شرح دعای مکارم الاخلاق( 30)
فیطرحه على ظهره فى بطحاء مکه ثم یامر بالصخره العظیمه فتوضع على صدره ثم یقول له: لا و الله، لا تزال هکذا حتى تموت او تکفر بمحمد
و تعبد اللات و العزى. فیقول و هو فى ذلک البلاء «احد احد».
او را در بطحاء مکه بر زمین مکه به پشت مىخواباندند، سپس امر مىنمود سنگ بزرگى را روى سینهاش قرار دهند، آنگاه با صداى بلند قسم یاد مىکرد که تو از این وضع، نجات پیدا نمىکنى تا بمیرى یا آنکه به حضرت محمد کافر شوى و بتهاى لات و عزى را پرستش نمایى. اما بلال باایمان، این وضع دردناک را تحمل مىنمود و در آن فشار شدید از یگانگى خدا سخن مىگفت، فریاد مىزد: «احد، احد».
در صدر اسلام، افراد دیگرى نظیر بلال بودند که به دست مشرکین شکنجه شدند تا از دین خدا دست بردارند و راه حق را ترک گویند ولى آنان نیز استقامت نمودند، به صراط مستقیم، ادامه دادند، در نتیجه، خودشان به سعادت رسیدند و مایهى پیشرفت اسلام گردیدند، به علاوه، انسانها را از قید بندگى و اسارت شرک آزاد ساختند. به موجب روایات متعددى که علماى عامه و خاصه در کتابهاى خود آوردهاند رسول اکرم تا زنده بود براى اتمام حجت و به منظور اینکه مردم، بعد از آن حضرت، تفسیر قرآن شریف را از زبان که بشنوند و راه حق را با راهنمایى کدام انسان آگاه بشناسند در موارد متعدد با تعبیرهاى مختلف از على علیهالسلام نام برده، از آن جمله این حدیث شریف است:
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ان علیا منى و انا منه و هو ولى کل مومن بعدى.
حضرت رسول فرمود: على از من است و من از او هستم و
على بعد از من ولى هر مومنى است.
علامهى امینى رضوان الله تعالى علیه این حدیث را از چند کتاب از کتب عامه و از روات مورد اعتماد آقایان علماى عامه نقل نموده است و علاقهمندان مىتوانند به آن کتاب مراجعه نمایند.
بین پیروان على علیهالسلام افراد ثابت قدمى بودند که با تهدید دشمنان از صراط مستقیم دین منحرف نمىشدند و راه حق على را ترک نمىگفتند و حجر بن عدى یکى از آنان بود. زمانى که على (ع) بر اثر ضربت ظالمانهى عبدالرحمن بن ملجم بسترى گردید، روز بیستم رمضان، جمعى از دوستان و اصحاب آن حضرت به عیادت آمدند و حجر بن عدى از جملهى آنان بود. براى آنکه تاسف و تاثر خود را از رویداد على (ع) بیان کند چند شعرى گفته بود و به حضور حضرت عرض کرد.
فلما بصر به و سمع شعره قال له کیف لى بک اذا دعیت الى البراءه منى فما اتاک ان تقول. فقال: و الله یا امیرالمومنین لو قطعت بالسیف اربا اربا و اضرم لى النار و القیت فیها لاثرت ذلک على البراءه منک. فقال: وفقت لکل خیر یا حجر، جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک.
پس از آنکه على (ع) او را نگریست و شعرش را شنید به وى فرمود: چگونه خواهى بود وقتى ترا به برائت از من بخوانند؟ در جواب گفت: اى امیرالمومنین! اگر مرا با شمشیر قطعه قطعه کنند یا آنکه آتش بیفروزند و مرا در آن بیفکنند به این هر دو تن درمىدهم و هرگز از تو تبرى نمىجویم. حضرت فرمود: اى حجر! موفق باشى و
خداوند، ترا با علاقهاى که به اهلبیت رسول گرامى دارى از پاداش خیر بهرهمند نماید.
پس از شهادت على (ع) حجر بن عدى و چند نفر از یارانش در دوستى آن حضرت ثابتقدم بودند و همهجا در مقابل مامورین، مراتب علاقهى خود را نسبت به آن حضرت ابراز مىنمودند. سرانجام معاویه دستور داد آن چند نفر را به زنجیر ببندند و روانهى شام نمایند. این عمل انجام شد و مامورین معین شدند و آن عده را به سوى دمشق حرکت دادند و در نقطهاى نزدیکیهاى دمشق آنان را زندانى نمودند تا به معاویه خبر بدهند و کسب دستور نمایند. مامورین معاویه به ملاقات آنان آمدند و پیام او را اینچنین ابلاغ کردند:
فقال لهم رسول معاویه: انا قد امرنا ان نعرض علیکم البراءه عن على و اللعن له فان فعلتم ترکناکم و ان ابیتم قتلناکم. قالوا اللهم انا لسنا فاعلى ذلک. فامر بقبورهم فحضرت و ادنیت اکفانهم و قاموا اللیل کله یصلون. فلما اصبحوا قال اصحاب معاویه: تبرئون من هذا الرجل؟ قالوا: بل نتولاه و نتبرء ممن تبرء منه. فاخذ کل رجل منهم رجلا لیقتله و اقبلوا یقتلونهم واحدا واحدا حتى قتلوا سته.
فرستادگان معاویه گفتند: ما ماموریت داریم به شما بگوییم که از على تبرى بجویید و او را لعنت کنید. اگر به ماموریت ما ترتیب اثر دادید و عمل کردید شما را آزاد مىکنیم و اگر از تبرى جستن و لعن کردن ابا نمودید همهى شما را به قتل مىرسانیم. این افراد پاکدل و باایمان گفتند: بار الها! ما هرگز به گفتهى اینان ترتیب اثر نمىدهیم و به چنین عملى دست نمىزنیم. دستور داده شد که
قبرهاى آنان را حفر کنند و کفنهاى آنان را نیز به آنان بدهند. آن شب تا صبح به آنان مهلت داده شد و اینان به عبادت خدا مشغول بودند. صبح، دوباره مامورین، پیشنهاد خود را گفتند و آنان چنین پاسخ دادند: ما دوستدار على هستیم و تبرى مىجوییم از کسى که از على تبرى مىجوید. هر یک نفر به دست یک مامور کشته شد و جمعا شش نفر از دوستداران على در آن روز به درجهى شهادت رسیدند و ثبات و استقامت خود را در راه حق و اطاعت از اوامر باریتعالى اثبات نمودند.
این دوستداران ثابتقدم على علیهالسلام در پیمودن صراط مستقیم ولایت و تحقق بخشیدن به کلام رسول اکرم حداکثر پایدارى را از خود نشان دادند. این قبیل افراد، مصداق ارزشمند دعاى امام سجاد علیهالسلاماند که در پیشگاه الهى عرض کرد:
و طریقه حق لا ازیغ عنها.
بار الها! مرا از راه حقى بهرهمند کن که در پیمودن آن پایدارى و استقامت را از دست ندهم و به راست و چپ تمایل نیابم.
به موقع است در اینجا راجع به این مطلب بحث شود که چرا بعضى از افراد، در راه حق دچار تزلزل مىشوند و از صراط مستقیم منحرف مىگردند. در پاسخ مىتوان گفت که این امر علل متعددى دارد و یکى از آن علل، ضعف ایمان است. حضرت حسین بن على علیهماالسلام روزى که وارد کربلا شد این حقیقت مهم را براى اصحاب خود ضمن عبارت کوتاهى بیان کرد و فرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.
مردم بندگان دنیا هستند و دین را زبان زدهاند. تا موقعى که زندگى آنان جریان دارد گرد دین مىگردند و چون به بلا و امتحان مبتلا شدند عدد متدینین و افراد باایمان کم و ناچیز خواهد بود.
از کلمه «لعق» که در سخن امام (ع) آمده مىتوان استفاده نمود و ضمن تشبیهى ضعف و قوت دین را توضیح داد. مردم براى قوت جسم باید تغذیهى مادى نمایند و براى قوت روح نیز باید تغذیهى معنوى و ایمانى داشته باشند. غذاى جسم، گندم و جو، گوشت و قند، سبزى و میوه، و دیگر مواد غذایى لازم است. غذاى روح ایمان به آفریدگار جهان، تحصیل علم و معرفت، ملکات پسندیده و سجایاى انسانى، و دیگر فضایل معنوى است. اگر غذاى جسم، کامل و کافى باشد جمیع مواد لازم را به بدن برساند، بدن نیرومند مىشود و مىتواند در مقابل سرما و گرما، کار و کوشش، پیادهروى و کوهپیمایى، و امثال اینها مقاومت کند و کارهاى سنگین را بخوبى انجام دهد. اما اگر غذا به قدر کافى نباشد و بدن گرسنه و ناتوان بماند، جسم دچار ضعف مىگردد، رفته رفته آنچنان ناتوان مىشود که قدرت کار و فعالیت را از دست مىدهد و چون پارهگوشتى در گوشهى اطاق مىافتد.
روح نیز مانند بدن است، اگر به آفریدگار جهان مومن باشد، تعالیم الهى را که به وسیلهى پیغمبر اکرم فرستاده است درست به کار بندد، وظیفهشناسى و تخلق به کرایم اخلاق را همواره مورد عنایت قرار دهد، روحى توانا و قدرتمند به دست مىآورد و مىتواند در مقابل مصائب و بلایا خود را نگه دارد، قدرتمند باشد، در مرگ فرزندان و عزیزان جزع نکند، و در زیانهاى مالى بردبار و خویشتندار باشد، و خلاصه، رویدادهاى زندگى او را دچار ناراحتى و اضطراب ننماید و
شخصیت خود را نبازد. اما اگر روحش به قدر کافى تغذیه نکند، از ذخایر ایمانى و معنوى، درست برخوردار نگردد، و رفته رفته نیروى معنوى را از دست بدهد چنان ضعیف و ناتوان مىگردد که در مقابل حوادث کوچک خود را مىبازد و تاب مقاومت در مقابل مشکلات زندگى و ضربات طاقت فرساى حیات ندارد. امام علیهالسلام براى اینکه ضعف دینى را به مردم بفهماند در سخن خود کلمهى «لعق» را به کار برده، «لعق» در لغت عرب به معناى لیسیدن انگشت است، اگر کسى انگشت خود را در عسل فروببرد و سپس آن را بلیسد عسل خورده، اما به مقدارى کم، اگر یک نفر آدمى انگشت خود را در کره یا روغن فروببرد، ذرات کره و روغن به انگشت او بماند، سپس آن را بلیسد چربى که از مواد غذایى است خورده، اما کم. آیا یک نفر انسان اگر فقط غذایش به وسیلهى لیسیدن انگشت باشد مىتواند قوى و نیرومند شود، مىتواند کوهپیمایى کند، قادر است عهدهدار کارهاى سنگین شود؟ هرگز.
امام (ع) مىخواهد بفرماید: مردم مسلمان متدیناند، دروغ نمىگویند که ما دین داریم. اما بدبختى اینجاست که غذاى جان را در حد لیسیدن انگشت خوردهاند، یعنى همانطورى که لیسیدن انگشت به قدر کافى قوت جسم نمىدهد، اگر دین در حد لیسیدن انگشت در غذاى مادى باشد به جان قوت معنوى نمىبخشد و آدمى در مقابل حوادث سنگین قدرت مقاومت را از دست مىدهد. این قبیل افراد اگر با شکنجههاى جانکاهى مانند شکنجههایى که بر بلال وارد آوردند مواجه شوند، یا اگر این قبیل افراد به مصائب و بلایایى مانند مصائبى که بر حجر بن عدى و یاران او وارد شد مواجه گردند حتما با این قدرت ناچیز ایمان تاب مقاومت در مقابل آن بلایا
را ندارند، از میدان دین بیرون مىروند، از صراط مستقیم هدایت خارج مىشوند. در بین لشکریان عبیدالله عدهاى بودند که قبلا به حضرت حسین نامه نوشته و آن حضرت را براى امر امامت به کوفه دعوت نموده بودند. نمىتوانیم بگوییم آنان دروغ مىگفتند و ایمان نداشتند. ایمان داشتند اما وقتى عبیدالله وارد کوفه شد و شهر کوفه را قبضه کرد و پیامهاى تندى براى افراد موثر فرستاد، آنها براى حفظ جان و مال و زن و فرزند و خانه و زندگى خود نامهى حسین بن على را از یاد بردند و به عنوان لشکریان عبیدالله به طرف کربلا حرکت کردند و با امام حسین (ع) جنگیدند. در همان موقعى که با آن حضرت مىجنگیدند دلهاى آنها مىدانست که حسین بر حق است و امام واقعى، اما از ترس قدرت عبیدالله باید با حسین بن على بجنگند تا خودشان و خانواده و اموالشان محفوظ بماند. فرزدق موقعى که نزدیک دروازهى مکه با حسین بن على برخورد نمود و از وضع کوفه خبر داد حضرت گفت: مردم را چگونه دیدى؟ عرض کرد:
قلوب الناس معک و اسیا فهم علیک.
یعنى: من مردم را آنچنان دیدم که دلهاشان با شما اما شمشیرهاى آنان به روى شما کشیده است.
آنانکه ایمان واقعى و قوى دارند اگر چنانچه براى اظهار عقیدهى معنوى و حقیقى خودشان با مشکل مواجه گردند نمىهراسند، حقیقت را با صراحت مىگویند و به عوارض سنگینش تن مىدهند. اما آنانکه ضعف ایمان دارند با آنکه داراى عقد قلبى صحیحاند اما جرئت نمىکنند عقیدهى قلبى خود را به زبان بیاورند زیرا از عوارض آن
مىترسند و ایمانشان آنقدر قوى نیست که آن عوارض را تحمل نمایند.
عامل دیگرى که مىتواند آدمى را در پیمودن راه حق دودل و مردد سازد و از صراط مستقیم منحرفش نماید این است که مشاهده کند طرفداران راه حق عدهى کمى هستند اما آنانکه در نقطهى مقابل راه حق قرار دارند و به مسیر باطل مىروند جمعیت بسیارند، کثرت جمعیت در پیمودن راه باطل و قلت افراد در صراط مستقیم و راه حق موجب مىشود که افراد ظاهربین تحت تاثیر قرار گیرند، حق را ترک گویند و از پى اکثریتى بروند که راه باطل در پیش گرفته و به خطا مىروند. على (ع) براى آنکه مردم را متوجه این خطر بزرگ نماید در یکى از خطبهها فرمود:
ایها الناس لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله.
مردم! در راه هدایت از کمى جمعیت وحشت زده نشوید و صراط مستقیم را ترک نگویید، واضح است که ترک راه هدایت مایهى گمراهى و ضلالت است.