثت رسول گرامى را «منت» و نعمت بزرگ خوانده که به اهل ایمان اعطا فرموده است. هر یک از نعمتهاى بارىتعالى هر چند به نظر کوچک بیاید در جاى خود لازم و مفید است و ارزش آن در فقدان آن نعمت روشن مىشود.
اما قدر و منزلت نعمتهاى بزرگ الهى آنقدر مهم است که نمىتوان آنها را با ارزش بعضى از نعمتهاى متوسط مقایسه نمود، مثلا عقل در وجود آدمى یک نعمت است و هر یک از انگشتان پا نعمت دیگر، آدمى با وجود انگشتان پا به سهولت راه مىرود و با فقد آنها راه رفتن بسى دشوار و مشکل مىشود. اما نیروى عقل آنقدر مهم است که اگر امر دایر شود بین اینکه تمام انگشتان پا برود و عقل بماند یا عقل برود و انگشتان پا بماند هر انسانى وجود عقل را بر وجود تمام انگشتهاى پا ترجیح مىدهد و خواستهاش این است که حتما عقل، باقى و برقرار باشد. در لغت عرب، اعضا و جوارح مهم بدن را «کریمه» مىگویند، چشم بینا، گوش شنوا، و زبان گویا از گروه اعضاى کریمه هستند، وجود این اعضا در ایام زندگى انسان بسیار مهم است، از این رو على (ع) در پیشگاه بارىتعالى عرض مىکند:
اللهم اجعل نفسى اول کریمه تنتزعها من کرائمى، و اول ودیعه ترتجعها من ودائع نعمک عندى.
بار الها! جان مرا اولین کریمهاى از کرایم من قرار ده که آن را قطع مىکنى، و اولین ودیعه از ودایع نعمتهاى تو باشد که آن را بازمىستانى، یعنى خداوندا! وضع على به گونهاى نشود که زنده باشد اما نابینا، زنده باشد اما ناشنوا، زنده باشد اما فاقد قدرت تکلم.
قدر و منزلت نعمتهاى خارج از ساختمان بدن انسان نیز، که در طول زندگى همواره مورد نیاز است با هم تفاوت دارند و در بعضى از روایات، این مطلب براى آگاهى مردم باایمان خاطرنشان گردیده است.
عن على علیهالسلام قال: الا و ان من النعم سعه المال و افضل من سعه المال صحه البدن و افضل من صحه البدن تقوى القلب.
آگاه باشید که از جمله نعمتهاى الهى گشایش مالى است و برتر و بالاتر از گشایش مالى صحت بدن است و افضل از صحت بدن تقواى قلب است.
مىدانیم که تقواى قلب سرمایهى رستگارى و سعادت است، تقواى قلب محصول بعثت نبى اکرم (ص) است، خلاصه تقواى قلب نتیجهى نعمت وزین و سنگین رسالت پیشواى اسلام است که خداوند در قرآن شریف آن را منت خوانده و به مومنین اعطا فرموده است. بعضى از افراد ناآگاه در اسلام آوردن خود دچار اشتباه گردیده و تصور نمودند که اسلامپذیرى آنان نعمت وزین و سنگینى است که در اختیار پیمبر اسلام (ص) گذاردهاند. خداوند در قرآن شریف خطاى فکرى آنان را تذکر داد و خاطرنشان فرمود که هدایت الهى نعمت بزرگ است که به مومنین راستین اعطا فرموده است.
یمنون علیک ان اسلموا. قل لا تمنوا على اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هدیکم للایمان ان کنتم صادقین.
پیمبر گرامى! اینان اسلام آوردن خود را نعمت و منت مىپندارند و به حساب تو مىگذارند. به آنان بگو: بر من منتى ندارید بلکه خداوند از جهت اعطاى ایمان به شما منت دارد اگر راست بگویید و به حقیقت ایمان آورده باشید.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که منت خداوند
بر مردم به صورت الفاظ و کلمات نیست بلکه منت الهى عمل اوست، یعنى وقتى منعم واقعى نعمت وزین و گرانقدرى را به مردم اعطا مىکند آن را منت مىخواند و اگر لازم باشد دریافتکنندگان نعمت را از عطیهى بزرگ خود آگاه مىسازد تا قدر آن را بشناسند و کفران نعمت ننمایند. حضرت زینالعابدین (ع) به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و احصاء لمننک، بار الها! شمارش نعمتهاى بزرگ خود را به زبان من جارى نما.
مقصود امام از این درخواست مىتواند دو امر مهم باشد: اول آنکه عطایاى بزرگ الهى همواره در خاطرش بماند و از یادش نرود، دوم آنکه با شمارش منتها و نعمتهاى بارىتعالى از آنها قدردانى کند و مالک نعمت را شکر گوید. اگر افراد متمکن براى خشنودى خداوند به تهیدستان خدمت کنند و عملا آنان را از نعمتهاى ارزشمند خود برخوردار سازند بدون آنکه به زبان بیاورند عمل مقدسشان نزد بارىتعالى محفوظ است و در روز جزا ماجور خواهند بود. اما اگر با زبان بر آنان منت گذارند و خدمتى را که انجام دادهاند به رخشان بکشند و تحقیرشان نمایند خدمت خود را با گفتههاى خویش ابطال مىکنند و این مطلب صریحا در قرآن شریف خاطرنشان گردیده است:
یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى.
اى اهل ایمان! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار دادن مستمندان ابطال ننمایید و از میان نبرید.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 5:11 عصر پنج شنبه 87/12/8
شرح دعای مکارم الاخلاق( 107)
بسم الله الرحمن الرحیم
و شکرا لنعمتک، و اعترافا باحسانک و احصاء لمننک.
امام سجاد علیهالسلام شش کلام گناه را که شیطان به زبان مردم جارى مىکند ذکر نمود و از پیشگاه الهى خواست که شش کلام پاک و منزه را جایگزین آن شش کلام گناهآلود بنماید. سه کلام مورد درخواست امام در سخنرانى قبل توضیح داده شد و سه کلام دیگر همان است که در عنوان بحث امروز مذکور افتاد: اول شکر نعمتهاى خداوند، دوم اعتراف به احسان او، سوم شمارش منتهاى ذات مقدسش. به خواست خداوند توانا موضوع سخنرانى امروز این سه مطلب از درخواست حضرت زینالعابدین علیهالسلام است.
راغب مىگوید: الشکر تصور النعمه و اظهارها. شکر، عبارت از این است که شخص شاکر اولا، نعمت را در ضمیر خود تصور کند و دربارهى آن بیندیشد و ثانیا، تصور خود را آشکار نماید، با زبان، منعم را سپاس گوید و با جوارح از خدمت منعم به گونهاى
مناسب قدرشناسى کند.
حمد و شکر حضرت بارىتعالى دو عبادت ارزشمند در شرع مقدس است و اولیاى گرامى اسلام به پیروان خود اکیدا دربارهى آن دو توصیه فرمودهاند. حمد و شکر حضرت بارىتعالى به معناى سپاسگویى و ستایش ذات اقدس الهى است با این تفاوت که حمد از نظر لغت تعظیم و تکریم منعم با زبان است اما شکر مشتمل بر تصور معنوى نعمت و سپاس منعم به زبان و انجام وظایف حقشناسى با تمام جوارح است.
ان الحمد اللغوى هو الوصف الجمیل على جهه التعظیم و التبجیل باللسان وحده و العرفى هو فعل ینبىء عن تعظیم المنعم لکونه منعما اعم ان یکون فعل اللسان و الجنان و الارکان.
حمد لغوى عبارت از وصف جمیل به منظور تعظیم و تکریم است، تنها با زبان، اما حمد عرفى عبارت از عملى است که حاکى از تعظیم منعم باشد براى اینکه منعم است، خواه با زبان و خواه در ضمیر و خواه با اعضا و جوارح.
ولى شکر نعمت، از نظر لغت، همانطور که راغب در مفردات گفته، شامل تصور نعمت در ضمیر و اظهار قدردانى از منعم به وسیلهى زبان و جوارح است. این تفاوت بین «حمد» و «شکر» از محتواى پارهاى از روایات اولیاى دین نیز استفاده مىشود. در روایتى حمد، عمل زبان خوانده شده و در مورد شکر از معرفت قلبى سخن به میان آمده است، و در روایت دیگر حسن جوار نعم را به آن دانسته که شکر منعم ادا شود و نعمتها هر یک در جاى خود مصروف گردد، یعنى به زبان شکر گوید و یا جوارح هر نعمتى را در جاى خودش به کار برد.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: ما انعم الله على عبد من نعمه فعرفها بقلبه و حمد الله ظاهرا بلسانه فتم کلامه حتى یومر له بالمزید.
امام صادق (ع) فرمود: نعمتى را خداوند به بندهى خود عطا مىکند اگر آن را به قلب خود بشناسد و در ظاهر به زبان، حمد منعم گوید چون کلامش تمام شود، خداوند دربارهى او فرمان افزایش نعمت مىدهد.
و عنه علیهالسلام قال: احسنوا جوار النعم، قال الشکر لمن انعم بها و اداء حقوقها.
و نیز فرموده است: در مورد نعمتهاى خداوند، حسن مجاورت نعمت را رعایت کنید، سپس توضیح داده است که شکرگزار منعم باشید و حقوق نعمتها را ادا نمایید.
در سخنرانى سى و یکم راجع به شکر منعم و شکر کسى که واسطهى ایصال نعمت بوده توضیح داده شد، در اینجا نیز به اختصار دربارهى هر دو قسمت شرح کوتاهى به عرض شنوندگان محترم مىرسد. نعمتهایى را که پروردگار حکیم در نظام خلقت براى تامین زندگى انسانها آفریده و همچنین قوا و نیروهایى که خالق توانا در ساختمان درونى و برونى بشر به کار برده و به وى اعطا فرموده است به قدرى زیاد است که در قرآن شریف آمده:
و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها.
اگر بخواهید نعمتهاى خداوند را شماره کنید از عهده برنمىآیید.
در ساختمان خورشید، تابش آفتاب، گردش زمین، و گردش هواى مجاور آن و دیگر مطالبى از این قبیل، نعمتهاى بزرگى براى ادامهى زندگى انسان وجود دارد. دانشمندان دیروز از این نعمتها بىخبر بودند و دنیاى امروز بر اثر پیشرفت علوم از آنها آگاهى یافتهاند. دانشمندان فردا نیز بر اثر گسترش علم به نعمتهاى دگرى واقف مىشوند که بشر امروز از آنها اطلاع ندارد. با توجه به اینکه در اداى شکر، معرفت قلبى نسبت به نعمت اعطایى منعم لازم است، انسان بىاطلاع از نعمتهاى خداوند چگونه مىتواند شکرگزار او باشد. یک روایت به این پرسش پاسخ گفته و احصاى نعمتها را به علم الهى محول نموده است.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: اذا اصبحت و امسیت فقل عشر مرات: اللهم ما اصبحت بى من نعمه او عافیه فى دین او دنیا فمنک وحدک لا شریک لک، لک الحمد و لک الشکر بها على یا رب حتى ترضى و بعد الرضا، فانک اذا قلت ذلک کنت قد ادیت شکر ما انعم الله به علیک فى ذلک الیوم و فى تلک اللیله.
امام صادق (ع) فرمود: وقتى روز را به شب و شب را به روز مىآورى ده بار بگو: بار الها! نعمت و عافیتى که در امر دین و دنیا با خود به صبح آوردم، همه از تو و متعلق به توست و در آن براى تو شریکى نیست، بار الها! حمد براى تو و شکر براى توست تا راضى شوى و همچنین پس از رضایتت، سپس امام فرمود: اگر اینچنین در پیشگاه الهى سخن گفتى شکر او را نسبت به آن روز و آن شب ادا نمودهاى.
حضرت صادق (ع) در این روایت به پیروان خود دستور داده که
روزى ده بار این جملات را در پیشگاه الهى عرض کنند و در واقع با ذکر این عبارت، کمبود علم خود را به نعمتهاى الهى جبران نمایند. نقص دیگرى که در بشر وجود دارد این است که قادر نیست نعمتهاى شناخته شدهى خداوند را آنطور که باید و شاید شکر نماید و على (ع) در این باره فرموده است:
من شکر الله سبحانه وجب علیه شکر ثان اذ وفقه لشکره و هو شکر الشکر.
کسى که خداوند را شکر نمود بر او شکر دومى واجب مىشود زیرا منعم، او را به اداى شکر موفق نموده و توفیق الهى، خود نعمتى است و باید شکر شکر را بجا آورد.
به موجب حدیثى که در این باره رسیده اگر کسى توفیق شکر نعمت خداوند را نعمت جدیدى از حضرت بارىتعالى بداند حق شکر الهى را ادا نموده است.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: فیما اوحى الله عز و جل الى موسى علیهالسلام: یا موسى! اشکرنى حق شکرى. فقال: یا رب! و کیف اشکرک حق شکرک و لیس من شکر اشکرک به الا و انت انعمت به على؟ قال یا موسى! الان شکرتنى حین علمت ان ذلک منى.
امام صادق (ع) فرمود: از جمله وحى الهى به موسى این بود که حق شکر مرا بجاى آور. عرض کرد بار الها! من چگونه حق شکرت را ادا کنم با آنکه هیچ شکرى نیست که من در پیشگاهت بجاى آورم مگر آنکه تو آن را به من اعطا فرمودهاى. خطاب آمد: موسى! الان حق شکر مرا بجاى آوردى که دانستى نعمت شکر
گفتنت نیز از من است.
امام سجاد (ع) در قسمت اول این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است از پیشگاه الهى درخواست نموده: و شکرا لنعمتک، بار الها! شکر نعمتت را به زبان من جارى نما.
به آنچه در توضیح معناى شکر از نظر لغت و بعضى از روایات مربوط به شکر حضرت بارىتعالى که در شرح عبارت دعاى امام مذکور افتاد اکتفا مىشود، و چون شکر وسایط نعمت خداوند که ایصالکنندهى فیض و عطاى او هستند در شرع مقدس اهمیت زیاد دارد و در کنار شکر بارىتعالى شکر وسایط نعمت او نیز مورد محاسبه قرار مىگیرد، در اینجا یک روایت تقدیم شنوندگان محترم مىگردد:
عن عمار الدهنى قال: سمعت على بن الحسین علیهماالسلام یقول: ان الله تعالى یحب کل قلب حزین و یحب کل عبد شکور. یقول الله تبارک و تعالى لعبد من عبیده یوم القیامه: اشکرت فلانا؟ فیقول بل شکرتک یا رب. فیقول لم تشکرنى اذ لم تشکره. ثم قال: اشکرکم لله اشکرکم للناس.
عمار دهنى از حضرت زینالعابدین (ع) حدیث نموده که فرمود: پروردگار دوستدار هر قلب حزین و هر عبد بسیار شاکر است. خداوند در قیامت به یکى از بندگانش خطاب مىکند: آیا فلانى را شکر نمودى؟ عرض مىکند: بار الها! من تو را شکر گفتم. خطاب مىرسد: تو مرا شکر نگفتى زیرا از آن شخص، شکرگزارى ننمودى. سپس امام (ع) فرمود: شکرگزارترین افراد براى خداوند کسى است که
شکرگزارتر نسبت به مردم باشد.
حضرت زینالعابدین (ع) در قسمت دوم این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه الهى عرض مىکند: و اعترافا باحسانک، بار الها! اعتراف به احسانهاى خودت را به زبانم جارى بفرما.
الاحسان هو فعل ما ینفع غیره بحیث یصیر الغیر حسنا به کاطعام الجائع او یصیر الفاعل به حسنا بنفسه.
احسان عبارت از کارى است که غیر را منتفع مىکند به گونهاى که حال آن غیر بر اثر آن کارى که واقع شده نیکو مىگردد، مثل غذا دادن به گرسنه، یا آنکه فاعل آن کار، خود، به سبب عملى که انجام داده است نیکو مىشود.
الاحسان فوق العدل و ذاک ان العدل هو ان یعطى ما علیه و یاخذ ما له و الاحسان ان یعطى اکثر مما علیه و یاخذ اقل مما له. فالاحسان زائد على العدل فتحرى العدل واجب و تحرى الاحسان ندب و تطوع.
راغب مىگوید: احسان بالاتر از عدل است زیرا عدل عبارت از این است که شخص ادا کند آن را که در عهده دارد و دریافت کند آن را که حق دارد، و احسان عبارت از این است که در مقام پرداخت، بیش از آنچه به عهده دارد عطا نماید و در مقام دریافت، کمتر از مقدارى که حق اوست بگیرد، پس احسان بالاتر از عدل است. طلب عدل امرى است واجب و طلب احسان کارى است مستحب
عدد احسانهاى خداوند مانند نعمتهاى او آنقدر زیاد است که
شمارش آنها میسر نیست، ولى افراد باایمان، همانطور که مکلفاند شکر نعمتهاى بىحساب او را بجا آورند لازم است به احسانهاى نامحدود بارىتعالى نیز اعتراف نمایند و از این وظیفهى مقدس دینى غفلت نکنند. حضرت زینالعابدین (ع) در دعاى بیست و یکم از صحیفهى سجادیه به پیشگاه خدا عرض مىکند:
اللهم صل على محمد و آله و لا تجعلنى ناسیا لذکرک و لا غافلا لاحسانک.
بار الها! بر محمد و آلش درود فرست و مرا آنچنان قرار مده که فراموشکار تو و غافل از احسان تو باشم.
ائمهى معصومین علیهمالسلام در خلال دعاهاى خود از احسانهاى الهى نام مىبردند و از عنایات بارىتعالى حقشناسى مىنمودند و در ضمن با این عمل به پیروان خویش اعتراف به احسانهاى خداوند را درس مىدادند. على (ع) در دعاى کمیل عرض مىکند:
اللهم مولاى! کم من قبیح سترته و کم من فادح من البلاء اقلته و کم من عثار وقیته و کم من مکروه دفعته و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته.
مولاى من! چه مقدار زشتیها را پوشاندهاى! چه بسیار از بارهاى سنگین بلا را کاستهاى! چه بسیار از لغزشها که مرا از آنها حفظ نمودهاى! چه بسیار ناملایمات را دفع کردهاى! و چه بسیار مدح و ثنایى را که من شایستهى آن نبودهام بین مردم نشر دادهاى!
حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در زمینهى احسان حضرت بارىتعالى کلمهى «اعتراف» را به کار برده و در پیشگاه مقدسش عرض نموده است:
و اعترافا باحسانک، براى مزید اطلاع شنوندگان محترم لازم مىداند
در اینجا نکتهاى تذکر داده شود. اولیاى گرامى اسلام در خلال روایات تربیتى و اخلاقى دو کلمه را مکررا آوردهاند: یکى «اعتراف» است و آن دیگر «اقرار»، و این هر دو گاه براى عذرخواهى از گناه و طلب عفو و بخشش از خالق یا مخلوق به کار برده شده و گاه در مورد حقشناسى از احسان منعم و شکرگزارى از خالق یا مخلوق، و در اینجا براى تبیین مطلب، بعضى از روایات به عرض مىرسد:
عن ابىجعفر علیهالسلام قال: و الله ما ینجو من الذنب الا من اقربه.
امام باقر (ع) فرموده است: قسم به خدا از عذاب گناه خلاص نمىشود مگر آن کس که به گناه اقرار نماید.
اعتراف به گناه در پیشگاه الهى عذرخواهى از معصیت است، کسى که به گناه اقرار مىکند خویشتن را از فشار روحى و شکنجهى درونى آزاد مىسازد.
عن على علیهالسلام قال: الندم استغفار، الاقرار اعتذار، الانکار اصرار.
على (ع) فرموده: پشیمانى از گناه طلب عفو است، اقرار نمودن به گناه عذر خواستن از معصیت است، انکار گناه اصرار داشتن در گناه و عصیان است.
در مواردى که گناه فقط سرپیچى از امر الهى است و حقى از مردم در آن تضییع نشده باشد، مانند شرب خمر، گناهکار، فقط در پیشگاه بارىتعالى اعتراف مىکند، اما اگر گناهى است که علاوه بر تخلف از امر الهى به حق مخلوق نیز تجاوز شده است، مانند تهمت، گناهکار با اعتراف در پیشگاه خداوند باید نزد کسى که مورد تهمتش
قرار داده نیز اعتراف نماید، از وى عذرخواهى کند، و موجبات رضایت خاطرش را فراهم آورد. پیروان آیین کلیسا براى بخشش گناه نزد کشیش مىروند، در کنار او مىنشینند، به معصیت خود اعتراف مىکنند، و بخشش گناه را از وى مىخواهند. اینکار از نظر اسلام، عملى است بسیار نادرست، گناهکار از امر خداوند تخلف نموده است و اوست که مىتواند گناهکار را ببخشد و مشمول عفو خود قرار دهد
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 5:10 عصر پنج شنبه 87/12/8
شرح دعای مکارم الاخلاق( 106)
فى الحدیث: من اتى الیه معروف فلیکاف علیه، فان عجز فلیثن و ان لم یفعل فقد کفر النعمه.
در حدیث آمده است: کسى که دربارهاش خدمتى انجام مىشود موظف است آن را به گونهاى شایسته تلافى کند، و اگر قدرت تلافى کردن ندارد باید اعطاکنندهى معروف را ثنا گوید و از احسانش قدردانى نماید، و اگر از ثنا گفتن وى خوددارى کند کفران نعمت نموده است.
بشر در هر مرتبه و مقامى که باشد آفریدهى خالق است و همواره نیازمند و محتاج به ذات مقدس اوست، هر قدر در کسب کمال بکوشد و مدارج تعالى را بپیماید و خویشتن را از جهت سجایاى انسانى و «مکارم اخلاق» به شایستگى بسازد همچنان موجودى است محدود و در کمالات معنوى و خصال انسانى اندازهى معینى دارد. بنابراین اگر ثناگویى بخواهد ستایش و مدحش از تملق منزه باشد باید گفتههاى خود را با دقت اندازهگیرى نماید و از مرز واقعگویى و بیان حقیقت فراتر نرود. اولیاى گرامى اسلام براى آنکه پیروان خود را به شایستگى هدایت نمایند و از هر جهت آنان را به مسیر صحیح راهنمایى کنند در این باره نیز سخن گفته و تذکرات لازم را به مادح و ممدوح دادهاند.
عن على علیهالسلام قال: ایاک ان تثنى على احد بما لیس فیه فان فعله یصدق عن وصفه و یکذبک.
على (ع) فرموده: بپرهیز از اینکه مدح کنى کسى را به چیزى که در وى نیست، چه آنکه عمل شخص ممدوح وصف او را گواهى
مىدهد و تو را تکذیب مىنماید.
اگر ثناگویى، شخص بىعلمى را عالم بخواند، ممسکى را سخى معرفى کند، و ترسویى را شجاع بداند، و آنان را به این اوصاف ثنا گوید سخنان جاهلانهى آن انسان بىسواد، و امساک آن فرد بخیل، و ترس آن فرد جبون، صفات آنان را تبیین مىنماید و گفتهى ثناگو را تکذیب مىکند.
و عنه علیهالسلام قال: اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق یحسن له القبیح و یبغض الیه النصیح.
و نیز فرموده است: جاهلترین مردم کسى است که به سخن ثناگوى متملق مغرور مىشود، بدیها را در نظر او خوب جلوه مىدهد و ناصح خیرخواه را مبغوضش مىسازد.
رسول اکرم (ص) و ائمهى معصومین علیهمالسلام انسانهایى کامل بودند و از جمیع جهات تعالى و فضیلت نسبت به همهى مردم برترى داشتند، با این حال اجازه نمىدادند کسانى لب به تملقشان بگشایند و در مقام ثنا و مدح آنان زیادهروى نمایند و گاهى با صراحت متملق را طرد مىنمودند.
قال ابوالحسن الثالث علیهالسلام لرجل و قد اکثر من افراط الثناء علیه اقبل على شانک فان کثره الملق یهجم على الظنه و اذا حللت من اخیک فى محل الثقه فاعدل عن الملق الى حسن النیه.
مردى حضور امام هادى (ع) شرفیاب شد و در مدح و ثناى آن حضرت زیادهروى کرد. امام به وى فرمود: برخیز از پى کارت برو چه آنکه زیادهروى در ثناگویى موجب بدگمانى مىشود. سپس نصیحتش نمود و فرمود که هر وقت در محل مطمئنى با برادر دینیت
مواجه شدى از تملقگویى به حسن نیت عدول نما.
زیادهروى و افراط اشخاص نادان از جهت دینى دربارهى رسول اکرم (ص) و ائمهى معصومین علیهمالسلام مشکل دیگرى بود که اولیاى دین با آن مواجه بودند و کسانى نسبت به مربیان الهى راه غلو در پیش مىگرفتند و آنان را از حد واقعى خود بالاتر مىبردند و ائمهى معصومین همواره با گروه غلات مبارزه مىکردند، طردشان مىنمودند، و راهشان را باطل و مایهى تباهى و هلاکت اعلام مىکردند.
عن على علیهالسلام قال: هلک فى رجلان: محب غال و مبغض قال.
على (ع) فرموده: دو گروه از مردان دربارهام گرفتار هلاکت شدهاند، گروه اول کسانى هستند که در ابراز علاقه نسبت به من راه افراط پیموده و در دین خدا به غلو گرایش یافتهاند، و گروه دوم کسانى هستند که به دشمنى من همت گمارده و بغض مرا در دل گرفتهاند.
روایات بسیارى از ائمهى معصومین علیهمالسلام دربارهى بطلان غلو و تبرى از غلات رسیده و در اینجا فقط به ذکر یک حدیث اکتفا مىشود.
قال المامون لمولانا الرضا صلوات الله علیه: بلغنى ان قومک یغلون فیکم و یتجاوزون فیکم الحق. فقال الرضا علیهالسلام: حدثنى ابى عن آبائه قال: قال رسولالله صلى الله علیه و آله: لا ترفعونى فوق حقى فان الله تبارک و تعالى اتخذنى عبدا قبل ان یتخذنى نبیا الى ان قال: و انا لنبرء الى الله عز و جل ممن یغلو فینا فیرفعنا فوق حقنا.
مامون به حضرت رضا (ع) عرض کرد: به من خبر رسیده
است که علاقمندان دربارهى شما غلو مىکنند و از حقى که دارید بالاتر مىبرند. حضرت فرمود: پدرم از پدرانش از رسول اکرم (ص) حدیث نموده که فرمود: مرا از حق و حدم بالاتر نبرید که خداوند مرا به بندگیش گزید پیش از آنکه به پیمبرى مبعوثم فرماید، سپس آیهاى را از قرآن شریف تلاوت نمود و فرمود: ما تبرى مىجوییم به سوى خداوند از کسى که دربارهى ما غلو مىکند و ما را از حدمان بالاتر مىبرد.
نتیجه آنکه هر مخلوقى هر قدر واجد کمال باشد چون مخلوق است ناچار محدود است و کمالش حد و اندازهاى دارد، ثناگو در مقام مدحش نباید مبالغه کند و از حد واقعیش تجاوز نماید، تنها ذات اقدس الهى است که کامل مطلق است و کوچکترین حد و حصرى ندارد. بنابراین ثناگوى خداوند هر قدر در مدحش مبالغه کند نمىتواند به شایستگى، حق خداوند را ادا نماید، فقط با مبالغه در ثنا هر فردى به قدر قدرتى که دارد وظیفهى بندگى خویش را انجام مىدهد. از این رو امام سجاد (ع) در جملهى مورد بحث از دعاى «مکارمالاخلاق» از پیشگاه بارىتعالى درخواست مىکند: «و اغراقا فى الثناء علیک»، بار الها! بر من منت بگذار و بالاترین مراتب مدح خود را به زبان من جارى بفرما.
اولیاى گرامى اسلام براى آنکه عجز بشر را از ثناى شایستهى بارىتعالى به پیروان خود بفهمانند با تعبیرهاى مختلفى در این باره سخن گفته و در روایات خاطرنشان ساختهاند، از آن جمله در مقام دعا گفتهاند:
انت کما اثنیت على نفسک.
بار الها! تو آنچنان هستى که خودت خویشتن را ثنا گفتهاى.
مجمعالبحرین این جمله را چنین معنى نموده است: و هو اعتراف بالعجز اى لا اطیق ان اثنى علیک کما تستحقه و تحبه، این جمله، اعتراف به عجز و ناتوانى است، یعنى: بار الها! من قدرت ندارم تو را مدح کنم به گونهاى که تو استحقاق دارى و دوستدار آن هستى.
در قرآن شریف آیات متعددى آمده است که خداوند خویشتن را در آن آیات توصیف فرموده و از قدرت خود نام برده است. آقایان مفسرین خاصه و عامه دربارهى آن آیات مطالبى را در کتب تفسیر ذکر کردهاند، آیا آنان با تفسیر خود به عمق کلام الهى واقف شدهاند و به حقیقت امر پى بردهاند یا آنکه در فهم این قبیل آیات باید بشر اظهار عجز کند و همان کلام امام معصوم را که در مقام دعا به پیشگاه الهى عرض کرده بگویند: «انت کما اثنیت على نفسک» بار الها! تو آنچنان هستى که خودت خویشتن را ثنا گفتهاى و بشر قادر نیست تو را به شایستگى مدح گوید و قدرت نامحدودت را تبیین نماید. در اینجا براى نمونه، بعضى از آیات ذکر مىشود و اهل مطالعه و تحقیق به کتب تفاسیر مراجعه فرمایند و ببینند آنچه مفسرین در کتب آوردهاند قانعکننده است؟ آیهى اول:
الله نور السموات و الارض. آیهى دوم:
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. آیهى سوم:
الم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا.
جایى که اولیاى بزرگ الهى در پیشگاه بارىتعالى بگویند:
ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک، وضع نارسایى و قصور سایر مردم واضح و روشن است.
امام سجاد (ع) در قطعهى سوم دعاى «مکارمالاخلاق» موضوع آخرین قسمت سخنرانى امروز به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و ذهابا فى تمجیدک، بار الها! تمجید و بزرگى خودت را در زبان من به جریان انداز.
راغب در مفردات قرآن در مادهى «مجد» مىگوید:
المجد السعه فى الکرم و الجلال: «مجد» عبارت از توسعه در کرم و جلالت قدر است، یعنى یک انسان که واجد کرامت نفس و بزرگوارى طبع است و همچنین از قدر و منزلت اجتماعى برخوردار است مىگویند او داراى «مجد» و عظمت است، ولى کلمهى «مجد» که دربارهى ذات اقدس الهى به کار برده مىشود داراى معناى بسیار وسیع و گستردهاى است. قرآن شریف در وصف بارىتعالى مىگوید: انه حمید مجید. پس اگر کلمهى «مجد» دربارهى انسانى به کار برده شود باید گفت مجد او نسبى است نه مطلق زیرا انسان، خود مخلوق است و محدود، عمرش محدود است و نعمتهایى که در اختیار دارد محدود و معین است. بنابراین وسعت کرامتش و گستردگى جلال و عظمتش نیز محدود خواهد بود، اما مجد بارىتعالى حد و حصر ندارد، چه ذات اقدس الهى نامحدود است، قدرت و عظمتش نامحدود است، بنابراین کرامت و جلالتش حد و حصر ندارد، او مجید مطلق است و کریم و عظیم نامحدود. جالب آنکه امام سجاد (ع) در دعاى خود کلمهى «ذهاب» را با حرف «فى» به کار برده است. علامه سید على خان در شرح این عبارت چنین گفته:
ذهب یذهب ذهابا: سار و مضى، ثم استعیر للاستغراق فى الشىء و التوغل و الامعان کانه سار فیه و مضى و لم یقف.
«ذهب ذهابا» یعنى فلانى سیر کرد و رفت و با افزودن حرف «فى» آن را استعاره مىآورند براى داخل شدن چیزى در چیزى به طور فراگیر.
امام (ع) مىخواهد در پیشگاه الهى عرض کند: بار الها! اینکه درخواست مىکنم مجد خود را به لسانم جارى نمایى مقصودم این نیست که یک یا چند بار عظمت تو را به زبان آورم، بلکه مقصودم این است که غرق دریاى بزرگى و کرامتت گردم، آنچنان شوم که همواره به یاد تو سخن گویم و از این افتخار گرانقدر به طور مستمر برخوردار باشم.
به موقع است در پایان بحث امروز به مناسبت کلمهى «مجد» چند جمله دربارهى قرآن شریف به عرض شنوندگان محترم برسانم. همانطور که خداوند دربارهى ذات اقدس خود کلمهى «مجید» را به کار برده و فرموده است:
انه حمید مجید. همچنین دربارهى قرآن شریف این کلمه را آورده و فرموده است:
ق. و القرآن المجید. به طورى که مذکور افتاد راغب در مفردات قرآن گفته: المجد السعه فى الکرام و الجلال: «مجد» به معناى بسط و توسعهى کرامت و جلالت است و خداوند هر دو وصف را براى آن کتاب آسمانى ذکر نموده است. دربارهى کرامت قرآن فرموده:
انه لقرآن کریم.- دربارهى جلالت و عظمتش فرموده است:
و القرآن العظیم.- به موجب این دو صریح کلام الهى، قرآن
شریف، مجید است و داراى کرامت و عظمت. این کتاب آسمانى هادى و راهنماى انسانها به سعادت واقعى است:
ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم، قرآن کریم استوارترین راه تعالى و تکامل را به مردم ارائه مىکند، آیا کرامت و عظمتى بالاتر از این براى یک کتاب تصور مىشود که اگر اهل جهان از آن پیروى کنند و تعالیمش را عملا به کار بندند مىتواند راه فلاح و رستگارى را به بشریت ارائه کند، مردم را انسان بسازد، از درندهخویى و فساد اخلاقشان برهاند، عدل و داد را در سراسر جهان حاکم سازد، و موجبات تعالى و تکامل انسانها را در طول قرون و اعصار فراهم آورد. على (ع) در یکى از خطبههایى که القا فرموده دربارهى بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و همچنین دربارهى قرآن شریف سخنانى گفته و تذکراتى را داده، از آن جمله دربارهى قرآن فرموده است:
الا ان فیه علم مایاتى و الحدیث عن الماضى و دواء دائکم و نظم ما بینکم.
آگاه باشید که قرآن شریف علومى را که انسانهاى آینده براى تامین هدایت و سعادت خود به آنها نیازمندند در بر دارد، و همچنین اخبار خوب و بد گذشتگان را که مىتواند موجب آگاهى یا مایهى عبرت نسلهاى بعد شود بیان مىکند. آگاه باشید که قرآن حاوى داروى بیمارى شما و نظم و انضباطى است که باید در جامعهى مسلمین حاکم باشد.
¤ نویسنده: تنزیل نور
ساعت 5:9 عصر پنج شنبه 87/12/8
شرح دعای مکارم الاخلاق( 105)
بسم الله الرحمن الرحیم
و ما اجرى على لسانى... نطقا بالحمد لک، و اغراقا فى الثناء علیک، و ذهابا فى تمجیدک.
به شرحى که در سخنرانى قبل توضیح داده شد، امام سجاد علیهالسلام شش کلام گناه را که شیطان به زبان مردم جارى مىکند به عرض حضرت بارىتعالى رساند. سپس از پیشگاهش درخواست نموده که شش سخن پاک و منزه را به زبانش جارى نماید و این شش کلمهى مقدس را جایگزین آن سخنان گناهآلود سازد. سه کلام از شش کلام مورد درخواست حضرت زینالعابدین (ع) به این شرح است: اول حمد خداوند، دوم ثناى او، سوم تمجید از ذات اقدسش. به خواست حضرت بارىتعالى موضوع سخنرانى امروز، بحث دربارهى سه مطلب اول از شش خواستهى امام علیهالسلام است.
«حمد» در فارسى به معناى ستایش و سپاس است و در لغت عرب به معناى ثنا و شکر، و همچنین به معناى تعظیم مطلق آمده است. حمد بارىتعالى با آنکه شکرگزارى از تمام نعمتهایى است که
اعطا نموده، معذلک خود عبادتى است بزرگ که حمدکننده در پیشگاه مقدس او انجام مىدهد. تعظیم مطلق در مقابل احسان و اعطاى نعمت، شایستهى آفریدگار جهان است و به ذات اقدس او اختصاص دارد زیرا همهى نیکوکاران جهان آفریدهى بارىتعالى هستند و احسانشان یا به منظور جذب نفع مادى یا معنوى براى دفع ضرر مادى یا معنوى است و احسانى اینچنین در واقع معاملهاى است به صورت احسان. اما ذات اقدس الهى که منزه از جلب منفعت یا دفع ضرر است، احسانش براى نیل به هیچ یک از این دو نیست و چنین محسن بىهمانندى شایستهى تعظیم مطلق است و احسانکنندهى دیگرى واجد چنین شایستگى و صلاحیت نیست. نکتهى دیگرى که در اعطاى خداوند وجود دارد و احسان او را از همهى احسانهاى نیکوکاران جدا مىکند و شایستهى تعظیم مطلقش مىنماید این است که مالک واقعى تمام موجودات عوالم هستى ذات اقدس الهى است، همهى انسانها مملوک او هستند و کلیهى نعمتهایى که در اختیار دارند متعلق به ذات اقدس اوست، پس هر انسانى که احسان نماید بدین معنى است که مملوک خداوند در ملک او تصرفى کرده و قسمتى از دادهى او را به دیگرى احسان نموده است. اگر شخصى که مورد احسان واقع شده از احسانکننده شکرگزارى نماید، در واقع شکرش از مالک واقعى انسان محسن و مالک آن چیزى است که در اختیار او بوده و احسان نموده است. از این رو اهل تحقیق مىگویند: «الحمد لله رب العالمین» بدین معنى است که جنس حمد همیشه و همه جا از هر کس و براى هر نعمت که باشد به ذات مقدس آفریدگار که مالک عوالم هستى است اختصاص دارد، و اوست که بر اثر این کمال بزرگ شایستهى تعظیم مطلق است.
عن على علیهالسلام قال: لا یحمد حامد الا ربه.
على (ع) فرموده: هیچ حمدکنندهاى زبان به حمد و ثنا نمىگشاید مگر آنکه پروردگار خود را حمد مىکند.
شکر منعم و اداى حق نعمت یکى از خصال حمیده و از جمله صفات بسیار ممدوح انسانى و انسانهاست. کسى که مىخواهد این وظیفهى مقدس را به شایستگى انجام دهد، در مرحلهى اول موظف است ذات اقدس الهى را که مالک واقعى نعمت است حمد نماید و سپس آن کس را که واسطهى ایصال آن نعمت بوده، شکر گوید. در این سخنرانى حمد بارىتعالى مورد بحث است و شکر وسایط نعمت که در اخبار و روایات تاکید شده، به خواست خداوند در سخنرانى بعد توضیح داده خواهد شد. اولیاى گرامى اسلام دربارهى حمد و اهمیت و ارزش آن از جهات متعدد سخن گفتهاند و براى مزید آگاهى شنوندگان بعضى از آن روایات در این سخنرانى به عرض مىرسد.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: ما انعم الله على عبد بنعمه صغرت او کبرت فقال «الحمد لله» الا ادى شکرها.
امام صادق (ع) فرموده است: هر نعمتى را که خداوند به بندهى خود اعطا فرماید، خواه آن نعمت بزرگ باشد یا کوچک، اگر دریافتکنندهى نعمت «الحمد لله» بگوید، اداى شکر آن نعمت را نموده است.
و عنه علیهالسلام قال: ما انعم الله على عبد مومن نعمه بلغت ما بلغت فحمد الله تعالى علیها الا کان حمد الله افضل و اوزن من تلک النعمه.
و نیز فرموده است: هر نعمتى را که خداوند به بندهى مومن خود عطا فرماید و نعمت در هر مرتبه و درجهاى که باشد اگر آن بندهى مومن خداى را براى آن نعمت حمد نماید حمد بارىتعالى از آن نعمت برتر و وزینتر است.
عن معمر بن خلاد قال: سمعت اباالحسن صلوات الله علیه یقول: من حمد الله على النعمه فقد شکره و کان الحمد افضل من تلک النعمه.
معمر بن خلاد از حضرت ابوالحسن (ع) حدیث نموده که فرموده است: کسى که براى نعمتى خداوند را حمد کند شکر او را به جاى آورده و حمدى را که ادا نموده از آن نعمت برتر و افضل است.
روى ان الصادق علیهالسلام قد ضاعت دابته فقال لئن ردها الله لاشکرن الله حق شکره. قال الراوى فما لبث ان اتى بها. فقال الحمدلله. فقال قائل: جعلت فداک، الیس قلت: لاشکرن الله حق شکره؟ فقال ابوعبدالله علیهالسلام الم تسمعنى قلت «الحمد لله»؟
روایت شده که مرکب سوارى امام صادق (ع) گم شد. حضرت فرمود: اگر خداوند آن را به من برگرداند حق شکر او را به جاى مىآورم. راوى مىگوید: طولى نکشید که مرکب گمشده را حضورش آوردند. حضرت گفت: «الحمدلله». مردى عرض کرد: مگر نفرموده بودى که حق شکر را بجا مىآورم؟ حضرت فرمود: مگر نشنیدى که گفتم: «الحمدلله»، یعنى «الحمدلله» گفتن اداى حق شکر حضرت بارىتعالى است.
شاید بعضى تصور کنند که حمد خداوند فقط در موقعى باید انجام شود که از طرف ذات اقدس او به ما نعمتى برسد و غافلیم از اینکه اگر خود ما موفق شدیم مظلومى را حمایت نماییم، دست افتادهاى را بگیریم، گرسنهاى را سیر کنیم، برهنهاى را بپوشانیم، و خلاصه به بندگان خداوند خدمتى نماییم باید بدانیم که این موفقیت، خود از نعمتهاى گرانقدر الهى است و باید او را در اعطاى این نعمت توفیق، حمد نماییم، و این مطلب در خلال سخنان اهلبیت علیهمالسلام آمده است.
عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: اذا احسنتم فاحمدوا الله.
امام صادق (ع) فرموده: موقعى که به احسانى موفق شدید خداوند را حمد نمایید.
افراد باایمان، حمد خداوند را در زمینهى اعطاى نعمت که موجب مسرت است انجام مىدهند و آن را وظیفهى دینى خود مىدانند اما در زمینهى ناملایمات و رویدادهایى که موجب تالم و آزردگى خاطر است صبر مىکنند و صبر در مصائب از صفات بسیار گرانقدر و ارزنده در تعالیم اسلام است و اشخاص صابر در پیشگاه الهى ماجورند. اما اگر تسلیم و رضاى شخص باایمان در مقابل قضاى الهى به اوج خود برسد نه تنها در ناملایمات صبر مىکند بلکه در همان حال از حمد و ستایش بارىتعالى غافل نیست.
کان رسولالله صلى الله علیه و آله اذا ورد علیه امر یسره قال: الحمد لله على هذه النعمه و اذا ورد علیه امر یغتم به قال الحمد لله على کل حال.
روش پیشواى بزرگ اسلام این بود که وقتى با امرى مواجه
مىشد که خوشحالش مىنمود خداوند را در اعطاى آن نعمت حمد مىکرد و اگر با رویدادى مواجه مىگردید که مغموم و اندوهگینش مىنمود مىگفت: حمد براى خداوند است در تمام احوال.
ستایش حضرت بارىتعالى عبارت از حمد گفتن ذات اقدس اوست به زبان. امام سجاد (ع) نیز در زمینهى حمد او کلمهى «نطق» را به کار برده و از پیشگاه خداوند درخواست نموده است: «و ما اجرى على لسانى نطقا بالحمد لک»، بار الها! آنچه از گناهان زبان است و شیطان مىخواهد به لسان من جارى نماید تو به فضل و رحمتت زبانم را از آن مسیر بگردان و نطق حمدت را جایگزین آن فرما.
بجاست این نکته تذکر داده شود که حمد نمودن بارىتعالى شکر نعمتهاى اوست. اگر کسى بگوید «الحمد لله على ما انعم» وظیفهى سپاس را به جاى آورده و او را حمد نموده است، اما اگر کسى نعمتهاى خداوند را به زبان آورد و از عطایاى الهى یک یک نام ببرد و قدردانى نماید، مثلا بگوید: خداوندا! به من چشم بینا، گوش شنوا، زبان گویا، بدن سالم، و فرزندان شایسته و دیگر نعمتها عطا فرمودهاى، با این عمل و احصاى نعمتها شکر دگرى را به جاى آورده است. دستور نام بردن از نعمتها را خداوند در آیهى قرآن شریف: «و اما بنعمه ربک فحدث» به پیمبر گرامى خود داده است.
قال الصادق علیهالسلام: معناه: فحدث بما اعطاک الله و فضلک و رزقک و احسن الیک و هداک.
امام صادق (ع) فرموده: نعمت پروردگارت را براى مردم حدیث کن یعنى عطایاى الهى را که به تو ارزانى داشته است بگو، تو را برترى داده، رزق داده، به تو احسان نموده، و از هدایت برخوردارت
ساخته است. این فیضها را به مردم بگو و آنان را از عطایاى الهى آگاه ساز.
حمد خداوند و شکرگزارى در پیشگاه مقدس او موجب ادامهى فیض و ازدیاد نعمت است، و کفران نعمت عذاب شدید الهى را در پى دارد. کسانى که از عنایات بارىتعالى متنعماند براى آنکه همواره مشمول فیض او باشند باید شکرش را از یاد نبرند و از حمد ذات مقدسش هرگز غافل نباشند.
عن على علیهالسلام: من جعل الحمد ختام النعمه جعله الله سبحانه مفتاح المزید.
على (ع) فرموده: کسى که حمد را پایان نعمت قرار دهد خداوند آن را کلید افزایش نعمت قرار مىدهد.
در جملهى دوم این قسمت از دعاى شریف «مکارمالاخلاق»، امام سجاد (ع) در پیشگاه الهى عرض مىکند: «و اغراقا فى الثناء علیک»: بار الها! مرا مشمول رحمت و فیض خود قرار ده، زبانم را از سخنان گناهآلود که القاى شیطانى است مصون و محفوظ بدار، و ثناى ذات اقدس خود را در حد اعلاى ممکن از زبان من جارى فرما.
«ثناء» در لغت به معناى «مدح و ذکر جمیل» است و گاه به معناى «ذم» نیز به کار برده مىشود. کسى که ثنا مىگوید باید کلام خود را در مدح یا ذم اندازهگیرى نماید و به زیادهروى گرایش نیابد، بنابراین ثناى به معناى مدح اگر در حدى القا شود که ممدوح، واجد صفات و مزایاى مورد تمجید باشد آن ثناگویى روا و صحیح است، و اگر از ممدوح بیش از حد شایستگى و صلاحیت، مدح شود
سخنان مدحکننده چاپلوسى و تملق و نشانهى پستى و فرومایگى اوست، و این مطلب در کلام حضرت مولى الموحدین آمده است.
عن على علیهالسلام قال: الثناء باکثر من الاستحقاق ملق.
على (ع) فرموده: ثناگویى بیش از حد شایستگى و صلاحیت، چاپلوسى و تملق است.
رسول اکرم (ص) و ائمهى معصومین علیهمالسلام خودشان در مقام بیان صفات کمال حضرت بارىتعالى و در مقام دعا و نیایش، ذات اقدس الهى را ثنا مىگفتند و به ذکر جمیل، او را یاد مىکردند و به مسلمانان نیز آموختهاند که از نظر حقشناسى و انجام وظایف بندگى، آفریدگار جهان را به عظمت یاد کنند و او را ثنا گویند. همچنین به پیروان خود اجازه دادهاند که در مواقع مقتضى افراد شایسته و خدمتگزاران اسلام و مسلمین را با ثناگویى تشویق کنند و از آنان قدرشناسى نمایند و به علاوه با تقدیر و تمجید آنان دگران را به راهشان سوق دهند و این مطلب در خلال بعضى از روایات خاطرنشان گردیده و در اینجا به دو مورد اشاره مىشود. على علیهالسلام در «عهدنامهى مالک اشتر» راجع به امراى ارتش و فرماندهان عالیمقام که همانند سد آهنین در مقابل دشمنان اسلام مقاومت مىنمایند بسیار توصیه نموده، از آن جمله فرموده است:
فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء علیهم و تعدید ما ابلى ذو و البلاء منهم.
تمنیات مشروعشان را با وسعت نظر مورد توجه قرار ده، پیوسته آنان را با ذکر جمیل و ثناگویى تشویق کن، و خدمات ارزندهاى را که انجام دادهاند و مصایبى را که تحمل نمودهاند با شماره و تعداد بیان نما.
¤ نویسنده: تنزیل نور
:: بازدید امروز ::
72
:: بازدید دیروز ::
31
:: کل بازدیدها ::
188069
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماههای سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه . حق نیکى کننده . حق همسایه . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .
:: آرشیو ::
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
دوازده معصوم علیهم السلام
آذر 1387
دی 1387
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::