تنزیل نور


ساعت 4:53 عصر چهارشنبه 87/11/30

شرح دعای مکارم الاخلاق(49)

بسم الله الرحمن الرحیم 

و تکذیبا لمن قصبنى، و سلامه ممن توعدنى. 

 به خواست حضرت باریتعالى این دو جمله از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» موضوع بحث و سخنرانى امروز است. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و دشنامگویى بدخواهان را تکذیب نمایم. در جمله‏ى دوم عرض مى‏کند: پروردگارا! کسى که مرا ارعاب مى‏کند و به اذیت و آزار تهدید مى‏نماید تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. 

در جوامعى که حکام مستبد و زورگو فرمانروا هستند و منویات خائنانه‏ى خویش را بى‏چون و چرا به موقع اجرا مى‏گذارند، مردم از حق و عدالت محروم‏اند و چون قدرت دفاع از خود ندارند، ناچارند که بیدادگریها را تحمل کنند و به مصائب و بلایا تن دردهند. اگر افراد آزرده و شجاعى در گوشه و کنار وجود داشته باشند که بتوانند در مواقعى به جبار خائن اعتراض کنند و مردم را به تخلف و سرپیچى از اوامرش تحریک نمایند، حکومت وقت با تهمت و افترا، عیبجویى و 

دشنامگویى، و از هر راه دیگر که ممکن شود مى‏کوشد تا آن عناصر شریف را بدنام نماید، قدر و منزلتشان را از میان ببرد، و سخنانشان را از اثر بیندازد. على (ع) و دیگر ائمه‏ى معصومین در طول حکومت معاویه و سایر حکام بنى‏امیه و بنى‏عباس با این گرفتارى مواجه بودند و به صور مختلف مورد هتک و اهانت واقع مى‏شدند. یک روز معاویه على (ع) را به قتل عثمان متهم نمود و مردم را به نام خونخواهى بر ضد آن حضرت تحریک کرد، روز دیگر مردم را نسبت به سب على (ع) وادار نمود و بدگویى و اسائه‏ى ادب نسبت به آن حضرت را در منابر و مجالس معمول ساخت و آن را از وظایف عبادى خطبا و مردم به حساب آورد و مامورین دولت و عموم مردم را در اجراى این دستور اکیدا مکلف و موظف ساخت. این مطلب تاریخى را حتى ولید بن عبدالملک که خود یکى از خلفاى بنى‏مروان است به فرزندان خویش گفته و آنان را به این امر واقف ساخته است. 

قال الولید ابن عبدالملک: مازلت اسمع اصحابنا و اهلنا یسبون على بن ابیطالب و یدفنون فضائله و یحملون الناس على شنانه فلا یزید ذلک من القلوب الا قربا و یجتهدون فى تقریبهم من نفوس الخلق فلا یزیدهم ذلک من القلوب الا بعدا و فى ما انتهى الیه الامر من دفن فضائل امیرالمومنین (ع) و الحیلوله بین العلماء و نشرها ما لا شبهه فیه على عاقل حتى کان الرجل اذا اراد ان یروى عن امیرالمومنین (ع) روایه لم یستطع ان یضیفها الیه بذکر اسمه و نسبه و تدعوه الضروره الى ان یقول: حدثنى رجل من اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله او یقول حدثنى رجل من قریش و منهم من یقول حدثنى ابو زینب. 

روزى ولید بن عبدالملک به فرزندان خود گفت: من پیوسته مى‏شنیدم که اصحاب ما و خاندان ما على (ع) را سب مى‏کنند و فضایل و کمالات آن حضرت را دفن مى‏نمایند و مردم را به دشمنى با آن جناب وامى‏دارند، اما این کار برخلاف انتظار اصحاب ما موجب مى‏شد که على (ع) به دلها نزدیکتر شود و آل امیه از دلها دورتر و کار دفن فضایل على (ع) و بى‏خبر نگاهداشتن افراد عالم و تحصیلکرده از مراتب کمالات آن حضرت به جایى رسید که احدى جرئت نمى‏کرد حدیثى را در مجالس از على (ع) نقل کند و از آن حضرت اسم ببرد و ناچار بود بگوید: یکى از اصحاب رسول خدا حدیث نموده است، یا بگوید مردى از قریش حکایت کرده است، و بعضى مى‏گفتند: پدر زینب حدیث نموده است. 

علماى خاصه و عامه احادیث زیادى از رسول گرامى راجع به سب مسلمان در کتب خود آورده‏اند و در اینجا به ذکر دو حدیث اکتفا مى‏شود: 

عن النبى صلى الله علیه و آله: سباب المومن کالمشرف على الهلکه. 

سب کننده‏ى مومن مانند کسى است که در پرتگاه هلاکت قرار گرفته است. 

و عنه صلى الله علیه و آله: سباب المسلم فسوق و قتاله کفر. 

دشنامگویى به مسلمان فسق است و جنگ با او کفر. 

این حدیث در کتابهاى بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى و ابن ماجه آمده است. بدبختانه معاویه بن ابى‏سفیان برخلاف دستور رسول 

اکرم حق و عدل را نادیده گرفت، هم على (ع) را سب نمود و هم با آن حضرت جنگید و در نتیجه مشمول هر دو قسمت حدیث پیمبر گرامى قرار گرفته است. در مقابل اعمال نارواى معاویه بن ابى‏سفیان به روش اسلامى و الهى على (ع) توجه بنمایید: 

و قد سمع قوما من اصحابه یسبون اهل الشام ایام حربهم بصفین: انى اکره لکم ان تکونوا سبابین، و لکنکم لو وصفتم اعمالهم، و ذکرتم حالهم، کان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر، و قلتم مکان سبکم ایاهم: اللهم احقن دماءنا و دماءهم، و اصلح ذات بیننا و بینهم و اهدهم من ضلالتهم حتى یعرف الحق من جهله. 

على (ع) شنید که بعضى از اصحابش در ایام جنگ صفین اهل شام را سب مى‏کنند. فرمود: میل ندارم شما در جمع دشنام‏دهندگان باشید و اگر اعمال اهل شام را بگویید و متذکر حالشان بشوید از نظر سخن شایسته‏تر و از جهت عذر، رساتر است، شما به جاى سب بگویید: خدایا! ما و آنان را از ریختن خون یکدیگر مصون و محفوظ دار، خدایا! بین ما و آنان اصلاح برقرار نما و آنها را از گمراهى به هدایت سوق ده تا جاهل، حق را بشناسد. 

معاویه بن ابى‏سفیان و آل امیه علاوه بر نسبتهاى دروغ و خلاف واقع به على (ع) و سب و دشنام آن حضرت در مجالس، و همچنین دفن نمودن فضایل آن جناب، به خیانت بهت‏آور دگرى دست زدند و با تبلیغات خائنانه‏ى خود، بخصوص در منطقه‏ى وسیع شام، وابستگى و قرابت على (ع) و حضرت صدیقه‏ى اطهر و فرزندان معصومشان را با رسول گرامى پنهان داشتند و هویت آنان را در افکار 

عوام مردم به گونه‏هاى مختلف ترسیم کردند و به مردم فهماندند که تنها اهل‏بیت رسول خدا و وراث آن حضرت بنى‏امیه هستند و از این راه، خود را جانشین بحق پیشواى اسلام معرفى نمودند و تحت این عنوان مقدس، جنایات بزرگى را مرتکب شدند و این تبلیغات خائنانه و خلاف واقع همچنان جریان داشت تا با انقلاب بنى‏عباس، کاخ ستمکارى بنى‏امیه فروریخت و دروغ آنان آشکار گردید. براى آنکه تا اندازه‏اى شنوندگان به این خیانت تبلیغى واقف شوند، در اینجا گوشه‏اى از تاریخ را به عرض شنوندگان محترم مى‏رسانم. مسعودى، مورخ نامى، از قول یکى از برادران تحصیلکرده و عالم خود نقل مى‏کند که مى‏گفت: روزها با جمعى مى‏آمدیم، در نقطه‏اى مى‏نشستیم، و درباره‏ى ابوبکر و عمر و على (ع) و معاویه مناظره مى‏کردیم و گفته‏هاى اهل علم را در این باره نقل مى‏نمودیم. چند نفر عوام مى‏آمدند، نزدیک ما مى‏نشستند و سخنان ما را استماع مى‏نمودند. روزى یکى از آنان که عقل بیشتر و ریش بلندترى داشت به ما گفت: چقدر درباره‏ى معاویه و على و فلان و فلان سخن مى‏گویید، از او پرسیدیم شما در این باره چه مى‏گویید؟ گفت درباره‏ى چه شخصى مى‏پرسید، مقصودتان کیست؟ گفتم على (ع). گفت مگر نه این است که او پدر فاطمه بود، پرسیدم فاطمه کیست؟ گفت: عیال پیغمبر اسلام، دختر عایشه، و خواهر معاویه. پرسیدم قصه‏ى على (ع) به کجا انجامید؟ گفت: در غزوه‏ى حنین کشته شد. 

سپس مسعودى مى‏گوید: 

و نزل عبدالله بن على الشام و وجه الى ابى‏العباس السفاح اشیاخا من اهل الشام من ارباب النعم و الریاسه من سائر اجناد الشام فحلفوا لابى العباس السفاح انهم ما علموا لرسول الله صلى الله علیه و آله 

قرابه و لا اهل بیت یرثونه غیر بنى امیه حتى ولیتم الخلافه. 

عبدالله بن على از افسران بنى‏عباس بود و براى کشتن مروان حمار، آخرین خلیفه‏ى اموى، به شام وارد شد. او جمعى از شیوخ اهل شام را که صاحب ثروت و ریاست بودند و غیر از سپاهیان شام به حساب مى‏آمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اینان در حضور ابوالعباس سفاح قسم یاد کردند که ما براى پیمبر گرامى اسلام قرابت و اهل‏بیتى که وارث او باشند جز بنى‏امیه نمى‏شناختیم تا شما عهده‏دار امر خلافت شدید و زمام امور را به دست گرفتید. 

نه تنها اهل‏بیت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلکه عده‏ى زیادى از مردم کوفه نیز از این امر آنچنان که باید آگاهى نداشتند و اهل‏بیت را به خوبى نمى‏شناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبلیغات خائنانه‏ى بنى‏امیه، سب على (ع) در مجالس، معمول بود و گویندگان خودفروخته در منابر به حضرتش دشنام مى‏گفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نیز از این جسارت و اسائه‏ى ادب مصونیت نداشتند. عمر بن عبدالعزیز که به مقام خلافت رسید تصمیم گرفت از سب آن حضرت جلوگیرى نماید. تصمیم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام مامورین دولت، در سراسر کشور، دستور داد این مهم را عملى نمایند و بر اثر این تصمیم، رفته رفته، سب على (ع) در مجامع و منابر متروک گردید. واقعه‏ى دردناک عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و سایر اهل‏بیت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت. خطبه‏هاى نافذ امام سجاد و حضرت زینب در نقاط حساس کوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس یزید مردم را به مقدار قابل ملاحظه‏اى از حقیقت امر و خیانت آل‏امیه آگاه نمود و مکر آنان را 

که مدعى قرابت نزدیک با پیغمبر بودند و خویشتن را وارث بحق پیشواى اسلام مى‏خواندند آشکار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان، سب و دشنام در داخل کوفه و شام تقلیل یافت. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعا که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه خدا عرض مى‏کند: و تکذیبا لمن قصبنى. 

بار الها! مرا از نیرویى برخوردار فرما که بتوانم عیبجویى و دشنامگویى بدخواهان را تکذیب نمایم. 

مقصود امام از این تکذیب نه آن است که به مردم بفرماید آن گفته‏ها دروغ است، بلکه هدف آن حضرت این است که خداوند موجباتى را فراهم آورد که بتواند حقایق امر را براى مردم بیان کند و شنوندگان را به دروغ بودن آن تبلیغات خائنانه واقف سازد تا مردم بدانند که سب و دشنامشان گناه بوده و از عمل خود پشیمان شوند و از آن پس خویشتن را به آن گناهان آلوده ننمایند. این موفقیت در سفر کوفه و شام نصیب آل رسول (ص) گردید و موجب شد که زن و مرد در مواقع مختلف گریستند و از اعمال خود ابراز شرمندگى نمودند. آنجا که حضرت زینب در آغاز خطبه‏ى کوفه فرمود: 

و الصلواه على ابى‏محمد، به مردم فهماند که او دختر پیمبر اسلام است که با شما سخن مى‏گوید. 

وقتى ام کلثوم فرمود: 

ان الصدقه علینا محرمه، و به زن صدقه دهنده فرمود: ما فرزندان پیمبریم. 

اما مهمتر از تمام سخنرانیها در سفر اسارت سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور یزید و مردم بود. در روایت چنین مى‏گوید: 

انه علیه‏السلام سال یزید ان یخطب یوم الجمعه فقال نعم. فلما کان یوم الجمعه امر ملعونا ان یصعد المنبر و یذکر ما جاء على لسانه من المساوى فى على و الحسین علیهماالسلام. فصعد الملعون المنبر و قال ماشاء من ذلک. فقال الامام (ع) ائذن لى حتى اخطب انا ایضا. فندم یزید على ما وعده من ان یاذن له فلم یاذن له. فشفع الناس فیه فلم یقبل شفاعتهم. ثم قال معاویه ابنه و هو صغیر السن: یا اباه! ما یبلغ خطبته. ائذن له حتى یخطب. قال یزید: انتم فى امر هولاء فى شک. انهم ورثوا العلم و الفصاحه و اخاف ان یحصل من خطبته فتنه علینا، ثم اجازه. فصعد (ع) المنبر. 

امام سجاد (ع) قبلا از یزید خواسته بود که روز جمعه منبر برود و یزید پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسید. مرد منحرفى را امر نمود که منبر برود، به حضرت على و حضرت حسین علیهماالسلام بدگویى نماید. او منبر رفت و هر چه خواست در این باره گفت. سپس امام (ع) استیذان منبر نمود. یزید که از وعده‏ى قبلى خود پشیمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذیرفته نشد. سپس معاویه فرزند یزید که سن کمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت: پدر! این شخص چه کارى را مى‏تواند با خطبه‏ى خود انجام دهد، اجازه بده. یزید گفت: اینان وارث علم و فصاحت‏اند و من مى‏ترسم از سخنرانى او فتنه‏اى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت. پس از حمد خداوند و ذکر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت این بود که به حضار بفهماند کسى که با شما سخن مى‏گوید فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشکار شود که بنى‏امیه به دروغ خود را اهل‏بیت و وارث پیشواى اسلام 

خوانده‏اند. امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبى‏اکرم اکتفا نکرد، بلکه بعضى از آیات قرآن شریف را که در امر معراج نازل شده و همه مى‏دانستند که مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود: 

انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى، انا ابن من دنى فتدلى، فکان قاب قوسین او ادنى، انا ابن من اوحى الیه الجلیل ما اوحى. 

خلاصه، پس از ذکر پاره‏اى از ممیزات و اوصاف آن حضرت فرمود: 

انا ابن الحسین القتیل بکربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمه الزهراء. 

من فرزند حسین قتیل کربلایم، من پسر على مرتضایم، من پسر محمد مصطفایم، من فرزند فاطمه‏ى زهرایم. 

وقتى سخن امام (ع) به اینجا رسید صداى شیون و گریه‏ى شدید مردم بلند شد، یزید احساس فتنه و آشوب کرد، به موذن گفت برخیزد براى نماز اذان بگوید. امام کرسى سخن را ترک نفرمود، وقتى موذن به اسم مبارک رسول اکرم رسید، امام سجاد عمامه‏ى خود را از سر برداشت و به موذن قسم داد که ساکت شود. سپس از روى کرسى خطابه متوجه یزید شد و فرمود: این محمد جد توست یا جد من است، اگر او را جد خودت بدانى همه مى‏دانند دروغ گفته‏اى، اما اگر او را جد من بدانى از تو مى‏پرسم چرا فرزند او را کشته‏اى و چرا اموال اهل‏بیت را به غارت برده‏اى و چرا خانواده‏ى پیغمبر را اسیر گرفته و گرد بلاد گردانده‏اى؟ یزید اوضاع و احوال را خطرناک دید و به موذن فریاد زد اقامه‏ى نماز را بگوید. 

فوقع بین الناس دمدمه و زمزمه عظیمه، فبعض صلى و بعضهم لم یصل حتى تفرقوا. 

در این موقع از مردم کلمات خشم‏آلود شنیده مى‏شد و صداهایى همانند لهیب آتش به گوش مى‏رسید، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند. 

ثم ارسلت زینب علیهاالسلام الى یزید تساله الاذن ان یقمن الماتم على الحسین فاجاز ذلک و انزلهن فى دار الحجاره فاقمن الماتم هناک سبعه ایام و یجتمع عند هن فى کل یوم جماعه کثیره لا تحصى من النساء فقصد الناس ان یهجموا على یزید فى داره و یقتلوه. فاطلع على ذلک مروان و قال لیزید: لا یصلح لک توقف اهل‏بیت الحسین فى الشام فاعد لهم الجهاز و ابعث بهم الى الحجاز فهیا لهم المسیر و بعث بهم الى المدینه. 

حضرت زینب علیهاالسلام براى یزید پیام فرستاد که موافقت کند براى حسین بن على علیهماالسلام مجلس ماتمى تشکیل دهد، موافقت نمود، هفت روز مجلس عزا ادامه داشت و هر روز عده‏ى زیادى از زنان شام در مجلس شرکت مى‏کردند، مجموع جریانها زمینه‏ى هیجان در مردم آماده نمود، مى‏خواستند به خانه‏ى یزید هجوم برند و او را به قتل برسانند. مروان از این تصمیم آگاهى یافت، براى یزید پیام فرستاد که ماندن اهل‏بیت در شام به صلاح نیست، وسایل حرکتشان به حجاز را آماده کن، آماده نمود و آنان را روانه‏ى مدینه ساخت. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    60
    :: بازدید دیروز ::
    31
    :: کل بازدیدها ::
    188057

    :: درباره من ::

    تنزیل نور

    تنزیل نور
    دراین وبلاگ مطالبی در مورد قران ،دین اسلام وائمه اطهار(ع) ارائه خواهد شد.

    :: لینک به وبلاگ ::

    تنزیل نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماه‏های سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى‏ . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه‏ . حق نیکى کننده . حق همسایه‏ . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .

    :: آرشیو ::

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
    دوازده معصوم علیهم السلام
    آذر 1387
    دی 1387

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::