شرح دعای مکارم الاخلاق(38 )
حب و بغضهاى ناروا و خلاف عدل از طبع متجاوز بشر سرچشمه مىگیرد و آدمى را به راهى که مرضى خدا نیست سوق مىدهد. پیمبران الهى آمدهاند تا مردم را انسان بسازند و غرایز بىقید و بند را با نیروى ایمان و حسن تربیت مهار کنند و هر فردى را به طبع سرکش و متجاوزش مسلط سازند. متاسفانه موفقیت فرستادگان خدا در این راه ناچیز بوده و نتوانستند در رسالت خود به پیروزى کامل دست یابند، زیرا اولا خداوند حکیم انسانها را مختار آفریده و در قبول و رد دعوت انبیا آزادى عمل داشتهاند و در هر عصر و زمان بیشتر مردم از آزادى سوءاستفاده نموده، به دعوت رسولان اعتنا نکردند و از پذیرش آن سرباز زدند، و ثانیا گروه معدودى که در هر عصر دعوت انبیا را اجابت کردند و به پیروى از اوامر الهى تن دادند اکثرشان از نظر ایمان ضعیف بودند و ایمان ضعیف قادر نیست طبع سرکش و متجاوز مردم را مهار نماید و موقع طغیان غرایز، آنان را از گناه و ناپاکى بازدارد. در این مواقع حساس، افرادى که از نظر ایمان متوسط الحالاند بر سر دوراهى قرار مىگیرند، امر الهى آنان را به اجتناب از گناه و ناپاکى دعوت مىکند اما طبع سرکش و غرایز
نیرومند به راه گناهشان مىخواند و در اغلب مواقع، هواى نفس پیروز مىشود و فضیلت و تقوا شکست مىخورد. على (ع) این تضاد و کشاکش خطرناک را ضمن حدیثى بیان نموده و خاطرنشان ساخته است. هر کس در این مواقع حساس، عنان نفس سرکش را از دست بدهد و راه گناه را در پیش گیرد به دشمن انسانیت خویش کمک کرده و زمینهى تباهى خود را فراهم آورده است.
عن على علیهالسلام قال: النفس مجبوله على سوء الادب و العبد مامور بملازمه حسن الادب و النفس تجرى بطبعها فى میدان المخالفه و العبد یجهد بردها عن سوء المطالبه فمتى اطلق عنانها فهو شریک فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرک نفسه فى قتل نفسه.
على (ع) فرموده: نفس آدمى به طور فطرى به راه نادرستى و خلاف ادب گرایش دارد و بندهى خدا مامور است که همواره ملازم حسن ادب و درستکارى باشد. نفس به کشش طبیعى میدان مخالفت را در پیش مىگیرد و بندهى خدا جدیت مىکند تا نفس را از خواستههاى ناروایش بازدارد. هر وقت بندهى خدا عنان نفس سرکش را واگذارد او نفس خویشتن را در فساد یارى داده و کسى که نفس خود را در هوى و تمایلاتش یارى دهد، با این عمل در قتل نفس خویشتن شرکت نموده است.
به شرحى که توضیح داده شد، کودکان خردسال به جاذبهى طبیعى، طالب آزادى بىقید و شرطند، خوب و بد را نمىفهمند، و صلاح و فساد خویش را درک نمىکنند. آنان مایلند آزاد باشند تا به
هر کارى که مىخواهند دست بزنند و از تخریب و ویرانسازى که انجام مىدهند لذت مىبرند. اگر والدین و مربیان دانا مانع آزادى اطفال گردند با خشونت و تندى فریاد مىزنند، آنان را با چشم بغض و بدبینى مىنگرند، و از مزاحمتى که در کارشان فراهم آوردهاند خشمگین و غضبناکاند. موقعى که دوران کودکى را پشت سر مىگذارند، به سنین جوانى مىرسند، و بالغ مىگردند طبع آزادى طلبشان از میان نمىرود و آن خواستهى فطرى همچنان باقى و برقرار است، مىخواهند همانند دوران کودکى راهشان باز باشد و چیزى مانعشان نشود. قرآن شریف در این باره فرموده:
بل یرید الانسان لیفجر امامه. یسال ایان یوم القیامه.
آدمى میل دارد پیش رویش سدى نباشد، راهى را که مىپیماید بلامانع طى کند، و تمایلات خویش را آنطور که مىخواهد اقناع نماید، و چون با وى از روز جزا و مواخذه الهى صحبت شود از روى استهزا و انکار مىگوید: قیامت چه وقت فرامىرسد؟ و روز جزا کى برپا مىگردد؟ البته جوانان و میانسالان بر اثر تجاربى که در طول سنین قبل از بلوغ اندوختهاند تا اندازهاى به صلاح و فساد واقف شدهاند، نیک و بدها را تا حدى شناختهاند و مانند کودکان، اعمال جاهلانه انجام نمىدهند، ولى این شناخت بدان معنى نیست که جوانان و بزرگسالان به تمام حقایق واقف شدهاند و از تمام ابعاد خوشبختى و سعادت انسانها آگاهى یافتهاند. جوانان و میانسالان مانند کودکان خطر آزادى بىقید و شرط را نمىفهمند و نمىدانند که اگر غرایز حیوانى در سنین جوانى از آزادى مطلق برخوردار باشد
انسانیت نابود مىشود، تعالى و تکامل از میان مىرود، و مفاسد غیرقابل جبران به بار مىآید. پیمبران الهى که پدران روحانى و مربیان خدایى هستند آمدهاند تا خواهشهاى نفسانى مردم را تعدیل نمایند و آنان را از آزادیهاى مضر و خطرناک که سد راه صلاح و رستگارى انسان است برحذر دارند. بدبختانه رفتار و گفتار جوانان و بزرگسالان نادان با پدران روحانى و مربیان الهى همانند رفتار و گفتار کودکان خردسال با والدین و مربیان است، همانطور که کودکان بر سر پدر و مادر فریاد مىزنند و با خشم و خشونت به آنان مىگویند: چرا از ما سلب آزادى مىکنید؟ جوانان و بزرگسالان نیز با پدران روحانى و مربیان الهى خود با همان چشم مىنگرند و نسبت به آنان بغض و کینه ابراز مىدارند، اگر دستشان برسد آزارشان مىدهند و ممکن است در مواقعى به قتلشان همت گمارند. نه تنها پیمبران الهى براى دعوت به دین حق و اقامهى عدل در معرض قتل قرار مىگرفتند، بلکه در مواقعى علماى دین را که مبلغ دعوت پیمبران بودند مىکشتند. قرآن کریم در این باره فرموده است:
ان الذین یکفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم.
کسانى که به آیات الهى کفر مىورزند و پیمبران خدا را بناحق مىکشند و همچنین کسانى از مردم را که جامعه را به قسط و دادگرى امر مىکنند به قتل مىرسانند به آنان عذاب دردناک خداوند را مژده بده. امام سجاد علیهالسلام در جملهى اول این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» بعد از درود بر محمد و آل محمد عرض مىکند:
و ابدلنى من بغضه اهل الشنان المحبه.
بار الها! دشمنى سخت و عمیق کسانى را که با من کینه و عداوت دارند به محبت و دوستى مبدل نما.
بغضه در لغت عرب به معناى دشمنى شدید است، اگر کسى سوال کند: چرا کسانى با امام سجاد بغض و کینهى شدید داشتند؟ مگر امام با آنان چه کرده بود که عمل آن حضرت در ضمیرشان اثر عمیق گذارد و منشا کینهى شدید گردید؟ به نظر مىرسد که پاسخ این پرسش از مجموع سخنرانى امروز به دست آمده باشد. دشمنى شدید بعضى با امام سجاد همان عداوت و کینهاى است که هوىپرستان و طالبان آزادى بىقید و شرط غرایز و شهوات با پیمبران الهى داشتند، دشمنى افرادى با امام سجاد همانند دشمنى نمرود با ابراهیم، دشمنى فرعون با موسى، دشمنى گروه مستبد ظالم عرب با پیمبر گرامى اسلام، و دشمنى آل امیه و آل عباس با ائمهى معصومین علیهمالسلام بود. خلاصه، کسانى با امام سجاد (ع) کینه و دشمنى شدید داشتند که مىخواستند در پرتو حکومت ظالمانهى آل امیه به مال و مقام، جاه و منصب، و فرمانروایى و قدرت برسند و تمایلات غیرمشروع غرایز و شهوات خویشتن را از این راه ارضا نمایند. اینان به صور مختلف مزاحم امام سجاد بودند و بر ضد آن حضرت تحریکاتى داشتند.
روى ان الحجاج بن یوسف کتب الى عبدالملک بن مروان: ان اردت ان یثبت ملکک فاقتل على بن الحسین. فکتب عبدالملک: اما بعد، فجنبنى دماء بنىهاشم و احقنها فانى رایت آل ابىسفیان لما او لعوا فیها لم یلبثوا ان ازال الله الملک عنهم.
حجاج بن یوسف به عبدالملک مروان نوشت: اگر مىخواهى حکومتت تثبیت شود و ملکت پابرجا بماند على بن الحسین را به قتل برسان. عبدالملک در جواب نوشت: مرا از کشتن بنىهاشم دور نگاهدار و خون آنان را محفوظ بدار که من دیدم وقتى آل ابىسفیان با رغبت و میل به ریختن خون آنان دست زدند طولى نکشید که خداوند حکومتشان را برانداخت و به زمامدارى آنان خاتمه داد.
امام سجاد (ع) از خداوند درخواست مىکند: بغض و کینهى دشمنان مرا به دوستى مبدل نما، زیرا ذات اقدس الهى مقلبالقلوب است، اوست که مىتواند دشمنیها را از قلوب ببرد و دوستى و محبت را جایگزین آنها سازد، و این مطلب در قرآن شریف مکرر خاطرنشان گردیده است.
و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا و اذکروا نعمه الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا.
همهى شما ریسمان خدا را دستاویز خود نمایید و نعمت او را به یاد بیاورید که موقعى دشمن یکدیگر بودید و خداوند دلهاى شما را با هم مهربان ساخت، روز محبت را درک کردید و از نعمت گرانقدر برادرى برخوردار شدید.
و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم.
خداوند است که دلهاى مومنین را به هم مهربان نمود. اگر تو تمام آنچه که در زمین است انفاق مىنمودى نمىتوانستى پیوند محبت و دوستى در دلها ایجاد نمایى ، اما خداوند با ارادهى تواناى خود این مهم
را انجام داد.
به طورى که در روایات و تواریخ آمده افراد بسیارى بودند که با رسول گرامى اسلام و ائمهى معصومین علیهمالسلام دشمنى داشتند، حتى بعضى از آنان فکر قتل در سر مىپروردند، اما خداوند مقلب القلوب از طرق مختلف، روحیهى دشمنان را تغییر مىداد، بعضى عداوتشان به محبت تبدیل مىشد و بعضى از دشمنى و کینهتوزى دست مىکشیدند.
ان شیبه بن عثمان قال: استدبرت رسول الله صلى الله علیه و آله یوم حنین و انا ارید ان اقتله بطلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه و کانا قتلا یوم احد، فاطلع الله رسوله على ما فى نفسى، فالتفت الى و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک بالله یا شیبه. فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احب الى من سمعى و بصرى. فقلت: اشهد انک رسول الله و ان الله اطلعک ما فى نفسى.
شیبه بن عثمان مىگوید: در روز حنین پشت سر پیمبر اکرم مىرفتم و مىخواستم آن حضرت را در مقابل خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه به قتل برسانم زیرا آن دو نفر در جنگ احد کشته شده بودند. خداوند پیمبرش را از فکر من آگاه نمود، رسول خدا متوجه من شد، دست به سینهى من زد، نام خدا را برد و به حفظ من دعا نمود. بندهاى استخوانم از این عمل لرزید، در همان لحظه به حضرتش نگاه کردم دیدم او از گوش و چشمم نزد من محبوبتر است. به نبوتش شهادت دادم و گفتم: خداوند ترا از نیت من آگاه فرمود.
امام سجاد (ع) بعد از واقعهى کربلا و مراجعت به مدینه با مشکلات جدیدى مواجه شد و رنج و عذاب آن حضرت به شکلهاى
تازهاى از ناحیهى دشمنان افزایش یافت. آلامیه از پیروزى نظامى در واقعهى کربلا نه تنها طرفى نبستند و در افکار عمومى بهرهاى نبردند، بلکه ضرر بسیارى از این راه نصیبشان گردید و زبان مردم به سب و لعنشان گشوده شد. از این رو دشمنى خاندان بنىامیه و طرفدارانشان نسبت به امام سجاد (ع) افزایش یافت و حضرتش پیوسته با خطرات گوناگونى مواجه بود. مشکل امام وقتى زیادتر شد که مردم باایمان مدینه بر ضد حکومت یزید فاسد و شاربالخمر، که فرزند گرامى رسول اکرم را کشته بود قیام نمودند و با عبدالله بن حنظله براى پیروزى انقلاب به فداکارى و مرگ بیعت کردند. گرچه امام (ع) در عصر انقلاب و جنبش مردم وارد نبود و یزید هم به موجب گزارشهایى که دریافت کرده بود از این قضیه آگاهى داشت، اما بعید نبود که دشمنان امام از فرصت استفاده کنند و به عنوان فعالیتهاى پنهانى و محرمانه اصل انقلاب را به آن حضرت مستند نمایند. تنها عاملى که مىتوانست توطئهى خائنانهى آنان را در هم بشکند و نقشههاى آنان را بىاثر نماید دعاهاى خاضعانهى امام سجاد و اراده و عنایت حضرت باریتعالى بر استجابت آن دعاها بود. یزید براى آنکه انقلاب مدینه را آرام کند و مردم را سرکوب نماید عنصر خطرناکى به نام مسلم بن عقبه را براى انجام این ماموریت در نظر گرفت، او را احضار نمود و به وى دستورهاى خائنانهاى داد، دوازده هزار نظامى از مردم شام تحت فرماندهیش قرار داد و او را با اختیار تام به حجاز فرستاد. در ضمن، راجع به امام سجاد (ع) به وى توصیه نمود و گفت:
و انظر على بن الحسین و اکفف عنه و استوص به خیرا فانه لم یدخل فى شىء مما دخلوا فیه.
در امر امام سجاد دقت کن، مزاحمتى فراهم ننما، و از او خواست که دربارهى آن حضرت به خیر و خوبى رفتار نماید، زیرا امام سجاد در امرى که مردم در آن مداخله نمودهاند وارد نشده است. با این حال از ناحیهى مسلم بن عقبه براى امام سجاد احساس خطر مىشد. از این رو موقعى که مسلم و لشکریانش به سوى مدینه در حرکت بودند امام سجاد (ع) این دعا را در پیشگاه الهى عرض کرد:
رب! کم من نعمه انعمت بها على و قل لک عندها شکرى و کم من بلیه ابتلیتنى بها قل لک عندها صبرى. فیامن قد قل عند نعمته شکرى فلم یحرمنى و یا من قل عند بلائه صبرى فلم یخذلنى، یا ذا المعروف الذى لا ینقطع ابدا! و یا ذا النعماء التى لا تحصى عددا! صل على محمد و آل محمد و ادفع عنى شره فانى ابرء بک فى نحره و استعیذ بک من شره.
خداى من! چقدر نعمتهایى که به من عطا فرمودى و شکرگزاریم در پیشگاه مقدست در مقابل آن نعمتها کم بود، و چقدر مرا به بلا مبتلا نمودى و صبرم در مقابل آن بلایا کم بود، پس اى کسى که به علت کمى شکرم در مقابل نعمتها مرا محروم ننمودى و اى کسى که به سبب قلت صبرم در مسائل، مرا از یاریت بىنصیب نفرمودى، اى کسى که خیرت هرگز منقطع نمىشود و نعمتهایت به شمار نمىآید، درود فرست بر محمد و آلش و شر او را از من بگردان که من دفع ایذاء او را از تو مىخواهم و از شرش به تو پناه مىبرم.
خداوند دعاى امام سجاد را مستجاب نمود و شرى را که ممکن بود از ناحیهى مسلم بن عقبه بر آن حضرت وارد شود برطرف ساخت.