شرح دعای مکارم الاخلاق( 40)
این یک نمونه از نعمت محبوبیت امام سجاد (ع) نزد
مسلمانان بود که معروض افتاد. نمونهى دیگر عظمتى است که امام (ع) نزد خلیفهى وقت داشت و او صریحا به زبان آورده است.
عن الزهرى قال: دخلت مع على بن الحسین علیهما الصلوه و السلام على عبدالملک بن مروان. قال فاستعظم عبدالملک ما راى من اثر السجود بین عینى على بن الحسین علیهما السلام. فقال: یا ابا محمد! لقد بین علیک الاجتهاد و لقد سبق لک من الله الحسنى و انت بضعه من رسول الله صلى الله علیه و آله قریب النسب، و کید السبب و انک لذو فضل عظیم على اهل بیتک و ذوى عصرک و لقد اوتیت من الفضل و العلم و الدین و الورع ما لم یوته احد مثلک و لا قبلک الا من مضى من سلفک و اقبل یثنى علیه و یطریه، قال، فقال على بن الحسین (ع): کلما ذکرته و وصفته من فضل الله سبحانه و تاییده و توفیقه فاین شکره على ما انعم.
زهرى مىگوید: من در معیت امام سجاد (ع) به مجلس عبدالملک مروان رفتم. عبدالملک با مشاهدهى اثر سجود ما بین دو چشم امام حضرتش را در کمال بزرگى و عظمت تلقى نمود. عرض کرد: مجاهدات شما در پیشگاه الهى مشهود است و کارهاى نیکت نزد باریتعالى سابقه دارد. تو پارهى تن رسول خدا هستى، از جهت نسب به پیمبر اکرم نزدیکى و از نظر سبب بسیار محکم و موثقى، شما فضیلت و برترى عظیمى بر اهلبیت خودت و بر مردم زمانت دارى، از مدارج فضیلت و علم و از مراتب دین و تقوى آنقدر بهرهمندى که احدى نه امروز و نه در گذشته واجد آن نبوده است، مگر پیشینیان و پدران بزرگوار خودت. خلاصه، عبدالملک از حضرت على بن الحسین
علیهماالسلام بسیار تمجید نمود. زهرى مىگوید: امام سجاد (ع) فرمود: آنچه را که گفتى و توصیف نمودى از فضل الهى و تایید و توفیق باریتعالى است، اما شکر این همه نعمت کجاست و چگونه مىتوان این وظیفهى بزرگ و سنگین را به درستى و شایستگى انجام داد؟
آن محبوبیت عظیم امام سجاد نزد مسلمانان و این همه تکریم و احترام از ناحیهى خلیفهى مقتدر زمان، امرى ساده و عادى نیست و قطعا در ضمیر دگران به طور متفاوت اثر مىگذارد. دوستان واقعى و شیعیان حقیقى امام در باطن از عظمت پیشواى خود بسیار مسرورند و براى خود از خداوند درخواست مىکنند، ولو به قدر یک صد هزارم، از آن نعمت خلوص و معنویت به آنان عطا فرماید. اما افراد عادى از مشاهدهى آن همه نعمت نسبت به امام (ع) حسد مىبرند و در ضمیر خویش ناراحت و بىقرارند، اما به عمل ناروایى دست نمىزنند، ولى ستمکاران و اهل بغى از مشاهدهى آن همه نعمت خشمگین و ناراحتاند، نسبت به حضرت سجاد (ع) دشمنى و کینه مىورزند و ممکن است عملا به افترا و تهمت یا هتک و اهانت متوسل شوند تا از محبوبیت و عظمت امام بکاهند.
حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در مقام دعا به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و من حسد اهل البغى الموده.
پروردگارا! حسد اهل بغى و ستمکاران را دربارهام به دوستى و محبت تبدیل فرما و به لطف و کرمت از خطرات ناشى از آن مصون و محفوظم بدار.
امام سجاد (ع) در دومین جملهى دعا، که قسمتى از موضوع بحث امروز است، به درگاه خدا عرض مىکند:
و من ظنه اهل الصلاح الثقه.
بار الها! بدگمانى افراد صالح را دربارهى من به وثوق و اطمینان تبدیل نما.
گمان بد نیز مانند حسد از حالات روانى و اندیشههاى درونى انسان است. موقعى که اشخاص خود را در شرایط سوءظن قرار مىدهند، قهرا براى دگران بدبینى و بدگمانى پدید مىآید. اولیاى گرامى اسلام براى مصون ماندن مسلمین از سوءظن این و آن ضمن روایات متعددى تذکرات لازم را به پیروان خود دادهاند.
عن النبى صلى الله علیه و آله: اولى الناس بالتهمه من جالس اهل التهمه.
رسول گرامى فرموده است: شایستهترین افراد براى متهم شدن کسانى هستند که با اهل تهمت مجالست مىنمایند.
عن على علیهالسلام قال: مجالسه الاشرار تورث سوءالظن بالاخیار.
على (ع) فرموده است: مجالست با اشرار و بدان منشا گمان بد براى اخیار و نیکان است.
و عنه علیهالسلام قال: و من دخل مداخل السوء اتهم.
و نیز فرموده: کسى که در جایگاههاى بد وارد شود مورد تهمت و بدگمانى قرار مىگیرد.
مقصود از «گمان بد» که در این جملهى دعا آمده «سوءظن ناشى از مجالست با اشرار» نیست زیرا امام سجاد (ع) معلم اخلاق است، نه تنها همنشین بد را به خود راه نمىدهد، بلکه پیروان خویش
را نیز از آن برحذر مىدارد. ممکن است گمان بدى که در دعاى امام سجاد (ع) آمده است ناشى از فساد زمان و ناظر به انحراف اخلاق جامعه باشد و این همان است که امیرالمومنین (ع) آن را مورد توجه قرار داده و به پیروان خویش خاطرنشان فرموده است:
عن على علیهالسلام قال: اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله ثم اساء رجل الظن برجل لم تظهر منه حوبه فقد ظلم، و اذا استولى الفساد على الزمان و اهله و احسن رجل الظن برجل فقد غرر.
على (ع) فرموده: موقعى که صلاح و درستکارى بر زمان و اهل زمان حاکم باشد اگر کسى در چنین شرایطى به دگرى گمان بد ببرد با آنکه از شخص مورد سوءظن گناهى ندیده باشد به وى ستم نموده است، اما موقعى که نادرستى و فساد بر زمان و اهل زمان مستولى گردد اگر کسى ناشناخته و بدون تحقیق با دگرى به حسن ظن رفتار کند، خویشتن را در معرض خطر قرار داده است.
به طورى که در کتب عامه و خاصه آمده است معاویه بن ابىسفیان و پس از او سایر حکام بنىامیه براى تثبیت حکومت خود گناه و ناپاکى را شایع نمودند، مردم را در معاصى و اعمال خلاف عفت آزاد گذاردند، حلال و حرام خدا را نادیده انگاشتند و جامعه را به فساد و ناپاکى سوق دادند، آنچنان دین حق را ملعبه قرار دادند و مردم نادان شام را مطیع بىقید و شرط خود ساختند که مسعودى در تاریخ مىگوید:
و قد بلغ من امرهم فى طاعتهم له انه صلى بهم عند مسیرهم الى صفین الجمعه فى یوم الاربعاء و اعاروه رووسهم عند القتال.
کار حکام بنىامیه و اطاعت کورکورانهى مردم از آنان به جایى رسید که معاویه زمانى که با لشکریان خود به صفین مىرفت نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه نمود، نه تنها کسى در این بدعت صریح و گناه بزرگ به وى اعتراض ننمود، بلکه همان مردم سرهاى خود را براى جنگ با على (ع) به وى عاریه مىدادند و در اطاعت و فرمانبریش از جان خود مىگذشتند. در زمان امام سجاد (ع) سالها از حکومت ظالمانهى معاویه گذشته بود و در این فاصله هر روز فساد و ناپاکى افزایش یافته، بدگمانى به اوج خود رسیده و سوءظن در سراسر جامعه سایه افکنده است. البته در چنین زمانى تمام قشرهاى مردم به گونهاى نسبت به یکدیگر سوءظن داشتند و امام سجاد (ع) نیز از بدگمانى این و آن مصونیت نداشت. شاید سوءظنى که دربارهى امام (ع) اعمال مىشد و ممکن بود که حضرتش از آن جهت مورد بدگمانى قرار گیرد، این است که بگویند دعاها و عبادات امام سجاد در پیشگاه باریتعالى، آه و زاریهاى آن جناب در محضر خداوند، و خلاصه، آن همه ورع و زهد از روى واقع و خلوص نیت نبوده است، بلکه منظور حضرتش این است که قلوب مردم را متوجه خود نماید، عواطف آنان را به نفع خویشتن برانگیزد، و از این راه محبوبیت و نفوذ کلام به دست آورد. به نظر مىرسد که منشا گمان بد مردم نسبت به امام سجاد (ع) چیزى جز این نباشد، زیرا در على بن الحسین علیهماالسلام مادهاى که بتواند زمینهى گمان بد دربارهى آن حضرت گردد وجود نداشت و این احتمال از خلال بعضى از روایات نیز استفاده مىشود:
عن الصادق علیهالسلام قال: قال رجل لعلى بن الحسین ان فلانا ینسبک الى انک ضال مبتدع. فقال له على بن الحسین علیهما
السلام: ما رایت حق مجالسه الرجل حیث نقلتنا حدیثه و لا ادیت حقى حیث ابلغتنى عن اخى ما لست اعلمه، ان الموت یعمنا و البعث محشرنا و القیامه موعدنا و الله یحکم بیننا.
امام صادق (ع) فرمود که مردى به حضرت سجاد عرض کرد: فلانى دربارهى شما مىگوید که: على بن الحسین مردى گمراه و اهل بدعت است. امام به وى فرمود: حق مجالست آن مرد را رعایت ننمودى که گفتهى او را براى من نقل نمودى و همچنین اداى حق مرا نکردى از این جهت که از برادر من به من خبرى گفتى که نمىدانستم. سپس چند جمله براى آگاهى او و دگر افرادى که بعدا مىشنوند فرمود: مرگ در برگیرندهى تمام ماست، بعث روز حشر ماست، و قیامت وعدهگاه ماست و در آن روز خداوند بین ما حکم خواهد نمود.
براى امام سجاد (ع) سوءظن افراد ناصالح و کسانى که افکار و اعمالشان بر اساس محاسبهى دینى و رعایت تعالیم الهى نیست اهمیت ندارد، آنچه در نظر امام از جهت دینى و اطمینان خاطر مسلمین اهمیت دارد این است که افراد صالح و عناصر درستکار به آن حضرت گمان بد ببرند، زیرا سوءظن این قبیل افراد که مردم به آنان حسن نظر دارند اگر در جامعه شایع شود رفته رفته مسلمانان نسبت به دین حق و مردان الهى بدگمان مىگردند و شیوع چنین فکرى بین مردم براى اسلام و مسلمین زیانبار است. لذا امام سجاد (ع) در دعاى خود گمان بد افراد صالح را مورد توجه قرار داده و به پیشگاه خدا عرض مىکند:
و من ظنه اهل الصلاح الثقه.
بار الها! گمان بد مردم صالح و درستکار نسبت به من را به وثوق و اعتماد مبدل نما.
سمپاشیها و تبلیغات سوء دربارهى سایر ائمهى معصومین علیهمالسلام نیز کم و بیش وجود داشته و در پارهاى از مواقع کسانى گفتههاى آنان را به اطلاع امام مىرساندند و امام بر اساس کرامت خلق، بدى آنان را به نیکى پاسخ مىداد و همین عمل موجب مىشد که بدگمانى و بغض آنان از میان برود یا لااقل کاهش یابد و زیانى براى اسلام و اولیاء الهى به بار نیاید.
اتى رجل اباعبدالله علیهالسلام فقال: ان فلانا ابن عمک ذکرک فما ترک شیئا من الوقیعه الا قاله فیک. فقال ابوعبدالله (ع) للجاریه ایتینى بوضوء، فتوضا و دخل فقلت فى نفسى یدعو علیه. فصلى رکعتین فقال: یا رب و حقى قد وهبته و انت اجود منى و اکرم، فهبه لى و لا تواخذه بى و لا تقایسه. ثم رق، فلم یزل یدعو، فجعلت اتعجب.
مردى حضور امام صادق (ع) آمد، عرض کرد فلانى، پسر عمویت، از شما سخن گفت و هیچ بدگویى و شتمى را فروگذار نکرد. امام صادق (ع) به خدمتگزار فرمود آب وضو بیاورد، وضو گرفت، به نماز ایستاد. با خود گفتم: امام مىخواهد دربارهى او نفرین کند، دیدم دو رکعت نماز خواند و گفت: بار الها! من از حق خودم در مورد او گذشتم و تو از من بخشندهترى و کریمترى، درخواست دارم او را ببخشى و براى اهانتى که به من نموده است مواخذهاش ننمایى،
در حالى که پردهى اشکى روى چشمش بود پیوسته به مغفرت او دعا کرد و من با شگفتى ناظر آن جریان بودم.
در پایان سخن به مناسبت بحث سوءظن قضیهى عجیبى که در عصر على (ع) روى داده و در حدیث آمده است تقدیم شنوندگان محترم مىگردد:
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: اتى امیرالمومنین (ع) برجل وجد فى خربه و بیده سکین ملطخ بالدم و اذا رجل مذبوح یتشحط فى دمه. فقال له امیرالمومنین علیهالسلام ما تقول؟ قال: یا امیر المومنین، انا قتلته. قال: اذهبوا به. فلما ذهبوا به اقبل رجل مسرعا فقال: لا تعجلوا وردوه الى امیرالمومنین (ع). فردوه، فقال و الله یا امیرالمومنین ما هذا صاحبه، انا قتلته. فقال امیرالمومنین (ع) للاول: ما حملک على اقرارک على نفسک و لم تفعل؟ فقال: یا امیرالمومنین! و ما کنت استطیع ان اقول و قد شهد على امثال هولاء الرجال و اخذونى و بیدى سکین ملطخ بالدم و الرجل یتشحط فى دمه و انا قائم علیه و خفت الضرب فاقررت و انا رجل کنت ذبحت بجنب هذه الخربه شاه و اخذنى البول فدخلت الخربه فرایت الرجل یتشحط فى دمه فقمت متعجبا فدخل على هولاء فاخذونى. فقال امیرالمومنین (ع): خذوا هذین فاذهبوا بهما الى الحسن و قصوا علیه قصتهما و قولوا له: ما الحکم فیهما؟ فذهبوا الى الحسن (ع)، قصوا علیه قصتهما. فقال الحسن (ع) قولوا لامیرالمومنین (ع): ان هذا کان ذبح ذاک فقد احیا هذا و قد قال الله عز و جل «و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا».
یخلى عنهما و تخرج دیه المذبوح من بیتالمال.
امام صادق (ع) فرمود: مردى به حضور على (ع) جلب شد. او در خرابهاى بود و کارد خونآلودى در دست داشت و در کنارش کشتهاى غرق به خون بود. حضرت از او پرسید: تو او را کشتى؟ عرض کرد: بلى، من او را کشتم. دستور داد او را ببرند و نگاه دارند تا قصاص شود. در حالیکه او را مىبردند مردى با شتاب از راه رسید و گفت: عجله نکنید، او را به على (ع) برگردانید. برگرداندند. این مرد گفت: و الله من او را کشتم و مرد دستگیر شده قاتل نیست. على (ع) به اولى گفت: چه چیز ترا واداشت که به قتل اقرار کنى؟ عرض کرد: این مردان مرا دستگیر نمودند در حالى که کارد خونین به دست داشتم و در کنار مقتول غرق به خون ایستاده بودم، خائف بودم که اگر انکار کنم مرا بزنند، اقرار نمودم. من بیرون خرابه گوسفندى را کشته بودم، دچار مضیقهى ادرار شدم، با کارد خونین براى رفع حصر به خرابه آمدم، مرد غرق به خون را دیدم، با شگفتى او را نگاه مىکردم که اینان وارد خرابه شدند و مرا دستگیر کردند.
على علیهالسلام دستور داد هر دو نفر را نزد امام مجتبى ببرند و قصهى آن دو را به عرض برسانند و بگویند: حکم خدا در این باره چیست؟ امام مجتبى (ع) گفت: به امیرالمومنین بگویید اگر این مرد دومى مقتول را کشته دستگیر شدهى اول را که قاتل نبوده از مرگ خلاص کرده و در واقع او را احیا نموده است، فرمود: کسى که یک نفر را احیا کند همانند آن است که تمام مردم را احیا کرده باشد، پس هر دو نفر آزاد شوند و دیهى مقتول از بیتالمال پرداخت گردد.