شرح دعای مکارم الاخلاق(2)
اما حدیث سوم:
عن ابىعبدالله (ع) قال: اذا دعا احدکم فلیبدء بالصلوه على النبى فان الصلوه على النبى مقبوله و لم یکن الله لیقبل بعض الدعاء و یرد بعضه.
امام صادق (ع) مىفرماید: وقتى یکى از شما در پیشگاه خداوند دعا مىکند البته تقاضاى خود را با صلوات بر پیامبر آغاز کند چه آنکه درود بر پیامبر، مقبول درگاه الهى است و خداوند چنین نمىکند که دعایى را که شامل چند مطلب است و با صلوات بر نبى آغاز شده قسمتى را بپذیرد و قسمت دیگر آن را رد کند. در اینجا به مورد است تذکر داده شود که روایت دگرى هم از امام صادق (ع) آمده که فرموده است: و ان یختم دعاءه بالصلوه على محمد و آل محمد.
علاوه بر آنکه در آغاز دعا صلوات بفرستد، در پایان دعا هم درود بفرستد و مجموعهى تمنیات خود را آغاز کند با دعاى به پیغمبر و پایان دهد با دعاى به پیغمبر.
از آنچه مذکور افتاد دو مطلب به دست آمد: اول آنکه دعا در دین مقدس اسلام و تمام ادیان آسمانى مشروعیت دارد، انبیاى سلف و همچنین پیمبر اسلام و ائمهى معصومین، خود دعا بسیار کردهاند و پیروان خود را به تقاضا از درگاه بارىتعالى تشویق نمودهاند. اما موضوع دوم که روشن شد این است که هر تمنایى ممکن است مورد قبول واقع شود یا آنکه مردود درگاه الهى گردد. اما دعایى که مسلما پذیرفته مىشود، تقاضاى صلوات بر محمد و آل محمد است. اولیاى دین توصیه کردهاند که مستدعیات خود را محفوف به صلوات بنمایید و در ابتدا و انتهاى آن بر پیامبر درود بفرستید تا دعاى شما شایستهى قبول باشد و در معرض اجابت خداوند بزرگ واقع شود و مقصد و مقصود شما تحقق یابد. از این رو امام سجاد (ع) دعاى «مکارمالاخلاق» را با صلوات بر پیامبر آغاز نموده، بدین منظور که سایر مطالب مورد درخواست که قسمت به قسمت در این دعا به پیشگاه خدا عرض مىکند به اجابت برسد و مورد قبول درگاه بارىتعالى واقع شود. و بلغ بایمانى اکمل الایمان.
امام سجاد (ع) بعد از ذکر صلوات، اول درخواستى که از خدا مىنماید این است که مىگوید: بار الها! ایمان مرا به کاملترین مدارج آن برسان.
دربارهى ایمان، سخن بسیار است و مطالب متعددى دربارهى آن در کتب اسلامى آمده که در اینجا به اختصار به بعضى از آنها اشاره مىشود: جمعى از آقایان مىگویند «ایمان» از مادهى «امن» است و آن حالت آرامش و اطمینان خاطرى است که در باطن انسان تحقق مىیابد. بنابراین مىگویند «ایمان» در اسلام عبارت است از حالت باور معنوى و آرامش نفس. مطلبى که بسیار قابل توجه است و دربارهى آن هم بحث شده این است که آیا «ایمان» عقد قلبى صرف است و بس، یا متضمن اقرار به زبان، شهادت به زبان، و عمل به بدن نیز هست. در این مورد، عقیدهى عدهاى از علماى بزرگ قدیم و حدیث این است که «ایمان» فقط عقیدهى قلبى است و بس، شهادت به زبان و عمل به بدن از شرایط «ایمان» است، به این معنى که کسى که مىخواهد ایمان به معناى تعالیم قرآن داشته باشد باید در دل مومن و به زبان مقر باشد و در مقام عمل هم وظایف لازم را انجام دهد.
کسانى که عقیده دارند که ایمان فقط عقد قلب است به آیاتى استشهاد مىنمایند. در یک آیه خداوند مىفرماید: کتب فى قلوبهم الایمان. ایمان را در دلهاى آنان نوشته است. در آیهى دیگر مىفرماید:
قالت الاعراب آمنا. قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم. کسانى از اعراب گفتند: ما ایمان آوردهایم. بگو ایمان نیاوردهاید بلکه اسلام آوردهاید و هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده است.
البته آیات دیگرى هم در قرآن هست که کلمهى «ایمان» در آنها آمده و آن را به عمل مستند و مرتبط کرده و در قرآن آیات شامل این ارتباط، بسیار است مانند: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات. و بشر الذین آمنوا و عملوا الصالحات.
و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات.
قرآن شریف در این آیات، بعد از ایمان، عمل صالح را مىگوید. معلوم مىشود عمل صالح غیر از ایمان است. اگر عمل صالح خودش جزء ایمان و مجموع عقد قلب و عمل زبان یک چیز واحد باشد، در آن صورت باید بگوییم «عمل صالح» که خودش جزء ایمان است عطف به نفس خود، یعنى ایمان، شده، در حالى که عطف شىء به نفس خود از نظر ادبى غلط است و نمىشود یک چیزى را به خودش عطف کنند و نسبت دهند. پس ناچار باید بگوییم «عمل صالح» ایمان نیست تا بتوانیم بگوییم نسبت دادن عمل صالح به «ایمان» از نظر اصل ادبى درست است و بجا. این یک خلاصهى مختصر از بیان آقایانى است که عقیده دارند ایمان فقط به دل است و بس، ربطى به زبان ندارد و ربطى به عمل هم ندارد.
اما در مقابل آنان آقایانى هستند که مىگویند: خیر، ایمان هم عقد دل است و هم عمل بدن. در اینجا مطلبى را از شیخ طوسى مىآوریم که ایشان ایمان را هم عقیدهى قلبى مىداند و هم اقرار به زبان و عمل بدن. شیخ طوسى مىفرماید ایمان مرکب است از تصدیق درونى و اقرار ظاهرى و استدلال ایشان بر این اساس است که مىگویند: اقرار به زبان تنها ایمان نیست. به دلیل این آیه: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا. اعراب آمدند، مىگویند ما ایمان آوردیم. خدا نفى مىکند و مىگوید: ایمان نیاوردهاید، چون در دلتان ایمان نیست پس مومن نشدهاید. اینان به زبان که مىگویند، خدا مىفرماید مقبول نیست. پس معلوم مىشود که ایمان در شرع مقدس فقط به زبان نیست.
در مقابل، شیخ طوسى از نظر جنبهى معنوى هم مىگوید: این قضیهى تصدیق قلبى هم بدون اقرار زبان، آن هم ایمان نیست و براى اثبات این مطلب به یک آیه استشهاد مىکند و آن آیه مربوط به حضرت موسى (ع) است که مىگوید: و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا. مىگوید: معجزات موسى را دیدند، در دل یقین داشتند که موسى پیغمبر خداست، اما به زبان انکار کردند. پس معلوم مىشود اگر آدمى در دل به نبوت موسى (ع) یقین داشته باشد اما آن را به زبان نیاورد به موسى (ع) ایمان نیاورده. دربارهى پیغمبر اسلام هم قرآن مىگوید: علماى یهود که آشنا به کتب سماوى هستند، یعرفونه کما یعرفون ابناءهم.
اینان پیغمبر را آنچنان خوب مىشناسند که فرزندان خودشان را، پس کسانى که پیامبر اسلام را فرستادهى خدا مىدانند و نبوت او را همانند شناختى که نسبت به فرزندان خویش دارند مىشناسند اما عقیدهى قلبى خود را با زبان انکار مىکنند ایمان ندارند، و آیات از اینگونه بسیار داریم.
نمونهى دیگرى از یقین قلبى اما خوددارى از اقرار در ابوجهل بود. ابوجهل مظهر شرک است، آدمى بسیار بد و سمبل کفر است. یک روز پیغمبر اکرم با بعضى از اصحاب خود در مکه از کوچهاى عبور مىکرد، ابوجهل هم با بعضى از رفقاى خود از آنجا مىگذشت. او هر وقت به پیغمبر مىرسید قیافهى تلخ، زننده، تند و بىادب به خود مىگرفت، اما این دفعه استثنائا با گشادهرویى پیش آمد و دست محکمى به پیغمبر داد و رفت. این امر بسیار شگفتآور بود. رفقاى خود ابوجهل گفتند: عجبا! آیا او به پیغمبر گرویده؟ پس جبههى ما ضعیف شده- مسلمانان گفتند: امرى حیرتآور است! آیا ابوجهل قبول اسلام کرده؟ پس اسلام از قوت بیشترى برخوردار گردیده. او مردى بسیار نیرومند است.
آنگاه مىنویسد: فقیل له. به ابوجهل گفتند: این چه بود؟ پاسخ داد: قال و الله انى لا علم انه صادق و لکن متى کنا تبعا لعبد مناف. گفت: به خدا قسم، من مىدانم که این مرد صادق و راستگوست و لکن چه موقع چنین بوده که ما پیرو عبد مناف و فرزندان او باشیم.
ملاحظه مىکنید که ابوجهل آنچنان به پیمبر ایمان باطنى و اعتقاد واقعى دارد که هم قسم یاد مىکند و هم سخن خود را با لام تاکید مىآورد ولى با زبان صریحا انکار مىکند و جلوهگاه کفر است. بنابراین همانطور که یهود مىدانستند موسى بن عمران فرستادهى خداست و یقین باطنى داشتند اما چون به زبان انکار کردند، کافرند، ابوجهل هم که مىداند که پیغمبر اسلام فرستادهى خداست ولى به زبان انکار مىکند، با ایمان نیست، باید زبان هماهنگ دل باشد. اگر کسى به دل معتقد است و عقیدهى قلبى را با زبان مىگوید، اما در عمل از روى طغیان و تکبر نسبت به اوامر الهى بىاعتناست و تعالیم بارىتعالى را نفى مىکند، واپس مىزند و اعراض مىنماید، او هم داراى ایمان نیست، زیرا اعراض از امر خدا و استکبار در مقابل فرمان آفریدگار جهان، منافى با ایمان دل و منافى با اعتراف زبان است.
نمونهى این امر ابلیس، در جریان سجدهى آدم است. از آیات قرآن استفاده مىشود که ابلیس به خدا ایمان داشت، آنچنان ایمانى که در صف فرشتگان قرار گرفته بود، ایمان خود را هم به زبان مىآورد و حتى در مواقعى نام حضرت حق را با احترام بسیار یاد مىکرد تا جایى که وقتى مطرود درگاه الهى شد و از قضیهى آدم رنجیدهخاطر گردید، گفت: فبعزتک لاغوینهم اجمعین.
آنقدر در مقام بیان، به خدا احترام کرد که به عزت او قسم یاد نمود- اما این شیطانى که ایمان باطنى دارد و به زبان هم اقرار مىکند، در مقام عمل و اطاعت از فرمان الهى سرکشى کرد، طغیان نمود، و از امر خدا رویگردان شد. خدا به فرشتگان فرمود، آدم را سجده کنند: و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابى و استکبر و کان من الکافرین.
ابلیس از اطاعت امر خدا ابا کرد، در مقابل فرمان الهى استکبار نمود و زیر بار اطاعت از فرمان خالق جهان نرفت و خدا تصریح مىکند به اینکه ابلیس، با این عمل به کفر گرایید و تمام اعمال گذشتهاش بر باد رفت.
بنابراین من حیث المجموع استفاده مىشود که ایمان دل، زمانى ارزش دارد که با انکار زبان مواجه نشود، و همچنین ایمان دل زمانى ارزنده است که به طغیان و سرکشى در عمل مواجه نگردد. اگر دل بود، زبان هم معترف بود، و بدن هم انجام وظیفه کرد، مجموع این سه امر ایمان است، و این مطلب در کتب روایات آمده که به پارهاى از آنها اشاره مىشود. رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: الایمان معرفه بالقلب و قول باللسان و عمل بالارکان.
ایمان عبارت از عرفان قلب است و عقیدهى باطنى و همچنین گفتارى است به زبان و عملى است به ارکان و جوارح.
عن النبى صلى الله علیه و آله: الایمان قول مقول و عمل معمول و عرفان العقول. ایمان گفتهاى است که به زبان آید و عملى است که انجام شود و معرفتى است که در قلب مستقر گردد.
عن ابىالصلت الخراسانى قال سالت الرضا (ع) عن الایمان فقال: الایمان عقد بالقلب و لفظ باللسان و عمل بالجوارح، لا یکون الایمان الا هکذا.
ابوالصلت خراسانى مىگوید از حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام دربارهى ایمان سوال کردم، در پاسخ فرمود: ایمان، عقد و اعتقاد به قلب است و لفظى است به زبان و عملى است به جوارح، و ایمان نیست مگر آنچه که گفتم.
راغب در کتاب مفردات فى غریب القرآن دربارهى «ایمان» مىگوید: و ذلک باجتماع ثلاثه اشیاء: تحقیق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بحسب ذلک بالجوارح و یقال لکل واحد من الاعتقاد و القول الصدق و العمل الصالح ایمان. قال تعالى: و ما کان الله لیضیع ایمانکم، اى صلاتکم.
تحقق ایمان به اجتماع سه چیز است: اول باور قلبى، دوم اقرار به زبان، و سوم عمل به جوارح، و دربارهى هر یک از این سه امر ایمان گفته مىشود و راغب به آیهى 143 سورهى بقره استشهاد مىکند که خدا در آن آیه مىفرماید: و ما کان الله لیضیع ایمانکم، اى صلاتکم.
خداوند ایمان شما را ضایع نمىکند، یعنى نماز شب را بىاجر نمىگذارد. گفتهى راغب در معنى کردن «ایمان» به نماز ضمن حدیثى مفصل از امام صادق (ع) آمده است:
عن عیاشى عن ابىعبدالله (ع) انه سئل عن الایمان اقول هو و عمل ام قول بلا عمل. فقال: الایمان عمل کله و القول بعض ذلک العمل مفترض من الله مبین فى کتابه واضح نوره ثابته حجته یشهد له الکتاب و یدعو الیه و لما انصرف نبیه الى الکعبه عن بیت المقدس قال المسلمون للنبى صلى الله علیه و آله ارایت صلواتنا التى نصلى الى بیت المقدس ما حالنا فیها و حال من مضى من امواتنا و هم یصلون الى بیت المقدس فانزل الله تعالى: و ما کان الله لیضیع ایمانکم فسمى الصلوه ایمانا.
از امام صادق (ع) سوال شد درباره اینکه آیا ایمان قول همراه با عمل است یا قول است بدون عمل. حضرت در پاسخ فرمود تمام ایمان عمل است و اقرار قسمتى از آن است که از طرف باریتعالى واجب شده، در کتاب الهى تبیین گردیده، نورش آشکار است و حجتش ثابت. قرآن شریف به این امر شهادت مىدهد و مردم را به آن فرامىخواند. آنگاه فرمود پس از آنکه نبى اکرم در نماز از بیتالمقدس متوجه کعبه شد و قبله تغییر کرد، مسلمانان گفتند یا رسول الله وضع ما در نمازهایى که به طرف بیتالمقدس خواندهایم چه خواهد بود و همچنین وضع در گذشتگان ما که نمازها را به سوى بیت المقدس خواندهاند چه مىشود؟ این آیه نازل شد: و ما کان الله لیضیع ایمانکم. خداوند ایمان شما را ضایع نمىکند.
آنگاه امام صادق (ع) فرمود: پروردگار نماز را ایمان خوانده است.
نتیجهى بحث این شد که «ایمان» مجموعهى عقد قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح است و امام صادق (ع) در پاسخ به پرسش سائل فرموده است: تمام ایمان عمل است، به این معنى که عمل روح عقد قلب است، عمل زبان اقرار است، و عمل جوارح اطاعت از اوامر الهى است. اگر برادران و خواهران مسلمان بخواهند طبق گفتهى قرآن شریف، واجد ایمان باشند، باید هر سه بعد مطلب را در نظر داشته باشند: از نظر معنوى، مومن و داراى باور روحى باشند، از جهت زبان اعتراف کنند، و در مقام عمل، اوامر الهى را اطاعت کنند تا بتوانند جایگاه خود را در صف مردم باایمان و مومنین راستین قرار دهند.