شرح دعای مکارم الاخلاق(36 )
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: ابعد ما یکون العبد من الله ان یکون الرجل یواخى لرجل و هو یحفظ علیه زلاته لیعیره بها یوما ما.
امام صادق (ع) فرموده است: بزرگ عاملى که مىتواند آدمى را از خداوند دور نماید این است که مردى با مرد دگر طرح برادرى بریزد به این منظور که لغزشهاى او را به ذهن بسپارد تا روزى او را مورد ملامت و تعییر قرار دهد.
مطلب سوم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود و مسلمانان همواره متوجه آن باشند این است که گاهى شخص مسلمان، مسلمان دیگرى را در چیزى که به اختیار او نبوده و نیست مورد ملامت قرار مىدهد و این کار در مواقعى اسائهى ادب به حریم پروردگار است و به علاوه موجب اهانتى ناروا به فرد مسلمان مىگردد.
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: ان اباذر عیر رجلا على عهد النبى صلى الله علیه و آله بامه، فقال: یا بن السوداء، و کانت امه السوداء. فقال له رسولالله صلى الله علیه و آله: تعیره بامه یا باذر؟ قال: فلم یزل ابوذر یمرغ وجهه فى التراب و راسه حتى رضى رسول الله صلى الله علیه و آله عنه.
امام باقر (ع) فرمود: ابوذر غفارى در محضر رسول گرامى مردى را به مادرش مورد سرزنش قرار داد و گفت: اى فرزند زن سیاه، و مادر آن مرد از نژاد سیاه بود. رسول گرامى سخت برآشفت، فرمود: ابوذر! او را به مادرش سرزنش نمودى؟ ابوذر متوجه شد که خطایى
بزرگ مرتکب شده و براى عذرخواهى سر و صورت خویش را آنقدر در خاک غلطاند تا رسول اکرم از او راضى گردید.
مطلب چهارم که لازم است در امر ملامت توضیح داده شود این است که گاهى تعییر و سرزنش افراد، ناشى از جهل و نادانى آنان است، بىمطالعه سخن مىگویند و لب به ملامت مىگشایند، سپس به خطاى خویش واقف مىگردند و در پایان خجلتزده و شرمسار مىشوند. محمد بن منکدر مىگوید: روزى در ساعت شدت گرمى هوا به خارج مدینه رفته بودم. دیدم امام باقر علیهالسلام در آفتاب سوزان سرگرم کار کشاورزى است و چون سمن داشت به دو نفر تکیه داده بود و در حالى که عرق از پیشانیش مىریخت به کارگران دستور مىداد. با خود گفتم: پیرمردى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیاست. تصمیم گرفتم او را موعظه کنم و عملش را مورد انتقاد قرار دهم. پیش رفتم، سلام کردم و گفتم: آیا شایسته است یکى از شیوخ قریش در هواى گرم، با این حال، در پى دنیاطلبى باشد. چگونه خواهى بود اگر در این موقع و با چنین حال مرگت فرا رسد و حیاتت پایان پذیرد؟ حضرت دستهاى خود را از دوش آن دو نفر برداشت و فرمود:
لو جاءنى و الله الموت و انا فى هذه الحال جاءنى و انا فى طاعه من طاعات الله عز و جل اکف بها نفسى عنک و عن الناس و انما کنت اخاف الموت لو جاءنى و انا على معصیه من معاصى الله تعالى. فقلت: یرحمک الله، اردت ان اعظک فوعظتنى.
به خدا قسم اگر در این حال بمیرم در حین انجام طاعتى از
طاعات خداوند جان سپردهام، من مىخواهم با کار و کوشش، خود را از تو و دگران بىنیاز سازم، زمانى باید بترسم که مرگم در حال گناه فرا رسد و با معصیت الهى از دنیا بروم. محمد بن منکدر عرض کرد: خداوند ترا مشمول رحمت خود قرار دهد، من مىخواستم شما را نصیحت گویم، شما مرا موعظه نمودید.
ائمهى معصومین علیهمالسلام با انجام وظایف امامت کارهایى مىکردند که به نظر بعضى از افراد بىاطلاع همانند عمل امام باقر (ع) و کشاورزى در هواى گرم بود، از این رو زبان به ملامت مىگشودند و ائمهى علیهمالسلام در حدود ممکن به آنان پاسخ مىدادند.
ان طائفه من اصحاب امیرالمومنین على بن ابیطالب علیهالسلام مشوا الیه عند تفرق الناس عنه و فرار کثیرهم الى معاویه طلبا لما فى یدیه من الدنیا، فقالوا: یا امیرالمومنین! اعط هذه الاموال و فضل هولاء الاشراف من العرب و قریش على الموالى و العجم. فقال لهم امیرالمومنین علیهالسلام: اتامرونى ان اطلب النصر بالجور.
جمعى از اصحاب امیرالمومنین (ع)، در موقعى که مردم زیادى از اطراف آن حضرت پراکنده مىگشتند و براى دریافت پول نزد معاویه مىرفتند، به محضرش شرفیاب شده، عرض کردند: اى امیرالمومنین! اشراف عرب و قریش را بر موالى و غیر عرب مقدم بدار و اموال بیتالمال را بین آنان تقسیم کن تا به معاویه ملحق نشوند و از تو دست برندارند. حضرت فرمود: شما مىگویید که من از ظلم و ستم یارى بخواهم و براى تثبیت حکومت خود به حقوق دگران تجاوز کنم؟ هرگز.
زمانى که بین حضرت مجتبى و معاویه قرارداد صلحى رد و بدل گردید عدهى زیادى زبان به ملامت گشودند و عمل آن حضرت را مورد اعتراض قرار دادند، حتى بعضى امام مجتبى را ذلیل کنندهى مومنین خواندند و امام پاسخهایى فرمود، بعضى قانع مىشدند و بعضى دیگر قانع نشدند. حادثهى خونین کربلا امرى بود الهى و خداوند روز ولادت حضرت حسین علیهالسلام، رسول گرامى را از واقعهى عاشورا آگاه نمود و بسیارى از افراد خانوادهى پیمبر اسلام از این امر اطلاع داشتند ، اما موقع تحقق یافتن این مقدر الهى که نتیجهاش رسوا شدن آلامیه و آشکار شدن حق و حقیقت بود، عدهى زیادى حتى بعضى از دوستان و نزدیکان با سفر آن حضرت به کوفه مخالف بودند و با زبان ملامت و اعتراض سخن مىگفتند:
عن جابر بن عبدالله قال: لما عزم الحسین بن على علیهمالسلام على الخروج الى العراق اتیته فقلت له: انت ولد رسول الله صلى الله علیه و آله و احد السبطین، لا ارى الا انک تصالح کما صالح اخوک علیهالسلام فانه کان موفقا رشیدا. فقال لى: یا جابر! قد فعل اخى ذلک بامر الله تعالى و رسوله صلى الله علیه و آله و انا ایضا افعل بامر الله تعالى و رسوله.
جابر مىگوید: وقتى حسین (ع) عازم عراق گردید حضورش شرفیاب شدم و عرض کردم شما یکى از دو سبط رسول اکرم هستید، به نظر من تنها راه براى شما آن است که همانند برادرت صلح کنى که او با موفقیت، راه صحیح را پیمود. حضرت به من فرمود: اى جابر! برادرم به امر خداوند و به امر رسول اکرم صلح نمود و من نیز
طبق امر خدا و امر رسول گرامى عمل مىکنم.
وقتى حضرت رضا علیهالسلام امر ولایتعهدى مامون را قبول نمود، افرادى لب به اعتراض و ملامت گشودند و بعضى مطلب خود را با حضرتش در میان گذاردند.
عن محمد بن عرفه قال قلت للرضا علیهالسلام: یابن رسول الله! ما حملک على الدخول فى ولایه العهد؟ فقال: ما حمل جدى امیرالمومنین علیهالسلام على الدخول فى الشورى.
محمد بن عرفه مىگوید به حضرت رضا عرض کردم: یابن رسول الله! چه چیز شما را واداشت که در امر ولایتعهدى مداخله نمایید؟ حضرت در پاسخ فرمود: همان چیزى که جدم على (ع) را وادار نمود که در شورا مداخله نماید.
مامون صریحا به حضرت رضا عرض کرد: اگر امر ولایتعهدى مرا قبول نکنى حتما شما را به قتل مىرسانم و حضرت را به هلاکت تهدید کرد، حتى براى اینکه مطلب خود را در یک زمینهاى پیاده کند که در صدر اسلام سابقه داشته باشد، قضیهى عمر و شورا را با حضرت در میان گذاشت و اینچنین گفت:
ان عمر بن الخطاب جعل شورى فى عده احدهم جدک امیرالمومنین على بن ابیطالب علیهالسلام و شرط فیمن خالف منهم ان یضرب عنقه.
عمر بن الخطاب شوراى خلافت را در شش نفر قرار داد که یکى از آنان جدت امیرالمومنین على (ع) بود و شرط نمود که هر کس با شورا مخالفت کند گردنش زده شود. سپس به حضرت عرض کرد:
شما ناچارید ولایتعهدى را که اراده کردهام بپذیرید و از آن گزیرى نیست.
امام سجاد در جملهى دوم این قسمت از دعا که موضوع سخنرانى امروز است از پیشگاه الهى درخواست مىکند:
و لا عائبه او نب بها الا حسنتها.
بار الها! هیچ عیبى را در من، که ممکن است مادهى ملامتم گردد باقى مگذار جز آنکه آن را نیکو نمایى.
در جملهى سوم عرض مىکند:
و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها.
بار الها! هیچ کرامت خلق و خوى پسندیدهاى را که به طور ناقص در من وجود دارد فرومگذار جز آنکه تتمیم و تکمیلش نمایى.
مىدانیم که صفات حمیده و سجایاى پسندیده داراى مراتب و درجات متفاوتى است، و انسانهاى بزرگ و عالیقدر به هر نسبت که از جهت معنوى مقام رفیعترى دارند به همان نسبت از بزرگوارى و کرامت اخلاقى بالاترى برخوردارند و این مطلب در خلال بعضى از آیات قرآن شریف آمده است.
و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.
کسانى که قوىالنفس و حاکم بر غرایز خود هستند موقعى که خشمگین مىشوند خویشتندارند، بر خود مسلطند، و آتش غضب را در ضمیر خویش فرومىنشانند، و این خود یکى از سجایاى مهم اخلاقى است. بعضى از افراد از این حد بالاترند، غضب را اظهار نمىکنند و شعلهى خشم را در باطن فرومىنشانند، به علاوه، از لغزش
کسى که موجب خشمشان گردیده است عفو و اغماض مىنمایند. البته این گروه مقام عالیترى دارند. بعضى از افراد آنقدر در کرامت نفس بلندمرتبه و رفیعاند که از شعلهور شدن غضب جلوگیرى مىکنند، از کسى که بد کرده و موجب خشمشان گردیده است مىگذرند و مورد عفوش قرار مىدهند، نه تنها بدى را تلافى نمىکنند، بلکه شخص بدعمل را مورد عنایت و احسان قرار مىدهند، و این قبیل بزرگوارى و کرامت نفس، گاهى در افراد عادى مشهود مىگردد به طورى که موجب شگفتى کسانى مىشود که خود داراى بزرگوارى و معالى اخلاقاند.
عبدالله جعفر از افراد کریمالنفس و بزرگوار عصر خود بود. او در ایام زندگى خویش خدمات بزرگى نسبت به افراد تهیدست و آبرومند انجام داد، او به اندازهاى در بذل و بخشش کوشا و بلندنظر بود که بعضى از افراد وى را در این کار ملامت مىکردند و به او مىگفتند که تو در احسان به دگران راه افراط در پیش گرفتهاى. روزى براى سرکشى به باغى که داشت با بعضى از کسان خود راه سفر در پیش گرفت. نیمهراه، در هواى گرم، به نخلستانى سرسبز و خرم رسید. تصمیم گرفت چند ساعتى در آن باغ استراحت نماید. غلام سیاهى باغبان بود، با اجازهى غلام وارد باغ شد، کسانش وسایل استراحت او را در نقطهى مناسبى فراهم آوردند. ظهر شد، غلام بستهاى را در نزدیکى جعفر آورد و روى زمین نشست و آن را گشود. جعفر دید سه قرص نان در آن است. هنوز غلام لقمهاى نخورده بود که سگى وارد باغ شد، مقابل غلام آمد، گرسنه بود و از غلام درخواست غذا داشت. او یکى از قرصههاى نان را به سویش انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را در هوا گرفت و بلعید و دوباره متوجه غلام و
سفرهى نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفرهى خالى را بدون اینکه خودش غذا خورده باشد برچید. عبدالله که ناظر جریان بود از غلام پرسید: جیرهى غذایى شما در روز چقدر است؟ جواب داد: همین سه قرص نان که دیدى. گفت: پس چرا این سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذاى شبانهروزت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، مىدانستم این حیوان از راه دور به اینجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد کردن و محروم ساختن چنین حیوانى گران و سنگین بود. عبدالله از این عمل بسیار تعجب کرد، گفت: پس به خودت چه خواهى کرد؟ جواب داد: امروز را به گرسنگى مىگذرانم تا فردا سه قرص نان را برایم بیاورند. جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سیاه مایهى شگفتى عبدالله جعفر شد و با خود مىگفت: مردم مرا ملامت مىکنند که در احسان به دگران تندروى مىکنى در حالى که این غلام از من به مراتب در احسان و بزرگوارى پیشتر و مقدم است. عبدالله سخت تحت تاثیر بزرگوارى غلام سیاه قرار گرفت، مصمم شد او را در این راه تشویق نماید. از غلام پرسید صاحب باغ کیست؟ پاسخ داد فلانى که در روستا منزل دارد. گفت تو مملوکى یا آزاد؟ گفت من مملوک صاحب باغم. او را فرستاد صاحب باغ را آورد. درخواست نمود که باغ را با تمام لوازمش و همچنین غلام سیاه را به او بفروشد. مرد خواستهى عبدالله جعفر را اجابت نمود و باغ و غلام را به عبدالله فروخت و بعد عبدالله جعفر، غلام را در راه خدا آزاد کرد و باغ را هم به او بخشید. جالب آنکه وقتى باغ را به غلام بخشید غلام بلندهمت گفت:
ان کان هذا لى فهو فى سبیل الله.
اگر این باغ متعلق به من شده است، آن را در راه خدا و براى رفاه و استفاده مردم قرار دادم.
بزرگوارى و کرامت نفس، نشانهى تعالى معنوى و تکامل روحانى انسان است، در پرتو مکارم اخلاق، آدمى از قیود پست و حیوانى رهایى مىیابد و بر غرایز و تمایلات نفسانى خویش مسلط مىشود، دگردوستى و حس فداکارى در نهادش بیدار مىگردد، انسان بالفعل مىشود و از کمالاتى که لایق مقام انسان است برخوردار خواهد شد.
رسول اکرم براى آنکه پیروان خود را به راه مکارم اخلاق سوق دهد و آنان را با صفات انسانى تربیت نماید بر منبر و محضر، در سفر و حضر، و خلاصه در هر موضع مناسب از فرصت استفاده مىنمود و وظایف آنان را خاطرنشان مىساخت و بر اثر مساعى پیگیر آن حضرت تحول عظیمى در جامعه پدید آمد و عدهى زیادى از مسلمانان مدارج تعالى و تکامل را پیمودند، به فضایل انسانى نایل آمدند که بعضى از آنان، مانند عبدالله جعفر، در تاریخ اسلام شناخته شده و معروفاند و برخى مانند آن غلام سیاه ناشناخته و گمناماند.
خلاصه، کرامت نفس و بزرگوارى طبع در افراد بافضیلت داراى مراتب و درجات متفاوتى است. حضرت سجاد (ع) در سومین جملهى دعا که موضوع سخنرانى امروز است به پیشگاه حضرت باریتعالى عرض مىکند:
و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها.
بار الها! هیچ کرامت خلقى را که در من به طور ناقص وجود دارد باقى مگذار جز آنکه تکمیل و تتمیمش فرمایى.
بدون تردید اگر خداوند مقلبالقلوب عنایت فرماید و آدمى را
مشمول فیض و رحمت خود قرار دهد موجباتى را فراهم مىآورد که طبع بلند افراد کریمالنفس به مقام بالاترى نایل آید و کمبود و نقصش تتمیم شود و این پیروزى زمانى به دست مىآید که درخواست کننده از صمیم قلب دعا کند و با تمام وجود از پیشگاه خداوند تقاضا نماید.