شرح دعای مکارم الاخلاق(47 )
بسم الله الرحمن الرحیم
و هب لى مکرا على من کایدنى، و قدره على من اضطهدنى.
این دو جمله از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» است که به خواست حضرت باریتعالى موضوع بحث سخنرانى امروز است. در جملهى اول، امام علیهالسلام در پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! هر کس با من از در خدعه و کذب وارد مىشود تو به من مکرى عطا فرما که بتوانم کید او را دفع کنم. در جملهى دوم، امام در پیشگاه پروردگار عرض مىکند: بار الها! هر که مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پیدا کند تو به من قدرتى عطا فرما که مانع جباریت و قهاریت او شوم.
اولین کلمهاى که در این قطعه از دعا باید مورد بحث قرار گیرد و شنوندگان با کمال دقت به آن توجه کامل مبذول دارند، کلمهى «مکر» است. راغب مىگوید:
المکر صرف الغیر عما یقصده بحیله و ذلک ضربان: مکر محمود و ذلک ان یتحرى بذلک فعل جمیل و على ذلک قال (و الله
خیر الماکرین)، و مذموم و هو ان یتحرى به فعل قبیح، قال (و لا یحیق المکر السىء الا باهله).
مکر عبارت از این است که مکر کننده با حیله فکر دیگرى را از آن چیزى که قصد کرده است بگرداند و این دو قسم است: یکى مکر محمود و آن مکرى است که مکر کننده در طلب کار خوبى باشد و در این باره خدا فرموده است که: «پروردگار، بهترین مکر کنندگان است.»، و مکر مذموم آن مکرى است که مکر کننده در طلب عمل قبیحى باشد و خداوند دربارهى چنین مکرى فرموده است: «جزاى مکر ناپسند نازل نمىشود مگر بر آنان که مرتکب عمل مکر شدهاند.»
خدعه و مکر، اغفال نمودن و گمراه کردن مردم است، افراد مکار مىتوانند در جمیع شئون اجتماعى، دینى، اخلاقى، اقتصادى، و دیگر امور، این روش پلید را به کار بندند و از این راه به هدف نامشروع خود دست یابند. اسلام، این قبیل مکرها را که براى نیل به مقاصد خائنانه و ناپاک است تقبیح نموده و اولیاى گرامى اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشتهاند:
عن النبى صلى الله علیه و آله: المکر و الخدیعه و الخیانه فى النار.
رسول اکرم فرموده است: مکر و خدعه و خیانت در آتش است.
کسى که مردم را فریب مىدهد باید از جهت هوش و استعداد قوى و نیرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونهاى طرح کند و آنرا طورى پیاده نماید که اشخاص عادى در نظرهى اولى نتوانند به فریبکارى او واقف شوند. بنابراین هر قدر شخص باهوشتر باشد
مىتواند مکر خود را با نقشهاى پیچیدهتر بنیان نهد و با ابهام زیادترى به اجرا بگذارد. حضرت امیرالمومنین مولى الموحدین على علیهالسلام که تمام وجود مقدسش هوش و درایت بود، روى همین اصل و اساس مىفرماید:
لولا ان المکر و الخدیعه فى النار لکنت امکر الناس.
اگر نمىبود که مکر و فریب و خدعه در آتش است من در مکر نمودن و فریب دادن از همهى مردم قویتر بودم.
دشمنان اسلام در عصر رسول گرامى و همچنین در ایام ائمهى معصومین علیهمالسلام براى نابودى اسلام و از میان بردن اولیاى دین مکرها کردند و به صور مختلف خدعهها نمودند، بعضى از آن مکرها با عنایت خداوند دفع شد و بعضى از آنها تحقق یافت و اثر سوء آن به جاى ماند و هم اکنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمین گرفتار عوارض شوم آن مکر هستند. خداوند در قرآن مجید فرمود:
و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین.
وقتى که کفار نقشهى مکر کشیدند تا ترا زندانى کنند یا به قتل برسانند یا از مکه اخراجت نمایند و خلاصه، کارى کنند که نتوانى به تبلیغ دین مقدس حق ادامه بدهى، باریتعالى در مقابل مکر خائنانهى آنان مکرى مفید و ثمربخش به کار برد که بهترین مکرکننده، ذات اقدس الهى است.
مشرکین براى کشتن پیمبر اسلام و اجراى مکر خود خانهى رسول اکرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا
آن جناب را به قتل برسانند، ولى خداوند براى حفظ حیات پیمبر اکرم و بر هم زدن نقشهى مکر مشرکین، پیشواى اسلام را به گونهاى بهتآور و حیرتزا از میان مشرکین در بر دارد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدینهى طیبه مهیا ساخت. اما مکر و خدعهى خائنانهاى که جامهى تحقق پوشید و عوارض دردناک و زیانبخش آن از صدر اسلام تاکنون باقى مانده مکرى بود که معاویه بن ابىسفیان در جنگ صفین به کار برد، قرآنها را بالاى نى زد و منادى او به لشکر على (ع) خطاب نمود که معاویه مىگوید: بیایید از جنگ دست برداریم و قرآن را حاکم بین خود قرار دهیم. این عمل را موقعى انجام داد که از نظر نظامى در آستانهى شکست قرار داشت و بیش از چند ساعتى به پایان جنگ و به پیروزى نهایى على (ع) باقى نمانده بود، ولى بدبختانه جهل و نادانى عدهى زیادى از لشکریان على (ع) موجب شد که مکر معاویه را پذیرا شوند و سخن خائنانهى او را به حساب حسن نیتش بگذارند. از این رو به على (ع) مراجعه کردند که به مالک اشتر، فرماندهى لشکر، پیام بفرستد که جنگ را ترک گوید و از جبهه بازگردد. على (ع) به آنان فرمود: پیشنهاد معاویه مکرى بیش نیست، بگذارید مالک وظیفهى خود را انجام دهد، آن نادانها نپذیرفتند و همچنان در سخن خود پافشارى کردند و سرانجام کار به جایى رسید که على (ع) را تهدید به قتل نمودند. این خدعهى ناپاک و خائنانه به نفع ظاهرى معاویه و به ضرر واقعى اسلام و قرآن و على (ع) پایان یافت. بر اثر این مکر و فریب اسلام از مسیر حقیقى خود خارج شد، على (ع) را به کشتن داد، حادثهى عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن، اختلافى بین مسلمین پدیدار گردید که هنوز باقى مانده است. در زمان سایر ائمهى معصومین علیهمالسلام نیز بیش و کم از ناحیهى خلفاى
اموى و عباسى نقشههاى مکارانهاى طرح مىشد تا بتوانند مستمسکى بر ضد خاندان پیمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذیت و آزار نمایند و اگر بشود به حیاتشان خاتمه دهند، ولى حضرت باریتعالى با عنایت خود به گونهاى حقیقت را روشن مىفرمود و نقشهى مکارانهى آنان را نقش بر آب مىساخت و براى نمونه، در اینجا، به یک مورد اشاره مىشود. مردى به نام صفوان بن یحیى مىگوید: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مىدانى سبب علاقهى ما به اهلبیت رسول گرامى و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنکه ما همانند شیعیان به مقام آنها معرفت نداشتیم؟ پرسیدم: سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقى به پدرم محمد بن اشعث گفت: مرد لایق و عاقلى را که در دانایى قوى باشد طلب کن که از طرف من کارى را انجام دهد. پدرم دایى خود، ابن مهاجر را معرفى نمود. منصور گفت: او را نزد من بیاور. او دایى خود را به حضور خلیفهى وقت برد.
فقال له ابوجعفر: یابن مهاجر! خذ هذا المال، فاعطاه الوف دنانیر او ما شاء الله من ذلک و ات المدینه و الق عبدالله ابن الحسن و عده من اهل بیته فیهم جعفر ابن محمد و قل لهم انى رجل غریب من اهل خراسان و بها شیعه من شیعتکم و جهوا الیک بهذا المال فادفع الى کل واحد منهم على هذا الشرط کذا و کذا فاذا قبضوا المال فقل انى رسول و احب ان یکون معى خطوطکم بقبضکم ما قبضتم منى. قال فاخذ المال و اتى المدینه ثم رجع الى ابیجعفر و کان محمد بن الاشعث عنده فقال ابوجعفر ماوراک؟ قال: اتیت القوم و سالت ما امرتنى به و هذه خطوطهم بقبضهم المال خلا جعفر بن محمد فانى اتیته و هو یصلى فى مسجد الرسول صلى الله
علیه و آله فجلست خلفه و قلت ینصرف فاذکر له ما ذکرت لاصحابه. فعجل و انصرف ثم التفت الى فقال یا هذا اتق الله و لا تغرن اهلبیت محمد و قل لصاحبک: اتق الله و لا تغرن اهلبیت محمد فانهم قریبو العهد بدوله بنى مروان و کلهم محتاج. قال فقلت و ماذا اصلحک الله؟ فقال: ادن منى فاخبرنى بجمیع ما جرى بینى و بینک حتى کانه کان ثالثنا. قال فقال ابوجعفر یابن مهاجر: اعلم انه لیس من اهلبیت النبوه الا و فیه المحدث و ان جعفر بن محمد محدث الیوم فکانت هذه دلاله انا قلنا بهذه المقاله.
منصور دوانقى به وى گفت: این پولها را بگیر و آن هزارها دینار بود که در اختیار وى گذارد، دستور داد برو مدینه عبدالله بن حسن و عدهاى از اهلبیت او را که جعفر بن محمد نیز بین آنان است ملاقات کن و به همهى آنان بگو، من مرد غریبى از اهل خراسانم و گروهى شیعه از شیعیان شما این اموال را فرستادهاند و به هر یک از آنان مبلغى بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شیعیان هستم و دوست دارم که خطوط شما که از گرفتن پول حکایت کند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدینه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقى رفت و محمد بن اشعث نیز در مجلس حاضر بود. خلیفه از جریان امر مدینه پرسش نمود. گفت: به مدینه رفتم و اهلبیت را ملاقات نمودم، دستور را اجرا کردم و این نوشتههاى آنان است که مبلغ را دریافت نمودهاند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم، در مسجد پیمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم، با خود گفتم، از نماز فارغ مىشود، من آنچه را که
به دگران گفتهام به ایشان نیز مىگویم. با عجله نماز را تمام کرد و متوجه من شد و فرمود: فلانى، از خدا بترس و اهلبیت پیمبر را اغفال نکن و به منصور هم بگو که از خدا بترس و اهلبیت پیمبر را فریب نده، زیرا اینان به دولت بنىمروان نزدیکاند و همهى آنان به پول نیاز دارند. من گفتم مقصود شما از این سخنان چیست؟ فرمود نزدیک بیا، نزدیک رفتم و تمام آنچه را که بین من و شما گذشته بود خبر داد به طورى که گویى او سومى ما بوده. منصور گفت: اى پسر مهاجر! بین خاندان پیمبر همیشه یک محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهلبیت است. مشاهدهى این جریان موجب شد که خانوادهى ما به اهلبیت پیغمبر گرایش یافت و به گروه شیعیان پیوست.
هدف منصور دوانقى از این کار آن بود که از امام صادق (ع) سندى به دست آورد و آن را به مردم ارائه کند و بگوید: جعفر بن محمد وحدت مسلمین را برهم زده، دولتى در دولتى تشکیل داده، مدعى مقام خلافت شده، و از مسلمین حقوق اسلامى دریافت مىکند و بعید نبود که به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نماید، ولى خداوند آن حضرت را از این مکر خائنانه محافظت فرمود و خدعهى منصور دوانقى را بىاثر نمود.
از آنچه مذکور افتاد، مکر و خدعهى غیرمشروع و ناپسند که هدف از آن نیل به مقصود خائنانه است روشن گردید. اما مکر پسندیده و ممدوح که براى تحقق بخشیدن به نیت خیر و مرضى الهى اعمال مىگردد مکرى است که در آیین مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاى حق و اقامهى عدل به کار برده مىشود و در این باره روایات بسیارى از اولیاى اسلام رسیده است.
قال على علیهالسلام: سمعت رسولالله صلى الله علیه و آله یقول یوم
الخندق: الحرب خدعه، و یقول تکلموا بما اردتم.
على (ع) فرمود: از رسول گرامى در روز خندق شنیدم که مىگفت: حرب و مقاتله مکر است و در صحنهى پیکار هر چه مىخواهید بگویید تا پیروز شوید.
فى غزوه الاحزاب فى کلام جرى بین على علیهالسلام و عمرو بن عبدود فقال له على (ع) یا عمرو! اما کفاک انى بارزتک و انت فارس العرب حتى استعنت على بظهیر؟ فالتفت عمرو الى خلفه فضربه امیرالمومنین (ع) مسرعا على ساقیه فاطنهما جمیعا و اقبل الى رسولالله صلى الله علیه و آله تسیل الدم على راسه من ضربه عمرو و سیفه یقطر منه الدم فقال رسول الله (ص) یا على! ما کرته. قال نعم یا رسولالله: الحرب خدیعه.
در جنگ احزاب پس از سخنانى که بین على (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گردید، امیرالمومنین فرمود: آیا کافى نبود ترا که من به جنگت آمدهام و تو بزرگ سوار عربى با این حال براى جنگ با من از دگرى کمک خواستهاى؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه کند و ببیند کیست که به یارى او مىآید. على (ع) از این فرصت، برقآسا استفاده نمود و شمشیر خود را محکم به ساقهاى پاهاى او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پیروزى به حضور رسول گرامى آمد در حالى که از جاى ضربت عمرو بن عبدود که قبلا به سر على (ع) زده بود، خون جریان یافت و از شمشیر على (ع) نیز که به ساق عمرو زده بود خون مىچکید. رسول گرامى فرمود: على! با عمرو مکر کردى؟ عرض کرد: بلى یا رسولالله، جنگ، خدعه و مکر است.
این مکر در نبرد با دشمن مایهى بقاى اسلام و ادامهى حیات پیمبر گرامى و مسلمانان گردید و موجب شد که آیین حیاتبخش اسلام باقى بماند و میلیونها انسان در طول قرون و اعصار از تعالیم آن بهرهمند گردند. گاهى مکر محمود و مرضى خداوند در حین جنگ نیست، بلکه در موردى است که دشمن حیله و کیدى طرح نموده و اگر آن حیلهى خائنانه با خدعه و مکرى در هم شکسته نشود. عوارض و آفات بزرگى به بار مىآورد و نمونهى این قسم مکر عملى است که رسول گرامى به امر باریتعالى بعد از جنگ احد براى جلوگیرى از هجوم مجدد مشرکین انجام داد.
ان النبى صلى الله علیه و آله لما رجع من وقعه احد و دخل المدینه نزل علیه جبرئیل فقال یا محمد: ان الله یامرک ان تخرج فى اثر القوم و لا یخرج معک الا من به جراحه فامر رسول الله (ص) منادیا ینادى یا معشر المهاجرین و الانصار من کانت به جراحه فلیخرج و من لم یکن به جراحه فلیقم. فاقبلوا یضمدون جراحاتهم و یداوونهم فانزل الله على نبیه (ص): «و لا تهنوا فى ابتغاء القوم».
موقعى که رسول اکرم از وقعهى احد برگشت و به مدینه وارد شد، جبرئیل بر وى نازل گردید و گفت: اى محمد! خداوند ترا امر مىکند که براى تعقیب مشرکین از مدینه خارج شوى و کسى جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اکرم امر کرد منادى ندا دردهد اى مهاجرین و انصار! هر کس مجروح است از شهر خارج شود و هر کس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحین به ضماد و مداواى جراحات خود پرداختند و خداوند، این آیه را نازل فرمود:
و لا تهنوا فى ابتغاء القوم.
در تعقیب دشمن سستى ننمایید.
وقتى ابوسفیان و مشرکین از احد برگشتند و مقدارى راه پیمودند از عمل خود پشیمان شدند، یکدیگر را ملامت نمودند که نه محمد را کشتیم و نه یارانش را از فعالیت انداختیم. تصمیم گرفتند دوباره به مدینه بازگردند و به جنگ ادامه دهند.
و انما خرج رسول الله صلى الله علیه و آله لیرهب العدو و لیبلغهم انه خرج فى طلبهم فیظنوا به قوه و ان الذى اصابهم لم یوهنهم من عدوهم فینصرفوا فخرج فى سبعین رجلا حتى بلغ حمراء الاسد و هى من المدینه على ثمانیه امیال.
رسول اکرم از شهر خارج شد براى آنکه دشمن را بترساند و به آنان بفهماند که مسلمین در طلب آنها از مدینه بیرون شدهاند تا به آن حضرت گمان قوت ببرند و متوجه شوند که آسیبهاى جنگ احد آنان را ضعیف نساخته و در مقابل دشمن سست نشدهاند و با توجه به قوت مسلمین از تصمیم خود برگردند و به مکه مراجعت نمایند. پیمبر گرامى با هفتاد نفر مجروح از مدینه بیرون آمد و تا حمراء الاسد که در هشت میلى مدینه است توقف نمود. در ناسخ التواریخ و بعضى کتب دیگر آمده که پیغمبر اکرم سه روز در حمراء الاسد ماند، شبها دستور مىداد در پانصد نقطه آتش برافروزند تا جاسوس ابوسفیان که براى آگاهى از اوضاع لشکر مسلمین به آن نقطه نزدیک مىشود از مشاهدهى آن همه آتش و از لشکرى که به آن آتشها نیاز دارند دچار وحشت شود و احساس خود را در مراجعت براى ابوسفیان و دگر مشرکین بیان نماید تا آنان نیز وحشتزده شوند، فکر بازگشت به مدینه را از سر بیرون کنند، و راه مکه را در پیش گیرند. این مکر بسیار مفید واقع شد و به نتیجهى مورد نظر منتهى گردید.