شرح دعای مکارم الاخلاق(54)
عن الصادق جعفر بن محمد علیهماالسلام ان رسول الله صلى الله علیه و آله سئل فى ما النجاه غدا فقال: انما النجاه فى ان لا تخادع الله فیخد عکم فانه من یخادع الله یخدعه و یخلع منه الایمان و نفسه یخدع لو یشعر. فقیل له: و کیف یخادع الله؟ قال: یعمل بما امره الله ثم یرید به غیره فاتقوا الله و اجتنبوا الریاء فانه شرک بالله.
حضرت جعفر بن محمد علیهماالسلام حدیث نمود که از رسول گرامى سوال شد: فرداى قیامت نجات در چیست؟ فرمود:
نجات در این است که با خداوند خدعه نکنید که با شما خدعه مىکند و ایمانتان را زایل مىنماید و خدعه کننده اگر بفهمد با عمل خود خویشتن را فریب مىدهد. به حضرت عرض شد: چگونه یک انسان با خداوند خدعه مىکند؟ فرمود: به چیزى که خدا امر نموده عمل مىنماید ولى در ضمیر خود غیر خدا را اراده مىکند. از این کار بپرهیزید و از ریا اجتناب نمایید که ریا شرک به خداوند است.
شرک در عبادت یعنى غش و خیانت در پرستش باریتعالى، آنقدر مهم است که اگر کسى مشرک بمیرد، به صریح قرآن شریف، در قیامت مغفرت الهى شامل حالش نمىشود.
ان الله لا یغفر ان یشرک به.
خداوند کسى را که به او شرک آورده و مشرک مرده است نمىآمرزد.
رسول اکرم در خطبهى مسجد خیف پس از ذکر خلوص عمل براى خدا از نصیحت مردم مسلمان نسبت به پیشوایان دین سخن گفته و فرموده است:
النصیحه لائمه المسلمین.
راغب مىگوید:
النصح تحرى فعل او قول فیه صلاح صاحبه.
نصح به معناى طلب خیر و صلاح عملى یا قولى براى شخص موردنظر است.
اقرب الموارد مىگوید:
نصح له وعظه و اخلص له الموده.
او را نصیحت کرد یعنى اندرزش داد و مودت خود را نسبت به وى خالص و عارى از شائبه نمود.
نصیحت به معناى موعظه معمولا در جایى گفته مىشود که گوینده و شنونده با هم مواجه باشند ولى نصح به معناى خیرخواهى یا مودت خالص شرطش مواجهه نیست. از این رو در روایات اسلامى خاطرنشان گردیده است که نصیحت مومن نسبت به مومن در حضور و غیاب است.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: یجب للمومن على المومن النصیحه له فى المشهد و المغیب.
امام صادق (ع) فرموده: نصیحت مومن نسبت به مومن هم باید در حضور باشد و هم در غیاب.
و عنه علیهالسلام: للمسلم على اخیه المسلم من الحق ان یسلم علیه اذا لقیه و یعوده اذا مرض و ینصح له اذا غاب.
و نیز فرموده است: از حقوق مسلمان به برادر مسلمانش این است که موقع ملاقاتش سلام گوید و چون بیمار شد عیادتش نماید و موقعى که از او دور مىشود و غائب مىگردد ناصحش باشد.
ائمهى مسلمین که پیمبر گرامى نصیحت و مودت بىشائبهى آنان را به مردم توصیه فرموده است داراى دو جنبه هستند: یکى جنبهى فردى و شخصى و آن دیگر جنبهى امامت و اجتماعى. اگر کسى از جهت فردى به امام غش و خیانت نماید امام مىتواند غش او را با لطف و خیرخواهى مقابله کند و با موعظه و اندرز به مسیر صحیح رهبریش فرماید، همانطور که امام سجاد (ع) در جملهى دعاى موضوع بحث امروز
از خداوند این توفیق را خواسته است که اگر کسى نسبت به او غش و خیانتى نماید از نظر خیرخواهى با وى مواجهه کند و او را به راه سعادت هدایت بنماید . اما اگر کسى به جنبهى امامت امام، یعنى شان رهبرى و پیشوائیش، خیانت نماید و در جامعه، مفاسد بزرگ به بار آورد نمىتوان از راه نصح و خیرخواهى با وى مقابله نمود و خیانتش را نادیده گرفت و شاهد روشن این مطلب، غش و خیانتى است که معاویه در مورد امامت على (ع) مرتکب شد و بر اثر آن، هزارها مسلمان کشته و ضربات سنگین و غیرقابل جبرانى به اسلام و مسلمین وارد آمد و در اینجا گوشهاى از آن خیانت توضیح داده مىشود:
به موجب روایات بسیارى که علماى عامه در کتب صحاح خود آوردهاند و همچنین روایاتى که در سایر کتب آمده است، رسول اکرم صلى الله علیه و آله در ایام حیات خود مکرر و با تعبیرهاى مختلف دربارهى ولایت و زمامدارى على (ع) بعد از خودش سخن گفت و نسبت به این مطلب مهم که حافظ وحدت مسلمین و عامل پیشرفت آنان بود اتمام حجت فرمود. اما پس از آنکه پیشواى اسلام از دار دنیا رفت، سخنان آن حضرت را نادیده انگاشتند و براى امر خلافت مسیر دگرى در پیش گرفتند و بر اساس آن مسیر ابىبکر و عمر و عثمان انتخاب شدند و پس از قتل عثمان، مردم با شور و هیجان بىنظیرى متوجه على (ع) گردیدند و با اصرار و جدیت از آن حضرت خواستند که امر خلافت را بپذیرد و زمان امور مسلمین را به دست بگیرد. مهاجر و انصار و تمام افراد نامى از آن جمله طلحه و زبیر با امام بیعت نمودند و حضرتش را بر کرسى خلافت و زمامدارى مستقر ساختند. سپس على (ع) براى معاویه بن ابىسفیان، که فرمانرواى منطقهى وسیع شام بود، نامه نوشت تا از جریان امر آگاهش سازد و طبق
وظیفه با آن حضرت بیعت نماید. امام (ع) در نامهى خود نوشت:
انه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان على مابا بعوهم علیه، فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد.
مردمى که با ابىبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من بیعت نمودند، طبق همان بیعتى که با آنان انجام دادند، بنابراین نه آنکه حاضر است حق گزینش روش دگرى را دارد و نه آنکه غائب است مىتواند بیعت را رد نماید.
لما بویع امیرالمومنین على بن ابیطالب علیهالسلام بلغه ان معاویه قد توقف عن اظهار البیعه له و قال ان اقرنى على الشام و اعمالى التى ولنیها عثمان بایعته فجاء المغیره الى امیرالمومنین فقال له یا امیرالمومنین! ان معاویه قد عرفت فقد ولاه الشام من کان قبلک فوله انت کیما تتسق عرى الامور، ثم اعزله ان بدالک. فقال امیرالمومنین اتضمن لى عمرى یا مغیره فیما بین تولیته الى خلعه؟ قال لا. قال لا یسالنى الله عز و جل عن تولیته على رجلین من المسلمین لیله سوداء ابدا و ما کنت متخذ المضلین عضدا لکن ابعث الیه و ادعوه الى ما فى یدى من الحق، فان اجاب فر جل من المسلمین له ما لهم و علیه ما علیهم و ان ابى حاکمته الى الله تعالى.
پس از آنکه بیعت با على (ع) پایان پذیرفت به آن حضرت خبر دادند که معاویه از بیعت خوددارى نموده و گفته است اگر على (ع) مرا در حکومت شام تثبیت مىکند و اختیاراتى را که عثمان به من داده است تایید مىنماید بیعت مىکنم. مغیره حضور على (ع) آمد و عرض کرد: معاویه را مىشناسى و خلیفهى قبل از شما به او
حکومت داده است، شما نیز با حکومت او موافقت فرمایید تا امر خلافت شما تحکیم یابد، سپس اگر لازم دانستید عزلش نمایید. على (ع) به مغیره فرمود: آیا تو ضمانت مىکنى از زمانى که او را مىگمارم تا زمانى که خلعش مىنمایم زنده باشم؟ گفت: نه. فرمود: نمىخواهم خداوند از من مواخذه نماید که چرا یک شب او را بر دو مسلمان مسلط و حاکم قرار دادى، من گمراهان را به کمک نمىگیرم. براى او پیغام بده و دعوتش کن به حقى که در دست من است، اگر قبول کرد او هم مانند یک مسلمان در منافع و مضار با سایر مسلمین شریک خواهد بود و اگر ابا کرد با او در پیشگاه خداوند محاکمه مىنمایم.
وقتى معاویه دانست على (ع) او را در حکومت شام ابقا نمىنماید و باید آن مقام را هر چه زودتر ترک گوید، به فکر افتاد دربارهى امام مسلمین برخلاف حق و مصلحت، اقداماتى بنماید و از راه غش و خیانت در جامعه ایجاد اختلاف کند و براى نیل به این هدف در اولین قدم نامهاى به این مضمون براى زبیر نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم، لعبد الله الزبیر امیرالمومنین من معاویه بن ابىسفیان. سلام علیک. اما بعد، فانى قد بایعت لک اهل الشام فاجابوا و استوثقوا الحرب فدونک الکوفه و البصره لا یسبقنک لها ابن ابیطالب فانه لا شىء بعد هذین المثلین و قد بایعت لطلحه بن عبیدالله من بعدک فاظهرا الطلب بدم عثمان و ادعوا الناس الى ذلک و لیکن منکم الجد و التشمیر.
نامهاى است براى بندهى خدا زبیر امیرالمومنین از معاویه بن
ابىسفیان. پس از سلام. من از مردم شام براى شما بیعت گرفتم، همه اجابت نمودند و به پایدارى سوگند یاد کردند. بر شما باد که پیش از آنکه پسر ابوطالب بر شما سبقت گیرد به امر کوفه و بصره بپردازید، چه آنکه پس از تنظیم امر کوفه و بصره مشکلى در راه نیست و در پایان نامه نوشت بعد از شما از مردم شام براى طلحه بن عبیدالله بیعت گرفتهام. باید هر دو نفر با هم خون عثمان را طلب کنید و مردم را به آن راه سوق دهید و در این عمل با ارادهى جدى و آمادگى کامل اقدام بنمایید. این نامه فریبنده،حس طمع را در ضمیر طلحه و زبیر بیدار کرد، زمزمهى مخالفت را آغاز نمودند و بعضى که از عدل على (ع) و رعایت تساوى حقوق مردم ناراضى بودند به آن دو پیوستند. دوستان واقعى امام که به اندیشهى باطل آنان پى برده بودند سخت ناراحت شدند. در آن موقع على (ع) به خارج مدینه رفته بود.
فاجتمع عمار بن یاسر و ابوالهیثم و رفاعه و ابو ایوب و سهل بن حنیف فتشاوروا ان یرکبوا الى على علیهالسلام بالقناه، فیخبروه بخبر القوم فرکبوا الیه فاخبروه باجتماع القوم و ما هم فیه من اظهار الشکوى و التعظیم لقتل عثمان و قال له ابوالهیثم: یا امیرالمومنین! انظر فى هذا الامر. فرکب بغله رسول الله صلى الله علیه و آله و دخل المدینه و صعد المنبر فحمد الله و اثنى علیه و اجتمع اهل الخیر و الفضل من الصحابه و المهاجرین فقال على علیهالسلام: لیس لاحد فضل فى هذا المال و هذا کتاب الله بیننا و بینکم و نبیکم محمد صلى الله علیه و آله و سیرته. و نزل عن المنبر و جلس ناحیه المسجد و بعث الى طلحه و الزبیر فدعاهما ثم قال لهما الم تاتیانى و تبایعانى طائعین غیر مکرهین؟ فما انکرتم، اجور فى حکم او استیثار فى فىء؟ قالا: لا. قال: افى امر دعوتمانى الیه من امر المسلمین
فقصرت عنه؟ قالا: معاذ الله. قال: فما الذى کرهتما من امرى حتى رایتما خلافى؟ قالا: خلافک عمر بن الخطاب فى القسم و انتقاصنا حقنا من الفىء.
عمار یاسر، ابوالهیثم، رفاعه، ابوایوب و سهل بن حنیف گرد آمدند و شور نمودند که سوار شوند به خارج شهر مدینه در قنات که محل اقامت على (ع) است بروند و جریان امر را به اطلاع برسانند. تصمیم خود را عملى نمودند، حضور حضرت رسیدند، عرض کردند عدهاى جمع شدهاند از تقسیم متساوى بیتالمال شکایت دارند و قتل عثمان را نیز مهم مىشمرند. على (ع) بر قاطر پیمبر سوار شد، به مدینه آمد. مستقیما به مسجد رفت، بر منبر قرار گرفت. اهل خیر و فضیلت از اصحاب و مهاجر جمع شدند. امام به توقع نابجاى کسانى که به تساوى حقوق مسلمین در تقسیم بیتالمال اعتراض داشتند پاسخ داد و فرمود: هیچکس را در اموال عمومى بر دگرى برترى نیست و این حکم کتاب خداوند است که در دست ماست و روش پیغمبر گرامى اسلام است. سپس از منبر به زیر آمد و در نقطهاى از مسجد نشست. طلحه و زبیر را به حضور طلبید، به آن دو فرمود: آیا شما به رغبت و بدون اکراه با من بیعت نکردید؟ اکنون چه باعث شده است که راه انکار در پیش گرفتهاید؟ آیا جورى در حکم یا پرداختى نابجا از بیتالمال پیش آمده؟ گفتند نه. آیا در کارى که خیر مسلمین در آن بوده و دعوتم نمودهاید من کوتاهى کردهام؟ گفتند نه. فرمود: پس چه چیز موجب مخالفت شما گردیده؟ آنها از خون عثمان سخنى نگفتند زیرا مىدانستند دروغ است و على (ع) کمترین مداخلهاى در این امر
نداشته، از این رو در پاسخ امام (ع) از تقسیم بیتالمال سخن گفتند و اظهار داشتند شما روشى برخلاف عمر بن خطاب اتخاذ نمودهاید و در تقسیم بیتالمال ما را با دگران مساوى قرار دادهاید و در واقع آن را مادهى اعتراض خود خواندند. ولى حقیقت غیر از آن بود که گفتند.
غش و خیانت معاویه به شخص على (ع) نبود، بلکه او به مقام امامت و رهبرى مسلمین خیانت نموده است، غش و خیانتى که موجب خونریزیهاى بزرگ در بصره و صفین و نهروان گردید، غش و خیانتى که براى اسلام و مسلمین زیانهاى غیر قابل جبران به بار آورد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله در خطبهى مسجد خیف فرموده بود: سه چیز است که دل هیچ مسلمانى در زمینهى آنها نباید به غل و غش آلوده باشد: اول اخلاص عمل براى خدا، دوم خیرخواهى و محبت خالص براى ائمهى مسلمین و معاویه با اعمال ظالمانهى خویش مخالفت صریح خود را با دومین دستور پیمبر اسلام آشکار ساخت، به امام مسلمین خیانت نمود و بذر اختلاف و پراکندگى در قلوب مسلمانان افشاند. امام سجاد (ع) در جملهى دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع بحث امروز است از غش فردى و خیانت شخصى افراد سخن گفته و از پیشگاه خدا درخواست نموده:
و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح.
بار الها! مرا موفق بدار تا با کسى که مورد خدعه و فریبم قرار داده و به من غش و خیانت نموده است به نصح و خیرخواهى مقابله نمایم. اما امام على (ع) دربارهى غش و خیانت معاویه هرگز چنین دعایى نمىکند زیرا معاویه به شخص على (ع) خیانت ننموده، بلکه خیانت او به مقام امامت و رهبرى آن حضرت بوده و در واقع به خدا و پیامبر و قرآن شریف و به اسلام و مسلمین خیانت نموده است. چنین
شخصى شایستهى عذاب عظیم الهى است نه آنکه خیانتش را با وعظ و اندرز پاسخ گوییم و با غش و مکرش به نصح و خیرخواهى مقابله نماییم.
سومین امرى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مسجد خیف خاطرنشان ساخت این بود:
و اللزوم لجماعتهم.
باید مسلمانان همواره با هم باشند و متحد، از غل و غش نسبت به یکدیگر که مایهى پراکندگى است پرهیز نمایند. به موجب روایات، اگر دل مسلمانى بىجهت نسبت به برادر دینیش ناخالص و آلوده به غش باشد پیوسته در سخط الهى خواهد بود مگر آنکه به خود آید و آن اندیشهى ناپاک را از صفحهى خاطر بزداید، و در اینجا به ذکر یک روایت اکتفا مىشود:
قال علیهالسلام: من بات و فى قلبه غش لاخیه المسلم بات فى سخط الله و اصبح کذلک و هو فى سخط الله حتى یتوب و یراجع.
کسى که شب را به صبح آورد و در دلش غشى نسبت به برادر مسلمانش باشد آن شب را در غضب خداوند صبح خواهد کرد و اگر شب را صبح کند و همچنان در دلش غش باشد آن روز نیز در سخط خداوند خواهد بود تا وقتى که به خود آید، توبه کند، و دل را از آن اندیشهى ناپاک منزه سازد.