شرح دعای مکارم الاخلاق( 48)
امام سجاد علیهالسلام در جملهى اول این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است، از پیشگاه خداوند درخواست مىنماید:
و هب لى مکرا على من کایدنى.
بار الها! هر کس با من از در خدعه و کید وارد مىشود تو به من مکرى عطا فرما که خدعهى او را دفع کنم.
درخواست امام سجاد (ع) از پیشگاه خداوند در اعطاى مکر، نظیر همان مکرى است که پروردگار در مقابل حیله و کید ابوسفیان و مشرکین به پیغمبر اکرم اعطا فرمود و بدان وسیله اسلام و مسلمین را از خطر نجات داد.
در جمله دوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است، امام سجاد (ع) در پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و قدره على من اضطهدنى.
بار الها! هر که مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من مسلط گردد به من قدرتى بده که مانع قهاریت او شوم.
خداوند مردم را آزاد آفریده و خواستهى ذات مقدسش آزادى مردم است و نباید انسانى، خود را برده و بندهى انسان دگرى قرار دهد. على (ع) ضمن نامهاى که به فرزندش حضرت مجتبى نوشته فرموده است:
و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا.
فرزند عزیز! بندهى کسى نباش که قضاء الهى و ارادهى باریتعالى در این است که تو آزاد باشى.
بدبختانه در قرون گذشته مردمانى خودخواه و زورگو وجود داشتهاند که مردم را برده و بندهى خود مىگرفتند و مورد انواع تحقیر و اهانتشان قرار مىدادند و در عصر حاضر نیز این قبیل خودخواهان حتى در کشورهاى پیشرفته بسیارند. یکى از خدمات بزرگ پیمبران الهى نجات دادن انسانها از این ذلت و اسارت بود. در قرآن شریف و در روایات اولیاى گرامى اسلام مکرر این امر مهم ذکر شده است. از آن جمله موقعى که فرعون در مصر جبارانه حکومت مىکرد و خود را مالک مردم مىدانست هر چه پسر در بنىاسرائیل متولد مىشد سر مىبرید و حضرت موسى در همان زمان به دنیا آمد. خداوند براى حفظ جان او به مادرش الهام فرمود که فرزندش را در صندوقچهاى قرار دهد و در رود نیل بیفکند و با الهام به او وعده داد که او را حفظ مىکنم و او را به تو برمىگردانم. جریان آب به فرمان الهى صندوقچه را در نهرى برد که در باغ بزرگ دربار جریان داشت. آسیه و فرعون صندوقچه را دیدند، به دستورشان از آب گرفتند، طفلى را در آن مشاهده کردند که به ارادهى حضرت حق، محبت کودک در دلشان قرار گرفت، از خطر مرگ رهایى یافت، قرار شد او را نگاه دارند و براى تغذیهى کودک، قضاى الهى ترتیبى را فراهم آورد که طفل به مادرش برگشت و او فرزند خویش را شیر مىداد. موقعى که موسى به نبوت مبعوث گردید و در معیت برادرش هارون به کاخ فرعون آمدند، خود را فرستادگان الهى معرفى نمودند و از وى خواستند که از بنىاسرائیل دست بردارد و آنان را با آن دو نفر به خارج مصر بفرستد. فرعون موسى را شناخت، از روزگار کودکى او سخن گفت و نگاهدارى
وى را به رخش کشید و بر وى منت گذاشت. موسى برآشفت و گفت:
و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنىاسرائیل.
برده گرفتن بنىاسرائیل را بر سر من منت مىگذارى؟
یعنى در جنایتى که مرتکب شدهاى به جاى شرمندگى، خود را طلبکار مىدانى؟ و خلاصه، موسى در ذیل حمایت باریتعالى با فرعون مبارزه کرد و سرانجام فرعون در رود نیل غرق شد و خداوند تعالى به حیات ننگینش خاتمه داد.
پیشواى بزرگ اسلام نیز از طرف حضرت باریتعالى ماموریتى اینچنین داشت. خداوند در قرآن اشاره فرموده:
و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم.
پیغمبر اکرم موظف است که از طرف خداوند فشارهاى سنگین را از دوش مردم بردارد، زنجیرهاى بردگى را بشکند، و آنان را آزاد سازد.
على (ع) هدف عالى ماموریت رسول گرامى را ضمن خطبهاى چنین بیان نموده است:
اما بعد، فان الله تبارک و تعالى بعث محمدا صلى الله علیه و آله لیخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولایه عباده الى ولایته.
پس از حمد باریتعالى فرمود: خداوند، پیغمبر اکرم را مبعوث نمود براى آنکه توجه بندگان خدا را از بندگى بندگان به بندگى خدا معطوف دارد و از تعهدات بندگان به تعهدات الهى ملتزم نماید و از
اطاعت بندگان به اطاعت خداوند وادار سازد و از ولایت و سلطهى بندگان تسلیم سلطهى الهى شوند.
بر اثر مجاهدات رسول گرامى، مسلمانان واقعى که به آن حضرت ایمان راستین داشتند از تمام بندگىها، تعهدات، اطاعتها و سلطههاى ناروا رهایى یافتند و بنده و فرمانبر بىقید و شرط خدا شدند و از جنایت جباریت جباران رهیدند و به آزادى واقعى و شایستهى انسان دست یافتند، ولى بعد از مرگ رسول گرامى افراد خائنى تدریجا در میان مسلمین نفوذ نمودند و آنان را از مسیر حق منحرف ساختند و به انحراف سوق دادند و کار به جایى رسید که یزید بن معاویه، مرد خودسر و جبار، در کرسى خلافت اسلام مرتکب بدترین جرایم و جنایات گردید، از آن جمله موقعى که مردم مدینه بر اثر حادثهى خونین عاشورا و قتل حضرت حسین (ع) بر ضد حکومت وى قیام نمودند مسلم بن عقبه را با لشکر شام به مدینه فرستاد تا مردم را سرکوب کند و از آنان بیعت بگیرد. در آن زمان امام سجاد (ع) در مدینه بود، لشکر شام به فرماندهى مسلم ابن عقبه وارد مدینه شدند و ظرف چند روز مرتکب جرایمى گردیدند که زبان و قلم از شرح آن شرم دارد و بر اثر آن همه جنایات و جرایم، بسیارى از علماى عامه و خاصه در کتابهاى خود کلمهى «مسلم» را از نام او برداشتند و به جاى آن کلمهى «مسرف» گذاردند و اغلب نوشتند «مسرف ابن عقبه». مسعودى، مورخ معروف، ضمن جریان امر مدینه دربارهى بیعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم سخن مىگوید و گوشهاى از تاریخ زندگانى امام سجاد (ع) را در آن موضع نقل مىکند که آن جملهى تاریخى، بسیار مناسب با بحث امروز است:
و بایع الناس على انهم عبید لیزید و من ابى ذلک امره مسرف
على السیف و نظر الناس الى على بن الحسین السجاد و قد لاذ بالقبر و هو یدعو فاتى به الى مسرف و هو مغتاض علیه فتبرا منه و من آبائه فلما رآه و قد اشرف علیه ارنعد و قام له و اقعده الى جانبه و قال له سلنى حوائجک. فلم یساله فى احد ممن قدم الى السیف الا شفعه فیه. ثم انصرف عنه و قیل لمسلم رایناک تسب هذا الغلام و سلفه فلما اتى به الیک رفعت منزلته. فقال: ما کان ذلک لراى منى لقد ملئى قلبى منه رعبا.
مسلم بن عقبه از مردم بیعت مىگرفت که بندهى یزید باشند و هر کس از چنین بیعتى ابا مىنمود به دستور مسلم بن عقبه کشته مىشد. در این اوضاع و احوال وحشتزا مردم مدینه دیدند امام سجاد (ع) به قبر مقدس پیمبر پناهنده شده و در پیشگاه باریتعالى دعا مىکند که در این موقع، مامورین، حضرتش را نزد مسلم بن عقبه بردند در حالى که نسبت به آن حضرت خشمگین بود و على بن الحسین و آباى معصومش را مورد اسائهى ادب قرار داده و تبرى مىجست. وقتى امام نزدیک مسلم بن عقبه رسید و چشمش به روى حضرت افتاد بر خود لرزید، به پا خاست، و آن جناب را پهلوى خود نشاند و به حضرتش عرض کرد: حوایج خود را بخواهید. امام در این فرصت براى نجات کسانى که دستور قتلشان را داده بود استفاده نمود و تمام کسانى را که براى کشتن به کنار شمشیر برده بودند شفاعت نمود و مسلم بن عقبه شفاعت را پذیرفت و همهى آنان از قتل رهایى یافتند. سپس امام (ع) از مجلس بیرون آمد. پس از خروج آن حضرت کسانى به مسلم ابن عقبه گفتند: ترا دیدیم که به امام سجاد و پدرانش بد
مىگویى، اما وقتى او را نزد تو آوردند احترام نمودى. پاسخ داد من طبق اراده و راى خود چنین نکردم، بلکه قلب من از دیدن آن حضرت مملو از ترس گردید، از این رو تکریم و احترامش نمودم.
امام سجاد (ع) در جملهى دوم این قطعه از دعاى «مکارمالاخلاق» که موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
و قدره على من اضطهدنى.
بار الها! هر که مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پیدا کند قدرتى به من عطا فرما که مانع قهاریت او شوم.
قدرت اعطایى خداوند به امام سجاد (ع) همان ابهت و عظمتى بود که در وجود آن حضرت مستقر فرمود و بر اثر آن، مسلم بن عقبه از دیدن امام بر خود لرزید و بدون اراده در مقابل على بن الحسین خاضع گردید و از اعمال جباریت چشم پوشید، حضرت را مورد تکریم و احترام قرار داد و شفاعتش را دربارهى کسانى که در آستانهى قتل قرار گرفته بودند پذیرا شد.
براى امام صادق (ع) نیز در زمان منصور دوانقى این قبیل قضیه مکرر اتفاق افتاد و هر گاه منصور خواست جباریت خود را اعمال نماید، امام با توجه به خداوند و استمداد از قدرت لایزال او از عظمت و ابهتى برخوردار گردید که تصمیم منصور بر اثر آن درهم شکست و نتوانست نسبت به آن حضرت اعمال جباریت نماید و در اینجا، به طور نمونه، یک مورد ذکر مىشود: منصور دوانقى به وزیر دستور داد امام صادق (ع) را به حضورش بیاورد. حضرت را حاضر نمود. وقتى چشم منصور به امام افتاد گفت: خدا بکشد مرا اگر ترا به قتل نرسانم، در سلطنت من اخلال مىکنى، و در طلب هلاکت من
هستى. امام (ع) قسم یاد کرد که چنین قصدى نداشتهام و اگر کسى چنین خبرى داده، دروغ گفته است. براى اینکه آتش خشم او را فرونشاند فرمود: به یوسف ظلم شد بخشید، و ایوب مبتلا گردید صبر کرد، و سلیمان مشمول عطاى الهى شد شکر نمود. اینان پیمبران الهى بودند و نسب تو به آنها مىرسد. منصور از شنیدن این چند جمله آرام گرفت و امام را به نقطهى رفیع مجلس دعوت نمود. حضرت در آنجا نشست، سپس گفت: این خبر را فلانى به من داده. امام فرمود: احضارش کن تا مرا با گفتهى خود موافق کند. او را وارد مجلس نمودند. منصور به وى گفت: آن را که گفتهاى از جعفر بن محمد شنیدهاى؟ جواب داد: آرى. امام به منصور فرمود: او را بر آنچه مىگوید قسم بده. منصور گفت: قسم یاد مىکنى؟ پاسخ داد: بلى و سوگند را آغاز نمود. امام به منصور فرمود: مرا واگذار تا او را قسم بدهم. منصور پذیرفت. امام فرمود: بگو از حول و قوهى خدا برى باشم و ملتجى به حول و قوهى خودم باشم که امام صادق (ع) چنین و چنان کرده و چنین و چنان گفته. مرد سعایت کننده از اینچنین سوگندى چند لحظه توقف نمود و امتناع کرد، ولى بعدا آغاز نمود و در جریان قسم یاد کردن طولى نکشید که پاى خود را به زمین کوبید و افتاد. منصور از مشاهدهى این منظره بسیار ناراحت شد، گفت پاى این دروغگو را بگیرید و از مجلس بیرون بکشید، خدایش لعنت کند.
قال الربیع: و کنت رایت جعفر بن محمد علیهماالسلام حین دخل على المنصور یحرک شفتیه فکلما حرکهما سکن غضب المنصور حتى ادناه منه و قد رضى عنه. فلما خرج ابوعبدالله علیهالسلام من عند ابیجعفر اتبعته فقلت له: ان هذا الرجل کان من اشد الناس غضبا علیک فلما دخلت علیه دخلت و انت تحرک شفتیک و کلما
حرکتهما سکن غضبه، فباى شىء کنت تحرکهما؟ قال بدعاء جدى الحسین بن على علیهماالسلام. قلت جعلت فداک و ما هذا الدعاء؟ قال «یا عدتى عند شدتى و یا غوثى عند کربتى احرسنى بعینک التى لا تنام و اکنفنى برکنک الذى لا یرام».
ربیع گفت: مىدیدم وقتى جعفر بن محمد علیهماالسلام وارد مجلس منصور مىشد دو لبش حرکت مىکرد و آهسته چیزى مىگفت و به هر نسبت که به گفتهى خود ادامه مىداد خشم منصور آرامتر مىشد تا نزدیک منصور رسید و سرانجام، مجلس به خشنودى خلیفه منتهى گردید. وقتى امام صادق (ع) منصور را ترک گفت از پى حضرت رفتم و عرض کردم منصور در ابتدا نسبت به شما بسیار خشمگین بود، اما با حرکت لبهاى شما خشمش آرام مىشد، مگر شما چه مىگفتید؟ فرمود دعاى جدم حسین بن على علیهماالسلام را مىخواندم. عرض کردم فدایت شوم، آن دعا چیست؟ حضرت دعا را خواند و ترجمهاش این است: «اى خدایى که در شداید و سختیها پناه و ملجا منى، اى خدایى که در غم و اندوه جانکاه معین و ناصر منى، بار الها! مرا با چشم خداییت که هرگز به خواب نمىرود نگاهدارى و محافظت کن، بار الها! مرا در کنف حمایت و پشتیبانى خود که هرگز سست و ضعیف نمىشود قرار ده.