تنزیل نور


ساعت 8:42 صبح دوشنبه 87/12/12

شرح دعای مکارم الاخلاق( 109)

بسم الله الرحمن الرحیم 

اللهم صل على محمد و آله، و لا اظلمن و انت مطیق للدفع عنى، و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى. 

 

امام سجاد علیه‏السلام در این قطعه از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» از پیشگاه الهى درخواست مى‏کند: بار الها! بر محمد و آلش درود فرست و موجباتى را فراهم آور که من مورد ستم دگران واقع نشوم که تو قادرى آن را از من بگردانى، بار الها! چنین کن که از من نیز به دیگران ستمى نرسد که تو مى‏توانى مرا از آن بازدارى. 

مدلول این عبارت باید مورد تمناى درونى همه‏ى مسلمانان باشد و در باطن همواره از خدا بخواهند موجباتى را فراهم آورد که نه از دیگرى به آنان ستم برسد و نه آنان به دگران ستم نمایند. 

به خواست خداوند توانا این دو جمله از دعا موضوع بحث و سخنرانى امروز است. راغب در معناى ظلم مى‏گوید: 

الظلم عند اهل اللغه و کثیر من العلماء وضع الشى‏ء فى غیر موضع المختص به اما بنقصان او بزیاده. 

ظلم، نزد اهل لغت و بسیارى از دانشمندان، قرار دادن چیزى است در غیر موضع خودش و تحقق این قرار دادن نابجا، گاهى براى کم گذاردن و تفریط است و گاهى به سبب زیاده‏روى و افراط. 

مثلا «آزادى» از نعمتهاى بزرگ خداوند است که به مردم اعطا فرموده و باید آنان با اندازه‏گیرى صحیح و دور از افراط و تفریط از آن برخوردار باشند. پس اگر حکومتى مانند بعضى از زمامداران کشورهاى غرب امروز در زمینه‏ى آزادى به افراط گرایش یابند و به نام آزادى، ناپاکیها و بى‏عفتیها را مجاز اعلام نمایند با این عمل به آزادى و ملت خود ستم نموده‏اند و نسل جوان کشور را به سقوط و تباهى سوق داده‏اند. همچنین اگر حکومتى از آزادى صحیح و عاقلانه جلوگیرى کند و در مملکت اختناق به وجود آورد مانند بعضى از حکام مستبد که دست‏نشانده‏ى غربیهاى استثمارگرند او نیز با اعمال استبدادى خویش به آزادى و به مردم ظلم نموده و سد راه تعالى جامعه شده است. دو عامل مهم و اساسى در جوامع بشرى وجود دارد که منشاء ظلم است و نمى‏گذارد اشیاء در موضع واقعى خود استقرار یابند و از افراط و تفریط مصون بمانند: یکى جهل بشر از شناخت موقع حقیقى آنهاست و آن دیگر اطاعت انسانهاى ظالم از هواى نفس و بیرون بردن اشیاء از جاى خود به منظور اقناع شهوات و ارضاى تمایلات است. تنها کسى که حد واقعى اشیاء را آنطور که هست مى‏داند و از موضع واقعى آنها آگاه است، ذات اقدس الهى است و این مطلب در قرآن شریف با عبارتى کوتاه و جامع آمده است: 

الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر. 

آیا کسى که عالم را آفریده است از مخلوق خود آگاهى 

 

ندارد با اینکه او به تمام حقایق درون و برون اشیاء واقف و خبیر است. 

پروردگار حکیم به منظور هدایت انسانها و تعلیم سعادت آنان موضع و حدود تمام اشیائى را که مبتلا به بشر است با اندازه‏گیرى صحیح و دور از افراط و تفریط تعیین نموده و در هر زمان به وسیله‏ى پیمبران به جوامع بشرى ابلاغ کرده است. حدودى را که خداوند حکیم براى مردم تعیین نموده قطعا به صلاح و سعادت واقعى آنان است و باید از آن پیروى نمایند و ضمنا در قرآن کریم خاطرنشان فرموده: 

و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون. 

آن کس که از حدود خداوند تجاوز کند و به تندروى یا کندروى گرایش یابد ظالم و ستمکار است. 

بعضى از افراد راه خود را از راه الهیون جدا کردند، مسیر مادیگرى را در پیش گرفتند، نداى پیمبران را غیر واقعى تلقى نمودند، نخواستند به دستور الهى در شناخت اشیاء و موضع واقعى آنها واقف شوند و مانند کمونیستها دهها سال راه باطل را پیمودند و سرانجام پس از زیانهاى جانى و مالى بسیار به گمراهى خویش پى بردند. بعضى از افراد در صف الهیون قرار گرفتند، دعوت پیمبران را پذیرفتند ولى در خلال عمل دچار بدعتها شدند، یا بر اثر پاره‏اى از رویدادها دین حق را با نظریات شخصى خود به غلط تفسیر نمودند و تصور غیر واقعى خویش را راه سعادت و رستگارى پنداشتند، در بیراهه مى‏رفتند و گمان داشتند صراط مستقیم مرضى خدا را مى‏پیمایند. قرآن شریف، اینان را زیانکارترین مردم خوانده و درباره‏ى آنها فرموده است: 

قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا. الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا. 

اى پیمبر گرامى! به مردم بگو آیا مى‏خواهید شما را به زیانکارترین انسانها آگاه نمایم؟ اینان کسانى هستند که در دنیا جهد و کوشش گمراهانه دارند، در اعمال باطل خویش غرق‏اند و گمان مى‏کنند کارهایى را که انجام مى‏دهند همه خوب و نیکوست. 

کسى که کار بد انجام دهد و مى‏داند بد مى‏کند انسانى است بدبخت و چون به بدکارى خویشتن وقوف دارد ممکن است روزى به خود آید، توبه کند، و از بارى‏تعالى درخواست عفو و بخشش نماید. اما بدبخت‏تر از او کسى است که بد مى‏کند و گمان مى‏کند که به انجام کارهاى خوب مشغول است، او ممکن است با تصور نادرست خود تا پایان عمر به اعمال نارواى خویش به گمان حسن عمل ادامه دهد و در همان حال بمیرد. قرآن شریف در آیه‏ى مذکور از این گروه سخن مى‏گوید و آنان را زیانکارترین انسانها معرفى مى‏نماید. 

عن على علیه‏السلام انه سئل عن هذه الایه. فقال کفره اهل الکتاب الیهود و النصارى و قد کانوا على الحق فابتدعوا فى ادیانهم و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا. ثم قال: و ما اهل النهروان منهم ببعید. 

از على (ع) درباره‏ى این آیه سئوال شد. فرمود: مراد، کفار اهل کتاب از یهود و نصارى هستند، اینان بر حق بودند اما بدعتهایى در 

دین خود گذاردند و طبق آن بدعتها عمل مى‏نمودند و تصور مى‏کردند کار خوب انجام مى‏دهند. سپس فرمود: خوارج نهروان نیز از آنان دور نیستند، یعنى خوارج در مقابل امام، گزیده‏ى الهى قیام مسلحانه نمودند، با آن حضرت جنگیدند، و تصورشان این بود که کار خوب و طبق رضاى الهى انجام مى‏دهند. 

خلاصه کسانى که از حدود الهى در مواضع اشیاء ناآگاه‏اند و جاهلانه معیارهاى باطلى را که با سعادت بشر سازگار نیست انتخاب مى‏نمایند و آن را حق مى‏پندارند و تصور مى‏کنند با عمل نمودن بر وفق گزیده‏هاى خویش کار خوب انجام مى‏دهند سخت در اشتباه‏اند و به طورى که مذکور افتاد خداوند در قرآن شریف این گروه را زیانکارترین مردم خوانده است. على (ع) نیز در یکى از روایات با تعبیر دیگرى آنان را معرفى نموده و فرموده است:  

اجور الناس من عد جوره عدلا منه. 

ظالمترین مردم کسى است که عمل جائرانه‏ى خود را دادگرى تصور کند و آن را عدل به شمار بیاورد. 

نتیجه آن شد که بعضى از افراد که مرتکب ظلم مى‏شوند براى این است که از حدود الهى در تعیین مواضع اشیاء آگاهى ندارند و مى‏خواهند با نظر و تشخیص خود، حق را از ناحق و روا را از ناروا تمیز دهند و بر اثر نارسایى فکر دچار خطا مى‏شوند تا جایى که گاهى عدل را ظلم و ظلم را عدل مى‏پندارند. بعضى از قدرتمندان یا افراد عادى از دستور بارى‏تعالى و تعالیم پیمبران آگاه‏اند، عدل و ظلم را مى‏شناسند، و به موضع اشیاء و اعمال وقوف دارند، اما بنده و برده‏ى هواى نفس خویش 

هستند و براى ارضاى غرایز و اقناع تمایلات خود مرتکب ظلم مى‏شوند و راه تعدى و تجاوز را در پیش مى‏گیرند. قرآن شریف این گروه را هوى‏پرست خوانده و درباره‏ى آنان فرموده است: 

ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا. 

اى رسول معظم! آیا دیدى آن کس را که هواى نفس خویشتن را به الهیت گرفته و آن را معبود خود ساخته است؟ مگر تو مى‏توانى حافظ و نگهبان او باشى؟ 

نفس سرکش آدمى طالب آزادى بى قید و شرط است، مى‏خواهد در راه ارضاى غرایز و اقناع تمایلات خود با مانعى مواجه نشود و در مسیر تمنیات خویش طبق خواسته‏اى که دارد پیشروى نماید ولى نظم و امنیت اجتماعى از یک طرف و نیل به کمال سعادت و موفقیت انسانى از طرف دیگر ایجاب مى‏کند که هر فردى از تمنیات ناروا و خواهشهایى که براى جامعه و انسانیت زیانبار است چشم‏پوشى نماید و همین امر موجب شده است که ضمیر بشر همواره صحنه‏ى کشاکش و تضاد بین انسانیت و حیوانیت باشد و بر اثر این تضاد غیر قابل جبران است که انسانها به انشعاب گراییده‏اند، بعضى از پى هوى‏پرستى، لذت‏گرایى، و ارضاى غرایز حیوانى رفته و هر عمل ناروایى که مایه‏ى کامرانى آنان شود بى‏پروا مرتکب مى‏شوند، و گروهى در راه خداپرستى، احیاى انسانیت و صلاح جامعه قدم برمى‏دارند و از معاصى و اعمال خلاف انسانیت اجتناب مى‏نمایند. على (ع) مسئله‏ى تضاد درونى انسانها را ضمن یک روایت کوتاه بیان نموده و آنان را از وضعى که دارند آگاه ساخته است. 

النفس مجبوله على سوء الادب و العبد مامور بملازمه حسن الادب 

و النفس تجرى بطبعها فى میدان المخالفه و العبد یجهد بردها عن سوء المطالبه فمتى اطلق عنانها فهو شریک فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرک نفسه فى قتل نفسه. 

نفس آدمى به اقتضاى ساختمان طبیعى و غرایز حیوانى خود زشتکار و بدعمل است. بنده‏ى خداوند وظیفه دارد که خویشتن را به حسن ادب و اخلاق خوب متخلق نماید. نفس آدمى بر وفق طبع خود در عرصه‏ى مخالفت مى‏تازد و در جهت باطل مى‏گراید و بنده‏ى حق مى‏کوشد تا آن را از مسیر نادرستش بگرداند و مانع خواسته‏هاى نامشروعش شود. اگر انسانى عنان نفس سرکش را رها کند در فساد نفس شریک خواهد بود و هر کس نفس خود را در تمنیات نامشروعش یارى دهد با این عمل در قتل نفس خود سهیم شده است. هوى‏پرستى نقطه‏ى مقابل خداپرستى است، انسان یا باید بنده‏ى خدا باشد، اوامر او را به کار بندد، و تمنیات هواى نفس را با اوامر بارى‏تعالى بسنجد و در حدود اجازه‏ى شرع مقدس آن را اعمال نماید، یا باید طوق بندگى هواى نفس را به گردن نهد، اوامر خداوند را نادیده انگارد، و بى قید و شرط مجرى دستورهاى هوى باشد. به مدلول بعضى از روایات، بت هواى نفس نزد بارى‏تعالى از هر بتى عظیمتر و هوى‏پرستى از هر پرستش مشرکانه‏اى سنگینتر است. 

عن النبى صلى الله علیه و آله: ما تحت ظل السماء من اله یعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع. 

رسول اکرم (ص) فرموده: در زیر سایه‏ى آسمان از آنچه غیر خداوند که پرستش مى‏شود، نزد حضرت بارى‏تعالى، عظیمتر از هواى نفسى که مورد تبعیت و پیروى باشد یافت نمى‏شود. 

اولیاى گرامى اسلام درباره‏ى خطر هوى‏پرستى از ابعاد مختلف سخن گفته و پیروان خود را از این عمل ظالم‏پرور و ضد انسانى برحذر داشته‏اند و در اینجا بعضى از آن روایات براى مزید اطلاع شنوندگان محترم ذکر مى‏شود: 

عن الجواد علیه‏السلام قال: من اطاع هواه اعطى عدوه مناه. 

امام جواد (ع) فرموده: آن کس که از هواى نفس خود اطاعت مى‏کند دشمن خویش را به تمنیاتش مى‏رساند. 

عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: احذروا اهواءکم کما تحذرون اعداءکم فلیس شى‏ء اعدى للرجال من اتباع اهواءهم و حصائد السنتهم. 

امام صادق (ع) فرمود: از هواى نفس خود حذر کنید همانطور که از دشمنان خود حذر مى‏نمایید که هیچ چیز براى افراد دشمنتر از هواى نفس و برداشت محصول زبانشان نیست. 

هوى‏پرستى چشم دل را نابینا و گوش دل را ناشنوا مى‏کند، آدمى را از واقع‏بینى و شناخت حقایق بازمى‏دارد و به راه تباهى و هلاکتش سوق مى‏دهد. 

عن على علیه‏السلام قال: اوصیکم بمجانبه الهوى فان الهوى یدعوا الى العمى و هو الضلال فى الاخره و الدنیا. 

على (ع) فرمود: توصیه مى‏کنم به شما: از هواى نفس و پیروى از آن پرهیز نمایید که هواى نفس، آدمى را به کوردلى مى‏خواند و آن ضلالت و گمراهى در آخرت و دنیاست. 

و عنه علیه‏السلام قال: انکم ان امرتم علیکم الهوى اصمکم 

و اعماکم و ارداکم. 

و نیز فرموده است: اگر هواى نفس فرمانرواى شما گردد کر و کور و پستتان مى‏نماید. 

جهاد اکبر، در لسان روایات جهاد با نفس سرکش و غلبه بر هوى و تمایلات است. این جهاد به مراتب مهمتر و سنگینتر از جنگیدن با ابطال توانا و افراد نیرومند است و در این باره روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده و پیروان خود را به اهمیت این مبارزه واقف ساخته‏اند. 

عن النبى صلى الله علیه و آله قال: الشدید لیس من غلب الناس و لکن الشدید من غلب على نفسه. 

رسول اکرم (ص) فرموده: انسان قوى و نیرومند آن کس نیست که بر مردم غلبه کند بلکه قوى و توانا آن کسى است که بر نفس خود پیروز گردد. 

عن على علیه‏السلام قال: اشجع الناس من غلب هواه. 

على (ع) فرموده: شجاعترین مردم کسى است که بر هواى نفس خود ظفر یابد و بر آن غلبه کند. 

کسى که در پرتو قوت اراده و قوت تصمیم در جهاد با نفس پیروز مى‏شود، بر هوى و بر تمایلاتش غلبه مى‏کند و از اسارت رهایى مى‏یابد هرگز دستش به تجاوز و ستم دراز نمى‏شود و دامن خود را به تعدى و ظلم به این و آن آلوده نمى‏نماید زیرا او در پرتو مجاهده از اسارت رهایى یافته و اندیشه‏ى ستم کسى را به ضمیر خود راه نمى‏دهد و این خود عالیترین اثر درخشان پیروزى در پیکار با هواى نفس است. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 5:12 عصر پنج شنبه 87/12/8

    شرح دعای مکارم الاخلاق((108

    قرآن شریف در این باره فرموده است: 

    و من یغفر الذنوب الا الله، جز خداوند کیست که گناهان را مى‏بخشد؟ 

    کشیش مانند گناهکار، یک مخلوق است و شاید در پاره‏اى از مواقع، کشیش آلوده‏تر از گناهکارى باشد که براى اعتراف آمده است. چگونه یک مخلوق به خود اجازه مى‏دهد کار خدایى کند و گناه گناهکاران را ببخشد. اعتراف به گناه در اسلام فقط در پیشگاه الهى جایز است و بس و هیچ کس حق ندارد پرده‏ى خود را بدرد، آبروى خود را ببرد، و گناه خویش را براى دگران نقل نماید. تنها در مقابل کسى مى‏تواند به گناه خود اعتراف کند که به وى ستم کرده و به حقش تجاوز نموده است. مثلا اگر به بى‏گناهى تهمت زده و برخلاف وجدان اخلاقى به او نسبت ناروا داده و بر اثر این عمل خلاف انصاف و ضد انسانى دچار شکنجه‏ى درونى و فشار روحى گردیده و ملامتهاى نفس لوامه، زندگیش را تلخ و ناگوار ساخته است نزد شخص مورد تهمت مى‏رود تا با اعتراف خویش از وى عذرخواهى کند، مراتب شرمسارى خود را ابراز دارد، و با جلب رضایت او عقده‏ى درونى خویشتن را بگشاید و از فشار شکنجه‏ى وجدان خلاص شود. 

    نتیجه آنکه اقرار به گناه در پیشگاه خالق و در پاره‏اى از مواقع نزد مخلوق راه عذرخواهى از معصیت است. این عمل موجب مى‏شود که مغفرت الهى شامل حال گردد و زمینه‏ساز عفو و بخشش صاحبان حق شود. کسانى که در دنیا به این کار بزرگ موفق مى‏شوند در قیامت منازل سخت را به آسانى طى مى‏کنند و حسابشان با سهولت پایان مى‏پذیرد. 

    مقام دوم اعتراف که ضمن بعضى از روایات و ادعیه‏ى اولیاى دین آمده اقرار به احسان محسن است و این امر محتواى قطعه‏ى دوم دعاى حضرت زین‏العابدین (ع) موضوع سخنرانى امروز است. امام در پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: 

    و اعترافا باحسانک، بار الها! اعتراف به احسان خودت را در زبانم جارى نما و آن را جایگزین سخنان ناروا قرار ده. 

    عن ابى‏جعفر علیه‏السلام قال: ما اراد الله من الناس الا خصلتین: ان یقروا له بالنعمه فیزیدهم و بالذنوب فیغفرها لهم. 

    امام باقر (ع) فرموده: خداوند در زمینه‏ى اعتراف دو امر را درباره‏ى مردم اراده فرموده است: یکى آنکه به نعمت الهى اعتراف کنند تا آن را افزایش دهد، و آن دیگر به گناه اقرار کنند تا از عفو و مغفرتش برخوردار گردند. 

    گرچه مخاطب امام سجاد (ع) در این قطعه‏ى دعاى «مکارم‏الاخلاق» ذات اقدس الهى است و از نعمت و احسان او سخن مى‏گوید ولى مسلمانان واقف به تعالیم اسلام مى‏دانند که شکر مخلوق همانند شکر خالق در روایات تاکید شده تا جایى که در حدیث حضرت زین‏العابدین علیه‏السلام که ضمن همین سخنرانى مذکور افتاد آمده 

    است: خداوند در قیامت به یکى از بندگان خود مى‏گوید: فلانى را شکر نمودى؟ عرض مى‏کند بار الها! تو را شکر گفتم. خطاب مى‏رسد: مرا شکر ننمودى چه شکر او را بجا نیاوردى. 

    خلاصه مجموع روایات روشنگر این حقیقت است که شکر مخلوق در کنار شکر خالق و اعتراف به احسان مخلوق در کنار احسان خالق باید مورد کمال توجه مسلمین باشد ، همانطور که شکر نعمت مخلوق موجب تشویق معطى نعمت مى‏شود همچنین اعتراف به احسان مخلوق که خود، شکر محسن است مایه‏ى دلگرمى و تشویق وى مى‏گردد و در اینجا به طور نمونه یک مورد از عمل رسول اکرم صلى الله علیه و آله و اثر مفید آن به عرض شنوندگان محترم مى‏رسد: پیغمبر اسلام غنایم جنگ حنین را بین قریش تقسیم نمود و به بعضى از آنان که مى‏خواست قلوبشان را به اسلام علاقمند نماید سهم زیادترى داد. گفته شده است که از آن غنایم مقدار ناچیزى به انصار رسید. بر اثر این تقسیم، بعضى از انصار خشمگین شدند و خبر آن به پیمبر اکرم (ص) رسید. دستور داد منادى ندا دردهد که انصار گرد هم آیند، همه جمع شدند، فرمود بنشینند و کسى جز انصار بین آنان نباشد. آنگاه حضرت رسول و على بن ابیطالب صلوات الله علیهما وارد مجلس شدند و در وسط انصار نشستند. آنگاه پیمبر اکرم (ص) فرمود: من مطالبى را از شما سئوال مى‏کنم به من جواب بدهید. عرض کردند: بفرمایید. حضرت فرمود: آیا شما گمراه نبودید و خداوند به وسیله‏ى من هدایتتان نمود؟ عرض کردند: بلى یا رسول‏الله. فرمود: آیا شما بر لب پرتگاه آتش نبودید و خداوند به وسیله‏ى من شما را نجات داد؟ عرض کردند: بلى یا رسول‏الله. فرمود: آیا شما جمعیت کمى نبودید و خداوند به وسیله‏ى من شما را تکثیر کرد؟ عرض کردند: بلى یا رسول‏الله. فرمود: آیا شما 

    با هم دشمن نبودید و خداوند به وسیله‏ى من دلهاى شما را با هم مالوف و مهربان نمود؟ عرض کردند: بلى یا رسول‏الله. 

    ثم سکت النبى صلى الله علیه و آله هنیئه، ثم قال: الا تجیبونى بما عندکم. قالوا: بما نجیبک؟ قد اجبناک بان لک الفضل و المن و العطاء علینا. قال: اما لو شئتم لقلتم: و انت قد کنت جئتنا طریدا فآویناک، و جئتنا خائفا فآمناک، و جئتنا مکذبا فصدقناک. فارنفعت اصواتهم بالبکاء و قام شیوخهم و ساداتهم الیه و قبلوا یدیه و رجلیه. 

    سپس رسول اکرم (ص) چند لحظه سکوت کرد، آنگاه فرمود: آیا به من جواب نمى‏دهید به آنچه نزد شماست. عرض کردند به چه چیز جواب بگوییم؟ ما که جواب دادیم برترى و منت و عطا از آن توست. حضرت فرمود: اگر مى‏خواستید مى‏گفتید: تو نزد ما آمدى موقعى که مردم مکه شما را رانده بودند ما مسکن و ماوایت دادیم، نزد ما آمدى در حالى که خائف بودى ما موجبات ایمنى خاطرت را فراهم آوردیم، نزد ما آمدى در حالى که مورد تکذیب بودى، ما تو را تصدیق نمودیم، گرچه در ظاهر رسول اکرم (ص) از زبان انصار سخن گفت اما در واقع به احسانهاى انصار اعتراف نمود. این جملات که حاکى از حقشناسى پیشواى اسلام بود آنچنان در روحیه‏ى انصار اثر عمیق گذاشت که از شدت هیجان به صداى بلند گریستند، سپس پیرمردان و بزرگان انصار از جا برخاستند و دست و زانوى پیمبر اسلام را بوسیدند و عرض کردند: ما به عمل شما راضى هستیم، حتى حاضریم اموال خود را هم در اختیارت قرار دهیم تا به هر کس که مى‏خواهى اعطا نمایى. 

    اگر بعضى از افراد ما در تقسیم غنایم گله نمودند نه از عمل شما بود بلکه از سخطى بود که نسبت به قریشیان داشتند، زیرا اینان قبل از هجرت به شما آزار بسیار دادند. سپس به عرض رساندند که گله‏مندان ما از لغزش خود پشیمان شده‏اند و در پیشگاه الهى استغفار نموده‏اند، امید است که مشمول عفو و رحمت و دعاى شما نیز قرار گیرند. 

    نتیجه آنکه اعتراف به احسان خالق که در کلام امام سجاد (ع) آمده شکرگزارى از ذات اقدس الهى است و همچنین اعتراف به احسان مخلوق، نیز حقشناسى از محسن و اداى وظیفه‏ى انسانى است و به شرحى که توضیح داده شد اولیاى گرامى اسلام در زمینه‏ى معصیت، اقرار به گناه را اکیدا توصیه نموده‏اند و در زمینه‏ى احسان نیز اعتراف به زبان را که قدرشناسى از محسن است سفارش کرده‏اند. 

    امام سجاد علیه‏السلام در قطعه‏ى سوم دعا که موضوع آخرین قسمت سخنرانى امروز است به پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    و احصاء لمننک، بار الها! تعداد نعمتهاى بزرگ خود را به زبانم جارى نما و آن را جایگزین سخنان زشت شیطانى قرار ده. 

    المنه النعمه الثقیله و على ذلک قوله تعالى: لقد من الله على المومنین. 

    راغب مى‏گوید: «منه» به معناى «نعمت وزین و سنگین» است و بر همین اساس، خداوند در قرآن شریف، بعثت رسول گرامى را «منت» و نعمت بزرگ خوانده که به اهل ایمان اعطا فرموده است. هر یک از نعمتهاى بارى‏تعالى هر چند به نظر کوچک بیاید در جاى خود لازم و مفید است و ارزش آن در فقدان آن نعمت روشن مى‏شود. 

    اما قدر و منزلت نعمتهاى بزرگ الهى آنقدر مهم است که نمى‏توان آنها را با ارزش بعضى از نعمتهاى متوسط مقایسه نمود، مثلا عقل در وجود آدمى یک نعمت است و هر یک از انگشتان پا نعمت دیگر، آدمى با وجود انگشتان پا به سهولت راه مى‏رود و با فقد آنها راه رفتن بسى دشوار و مشکل مى‏شود. اما نیروى عقل آنقدر مهم است که اگر امر دایر شود بین اینکه تمام انگشتان پا برود و عقل بماند یا عقل برود و انگشتان پا بماند هر انسانى وجود عقل را بر وجود تمام انگشتهاى پا ترجیح مى‏دهد و خواسته‏اش این است که حتما عقل، باقى و برقرار باشد. در لغت عرب، اعضا و جوارح مهم بدن را «کریمه» مى‏گویند، چشم بینا، گوش شنوا، و زبان گویا از گروه اعضاى کریمه هستند، وجود این اعضا در ایام زندگى انسان بسیار مهم است، از این رو على (ع) در پیشگاه بارى‏تعالى عرض مى‏کند: 

    اللهم اجعل نفسى اول کریمه تنتزعها من کرائمى، و اول ودیعه ترتجعها من ودائع نعمک عندى. 

    بار الها! جان مرا اولین کریمه‏اى از کرایم من قرار ده که آن را قطع مى‏کنى، و اولین ودیعه از ودایع نعمتهاى تو باشد که آن را بازمى‏ستانى، یعنى خداوندا! وضع على به گونه‏اى نشود که زنده باشد اما نابینا، زنده باشد اما ناشنوا، زنده باشد اما فاقد قدرت تکلم. 

    قدر و منزلت نعمتهاى خارج از ساختمان بدن انسان نیز، که در طول زندگى همواره مورد نیاز است با هم تفاوت دارند و در بعضى از روایات، این مطلب براى آگاهى مردم باایمان خاطرنشان گردیده است. 

    عن على علیه‏السلام قال: الا و ان من النعم سعه المال و افضل من سعه المال صحه البدن و افضل من صحه البدن تقوى القلب. 

    آگاه باشید که از جمله نعمتهاى الهى گشایش مالى است و برتر و بالاتر از گشایش مالى صحت بدن است و افضل از صحت بدن تقواى قلب است. 

    مى‏دانیم که تقواى قلب سرمایه‏ى رستگارى و سعادت است، تقواى قلب محصول بعثت نبى اکرم (ص) است، خلاصه تقواى قلب نتیجه‏ى نعمت وزین و سنگین رسالت پیشواى اسلام است که خداوند در قرآن شریف آن را منت خوانده و به مومنین اعطا فرموده است. بعضى از افراد ناآگاه در اسلام آوردن خود دچار اشتباه گردیده و تصور نمودند که اسلام‏پذیرى آنان نعمت وزین و سنگینى است که در اختیار پیمبر اسلام (ص) گذارده‏اند. خداوند در قرآن شریف خطاى فکرى آنان را تذکر داد و خاطرنشان فرمود که هدایت الهى نعمت بزرگ است که به مومنین راستین اعطا فرموده است. 

    یمنون علیک ان اسلموا. قل لا تمنوا على اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هدیکم للایمان ان کنتم صادقین. 

    پیمبر گرامى! اینان اسلام آوردن خود را نعمت و منت مى‏پندارند و به حساب تو مى‏گذارند. به آنان بگو: بر من منتى ندارید بلکه خداوند از جهت اعطاى ایمان به شما منت دارد اگر راست بگویید و به حقیقت ایمان آورده باشید. 

    از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که منت خداوند 

    بر مردم به صورت الفاظ و کلمات نیست بلکه منت الهى عمل اوست، یعنى وقتى منعم واقعى نعمت وزین و گرانقدرى را به مردم اعطا مى‏کند آن را منت مى‏خواند و اگر لازم باشد دریافت‏کنندگان نعمت را از عطیه‏ى بزرگ خود آگاه مى‏سازد تا قدر آن را بشناسند و کفران نعمت ننمایند. حضرت زین‏العابدین (ع) به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: 

    و احصاء لمننک، بار الها! شمارش نعمتهاى بزرگ خود را به زبان من جارى نما. 

    مقصود امام از این درخواست مى‏تواند دو امر مهم باشد: اول آنکه عطایاى بزرگ الهى همواره در خاطرش بماند و از یادش نرود، دوم آنکه با شمارش منتها و نعمتهاى بارى‏تعالى از آنها قدردانى کند و مالک نعمت را شکر گوید. اگر افراد متمکن براى خشنودى خداوند به تهیدستان خدمت کنند و عملا آنان را از نعمتهاى ارزشمند خود برخوردار سازند بدون آنکه به زبان بیاورند عمل مقدسشان نزد بارى‏تعالى محفوظ است و در روز جزا ماجور خواهند بود. اما اگر با زبان بر آنان منت گذارند و خدمتى را که انجام داده‏اند به رخشان بکشند و تحقیرشان نمایند خدمت خود را با گفته‏هاى خویش ابطال مى‏کنند و این مطلب صریحا در قرآن شریف خاطرنشان گردیده است: 

    یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى. 

    اى اهل ایمان! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار دادن مستمندان ابطال ننمایید و از میان نبرید. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 5:11 عصر پنج شنبه 87/12/8

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 107)

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    و شکرا لنعمتک، و اعترافا باحسانک و احصاء لمننک. 

     

    امام سجاد علیه‏السلام شش کلام گناه را که شیطان به زبان مردم جارى مى‏کند ذکر نمود و از پیشگاه الهى خواست که شش کلام پاک و منزه را جایگزین آن شش کلام گناه‏آلود بنماید. سه کلام مورد درخواست امام در سخنرانى قبل توضیح داده شد و سه کلام دیگر همان است که در عنوان بحث امروز مذکور افتاد: اول شکر نعمتهاى خداوند، دوم اعتراف به احسان او، سوم شمارش منتهاى ذات مقدسش. به خواست خداوند توانا موضوع سخنرانى امروز این سه مطلب از درخواست حضرت زین‏العابدین علیه‏السلام است. 

    راغب مى‏گوید: الشکر تصور النعمه و اظهارها. شکر، عبارت از این است که شخص شاکر اولا، نعمت را در ضمیر خود تصور کند و درباره‏ى آن بیندیشد و ثانیا، تصور خود را آشکار نماید، با زبان، منعم را سپاس گوید و با جوارح از خدمت منعم به گونه‏اى 

    مناسب قدرشناسى کند. 

    حمد و شکر حضرت بارى‏تعالى دو عبادت ارزشمند در شرع مقدس است و اولیاى گرامى اسلام به پیروان خود اکیدا درباره‏ى آن دو توصیه فرموده‏اند. حمد و شکر حضرت بارى‏تعالى به معناى سپاس‏گویى و ستایش ذات اقدس الهى است با این تفاوت که حمد از نظر لغت تعظیم و تکریم منعم با زبان است اما شکر مشتمل بر تصور معنوى نعمت و سپاس منعم به زبان و انجام وظایف حقشناسى با تمام جوارح است. 

    ان الحمد اللغوى هو الوصف الجمیل على جهه التعظیم و التبجیل باللسان وحده و العرفى هو فعل ینبى‏ء عن تعظیم المنعم لکونه منعما اعم ان یکون فعل اللسان و الجنان و الارکان. 

    حمد لغوى عبارت از وصف جمیل به منظور تعظیم و تکریم است، تنها با زبان، اما حمد عرفى عبارت از عملى است که حاکى از تعظیم منعم باشد براى اینکه منعم است، خواه با زبان و خواه در ضمیر و خواه با اعضا و جوارح. 

    ولى شکر نعمت، از نظر لغت، همانطور که راغب در مفردات گفته، شامل تصور نعمت در ضمیر و اظهار قدردانى از منعم به وسیله‏ى زبان و جوارح است. این تفاوت بین «حمد» و «شکر» از محتواى پاره‏اى از روایات اولیاى دین نیز استفاده مى‏شود. در روایتى حمد، عمل زبان خوانده شده و در مورد شکر از معرفت قلبى سخن به میان آمده است، و در روایت دیگر حسن جوار نعم را به آن دانسته که شکر منعم ادا شود و نعمتها هر یک در جاى خود مصروف گردد، یعنى به زبان شکر گوید و یا جوارح هر نعمتى را در جاى خودش به کار برد. 

    عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: ما انعم الله على عبد من نعمه فعرفها بقلبه و حمد الله ظاهرا بلسانه فتم کلامه حتى یومر له بالمزید. 

    امام صادق (ع) فرمود: نعمتى را خداوند به بنده‏ى خود عطا مى‏کند اگر آن را به قلب خود بشناسد و در ظاهر به زبان، حمد منعم گوید چون کلامش تمام شود، خداوند درباره‏ى او فرمان افزایش نعمت مى‏دهد. 

    و عنه علیه‏السلام قال: احسنوا جوار النعم، قال الشکر لمن انعم بها و اداء حقوقها. 

    و نیز فرموده است: در مورد نعمتهاى خداوند، حسن مجاورت نعمت را رعایت کنید، سپس توضیح داده است که شکرگزار منعم باشید و حقوق نعمتها را ادا نمایید. 

    در سخنرانى سى و یکم راجع به شکر منعم و شکر کسى که واسطه‏ى ایصال نعمت بوده توضیح داده شد، در اینجا نیز به اختصار درباره‏ى هر دو قسمت شرح کوتاهى به عرض شنوندگان محترم مى‏رسد. نعمتهایى را که پروردگار حکیم در نظام خلقت براى تامین زندگى انسانها آفریده و همچنین قوا و نیروهایى که خالق توانا در ساختمان درونى و برونى بشر به کار برده و به وى اعطا فرموده است به قدرى زیاد است که در قرآن شریف آمده: 

    و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها. 

    اگر بخواهید نعمتهاى خداوند را شماره کنید از عهده برنمى‏آیید. 

    در ساختمان خورشید، تابش آفتاب، گردش زمین، و گردش هواى مجاور آن و دیگر مطالبى از این قبیل، نعمتهاى بزرگى براى ادامه‏ى زندگى انسان وجود دارد. دانشمندان دیروز از این نعمتها بى‏خبر بودند و دنیاى امروز بر اثر پیشرفت علوم از آنها آگاهى یافته‏اند. دانشمندان فردا نیز بر اثر گسترش علم به نعمتهاى دگرى واقف مى‏شوند که بشر امروز از آنها اطلاع ندارد. با توجه به اینکه در اداى شکر، معرفت قلبى نسبت به نعمت اعطایى منعم لازم است، انسان بى‏اطلاع از نعمتهاى خداوند چگونه مى‏تواند شکرگزار او باشد. یک روایت به این پرسش پاسخ گفته و احصاى نعمتها را به علم الهى محول نموده است. 

    عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: اذا اصبحت و امسیت فقل عشر مرات: اللهم ما اصبحت بى من نعمه او عافیه فى دین او دنیا فمنک وحدک لا شریک لک، لک الحمد و لک الشکر بها على یا رب حتى ترضى و بعد الرضا، فانک اذا قلت ذلک کنت قد ادیت شکر ما انعم الله به علیک فى ذلک الیوم و فى تلک اللیله. 

    امام صادق (ع) فرمود: وقتى روز را به شب و شب را به روز مى‏آورى ده بار بگو: بار الها! نعمت و عافیتى که در امر دین و دنیا با خود به صبح آوردم، همه از تو و متعلق به توست و در آن براى تو شریکى نیست، بار الها! حمد براى تو و شکر براى توست تا راضى شوى و همچنین پس از رضایتت، سپس امام فرمود: اگر اینچنین در پیشگاه الهى سخن گفتى شکر او را نسبت به آن روز و آن شب ادا نموده‏اى. 

    حضرت صادق (ع) در این روایت به پیروان خود دستور داده که 

    روزى ده بار این جملات را در پیشگاه الهى عرض کنند و در واقع با ذکر این عبارت، کمبود علم خود را به نعمتهاى الهى جبران نمایند. نقص دیگرى که در بشر وجود دارد این است که قادر نیست نعمتهاى شناخته شده‏ى خداوند را آنطور که باید و شاید شکر نماید و على (ع) در این باره فرموده است: 

    من شکر الله سبحانه وجب علیه شکر ثان اذ وفقه لشکره و هو شکر الشکر. 

    کسى که خداوند را شکر نمود بر او شکر دومى واجب مى‏شود زیرا منعم، او را به اداى شکر موفق نموده و توفیق الهى، خود نعمتى است و باید شکر شکر را بجا آورد. 

    به موجب حدیثى که در این باره رسیده اگر کسى توفیق شکر نعمت خداوند را نعمت جدیدى از حضرت بارى‏تعالى بداند حق شکر الهى را ادا نموده است. 

    عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: فیما اوحى الله عز و جل الى موسى علیه‏السلام: یا موسى! اشکرنى حق شکرى. فقال: یا رب! و کیف اشکرک حق شکرک و لیس من شکر اشکرک به الا و انت انعمت به على؟ قال یا موسى! الان شکرتنى حین علمت ان ذلک منى. 

    امام صادق (ع) فرمود: از جمله وحى الهى به موسى این بود که حق شکر مرا بجاى آور. عرض کرد بار الها! من چگونه حق شکرت را ادا کنم با آنکه هیچ شکرى نیست که من در پیشگاهت بجاى آورم مگر آنکه تو آن را به من اعطا فرموده‏اى. خطاب آمد: موسى! الان حق شکر مرا بجاى آوردى که دانستى نعمت شکر 

    گفتنت نیز از من است. 

    امام سجاد (ع) در قسمت اول این قطعه از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است از پیشگاه الهى درخواست نموده: و شکرا لنعمتک، بار الها! شکر نعمتت را به زبان من جارى نما. 

    به آنچه در توضیح معناى شکر از نظر لغت و بعضى از روایات مربوط به شکر حضرت بارى‏تعالى که در شرح عبارت دعاى امام مذکور افتاد اکتفا مى‏شود، و چون شکر وسایط نعمت خداوند که ایصال‏کننده‏ى فیض و عطاى او هستند در شرع مقدس اهمیت زیاد دارد و در کنار شکر بارى‏تعالى شکر وسایط نعمت او نیز مورد محاسبه قرار مى‏گیرد، در اینجا یک روایت تقدیم شنوندگان محترم مى‏گردد: 

    عن عمار الدهنى قال: سمعت على بن الحسین علیهماالسلام یقول: ان الله تعالى یحب کل قلب حزین و یحب کل عبد شکور. یقول الله تبارک و تعالى لعبد من عبیده یوم القیامه: اشکرت فلانا؟ فیقول بل شکرتک یا رب. فیقول لم تشکرنى اذ لم تشکره. ثم قال: اشکرکم لله اشکرکم للناس. 

    عمار دهنى از حضرت زین‏العابدین (ع) حدیث نموده که فرمود: پروردگار دوستدار هر قلب حزین و هر عبد بسیار شاکر است. خداوند در قیامت به یکى از بندگانش خطاب مى‏کند: آیا فلانى را شکر نمودى؟ عرض مى‏کند: بار الها! من تو را شکر گفتم. خطاب مى‏رسد: تو مرا شکر نگفتى زیرا از آن شخص، شکرگزارى ننمودى. سپس امام (ع) فرمود: شکرگزارترین افراد براى خداوند کسى است که 

    شکرگزارتر نسبت به مردم باشد. 

    حضرت زین‏العابدین (ع) در قسمت دوم این قطعه از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه الهى عرض مى‏کند: و اعترافا باحسانک، بار الها! اعتراف به احسانهاى خودت را به زبانم جارى بفرما. 

    الاحسان هو فعل ما ینفع غیره بحیث یصیر الغیر حسنا به کاطعام الجائع او یصیر الفاعل به حسنا بنفسه. 

    احسان عبارت از کارى است که غیر را منتفع مى‏کند به گونه‏اى که حال آن غیر بر اثر آن کارى که واقع شده نیکو مى‏گردد، مثل غذا دادن به گرسنه، یا آنکه فاعل آن کار، خود، به سبب عملى که انجام داده است نیکو مى‏شود. 

    الاحسان فوق العدل و ذاک ان العدل هو ان یعطى ما علیه و یاخذ ما له و الاحسان ان یعطى اکثر مما علیه و یاخذ اقل مما له. فالاحسان زائد على العدل فتحرى العدل واجب و تحرى الاحسان ندب و تطوع. 

    راغب مى‏گوید: احسان بالاتر از عدل است زیرا عدل عبارت از این است که شخص ادا کند آن را که در عهده دارد و دریافت کند آن را که حق دارد، و احسان عبارت از این است که در مقام پرداخت، بیش از آنچه به عهده دارد عطا نماید و در مقام دریافت، کمتر از مقدارى که حق اوست بگیرد، پس احسان بالاتر از عدل است. طلب عدل امرى است واجب و طلب احسان کارى است مستحب 

    عدد احسانهاى خداوند مانند نعمتهاى او آنقدر زیاد است که 

    شمارش آنها میسر نیست، ولى افراد باایمان، همانطور که مکلف‏اند شکر نعمتهاى بى‏حساب او را بجا آورند لازم است به احسانهاى نامحدود بارى‏تعالى نیز اعتراف نمایند و از این وظیفه‏ى مقدس دینى غفلت نکنند. حضرت زین‏العابدین (ع) در دعاى بیست و یکم از صحیفه‏ى سجادیه به پیشگاه خدا عرض مى‏کند: 

    اللهم صل على محمد و آله و لا تجعلنى ناسیا لذکرک و لا غافلا لاحسانک. 

    بار الها! بر محمد و آلش درود فرست و مرا آنچنان قرار مده که فراموشکار تو و غافل از احسان تو باشم. 

    ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام در خلال دعاهاى خود از احسانهاى الهى نام مى‏بردند و از عنایات بارى‏تعالى حقشناسى مى‏نمودند و در ضمن با این عمل به پیروان خویش اعتراف به احسانهاى خداوند را درس مى‏دادند. على (ع) در دعاى کمیل عرض مى‏کند: 

    اللهم مولاى! کم من قبیح سترته و کم من فادح من البلاء اقلته و کم من عثار وقیته و کم من مکروه دفعته و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته. 

    مولاى من! چه مقدار زشتیها را پوشانده‏اى! چه بسیار از بارهاى سنگین بلا را کاسته‏اى! چه بسیار از لغزشها که مرا از آنها حفظ نموده‏اى! چه بسیار ناملایمات را دفع کرده‏اى! و چه بسیار مدح و ثنایى را که من شایسته‏ى آن نبوده‏ام بین مردم نشر داده‏اى! 

    حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در زمینه‏ى احسان حضرت بارى‏تعالى کلمه‏ى «اعتراف» را به کار برده و در پیشگاه مقدسش عرض نموده است: 

    و اعترافا باحسانک، براى مزید اطلاع شنوندگان محترم لازم مى‏داند 

    در اینجا نکته‏اى تذکر داده شود. اولیاى گرامى اسلام در خلال روایات تربیتى و اخلاقى دو کلمه را مکررا آورده‏اند: یکى «اعتراف» است و آن دیگر «اقرار»، و این هر دو گاه براى عذرخواهى از گناه و طلب عفو و بخشش از خالق یا مخلوق به کار برده شده و گاه در مورد حقشناسى از احسان منعم و شکرگزارى از خالق یا مخلوق، و در اینجا براى تبیین مطلب، بعضى از روایات به عرض مى‏رسد: 

    عن ابى‏جعفر علیه‏السلام قال: و الله ما ینجو من الذنب الا من اقربه. 

    امام باقر (ع) فرموده است: قسم به خدا از عذاب گناه خلاص نمى‏شود مگر آن کس که به گناه اقرار نماید. 

    اعتراف به گناه در پیشگاه الهى عذرخواهى از معصیت است، کسى که به گناه اقرار مى‏کند خویشتن را از فشار روحى و شکنجه‏ى درونى آزاد مى‏سازد. 

    عن على علیه‏السلام قال: الندم استغفار، الاقرار اعتذار، الانکار اصرار. 

    على (ع) فرموده: پشیمانى از گناه طلب عفو است، اقرار نمودن به گناه عذر خواستن از معصیت است، انکار گناه اصرار داشتن در گناه و عصیان است. 

    در مواردى که گناه فقط سرپیچى از امر الهى است و حقى از مردم در آن تضییع نشده باشد، مانند شرب خمر، گناهکار، فقط در پیشگاه بارى‏تعالى اعتراف مى‏کند، اما اگر گناهى است که علاوه بر تخلف از امر الهى به حق مخلوق نیز تجاوز شده است، مانند تهمت، گناهکار با اعتراف در پیشگاه خداوند باید نزد کسى که مورد تهمتش 

    قرار داده نیز اعتراف نماید، از وى عذرخواهى کند، و موجبات رضایت خاطرش را فراهم آورد. پیروان آیین کلیسا براى بخشش گناه نزد کشیش مى‏روند، در کنار او مى‏نشینند، به معصیت خود اعتراف مى‏کنند، و بخشش گناه را از وى مى‏خواهند. اینکار از نظر اسلام، عملى است بسیار نادرست، گناهکار از امر خداوند تخلف نموده است و اوست که مى‏تواند گناهکار را ببخشد و مشمول عفو خود قرار دهد



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 5:10 عصر پنج شنبه 87/12/8

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 106)

    فى الحدیث: من اتى الیه معروف فلیکاف علیه، فان عجز فلیثن و ان لم یفعل فقد کفر النعمه. 

    در حدیث آمده است: کسى که درباره‏اش خدمتى انجام مى‏شود موظف است آن را به گونه‏اى شایسته تلافى کند، و اگر قدرت تلافى کردن ندارد باید اعطاکننده‏ى معروف را ثنا گوید و از احسانش قدردانى نماید، و اگر از ثنا گفتن وى خوددارى کند کفران نعمت نموده است. 

    بشر در هر مرتبه و مقامى که باشد آفریده‏ى خالق است و همواره نیازمند و محتاج به ذات مقدس اوست، هر قدر در کسب کمال بکوشد و مدارج تعالى را بپیماید و خویشتن را از جهت سجایاى انسانى و «مکارم اخلاق» به شایستگى بسازد همچنان موجودى است محدود و در کمالات معنوى و خصال انسانى اندازه‏ى معینى دارد. بنابراین اگر ثناگویى بخواهد ستایش و مدحش از تملق منزه باشد باید گفته‏هاى خود را با دقت اندازه‏گیرى نماید و از مرز واقع‏گویى و بیان حقیقت فراتر نرود. اولیاى گرامى اسلام براى آنکه پیروان خود را به شایستگى هدایت نمایند و از هر جهت آنان را به مسیر صحیح راهنمایى کنند در این باره نیز سخن گفته و تذکرات لازم را به مادح و ممدوح داده‏اند. 

    عن على علیه‏السلام قال: ایاک ان تثنى على احد بما لیس فیه فان فعله یصدق عن وصفه و یکذبک. 

    على (ع) فرموده: بپرهیز از اینکه مدح کنى کسى را به چیزى که در وى نیست، چه آنکه عمل شخص ممدوح وصف او را گواهى 

    مى‏دهد و تو را تکذیب مى‏نماید. 

    اگر ثناگویى، شخص بى‏علمى را عالم بخواند، ممسکى را سخى معرفى کند، و ترسویى را شجاع بداند، و آنان را به این اوصاف ثنا گوید سخنان جاهلانه‏ى آن انسان بى‏سواد، و امساک آن فرد بخیل، و ترس آن فرد جبون، صفات آنان را تبیین مى‏نماید و گفته‏ى ثناگو را تکذیب مى‏کند. 

    و عنه علیه‏السلام قال: اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق یحسن له القبیح و یبغض الیه النصیح. 

    و نیز فرموده است: جاهلترین مردم کسى است که به سخن ثناگوى متملق مغرور مى‏شود، بدیها را در نظر او خوب جلوه مى‏دهد و ناصح خیرخواه را مبغوضش مى‏سازد. 

    رسول اکرم (ص) و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام انسانهایى کامل بودند و از جمیع جهات تعالى و فضیلت نسبت به همه‏ى مردم برترى داشتند، با این حال اجازه نمى‏دادند کسانى لب به تملقشان بگشایند و در مقام ثنا و مدح آنان زیاده‏روى نمایند و گاهى با صراحت متملق را طرد مى‏نمودند. 

    قال ابوالحسن الثالث علیه‏السلام لرجل و قد اکثر من افراط الثناء علیه اقبل على شانک فان کثره الملق یهجم على الظنه و اذا حللت من اخیک فى محل الثقه فاعدل عن الملق الى حسن النیه. 

    مردى حضور امام هادى (ع) شرفیاب شد و در مدح و ثناى آن حضرت زیاده‏روى کرد. امام به وى فرمود: برخیز از پى کارت برو چه آنکه زیاده‏روى در ثناگویى موجب بدگمانى مى‏شود. سپس نصیحتش نمود و فرمود که هر وقت در محل مطمئنى با برادر دینیت 

    مواجه شدى از تملق‏گویى به حسن نیت عدول نما. 

    زیاده‏روى و افراط اشخاص نادان از جهت دینى درباره‏ى رسول اکرم (ص) و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام مشکل دیگرى بود که اولیاى دین با آن مواجه بودند و کسانى نسبت به مربیان الهى راه غلو در پیش مى‏گرفتند و آنان را از حد واقعى خود بالاتر مى‏بردند و ائمه‏ى معصومین همواره با گروه غلات مبارزه مى‏کردند، طردشان مى‏نمودند، و راهشان را باطل و مایه‏ى تباهى و هلاکت اعلام مى‏کردند. 

    عن على علیه‏السلام قال: هلک فى رجلان: محب غال و مبغض قال. 

    على (ع) فرموده: دو گروه از مردان درباره‏ام گرفتار هلاکت شده‏اند، گروه اول کسانى هستند که در ابراز علاقه نسبت به من راه افراط پیموده و در دین خدا به غلو گرایش یافته‏اند، و گروه دوم کسانى هستند که به دشمنى من همت گمارده و بغض مرا در دل گرفته‏اند. 

    روایات بسیارى از ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام درباره‏ى بطلان غلو و تبرى از غلات رسیده و در اینجا فقط به ذکر یک حدیث اکتفا مى‏شود. 

    قال المامون لمولانا الرضا صلوات الله علیه: بلغنى ان قومک یغلون فیکم و یتجاوزون فیکم الحق. فقال الرضا علیه‏السلام: حدثنى ابى عن آبائه قال: قال رسول‏الله صلى الله علیه و آله: لا ترفعونى فوق حقى فان الله تبارک و تعالى اتخذنى عبدا قبل ان یتخذنى نبیا الى ان قال: و انا لنبرء الى الله عز و جل ممن یغلو فینا فیرفعنا فوق حقنا. 

    مامون به حضرت رضا (ع) عرض کرد: به من خبر رسیده 

    است که علاقمندان درباره‏ى شما غلو مى‏کنند و از حقى که دارید بالاتر مى‏برند. حضرت فرمود: پدرم از پدرانش از رسول اکرم (ص) حدیث نموده که فرمود: مرا از حق و حدم بالاتر نبرید که خداوند مرا به بندگیش گزید پیش از آنکه به پیمبرى مبعوثم فرماید، سپس آیه‏اى را از قرآن شریف تلاوت نمود و فرمود: ما تبرى مى‏جوییم به سوى خداوند از کسى که درباره‏ى ما غلو مى‏کند و ما را از حدمان بالاتر مى‏برد. 

    نتیجه آنکه هر مخلوقى هر قدر واجد کمال باشد چون مخلوق است ناچار محدود است و کمالش حد و اندازه‏اى دارد، ثناگو در مقام مدحش نباید مبالغه کند و از حد واقعیش تجاوز نماید، تنها ذات اقدس الهى است که کامل مطلق است و کوچکترین حد و حصرى ندارد. بنابراین ثناگوى خداوند هر قدر در مدحش مبالغه کند نمى‏تواند به شایستگى، حق خداوند را ادا نماید، فقط با مبالغه در ثنا هر فردى به قدر قدرتى که دارد وظیفه‏ى بندگى خویش را انجام مى‏دهد. از این رو امام سجاد (ع) در جمله‏ى مورد بحث از دعاى «مکارم‏الاخلاق» از پیشگاه بارى‏تعالى درخواست مى‏کند: «و اغراقا فى الثناء علیک»، بار الها! بر من منت بگذار و بالاترین مراتب مدح خود را به زبان من جارى بفرما. 

    اولیاى گرامى اسلام براى آنکه عجز بشر را از ثناى شایسته‏ى بارى‏تعالى به پیروان خود بفهمانند با تعبیرهاى مختلفى در این باره سخن گفته و در روایات خاطرنشان ساخته‏اند، از آن جمله در مقام دعا گفته‏اند: 

    انت کما اثنیت على نفسک. 

    بار الها! تو آنچنان هستى که خودت خویشتن را ثنا گفته‏اى. 

    مجمع‏البحرین این جمله را چنین معنى نموده است: و هو اعتراف بالعجز اى لا اطیق ان اثنى علیک کما تستحقه و تحبه، این جمله، اعتراف به عجز و ناتوانى است، یعنى: بار الها! من قدرت ندارم تو را مدح کنم به گونه‏اى که تو استحقاق دارى و دوستدار آن هستى. 

    در قرآن شریف آیات متعددى آمده است که خداوند خویشتن را در آن آیات توصیف فرموده و از قدرت خود نام برده است. آقایان مفسرین خاصه و عامه درباره‏ى آن آیات مطالبى را در کتب تفسیر ذکر کرده‏اند، آیا آنان با تفسیر خود به عمق کلام الهى واقف شده‏اند و به حقیقت امر پى برده‏اند یا آنکه در فهم این قبیل آیات باید بشر اظهار عجز کند و همان کلام امام معصوم را که در مقام دعا به پیشگاه الهى عرض کرده بگویند: «انت کما اثنیت على نفسک» بار الها! تو آنچنان هستى که خودت خویشتن را ثنا گفته‏اى و بشر قادر نیست تو را به شایستگى مدح گوید و قدرت نامحدودت را تبیین نماید. در اینجا براى نمونه، بعضى از آیات ذکر مى‏شود و اهل مطالعه و تحقیق به کتب تفاسیر مراجعه فرمایند و ببینند آنچه مفسرین در کتب آورده‏اند قانع‏کننده است؟ آیه‏ى اول: 

    الله نور السموات و الارض. آیه‏ى دوم: 

    هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. آیه‏ى سوم: 

    الم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا. 

    جایى که اولیاى بزرگ الهى در پیشگاه بارى‏تعالى بگویند: 

    ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک، وضع نارسایى و قصور سایر مردم واضح و روشن است. 

    امام سجاد (ع) در قطعه‏ى سوم دعاى «مکارم‏الاخلاق» موضوع آخرین قسمت سخنرانى امروز به پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    و ذهابا فى تمجیدک، بار الها! تمجید و بزرگى خودت را در زبان من به جریان انداز. 

    راغب در مفردات قرآن در ماده‏ى «مجد» مى‏گوید: 

    المجد السعه فى الکرم و الجلال: «مجد» عبارت از توسعه در کرم و جلالت قدر است، یعنى یک انسان که واجد کرامت نفس و بزرگوارى طبع است و همچنین از قدر و منزلت اجتماعى برخوردار است مى‏گویند او داراى «مجد» و عظمت است، ولى کلمه‏ى «مجد» که درباره‏ى ذات اقدس الهى به کار برده مى‏شود داراى معناى بسیار وسیع و گسترده‏اى است. قرآن شریف در وصف بارى‏تعالى مى‏گوید: انه حمید مجید. پس اگر کلمه‏ى «مجد» درباره‏ى انسانى به کار برده شود باید گفت مجد او نسبى است نه مطلق زیرا انسان، خود مخلوق است و محدود، عمرش محدود است و نعمتهایى که در اختیار دارد محدود و معین است. بنابراین وسعت کرامتش و گستردگى جلال و عظمتش نیز محدود خواهد بود، اما مجد بارى‏تعالى حد و حصر ندارد، چه ذات اقدس الهى نامحدود است، قدرت و عظمتش نامحدود است، بنابراین کرامت و جلالتش حد و حصر ندارد، او مجید مطلق است و کریم و عظیم نامحدود. جالب آنکه امام سجاد (ع) در دعاى خود کلمه‏ى «ذهاب» را با حرف «فى» به کار برده است. علامه سید على خان در شرح این عبارت چنین گفته: 

     

    ذهب یذهب ذهابا: سار و مضى، ثم استعیر للاستغراق فى الشى‏ء و التوغل و الامعان کانه سار فیه و مضى و لم یقف. 

    «ذهب ذهابا» یعنى فلانى سیر کرد و رفت و با افزودن حرف «فى» آن را استعاره مى‏آورند براى داخل شدن چیزى در چیزى به طور فراگیر. 

    امام (ع) مى‏خواهد در پیشگاه الهى عرض کند: بار الها! اینکه درخواست مى‏کنم مجد خود را به لسانم جارى نمایى مقصودم این نیست که یک یا چند بار عظمت تو را به زبان آورم، بلکه مقصودم این است که غرق دریاى بزرگى و کرامتت گردم، آنچنان شوم که همواره به یاد تو سخن گویم و از این افتخار گرانقدر به طور مستمر برخوردار باشم. 

    به موقع است در پایان بحث امروز به مناسبت کلمه‏ى «مجد» چند جمله درباره‏ى قرآن شریف به عرض شنوندگان محترم برسانم. همانطور که خداوند درباره‏ى ذات اقدس خود کلمه‏ى «مجید» را به کار برده و فرموده است: 

    انه حمید مجید. همچنین درباره‏ى قرآن شریف این کلمه را آورده و فرموده است: 

    ق. و القرآن المجید. به طورى که مذکور افتاد راغب در مفردات قرآن گفته: المجد السعه فى الکرام و الجلال: «مجد» به معناى بسط و توسعه‏ى کرامت و جلالت است و خداوند هر دو وصف را براى آن کتاب آسمانى ذکر نموده است. درباره‏ى کرامت قرآن فرموده: 

    انه لقرآن کریم.- درباره‏ى جلالت و عظمتش فرموده است: 

    و القرآن العظیم.- به موجب این دو صریح کلام الهى، قرآن 

    شریف، مجید است و داراى کرامت و عظمت. این کتاب آسمانى هادى و راهنماى انسانها به سعادت واقعى است: 

    ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم، قرآن کریم استوارترین راه تعالى و تکامل را به مردم ارائه مى‏کند، آیا کرامت و عظمتى بالاتر از این براى یک کتاب تصور مى‏شود که اگر اهل جهان از آن پیروى کنند و تعالیمش را عملا به کار بندند مى‏تواند راه فلاح و رستگارى را به بشریت ارائه کند، مردم را انسان بسازد، از درنده‏خویى و فساد اخلاقشان برهاند، عدل و داد را در سراسر جهان حاکم سازد، و موجبات تعالى و تکامل انسانها را در طول قرون و اعصار فراهم آورد. على (ع) در یکى از خطبه‏هایى که القا فرموده درباره‏ى بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و همچنین درباره‏ى قرآن شریف سخنانى گفته و تذکراتى را داده، از آن جمله درباره‏ى قرآن فرموده است: 

    الا ان فیه علم مایاتى و الحدیث عن الماضى و دواء دائکم و نظم ما بینکم. 

    آگاه باشید که قرآن شریف علومى را که انسانهاى آینده براى تامین هدایت و سعادت خود به آنها نیازمندند در بر دارد، و همچنین اخبار خوب و بد گذشتگان را که مى‏تواند موجب آگاهى یا مایه‏ى عبرت نسلهاى بعد شود بیان مى‏کند. آگاه باشید که قرآن حاوى داروى بیمارى شما و نظم و انضباطى است که باید در جامعه‏ى مسلمین حاکم باشد. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 5:9 عصر پنج شنبه 87/12/8

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 105)

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    و ما اجرى على لسانى... نطقا بالحمد لک، و اغراقا فى الثناء علیک، و ذهابا فى تمجیدک. 

     

    به شرحى که در سخنرانى قبل توضیح داده شد، امام سجاد علیه‏السلام شش کلام گناه را که شیطان به زبان مردم جارى مى‏کند به عرض حضرت بارى‏تعالى رساند. سپس از پیشگاهش درخواست نموده که شش سخن پاک و منزه را به زبانش جارى نماید و این شش کلمه‏ى مقدس را جایگزین آن سخنان گناه‏آلود سازد. سه کلام از شش کلام مورد درخواست حضرت زین‏العابدین (ع) به این شرح است: اول حمد خداوند، دوم ثناى او، سوم تمجید از ذات اقدسش. به خواست حضرت بارى‏تعالى موضوع سخنرانى امروز، بحث درباره‏ى سه مطلب اول از شش خواسته‏ى امام علیه‏السلام است. 

    «حمد» در فارسى به معناى ستایش و سپاس است و در لغت عرب به معناى ثنا و شکر، و همچنین به معناى تعظیم مطلق آمده است. حمد بارى‏تعالى با آنکه شکرگزارى از تمام نعمتهایى است که 

    اعطا نموده، معذلک خود عبادتى است بزرگ که حمدکننده در پیشگاه مقدس او انجام مى‏دهد. تعظیم مطلق در مقابل احسان و اعطاى نعمت، شایسته‏ى آفریدگار جهان است و به ذات اقدس او اختصاص دارد زیرا همه‏ى نیکوکاران جهان آفریده‏ى بارى‏تعالى هستند و احسانشان یا به منظور جذب نفع مادى یا معنوى براى دفع ضرر مادى یا معنوى است و احسانى اینچنین در واقع معامله‏اى است به صورت احسان. اما ذات اقدس الهى که منزه از جلب منفعت یا دفع ضرر است، احسانش براى نیل به هیچ یک از این دو نیست و چنین محسن بى‏همانندى شایسته‏ى تعظیم مطلق است و احسان‏کننده‏ى دیگرى واجد چنین شایستگى و صلاحیت نیست. نکته‏ى دیگرى که در اعطاى خداوند وجود دارد و احسان او را از همه‏ى احسانهاى نیکوکاران جدا مى‏کند و شایسته‏ى تعظیم مطلقش مى‏نماید این است که مالک واقعى تمام موجودات عوالم هستى ذات اقدس الهى است، همه‏ى انسانها مملوک او هستند و کلیه‏ى نعمتهایى که در اختیار دارند متعلق به ذات اقدس اوست، پس هر انسانى که احسان نماید بدین معنى است که مملوک خداوند در ملک او تصرفى کرده و قسمتى از داده‏ى او را به دیگرى احسان نموده است. اگر شخصى که مورد احسان واقع شده از احسان‏کننده شکرگزارى نماید، در واقع شکرش از مالک واقعى انسان محسن و مالک آن چیزى است که در اختیار او بوده و احسان نموده است. از این رو اهل تحقیق مى‏گویند: «الحمد لله رب العالمین» بدین معنى است که جنس حمد همیشه و همه جا از هر کس و براى هر نعمت که باشد به ذات مقدس آفریدگار که مالک عوالم هستى است اختصاص دارد، و اوست که بر اثر این کمال بزرگ شایسته‏ى تعظیم مطلق است. 

    عن على علیه‏السلام قال: لا یحمد حامد الا ربه. 

    على (ع) فرموده: هیچ حمدکننده‏اى زبان به حمد و ثنا نمى‏گشاید مگر آنکه پروردگار خود را حمد مى‏کند. 

    شکر منعم و اداى حق نعمت یکى از خصال حمیده و از جمله صفات بسیار ممدوح انسانى و انسانهاست. کسى که مى‏خواهد این وظیفه‏ى مقدس را به شایستگى انجام دهد، در مرحله‏ى اول موظف است ذات اقدس الهى را که مالک واقعى نعمت است حمد نماید و سپس آن کس را که واسطه‏ى ایصال آن نعمت بوده، شکر گوید. در این سخنرانى حمد بارى‏تعالى مورد بحث است و شکر وسایط نعمت که در اخبار و روایات تاکید شده، به خواست خداوند در سخنرانى بعد توضیح داده خواهد شد. اولیاى گرامى اسلام درباره‏ى حمد و اهمیت و ارزش آن از جهات متعدد سخن گفته‏اند و براى مزید آگاهى شنوندگان بعضى از آن روایات در این سخنرانى به عرض مى‏رسد. 

    عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: ما انعم الله على عبد بنعمه صغرت او کبرت فقال «الحمد لله» الا ادى شکرها. 

    امام صادق (ع) فرموده است: هر نعمتى را که خداوند به بنده‏ى خود اعطا فرماید، خواه آن نعمت بزرگ باشد یا کوچک، اگر دریافت‏کننده‏ى نعمت «الحمد لله» بگوید، اداى شکر آن نعمت را نموده است. 

    و عنه علیه‏السلام قال: ما انعم الله على عبد مومن نعمه بلغت ما بلغت فحمد الله تعالى علیها الا کان حمد الله افضل و اوزن من تلک النعمه. 

    و نیز فرموده است: هر نعمتى را که خداوند به بنده‏ى مومن خود عطا فرماید و نعمت در هر مرتبه و درجه‏اى که باشد اگر آن بنده‏ى مومن خداى را براى آن نعمت حمد نماید حمد بارى‏تعالى از آن نعمت برتر و وزین‏تر است. 

    عن معمر بن خلاد قال: سمعت اباالحسن صلوات الله علیه یقول: من حمد الله على النعمه فقد شکره و کان الحمد افضل من تلک النعمه. 

    معمر بن خلاد از حضرت ابوالحسن (ع) حدیث نموده که فرموده است: کسى که براى نعمتى خداوند را حمد کند شکر او را به جاى آورده و حمدى را که ادا نموده از آن نعمت برتر و افضل است. 

    روى ان الصادق علیه‏السلام قد ضاعت دابته فقال لئن ردها الله لاشکرن الله حق شکره. قال الراوى فما لبث ان اتى بها. فقال الحمدلله. فقال قائل: جعلت فداک، الیس قلت: لاشکرن الله حق شکره؟ فقال ابوعبدالله علیه‏السلام الم تسمعنى قلت «الحمد لله»؟ 

    روایت شده که مرکب سوارى امام صادق (ع) گم شد. حضرت فرمود: اگر خداوند آن را به من برگرداند حق شکر او را به جاى مى‏آورم. راوى مى‏گوید: طولى نکشید که مرکب گمشده را حضورش آوردند. حضرت گفت: «الحمدلله». مردى عرض کرد: مگر نفرموده بودى که حق شکر را بجا مى‏آورم؟ حضرت فرمود: مگر نشنیدى که گفتم: «الحمدلله»، یعنى «الحمدلله» گفتن اداى حق شکر حضرت بارى‏تعالى است. 

    شاید بعضى تصور کنند که حمد خداوند فقط در موقعى باید انجام شود که از طرف ذات اقدس او به ما نعمتى برسد و غافلیم از اینکه اگر خود ما موفق شدیم مظلومى را حمایت نماییم، دست افتاده‏اى را بگیریم، گرسنه‏اى را سیر کنیم، برهنه‏اى را بپوشانیم، و خلاصه به بندگان خداوند خدمتى نماییم باید بدانیم که این موفقیت، خود از نعمتهاى گرانقدر الهى است و باید او را در اعطاى این نعمت توفیق، حمد نماییم، و این مطلب در خلال سخنان اهل‏بیت علیهم‏السلام آمده است. 

    عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: اذا احسنتم فاحمدوا الله. 

    امام صادق (ع) فرموده: موقعى که به احسانى موفق شدید خداوند را حمد نمایید. 

    افراد باایمان، حمد خداوند را در زمینه‏ى اعطاى نعمت که موجب مسرت است انجام مى‏دهند و آن را وظیفه‏ى دینى خود مى‏دانند اما در زمینه‏ى ناملایمات و رویدادهایى که موجب تالم و آزردگى خاطر است صبر مى‏کنند و صبر در مصائب از صفات بسیار گرانقدر و ارزنده در تعالیم اسلام است و اشخاص صابر در پیشگاه الهى ماجورند. اما اگر تسلیم و رضاى شخص باایمان در مقابل قضاى الهى به اوج خود برسد نه تنها در ناملایمات صبر مى‏کند بلکه در همان حال از حمد و ستایش بارى‏تعالى غافل نیست. 

    کان رسول‏الله صلى الله علیه و آله اذا ورد علیه امر یسره قال: الحمد لله على هذه النعمه و اذا ورد علیه امر یغتم به قال الحمد لله على کل حال. 

    روش پیشواى بزرگ اسلام این بود که وقتى با امرى مواجه 

    مى‏شد که خوشحالش مى‏نمود خداوند را در اعطاى آن نعمت حمد مى‏کرد و اگر با رویدادى مواجه مى‏گردید که مغموم و اندوهگینش مى‏نمود مى‏گفت: حمد براى خداوند است در تمام احوال. 

    ستایش حضرت بارى‏تعالى عبارت از حمد گفتن ذات اقدس اوست به زبان. امام سجاد (ع) نیز در زمینه‏ى حمد او کلمه‏ى «نطق» را به کار برده و از پیشگاه خداوند درخواست نموده است: «و ما اجرى على لسانى نطقا بالحمد لک»، بار الها! آنچه از گناهان زبان است و شیطان مى‏خواهد به لسان من جارى نماید تو به فضل و رحمتت زبانم را از آن مسیر بگردان و نطق حمدت را جایگزین آن فرما. 

    بجاست این نکته تذکر داده شود که حمد نمودن بارى‏تعالى شکر نعمتهاى اوست. اگر کسى بگوید «الحمد لله على ما انعم» وظیفه‏ى سپاس را به جاى آورده و او را حمد نموده است، اما اگر کسى نعمتهاى خداوند را به زبان آورد و از عطایاى الهى یک یک نام ببرد و قدردانى نماید، مثلا بگوید: خداوندا! به من چشم بینا، گوش شنوا، زبان گویا، بدن سالم، و فرزندان شایسته و دیگر نعمتها عطا فرموده‏اى، با این عمل و احصاى نعمتها شکر دگرى را به جاى آورده است. دستور نام بردن از نعمتها را خداوند در آیه‏ى قرآن شریف: «و اما بنعمه ربک فحدث» به پیمبر گرامى خود داده است. 

    قال الصادق علیه‏السلام: معناه: فحدث بما اعطاک الله و فضلک و رزقک و احسن الیک و هداک. 

    امام صادق (ع) فرموده: نعمت پروردگارت را براى مردم حدیث کن یعنى عطایاى الهى را که به تو ارزانى داشته است بگو، تو را برترى داده، رزق داده، به تو احسان نموده، و از هدایت برخوردارت 

    ساخته است. این فیضها را به مردم بگو و آنان را از عطایاى الهى آگاه ساز. 

    حمد خداوند و شکرگزارى در پیشگاه مقدس او موجب ادامه‏ى فیض و ازدیاد نعمت است، و کفران نعمت عذاب شدید الهى را در پى دارد. کسانى که از عنایات بارى‏تعالى متنعم‏اند براى آنکه همواره مشمول فیض او باشند باید شکرش را از یاد نبرند و از حمد ذات مقدسش هرگز غافل نباشند. 

    عن على علیه‏السلام: من جعل الحمد ختام النعمه جعله الله سبحانه مفتاح المزید. 

    على (ع) فرموده: کسى که حمد را پایان نعمت قرار دهد خداوند آن را کلید افزایش نعمت قرار مى‏دهد. 

    در جمله‏ى دوم این قسمت از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق»، امام سجاد (ع) در پیشگاه الهى عرض مى‏کند: «و اغراقا فى الثناء علیک»: بار الها! مرا مشمول رحمت و فیض خود قرار ده، زبانم را از سخنان گناه‏آلود که القاى شیطانى است مصون و محفوظ بدار، و ثناى ذات اقدس خود را در حد اعلاى ممکن از زبان من جارى فرما.  

    «ثناء» در لغت به معناى «مدح و ذکر جمیل» است و گاه به معناى «ذم» نیز به کار برده مى‏شود. کسى که ثنا مى‏گوید باید کلام خود را در مدح یا ذم اندازه‏گیرى نماید و به زیاده‏روى گرایش نیابد، بنابراین ثناى به معناى مدح اگر در حدى القا شود که ممدوح، واجد صفات و مزایاى مورد تمجید باشد آن ثناگویى روا و صحیح است، و اگر از ممدوح بیش از حد شایستگى و صلاحیت، مدح شود 

    سخنان مدح‏کننده چاپلوسى و تملق و نشانه‏ى پستى و فرومایگى اوست، و این مطلب در کلام حضرت مولى الموحدین آمده است. 

    عن على علیه‏السلام قال: الثناء باکثر من الاستحقاق ملق. 

    على (ع) فرموده: ثناگویى بیش از حد شایستگى و صلاحیت، چاپلوسى و تملق است. 

    رسول اکرم (ص) و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام خودشان در مقام بیان صفات کمال حضرت بارى‏تعالى و در مقام دعا و نیایش، ذات اقدس الهى را ثنا مى‏گفتند و به ذکر جمیل، او را یاد مى‏کردند و به مسلمانان نیز آموخته‏اند که از نظر حقشناسى و انجام وظایف بندگى، آفریدگار جهان را به عظمت یاد کنند و او را ثنا گویند. همچنین به پیروان خود اجازه داده‏اند که در مواقع مقتضى افراد شایسته و خدمتگزاران اسلام و مسلمین را با ثناگویى تشویق کنند و از آنان قدرشناسى نمایند و به علاوه با تقدیر و تمجید آنان دگران را به راهشان سوق دهند و این مطلب در خلال بعضى از روایات خاطرنشان گردیده و در اینجا به دو مورد اشاره مى‏شود. على علیه‏السلام در «عهدنامه‏ى مالک اشتر» راجع به امراى ارتش و فرماندهان عالیمقام که همانند سد آهنین در مقابل دشمنان اسلام مقاومت مى‏نمایند بسیار توصیه نموده، از آن جمله فرموده است: 

    فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء علیهم و تعدید ما ابلى ذو و البلاء منهم. 

    تمنیات مشروعشان را با وسعت نظر مورد توجه قرار ده، پیوسته آنان را با ذکر جمیل و ثناگویى تشویق کن، و خدمات ارزنده‏اى را  که انجام داده‏اند و مصایبى را که تحمل نموده‏اند با شماره و تعداد بیان نما. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    72
    :: بازدید دیروز ::
    31
    :: کل بازدیدها ::
    188069

    :: درباره من ::

    تنزیل نور

    تنزیل نور
    دراین وبلاگ مطالبی در مورد قران ،دین اسلام وائمه اطهار(ع) ارائه خواهد شد.

    :: لینک به وبلاگ ::

    تنزیل نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماه‏های سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى‏ . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه‏ . حق نیکى کننده . حق همسایه‏ . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .

    :: آرشیو ::

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
    دوازده معصوم علیهم السلام
    آذر 1387
    دی 1387

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::