شرح دعای مکارم الاخلاق( 39)
بسم الله الرحمن الرحیم
و من حسد اهل البغى الموده، و من ظنه اهل الصلاح الثقه.
این دو جمله از دعاى «مکارمالاخلاق» به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است. امام علیهالسلام عرض مىکند: بار الها! حسد اهل معصیت و ستم را در مورد من به مودت و دوستى مبدل نما و بدگمانى اهل صلاح نسبت به من را به اطمینان و حسن ظن تبدیل فرما. در جملهى اول دعاى امام (ع) دو کلمه آمده که لازم است دربارهى آنها توضیح داده شود، یکى کلمهى «حسد» است و آن دیگر، کلمهى «بغى». راغب مىگوید:
الحسد تمنى زوال نعمه من مستحق لها و ربما کان مع ذلک سعى فى ازالتها.
حسد عبارت است از تمنى زوال نعمت از کسى که استحقاق آن نعمت را دارد و چه بسا حسود، خود علاوه بر تمنى روانى، در زوال آن نعمت، سعى و کوشش مىنماید.
اولین نکتهاى که در عبارت راغب باید مورد توجه قرار گیرد این است که حسد در جایى به کار برده مىشود که محسود شایستهى نعمتى باشد که در اختیار دارد. اگر کسى نعمتى را در دست دارد ولى شایسته و لایق آن نعمت نیست، تمنى زوال نعمت از دست او حسد خوانده نمىشود، مثلا اگر دو نفر در راس دو موسسه قرار دارند، یکى فنى و آن دیگر اقتصادى و هر دو از آن رشتهها کمترین اطلاع علمى و مهندسى ندارند، ولى در راس آن دو موسسه قرار گرفتهاند، کارمندان از عدم صلاحیت آن دو رئیس همواره رنج مىبرند و در دل تمنى دارند که نعمت ریاست از دست آنان خارج شود و به اهلش محول گردد، نمىتوان گفت که تمنى کارمندان، حسد مذمومى است که در روایات آمده، بلکه تحقق یافتن چنین تمنى، آن دو موسسه را از خطر نابودى مىرهاند و آن طور که باید به دست افراد لایق به نفع جامعه اداره مىشود و کشور از آن دو موسسه بهرهمند مىگردد. نعمتهایى که در اختیار صاحبان نعمت است و موجب توجه بعضى از افراد مىشود بیش و کم در ضمیر آنان اثر مىگذارد. کسانى که به خداوند و تعالیم اسلام ایمان واقعى دارند تمنى زوال نعمت از صاحب نعمت نمىنمایند، بلکه از خدا مىخواهند که ایشان را نیز از چنین نعمتها برخوردار فرماید. اما منافقین و اشخاص فاقد ایمان واقعى حسد مىبرند و در دل، تمنى زوال نعمت را مىنمایند و مىخواهند صاحب نعمت همانند آنها از نعمتى که دارد محروم گردد.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: ان المومن یغبط و لا یحسد و المنافق یحسد و لا یغبط.
امام صادق (ع) فرموده است: مومن از مشاهدهى نعمت صاحب نعمت حسد نمىبرد بلکه غبطه مىخورد و از خداوند همانند آن نعمت را تمنى مىنماید ولى منافق، غبطه نمىخورد بلکه حسد مىبرد و در دل تمنى زوال نعمت صاحب نعمت را مىنماید.
براى آنکه در جامعه اختلال و فساد پدید نیاید و حقد و کینه بین مردم شایع نشود، اولیاى گرامى اسلام به صاحبان نعمت توصیه نمودهاند که از تظاهر به دارا بودن نعمت بپرهیزند و به گونهاى عمل کنند که احساسات دگران بر ضدشان تحریک نشود.
عن على علیهالسلام قال: استعینوا على حوائجکم بالکتمان فان کل ذى نعمه محسود.
على (ع) فرموده است: براى تهیه و تامین نیازهاى زندگى خود از کتمان و پنهان عمل کردن کمک بگیرید زیرا تمام صاحبان نعمت مورد حسد دگراناند.
حسد بردن حسودان به صاحبان نعمت اغلب براى مال یا مقام صاحب نعمت است و امام سجاد (ع) نه ثروتى داشت که مورد حسد تنگنظران و حسودان واقع شود و نه داراى مقامى در دستگاه دولت بود تا حسد کسانى را که فاقد قدرت و مقاماند برانگیزد. حسد افراد حاسد نسبت به امام سجاد (ع) از جهت کمالات واقعى، مقامات معنوى، و مراتب ایمان آن حضرت به ذات اقدس الهى بود. در نظر امام (ع) بالاترین ارزش براى انسانها ارتباط خالصانه با آفریدگار جهان است و او واجد این نعمت بزرگ بود، از این رو به هیچیک از شئون مادى و دنیوى اعتنا نداشت و این خود معنى زهد واقعى در
اسلام است.
زهرى یکى از افراد تحصیلکرده و عالم در عصر امام سجاد (ع) بود. از او پرسیدند: زاهدترین مردم در نظر تو کیست؟ گفت: حضرت على بن الحسین علیهماالسلام و براى سخن خود شاهدى ذکر نمود. گفت بین امام سجاد و محمد حنفیه عموى آن حضرت در مورد باغهایى که على بن ابیطالب در حیات خود به دست خویش آباد کرده و آنها را صدقهى جاریه قرار داده بود اختلافى وجود داشت. امام سجاد (ع) در سالى که در مکه بود و ولید بن عبدالملک نیز در آن سال در مکه بود. کسى به امام سجاد عرض کرد: اگر مسئلهى اختلافات خود و محمد حنفیه را به خلیفه وقت مراجعه دهید او با واقعبینى به نفع شما حکم خواهد داد و اختلاف پایان مىیابد. امام سجاد (ع) در پاسخ پیشنهاد دهنده فرمود:
ویحک! افى حرم الله اسال غیر الله عز و جل؟ انى آنف ان اسال الدنیا خالقها فکیف اسالها مخلوقا مثلى. و قال الزهرى: لا جرم ان الله عز و جل القى هیبته فى قلب الولید حتى حکم له على محمد بن الحنفیه.
واى بر تو! آیا در حرم خداوند از غیر خدا درخواست نمایم؟ من ابا دارم در اینجا تمام دنیا را از آفریدگار حکیمش درخواست کنم چگونه ممکن است براى قطعهى کوچکى از دنیا مخلوق ناتوانى همانند خودم را مورد درخواست قرار دهم؟ زهرى مىگوید: خداوند هیبت و عظمتى از آن حضرت در قلب ولید بن عبدالملک القا نمود و در نتیجه به نفع امام سجاد (ع) نظر داد. زهرى تحصیلکرده و عالم نمونهى دگرى
از مقام معنوى امام سجاد که منشا حسد بعضى از افراد بود در پاسخ سوال کسى که از او پرسید: آیا امام سجاد را ملاقات نمودهاى؟ چنین گفت:
نعم لقیته و ما لقیت احدا افضل منه و الله ما علمت له صدیقا فى السر و لا عدوا فى العلانیه. فقیل له: فکیف ذلک؟ قال: لانى لم ار احدا و ان کان یحبه الا و هو لشده معرفته بفضله یحسده، و لا رایت احدا و ان کان یبغضه الا و هو لشده مداراته له یداریه.
بلى او را ملاقات نمودهام و کسى را از او برتر ندیدهام. قسم به خدا من نه براى او دوستى را در پنهان یافتم و نه دشمنى را در آشکار. از او پرسیدند: اینکه مىگویى چگونه است؟ گفت: من ندیدم احدى هر چند دوستدار امام بود مگر آنکه بر اثر شدت معرفت به فضیلت حضرت بر وى حسد مىبرد، من ندیدم احدى هر چند دشمن او بود مگر آنکه به علت شدت مداراى آن حضرت، در آشکار با مدارا به امام برخورد مىنمود.
از آنچه معروض افتاد معنى «حسد» و «غبطه» توضیح داده شد و ضمنا روشن گردید که حسد از بعضى از افراد حتى بعضى از دوستان آن حضرت نسبت به امام بر اثر دارا بودن ثروت و مال یا قدرت و مقامات دولتى نبوده، بلکه بر جنبههاى معنوى و مقامات روحانى آن حضرت رشک مىبردند. در آغاز بحث، اشاره شد که در این جمله از سخن امام علیهالسلام علاوه بر کلمهى «حسد» کلمهى «بغى» هم آمده است. و آن کلمه نیز باید توضیح داده شود. امام در پیشگاه الهى عرض مىکند:
و من حسد اهل البغى الموده.
از خدا مىخواهد که حسد مردمان ستمکار و اهل بغى را به مودت تبدیل نماید. حسد یک حالت روانى و یک تمنى درونى است. تا زمانى که حسود براى تحقق بخشیدن به تمنى خویش دست به ظلم و ستم نزده و تعدى ننموده است براى شخص محسود خطرى ندارد، فقط حسود است که خویشتن را دچار عذاب درونى ساخته و از تمنى که در دل دارد و عملى نمىشود همواره رنج مىبرد. خطر حسد براى محسود، موقعى است که حسود بخواهد میل باطنى خویش را به گونهاى پیاده کند و نعمتى را که در دست محسود است زایل نماید. در این موقع است که حسود دچار گناه مىشود و محسود در معرض خطر قرار مىگیرد، و این مطلب در ضمن حدیثى از رسول گرامى آمده که عینا در اینجا نقل مىشود:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ثلاث لا ینجو منهن احد: الظن و الطیره و الحسد و ساحدثکم بالمخرج من ذلک. اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ.
رسول اکرم فرموده: سه چیز است که همه گرفتار آن هستند: اول گمان بد، دوم فال بد، سوم حسد، و من به شما مىگویم چه کنى که به عذاب آنها دچار نشوى: موقعى که دربارهى کسى گمان بد بردى تفتیش و تحقیق مکن که گمان بد در اختیارت نبوده و براى خود گمان بدون تحقیق کیفر نمىشوى، موقعى که در چیزى یا براى کارى که قصد انجام آن را داشتى فال بد زدند اعتنا مکن و به راه خود ادامه بده، وقتى دربارهى کسى حسد بردى دست به ظلم و ستم
نزن و حسد اگر فقط حالت روانى و تمنى درونى باشد و بس مجازات ندارد.
امام سجاد علیهالسلام از حسد اهل بغى سخن مىگوید و از خدا مىخواهد که دل حسودان ظالم را به دوستیش متمایل سازد، زیرا امام سجاد (ع) در افکار عمومى مسلمانان و همچنین در اندیشه و فکر زمامداران اموى آنقدر از نعمت تکریم و احترام برخوردار بود که جاهطلبان ظالم به آن همه محبوبیت رشک مىبردند و چون اهل بغى و ستم بودند آرام نمىگرفتند و ممکن بود با افترا و تهمت، هتک و اهانت، آزار و اذیت، و خلاصه از هر راهى که میسر باشد دست به ظلم و ستم بگشایند تا ارزش معنوى امام و عظمت روحانى آن حضرت را کاهش دهند یا به کلى از میان ببرند.
براى آنکه شنوندگان محترم به ارزش روحانى امام و سبب حسادت اهل بغى هر چه بهتر و بیشتر توجه نمایند، در اینجا به طور شاهد دو مورد از نعمت محبوبیت امام (ع) ذکر مىشود:
حج هشام بن عبدالملک فى زمن عبدالملک فطاف بالبیت فجهد الى الحجر لیستلمه فلم یقدر علیه فنصب له منبر و جلس علیه ینظر الى الناس و معه اهل الشام اذ اقبل على بن الحسین علیهماالسلام و علیه ازار و رداء من احسن الناس وجها و اطیبهم اریجا فطاف بالبیت فکلما بلغ الى الحجر تنحى له الناس حتى یستلمه. فقال رجل من اهل الشام: من هذا الذى قد هابه الناس هذه الهیبه؟ فقال هشام: لا اعرفه، مخافه ان یرغب فیه اهل الشام، و کان الفرزدق حاضرا فقال: لکنى اعرفه. قال الشامى: من هو یا ابا فراس؟ فقال الفرزدق:
هذا الذى تعرف البطحاء وطاته
و البیت یعرفه و الحل و الحرم
هشام بن عبدالملک در زمان حیات پدرش خلیفهى مقتدر وقت، براى حج بیتالله به مکه آمد، طواف بیتالله را انجام داد، کوشش کرد که استلام حجر نماید ولى نتوانست زیرا مردم او را راه ندادند، گویى فشار مردم آنقدر شدید بود که براى مصونیت هشام منبرى آوردند، او را روى منبر نشاندند، و طواف و استلام مردم را نگاه مىکرد و کسانى از اهل شام با او بودند و گرد منبرش حضور داشتند. در این میان حضرت على بن الحسین علیهماالسلام وارد مسجدالحرام شد. لباسى بلند بر تن داشت و عبایى بر دوش، صورتش از زیباترین صورتهاى مردم بود و بوى عطرش بسیار مطبوع. طواف خانه را آغاز نمود. وقتى به حجرالاسود رسید مردم دور شدند، راه دادند، تا حضرت استلام حجر نماید. در طوافهاى بعد هم مطلب به همین منوال بود و مردم براى آن حضرت راه باز مىکردند. یکى از شامیان که در کنار منبر هشام بن عبدالملک بود از مشاهدهى این وضع به شگفت آمد، از هشام بن عبدالملک پرسید این کیست که در نزد مردم اینقدر ابهت و عظمت دارد. هشام گفت: او را نمىشناسم، زیرا مىترسید که اگر آن حضرت را معرفى کند شامیان به او متمایل شوند و علاقهمند گردند. فرزدق شاعر در آنجا حاضر بود. وقتى هشام گفت «نمىشناسم» فرزدق گفت: من او را مىشناسم. شخص شامى گفت: اى ابافراس او کیست؟ فرزدق قصیدهى معروف خود را خواند که در بیت اول گفته بود: «این مرد کسى است که مکه او را مىشناسد، این مرد کسى است که حرم خدا او را مىشناسد، این مرد کسى است که تمام مردم از محل و محرم او را مىشناسند و هویت او بر همه مشهود است».