شرح دعای مکارم الاخلاق(25 )
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل على محمد و آله. و لا ترفعنى فى الناس درجه الا حططتنى عند نفسى مثلها.
امام سجاد (ع) در این قسمت از دعاى «مکارم الاخلاق» به پیشگاه خدا عرض مىکند: بار الها! بر محمد و آلش درود فرست و هیچ درجهاى از من بین مردم بالا مبر جز آنکه مرا معادل آن منزلت و مزیت، در نزد خودم پست گردانى.
از جملهى مسائل مهم در زمینهى مکارم اخلاق و سجایاى انسانى، موازنه و تعادلى است که باید همواره بین روح و جسم و حالات درونى و حرکات برونى انسان وجود داشته باشد تا در پرتو آن آدمى بتواند در مقابل رویدادهاى خوب و بد و پیشامدهاى مطبوع و نامطبوع کرامت خلق را محافظت کند. به خواست خداوند موضوع سخنرانى امروز بیان موازنه و تعادل بین جسم و روح است.
عن على علیهالسلام قال: فى تصاریف الاحوال یعرف جواهر الرجال.
على (ع) فرموده است: در دگرگونى حالات گوهر وجودى و لیاقت درونى مردان شناخته مىشود.
یک فرد ادارى یا پیشهور عادى که شغل متوسطى دارند و نسبت به مردم متواضعاند اگر به علت یا عللى ناگهان ترقى کنند و در جامعه، رفعت یابند، عضو اداره رئیس اداره شود و پیشهور متوسط سرمایهدار گردد، قهرا این بلندى مقام در روحیهى آن دو اثر مىگذارد: ممکن است دچار خودبزرگبینى و تکبر شوند، تواضعى را که نسبت به مردم رعایت مىنمودند از یاد ببرند و آنان را از این پس با چشم حقارت و پستى بنگرند. اگر بخواهند به این بیمارى اخلاقى دچار نشوند باید پیشگیرى کنند و عملا بر تواضع خود بیفزایند، مردم را در تمام مواقع بیش از پیش تکریم و احترام نمایند تا از غرور و نخوت، که خطر بزرگى است، مصون و محفوظ باشند. براى روشن شدن مطلب، قضیهى افسرى را که براى فهم جملهى بحث ما از دعاى «مکارمالاخلاق» صحیفهى سجادیه به من مراجعه نمود شرح مىدهم، شاید با توجه به آن، مطلب دعا بخوبى واضح گردد. یکى از افسران عالىرتبه که پیش از انقلاب اسلامى در شهربانى خدمت مىکرد مردى بود متدین و از مرحوم آیت الله العظمى آقاى بروجردى قدس سره تقلید مىنمود و براى ادامهى کارش در شهربانى از مرجع خود اجازه گرفته بود و وظایف خود را آنطور که دستور داده بودند انجام مىداد. روزى براى حل مشکل مردى که بضاعتى نداشت به ایشان تلفن کردم و گرفتارى او را شرح دادم. وعده داد که مشکلش را حل کند و ضمنا گفت اگر مىدانید که استحقاق دارد بفرمایید تا به او کمک مالى کنم. من از طرف آیت الله العظمى آقاى بروجردى مجازم که قسمتى از سهم امام را به افراد بىبضاعت بدهم. خلاصه، مرد خوبى
بود و پیش از انقلاب از دنیا رفت. روزى آن مرد، قبل از ظهر، به منزلم آمد. جمعى از آقایان روحانیین هم در مجلس بودند. مقابل در ایستاد و پس از سلام گفت: من عجله دارم، خواهشمندم به اطاق دیگر تشریف بیاورید، عرضى دارم، بگویم و مرخص شوم. به اطاق دیگر رفتم. کتابى در دست داشت که لاى آن نشان گذارده بود. باز کرد، دیدم کتاب شریف صحیفهى سجادیه و در قسمت دعاى «مکارمالاخلاق» است. گفت: امروز پس از نماز صبح، این دعا را مىخواندم. به این جمله رسیدم که امام به پیشگاه الهى مىگوید:
و لا ترفعنى فى الناس درجه الا حططتنى عند نفسى مثلها.
من دیدم در این عبارت کلمهى درجه آمده و این کلمه در اصطلاح ما هم هست، یعنى افسران به عنوان گرفتن درجه بالا مىروند، آمدهام سوال کنم که آیا این کلمه در دعا شامل ما هم مىشود و اگر چنین است توضیح دهید تا وظیفهى خود را بشناسم و به آن عمل کنم. در پاسخ به ایشان گفتم: درجهاى که شما الان دارید درجهى سرهنگى است، افراد محترمى که به اطاق شما مىآیند باید در مقابل آنان متواضع باشید، پشت میز خود بایستید، به آنان دست بدهید، و صندلى را ارائه کنید که بنشینند، وقتى نشست شما هم بنشینید. اما یک درجه گرفتید و سرتیپ شدید، باید تذلل و خضوع شما در نفستان بیشتر گردد و نسبت به واردین احترام زیادتر بنمایید، باید در آن موقعى که به درجهى سرتیپى رسیدهاید وقتى شخص محترمى وارد مىشود از پشت میز برخیزید، به خارج میز بیایید، در کنار میز بایستید، به او دست بدهید و اشاره کنید که روى صندلى بنشیند و وقتى که نشست شما پشت میزتان بروید و بنشینید و مودبانه سخنان او را بشنوید. اگر درجهى بالاترى گرفتید و سرلشکر شدید باید تذلل و
خضوع شما بیشتر باشد، باید فروتنى شما زیادتر گردد، از روى صندلى خود برخیزید، از پشت میز خارج شوید، وسط اطاق بیایید و به او دست بدهید، وقتى که او روى صندلى نشست شما هم روى صندلى مقابل او بنشینید و پشت میز نروید، و خلاصه، این برنامهى کار را اگر عمل کنید و هر قدر درجهى شما بالاتر مىرود خودتان نزد خودتان کوچکتر و در باطنتان پستتر باشید و بر مقدار تواضع خود بیفزایید، در این موقع است که مقام بالاتر شما را از مسیر فضیلت منحرف نمىکند، شما را دچار اخلاق بد نمىکند، از وظایف انسانى و کرامت خلق بازنمىدارد. گفتم باید متوجه باشید که مقام و مال در آدمى اثر غرور مىگذارد، دچار تکبر و خودبزرگبینى مىشود، وقتى مغرور شد رفتارش عوض مىشود، حالت درونیش در برون اثر مىگذارد، وضع رفتار و گفتارش تغییر مىکند. براى اینکه بیمارى غرور و کبر، شما را نگیرد و از نظر معنوى دچار سیئات اخلاقى نشوید باید مراقبت کنید که هر چه درجهى شما بالاتر مىرود بر تواضع و فروتنى شما افزوده شود.
عن النبى صلى الله علیه و آله: کفى بالمرء فتنه ان یشار الیه بالاصابع فى دین او دنیا.
رسول گرامى فرمود: براى آزمایش و امتحان یک انسان کافى است که مردم با انگشت به وى اشاره کنند و او را از نظر دین یا دنیا به هم نشان دهند.
کسانى که در جامعه قدر و منزلتشان بالا مىرود مورد توجه مردم قرار مىگیرند و همین امر وسیلهى امتحان آنان است. اگر بتوانند
در آن موقع حساس بر تواضع خود بیفزایند، به مردم سبقت سلام بگیرند، و آنان را با دیدهى تکریم و احترام بنگرند از عهدهى آزمایش برآمده و امتحانشان مورد قبول خواهد بود. تواضع از صفات حمیده و سجایاى پسندیده است و کسانى که علاقهمند به حسن خلقاند باید از پى آن بروند و به فروتنى متخلق گردند، اما این صفت براى اشخاصى که در جامعه به رفعت درجه نایل مىشوند، خواه از جهت قدرت و مقام باشد یا از نظر ثروت و مال، فروتنى و تواضع اینان در مکتب اسلام به مراتب ارزندهتر است.
عن النبى صلى الله علیه و آله: افضل الناس من تواضع عن رفعه.
رسول اکرم فرمود: برتر و افضل مردم کسى است که از موضع رفعت و قدرت، فروتنى نماید و نسبت به مردم متواضع باشد.
عن على علیهالسلام قال: ما احسن تواضع الاغنیاء للفقراء طلبا لما عند الله.
على (ع) فرمود: چقدر پسندیده و ممدوح است که ثروتمندان براى نیل به پاداش الهى، نسبت به فقرا تواضع و فروتنى نمایند!
تواضع قدرتمندان نسبت به افراد عادى و همچنین فروتنى صاحبان ثروت در مقابل فقرا همانند عفو و اغماض کسى است که از موضع قدرت، لغزش گناهکار را مىبخشد و از کیفر او چشمپوشى مىنماید. على (ع) در این باره فرموده است:
احسن افعال المقتدر العفو.
بهترین عمل شخص قدرتمند، عفو و اغماض است.
برداشتى را که خوانندهى دعاى «مکارمالاخلاق» از کلام امام
سجاد (ع) مىنماید این است که اگر خداوند درجهى کسى را بین مردم بالا برد و او در معرض غرور و تکبر قرار گرفت از پیشگاه خداوند درخواست نماید که معادل آن رفعت و بلندى اجتماعى به وى پستى و انحطاط درونى بدهد که خود را کوچک و حقیر ببیند، نسبت به مردم فروتنى نماید، و از خطر بلندپروازى و خودبزرگبینى مصون و محفوظ باشد. ممکن است براى خوانندهى دعا این سوال پیش آید که اگر کسى به اقتضاى پارهاى از اعمال نارواى خویش یا به مصلحت حکیمانهى باریتعالى بین مردم دچار پستى و انحطاط گردید یا بر اثر ابتلاى به بیمارى جانکاهى رفعت خویش را از دست داد وظیفهى او چیست و چه کند که بر اثر آن رویداد تلخ و ناگوار گرفتار حقارت درونى نشود، به زبونى و فرومایگى نگراید، و شخصیت خویش را از دست ندهد. پاسخ این پرسش آن است که از خداوند قوت روح و قدرت مقاومت بخواهد، درخواست کند که به او نیروى صبر عنایت فرماید تا بتواند در زمینهى سقوط اجتماعى بردبارى نماید و خویشتن را نبازد و ارزش انسانى خود را از دست ندهد. ائمهى معصومین علیهمالسلام در این قبیل مواقع، دوستان و اصحاب خود را راهنمایى مىفرمودند، آنان را تقویت مىکردند، امیدوارشان مىساختند، و نمىگذاردند که در جامعه با سرافکندگى به مردم برخورد نمایند.
یونس بن عمار از اصحاب امام صادق (ع) بود. زمانى دچار بیمارى برص شد و لکههاى سفیدى بر صورتش آشکار گردید. این عارضه او را به سختى ملول و آزردهخاطر ساخت، به علاوه، بر اثر این عارضه، کسانى دربارهاش سخنانى ناروا مىگفتند و آن گفتهها قدر و منزلتش را در جامعه کاهش داد و نمىتوانست مانند گذشته در مجامع عمومى حضور یابد و با مردم سخن بگوید. تصمیم گرفت حضور امام
صادق (ع) برود و اوضاع و احوال خود را به عرض آن جناب برساند و چارهجویى کند. شرفیاب شد و توضیح داد که از طرفى گرفتار بیمارى برص هستم و از طرف دیگر، سخنان دردناک بعضى از اشخاص به شدت مرا رنج مىدهد و سخت متاثرم. امام (ع) براى آنکه روحیهى او را تقویت کند و مشکل اجتماعیش را حل نماید به وى فرمود:
لقد کان مومن آل فرعون مکنع الاصابع فکان یقول هکذا و یمد یدیه و یقول: یا قوم اتبعو المرسلین.
دست مومن آل فرعون عیب مادرزادى داشت. انگشتانش خمیده و به هم چسبیده بود. اما موقع سخن گفتن بدون احساس ضعف و انکسار، دست معیوب خود را به سوى مردم دراز مىکرد و مىفرمود:
اى مردم! از فرستادگان خدا پیروى کنید.
امام (ع) با این بیان کوتاه از یک طرف جواب سخنان بىاساس مردم را داد و خاطرنشان کرد که ممکن است یک نفر انسان شریف و پاکدل که خدمتگزار دین خداست به عارضهاى مبتلا باشد، همانطور که مومن آل فرعون دچار بود، و از طرف دیگر با نقل قضیهى مومن آل فرعون روحیهى یونس را تقویت کرد و به وى فهماند که به سبب عارضهى لکههاى صورت از مردم کنارهگیرى مکن و اطمینان و شخصیت خویشتن را از دست مده و همچنان با شهامت به انجام وظایف تبلیغى خود مشغول باش چنانکه مومن آل فرعون، دست معیوب خود را به سوى مردم دراز مىکرد و آنان را به پیروى از انبیاى الهى دعوت مىنمود، یعنى همانطورى که نقص عضو انگشتان دست، ارادهى
مومن آل فرعون را متزلزل نکرد و نتوانست شخصیت معنوى او را درهم بشکند، لکههاى صورت نیز نباید ارادهى شما را تضعیف کند و از انجام وظایف اجتماعیت باز دارد. بیان امام صادق (ع) خاطر پریشان یونس بن عمار را آرام کرد و او را براى تجدید آمیزش با مردم و سازش با محیط، تقویت و تشویق نمود و به شخصیت تزلزل یافتهاش قرار و استقرار بخشید.
آرى، بیان نافذ مربیان بزرگ در جبران شکستهاى روحى افراد و تقویت شخصیت و ارادهى آنان اثر بسیار درخشانى دارد.
در این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق» که مورد بحث قرار گرفت، درخواست امام سجاد از پیشگاه خداوند این بود که براى من بین مردم درجهاى را بالا مبر جز آنکه معادل همان درجه، مرا در نفس خودم پست و منحط نمایى. به شرحى که توضیح داده شد نتیجهى این دعا مصون ماندن از عجب و خودبزرگبینى است. در کنار این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق»، قسمت دیگرى در کلام امام سجاد آمده که مطلبش از بعد دگرى شبیه به قسمت اول است و در مقابل پروردگار عرض مىکند:
و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذله باطنه عند نفسى بقدرها.
بار الها! براى من عز و احترام آشکارى را در جامعه پدید نیاور جز آنکه به اندازهى عز ظاهرى در ضمیرم ذلت باطنى پدید آورى و مرا پیش نفس خودم به همان مقدار خوار نمایى.
امام سجاد (ع) در دعاى «مکارمالاخلاق» با جملهى «و اعزنى» از پیشگاه باریتعالى براى خود درخواست عزت نموده بود و در سخنرانى نهم راجع به آن بحث شد. در این جمله که موضوع
قسمتى از سخنرانى امروز است کلمهى «عزت» نیز آمده، اما به عنوان عز ظاهرى. براى اینکه روشن شود عزى که قبلا از پیشگاه باریتعالى درخواست نموده بود با عز ظاهرى که هماکنون مورد بحث است تفاوتهاى متعددى دارد، لازم است براى آگاهى شنوندگان محترم در اینجا به پارهاى از آن تفاوتها اشاره شود:
1. عز اولى که امام سجاد (ع) با دعاى «و اعزنى» از خداوند درخواست نموده، عز باطنى و درونى است، عزى است که با روح شخص عزیز آمیخته مىشود و در اعماق وجودش جاى مىگیرد، ولى عز ظاهرى احترامى است که مردم نسبت به شخص عزیز معمول مىدارند و او را مورد تکریم خود قرار مىدهند.
2. راغب در مفردات قرآن، عز باطنى را چنین معنى کرده است:
«العزه حاله مانعه للانسان ان یغلب»
عزت عبارت از حالت معنوى و روحى انسان است که نمىگذارد آدمى در مقابل مال و مقام، شهوت و غضب، جاه و محبوبیت، و دیگر تمایلات نفسانى و شئون مادى مغلوب و مقهور گردد. به عبارت دیگر: شخصى که عزت روحى دارد آنقدر نیرومند و قوى است که در مقابل هوى و خواهشهاى نفسانى، شخصیت بزرگ خود را از دست نمىدهد و به پستى و زبونى نمىگراید. اما عز ظاهرى عبارت از این است که مردم نسبت به شخصى ابراز علاقه کنند، او را بزرگ بشمرند، و مورد تکریمش قرار دهند، و این با ضعف درونى و پستى روح منافات ندارد.
3. عز باطنى که افراد باایمان مکلفاند از پى آن بروند و خویشتن را عزیزالنفس بارآورند آنقدر ارزشمند و مهم است که قرآن شریف آن را در ردیف عز خدا و عز پیغمبر ذکر نموده و فرموده است:
لله العزه و لرسوله و للمومنین.
خداوند عزیز است و پیغمبر اکرم نیز عزیز است و مومنین و متدینین هم باید عزیز باشند.
قرآن کریم خداوند را عزیز خوانده و فرموده است:
و هو العزیز الحکیم.
پروردگار، عزیز و حکیم است.