شرح دعای مکارم الاخلاق(32 )
از سخنان منصور بن حازم برمىآید که او شخصى است عالم و آگاه و گفتههایش متکى به دلیل و برهان، او از سخنان پیمبر گرامى اسلام، دربارهى على (ع) آگاهى کامل داشت، ولى به آن روایات استدلال نکرد، زیرا مخالفین هر جا ببینند که حدیثى به ضرر آنان و به نفع شیعیان است آن را نفى مىکنند و مىگویند: رسول گرامى چنین سخنى نفرموده است. از هم اکنون مدتى است در تجدید چاپ بعضى از کتب علماى عامه احادیثى را که به نفع على (ع) است از آن کتب حذف مىنمایند که نسل بعد، از آن اخبار بىخبر باشد. منصور بن حازم به همین جهت در مقام استدلال، به روایات پیغمبر تکیه نکرد و کلام خود را متکى به احاطهى دانش و سلطهى علمى على (ع) بر قرآن شریف قرار داد و این مطلبى نبود که آنان بتوانند تکذیب کنند، لذا کلام منصور بن حازم بىجواب ماند و آنان با سکوت خود در واقع اعتراف کردند که قیم لایق و شایسته که جامع جمیع جهات و واقف به کلیهى نکات قرآن باشد و بتواند نیازهاى مسلمین را در هر موقع و مقام پاسخ دهد و حوایج آنان را از نظر دینى برآورده سازد شخص على بن ابیطالب (ع) است. منصور بن حازم با این بحث علمى و استدلالى خود اثبات نمود که داراى نیت رشید است و آنقدر در عقیدهى خود قوى است و آنقدر نیتش مسبوق به علم و آگاهى است که وقتى به على (ع) اقتدا مىکند و از گفتار و رفتار آن حضرت پیروى مىنماید کمترین شک و تردیدى در خلال عملش پیدا نمىشود و اطمینان دارد راهى را که مىپیماید راه حق و حقیقت و بر وفق رضاى حضرت باریتعالى است. زمانى که مردم در امر خلافت با على (ع) بیعت نمودند و زمام امور کشور را به آن حضرت سپردند، افرادى در گوشه و کنار وجود داشتند که نمىخواستند على (ع) در راس کشور قرار گیرد، زیرا آگاه بودند که عمل آن جناب بر اساس عدل و دادگرى خواهد بود و این کار بر وفق میل آنان نبود، چون مىخواستند از شرایط محیط به نفع خود استفادهها کنند و مقاماتى را به دست بگیرند و به منویات نارواى خود جامهى عمل بپوشانند و على (ع) فردى نبود که به این کارها تن دردهد و اعمال نارواى آنان را بپذیرد. لذا بر ضد آن حضرت دستهبندى آغاز شد و در پس پرده توطئههاى خائنانه شروع گردید و اولین اثر سوئى که از آن خیانتها پدید آمد این بود که جنگ بصره را براى على (ع) ایجاد کردند و آن صحنهى دردناک را به وجود آوردند و عده زیادى از مسلمانان اغفال شده را گرد هم آوردند و بر اثر آن جنگ خونهاى بسیارى ریخته شد و عدهى زیادى از مسلمانان به قتل رسیدند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله در ایام حیات خود از آیندهى تاریک على (ع) و حوادثى که با آن مواجه خواهد شد خبر داده بود، حتى از جنگ ناکثین یعنى آنانکه بیعت مىکنند و مانند طلحه و زبیر تعهد مىنمایند و سپس عهد را مىشکنند و به مقابله با آن حضرت قیام مىنمایند گفته بود. اما على (ع) که واقف به تعالیم قرآن شریف و مقررات اسلامى بود از اتمام حجت دست نکشید، گاهى به طور خصوصى با افراد اخلالگر مذاکره کرد و تذکرات لازم را بیان نمود و گاه در مقابل جمعیت بسیار سخنرانى کرد و شنوندگان را از انحراف فکرى آنان آگاه ساخت. متاسفانه تذکرات حکیمانه و بیانات عالمانهى امام على بن ابیطالب (ع) در وجود آنان موثر نیفتاد و آن گروه منحرف همچنان به روش باطل خود ادامه دادند و در نتیجه، میدان جنگ مهیا شد و لشکریان على (ع) در مقابل لشکریان عایشه و طلحه و زبیر ایستادند و على (ع) براى آخرین بار به منظور اتمام حجت جوان لایقى را برگزید و به او فرمود: قرآن را به مقابل مردم ببر و از قول من بگو:
على مىگوید بیایید جنگ را کنار بگذاریم و حاکم بین ما و شما قرآن باشد. آن جوان رفت اما نه تنها اعتنا نکردند، بلکه دستهاى او را قطع کردند و خود او را کشتند و دیگر از نظر شرعى، مطلب براى على تمام شد و لذا جنگ را با عزمى ثابت و ارادهاى جدى آغاز نمود و بدون شک و تردید به آنان حمله کرد و قضایاى سنگینى اتفاق افتاد و عدهى کثیرى به خون غلتیدند. نیت على (ع) در حمله به آنانى که در صحنهى جنگ جمل گرد آمده بودند نیتى بود رشید و مسبوق به علم و آگاهى، نیتى بود بر وفق حق و حقیقت و خلاصه، نیتى بود که در آن کمترین شک و تردیدى وجود نداشت. از این رو على (ع) در کمال قوت نفس و قدرت اراده به عمل خویش ادامه داد و به صحنهى اخلالگرى آن مردم خائن که بر ضد اسلام پایهگذارى شده بود پایان بخشید و این نیت نمونهى بارزى است از آنچه که على بن الحسین علیهماالسلام در دعاى «مکارم الاخلاق» از پیشگاه الهى درخواست نموده است:
و نیه رشد لا اشک فیها،
بار الها مرا از نیت حق و ثباتى برخوردار فرما که ضمن عمل دچار شک و تردید نشوم. على (ع) در زمینهى جنگ با مسلمانان خائن و از میان بردن آنان در موارد متعددى از بصیرت و آگاهى خویش سخن گفته، از آن جمله فرموده است:
الا و ان الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معى لبصیرتى، ما لبست على نفسى و لا لبس على.
آگاه باشید که شیطان حزب خود را گرد آورده و سوار و پیادهى
خویش را به کار گرفته یعنى زمینهى فساد مهم را بر ضد اسلام و مسلمین مهیا ساخته است، اما من در اعمال خود آگاه و بصیرم، نه خودم خویشتن را به اشتباه افکندهام و نه دگرى مرا به خطا و اشتباه انداخته است. و در جاى دیگر فرموده است:
انى لعلى یقین من ربى و غیر شبهه فى دینى.
من دربارهى پروردگار خویش بر یقینم و در دینم شبهه و تردیدى ندارم.
اما دوستان على (ع) پیش از آغاز جنگ جمل، در حین جنگ و پس از پایان آن عقاید و نظریههاى متفاوتى داشتند: بعضى از آنان که افکارشان پاک و منزه از اغراض شخصى بود و سخنان رسول گرامى را دربارهى على (ع) بخوبى در خاطر داشتند کمترین دودلى و تردیدى در آنان راه نیافت. اینان مکرر در مکرر با مختصر تفاوتى در عبارت، از پیشواى بزرگ اسلام راجع به پیوستگى کتاب و عترت مطالبى را شنیده بودند، از آن جمله فرموده بود:
انى مخلف فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى اهلبیتى، لن تضلوا ما تمسکتم بهما و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض.
من دو امانت سنگین را بین شما به جاى مىگذارم: یکى کتاب خداست و آن دیگر عترتم یعنى اهلبیتم، تا وقتى که به این دو متمسکید از گمراهى و ضلالت مصون و محفوظید و این دو از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد گردند.
این افراد باایمان و پاکدل مطمئن بودند که گفتار و رفتار على (ع) بر وفق قرآن شریف است و به گفتهى رسول گرامى اسلام آن
دو همواره با یکدیگرند و هرگز قرآن و عترت از هم جدا نمىشوند.
یکى از افرادى که دربارهى على (ع) از نیت رشد برخوردار بود، راه حق و صواب را شناخته و کمترین شک و تردیدى در دل نداشت عمار یاسر رضى الله تعالى عنه بود. او در مقدمات جنگ جمل با زبیر صحبت کرد و گفت:
و الله یا اباعبدالله لو لم یبق احد الا خالف على بن ابیطالب علیهالسلام لما خالفته و لا زالت یدى مع یده و ذلک لان علیا لم یزل مع الحق منذ بعث الله تعالى نبیه صلى الله علیه و آله فانى اشهد انه لا ینبغى لاحد ان یفضل علیه احدا.
قسم به خدا اگر احدى نماند مگر آنکه از در مخالفت با على (ع) وارد شود من با او مخالفت نمىنمایم، پیوسته دست من در دست على خواهد بود و علت این روش که اتخاذ نمودهام این است که على (ع) از زمان بعثت رسول اکرم همیشه و در همه جا با حق بود و از مسیر حق قدمى فراتر نمىگذارد و من شهادت مىدهم که سزاوار نیست احدى بر على (ع) برترى و فضیلت داده شود.
جمعى از دوستداران امیرالمومنین بر اثر کشته شدن بعضى از افراد نامى که در اسلام سوابقى داشته و در رکاب رسول گرامى خدماتى انجام دادهاند سخت حیرتزده و متزلزل گشتند، از دوستى على (ع) دست نکشیدند اما فکر آرامى هم نداشتند، بعضى از آنان به حضور على (ع) آمدند و نگرانیهاى درونى خود را با آن حضرت در میان گذاردند. یکى از آنان مردى است به نام حارث بن حوط لیثى.
قال یا امیرالمومنین! ما ارى طلحه و الزبیر و عایشه احتجوا الا على
الحق.
عرض کرد: به نظر من طلحه و زبیر و عایشه احتجاجشان صحیح و بر حق بوده است.
یکى دیگر از این گروه که شرفیاب محضر امام شد حارث همدانى است، به حضرت عرض کرد:
لو کشفت، فداک ابى و امى، الرین عن قلوبنا و جعلتنا فى ذلک على بصیره من امره.
پدر و مادرم فدایت، چه خوب بود اگر واقع را بر ما عیان مىنمودى، شک و تردید را از دلها مىزدودى و از حقیقت امر بصیر و آگاهمان مىساختى.
على (ع) به تمام پرسشکنندگان یک پاسخ مىداد، با مختصر تفاوت در عبارت و آن پاسخ جامع و کامل این بود که مىفرمود:
ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله.
حق و باطل بر معیار قدر و منزلت رجال شناخته نمىشود، باید حق را بشناسى تا اهل حق شناخته شوند و باطل را بشناسى تا اهل باطل را تمیز دهى و بشناسى.
یعنى طلحه و زبیر به عنوان اینکه در اسلام سوابقى دارند و قدر و منزلتى به دست آوردند میزان شناخت حق و باطل نیستند، بلکه ما موظفیم حق و باطل را بشناسیم، سپس طلحه و زبیر را به شناختههاى خود عرضه بداریم تا معلوم شود بر حقاند یا بر باطل.
بعضى از افراد بر اثر جنگ جمل و سپس جنگ نهروان و هزاران مسلمانى که در آن دو جنگ کشته شدند آنقدر ناراحت و متالم گردیدند که از دوستى على (ع) دست کشیدند، به حضرتش بدبین شدند، عمل آن جناب را ناروا تلقى نمودند و از آن حضرت قطع علاقه کردند. یکى از آن افراد مردى است که سعید بن مسیب مىگوید: او با ابن عباس ملاقات کرد و دربارهى على (ع) سخنانى گفت و سرانجام مراتب ناراحتى خود را ابراز نمود و منویات خویشتن را به زبان آورد.
عن سعید بن المسیب قال: سمعت رجلا یسال ابن عباس عن على بن ابیطالب علیهالسلام. فقال له ابن عباس: ان على بن ابیطالب صلى القبلتین و بایع البیعتین و لم یعبد صنما و لا وثنا، ولد على الفطره و لم یشرک بالله طرفه عین.
مردى از ابن عباس دربارهى على (ع) پرسش نمود. ابن عباس در پاسخ، سوابق درخشان آن حضرت را در دین مقدس اسلام شرح داد. گفت: على (ع) آن مردى است که بر دو قبله نماز گذارده و دو بار با پیشواى اسلام بیعت نموده و در طول ایام زندگى خود نه بتى پرستیده و نه صنمى را عبادت کرده است، او بر فطرت توحید متولد گردیده و به قدر یک چشم بر هم زدن به خداى یگانه شرک نیاورده است.
فقال الرجل: انى لم اسالک عن هذا و انما سالتک عن حمله سیفه على عاتقه حتى اتى البصره فقتل آلافا ثم سار الى الشام حتى قتلهم، ثم الى النهروان و هم مسلمون فقتلهم عن آخرهم. فقال له ابن عباس: اعلى اعلم عندک ام انا؟ فقال: لو کان على اعلم عندى منک لما سالتک. قال: فغضب ابن عباس رضى الله عنه حتى اشتد
غضبه. ثم قال: ثکلتک امک. على علمنى کان علمه من رسول الله صلى الله علیه و آله و رسول الله صلى الله علیه و آله علمه الله من فوق عرشه فعلم النبى من الله و علم على من النبى و علمى من علم على (ع) و علم اصحاب محمد کلهم فى علم على کالقطره الواحده فى سبعه ابحر.
مرد به ابن عباس گفت: من از تو این مطلب را نپرسیدم، سوال من از این امر بود که على بن ابیطالب شمشیرش را به دوش گرفت، به بصره آمد و هزارها جمعیت را کشت، سپس به صفین رفت و در آنجا نیز عدهى زیادى را کشت، آنگاه به نهروان آمد، جمعیتى که در نهروان گرد آمده بودند همه مسلمان بودند، با آنان نیز جنگید و همه را از میان برد. ابن عباس به آن مرد گفت: آیا نزد تو على عالمتر است یا من؟ مرد گفت: اگر على (ع) نزد من عالمتر از شما مىبود دربارهى او از شما سوال نمىکردم. در این موقع ابن عباس سخت خشمگین شد، به غضب آمد و به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند، معلومات و اطلاعات من از على (ع) است و علم على از پیمبر گرامى اسلام است و معلم پیمبر ذات اقدس الهى است، پس علم نبى از خداوند است و علم على از پیمبر و علم من از على (ع) است و علم تمام اصحاب پیمبر اکرم نسبت به علم على (ع) همانند یک قطره در مقابل هفت دریاست.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که تمناى امام سجاد علیهالسلام از پیشگاه خداوند (و نیه رشد لا اشک فیها) تا چه حد براى تامین سعادت انسانها ارزنده و مهم است. اگر مردم در عصر
على (ع) از نیت رشد برخوردار مىبودند، اگر مردم به اتکاى سخنان قطعى رسول اکرم، مانند عمار یاسر بىقید و شرط از على (ع) پیروى مىنمودند آن حوادث خونین و دردناک پیش نمىآمد.
متاسفانه بر اثر فقد نیت رشد و ناهماهنگى اندیشههاى مردم با حق و صواب، دربارهى على (ع) دچار شک و تردید شدند و با حضرتش مخالفت نمودند، در نتیجه، حکومت اسلام به دست بنىامیه افتاد. در آن حکومت ظالمانه، حضرت حسین بن على علیهماالسلام و بستگان و اصحابش کشته شدند و اسلام و مسلمین با انواع مصائب و بلایا مواجه گردیدند.