شرح دعای مکارم الاخلاق(20 )
تذلل و عبودیت در پیشگاه الهى موجب طاعت و فرمانبرى از اوست و اطاعت از اوامر باریتعالى مایهى عز و محبوبیت است. بندگى و اطاعت از هواى نفس آدمى را به راه گناه سوق مىدهد و گناه مایهى خوارى و ذلت گنهکار است، راه رهایى از ذلت گناه بازگشت به سوى خداوند و اطاعت از اوامر ذات مقدس اوست.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: من اراد عزا بلا عشیره و غنى بلامال و هیبه بلاسلطان فلینتقل عن ذل معصیه الله الى عز طاعته.
امام صادق (ع) فرموده: کسى که مىخواهد بدون داشتن عشیره و فامیل در جامعه عزیز باشد، آن کس که مىخواهد بدون
داشتن ثروت و مال غنى و بىنیاز باشد، آنکه مىخواهد بدون دارا بودن سلطه و قدرت واجد هیبت و ابهت باشد باید از محیط ذلت گناه به فضاى نورانى اطاعت از باریتعالى منتقل گردد.
از آنچه معروض افتاد جملهى «و عبدنى لک» که در دعاى امام سجاد (ع) آمده و موضوع قسمتى از سخنرانى امروز بود روشن شد.
در جملهى بعد، امام در پیشگاه حضرت باریتعالى عرض مىکند:
و لا تفسد عبادتى بالعجب.
بار الها! عبودیت و تذلل مرا با عجب که از خطرناکترین حالات نفسانى است فاسد و بىاثر منما.
در سخنرانى گذشته، رابطهى عزت نفس با کبر توضیح داده شد.
در این سخنرانى هم لازم است رابطهى عجب با عبودیت تبیین گردد.
العجب فى العباده استعظام العمل الصالح و استکباره و ان یرى المعجب نفسه خارجا عن حد التقصیر و هذا هو العجب المفسد للعباده.
عجب در عبودیت و بندگى عبارت از این است که شخص معجب، عبادت خود را عظیم بشمرد و آن را مهم و بزرگ به حساب آورد و خویشتن را از حد تقصیر خارج پندارد و تصور کند که هیچ کمبودى در عبادات و اعمال صالحهى خود ندارد، و این حالت روانى، آن عجبى است که به موجب روایات اولیاى اسلام فاسد کنندهى عمل است.
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: لیس عبد یعجب بالحسنات الا
هلک.
رسول اکرم فرموده است: هیچ بندهاى نیست که از حسنات و اعمال نیک خود عجب پیدا کند مگر اینکه دچار هلاکت مىشود.
عن على علیهالسلام قال: سیئه تسوءک خیر عندالله من حسنه تعجبک.
على (ع) فرموده است: گناهى که ترا آزار دهد و مایهى رنج و ناراحتى درونیت گردد در پیشگاه الهى بهتر از کار خوبى است که باعث غرورت شود و ترا به عجب وادارد.
کسى که در راه بندگى خداوند قدم برمىدارد و فرایض خویش را انجام مىدهد اگر داراى ظرفیت معنوى و اندیشهى ایمانى نباشد ممکن است خویشتن را با افراد گناهکار مقایسه کند و احساس برترى و تفوق نماید، با خود بگوید: این منم که در صف پاکان و نیکان قرار دارم و به اتکاى اعمالى که انجام مىدهم مستحق بهشت جاودانم، اما گناهکاران داراى نقطهى اتکایى نیستند و باید حتما معذب شوند. همین طرز تفکر غرورآمیز مىتواند مایهى سقوطش گردد و حسناتش فاسد شود مگر آنکه به خود آید و خویشتن را اصلاح کند. در این باره روایت جالبى از امام صادق (ع) است که به عرض مىرسانم:
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: دخل رجلان المسجد، احدهما عابد و الاخر فاسق. فخر جامن المسجد و الفاسق صدیق و العابد فاسق، و ذلک انه یدخل العابد المسجد مدلا بعبادته یدل بها فتکون فکرته فى ذلک، و تکون فکره الفاسق فى التندم على فسقه و یستغفر الله عز و جل
مما صنع من الذنوب.
امام صادق (ع) فرمود: دو نفر مرد وارد مسجد شدند، یکى عابد و آن دیگر فاسق. هر دو از مسجد خارج شدند در حالى که مرد فاسق، مومنى بود واقعى و در ایمانش راستگو، و عابد مردى بود فاسق، براى آنکه وقتى وارد مسجد شدند عابد در عبادات خود گرفتار عجب بود و به عمل خود آنچنان اتکا داشت که فکر مىکرد نجات و رستگارى براى اوست، ولى در اندیشهى مرد فاسق ندامت و پشیمانى از گناهانش بود و نظر او این بود که از خدا بخواهد تا او را بیامرزد و مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد.
ملاحظه مىکنید که عبودیت و بندگى خداوند در خطر عجب و غرور است و افرادى که به فرایض الهى عمل مىکنند اگر مواظب انحرافات فکرى و اندیشههاى باطل خود نباشند ممکن است جمیع اعمالشان باطل شود و از نتیجهى عمل به کلى محروم بمانند.
عن النبى صلى الله علیه و آله: اوحى الله تعالى الى داود: یا داود! بشر المذنبین و انذر الصدیقین. قال: کیف ابشر المذنبین و انذر الصدیقین؟ قال یا داود! بشر المذنبین بانى اقبل التوبه و اعفو عن الذنب، و انذر الصدیقین ان یعجبوا باعمالهم فانه لیس عبد یعجب بالحسنات الا هلک.
رسول اکرم فرمود: خداوند به داود وحى فرستاد که اى داود! به گناهکاران مژده بده و مومنین راستین و پاک را اعلام خطر کن. عرض کرد بار الها! چگونه به عاصیان مژده دهم و صدیقین را انذار نمایم؟ فرمود: به معصیتکنندگان مژده بده که من توبه را قبول
مىکنم و گناه را مىبخشم، و صدیقین را بترسان از اینکه بر اثر حسناتى که انجام دادهاند دچار عجب شوند، چه هیچ بندهاى نیست که به حسنات خود معجب گردد الا اینکه هلاک خواهد شد.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: العجب کل العجب ممن یعجب بعمله و هو لا یدرى بما یختم له. فمن اعجب بنفسه و فعله فقد ضل عن نهج الرشاد و ادعى ما لیس له.
امام صادق (ع) فرموده است: عجب تام و تمام از کسانى که به عمل خود اعجاب مىکنند و مغرور مىشوند با آنکه نمىدانند پایان کارشان چگونه خواهد بود. کسى که به خودش و به عمل خوبش معجب شود از صراط مستقیم هدایت گمراه شده و ادعا نموده چیزى را که فاقد آن است.
امام سجاد (ع) آنقدر، خودبینى و عجب در زمینهى عبادات را خطرناک مىداند که از پیشگاه الهى درخواست مىکند:
و لا تفسد عبادتى بالعجب افساد الشىء اخراجه عن ان ینتفع به.
فاسد نمودن چیزى عبارت از آن است که آن چیز را از فایده و نفعى که باید از آن عاید گردد خارج سازیم و از بهره بیندازیم. امام عرض مىکند: بار الها! عبادت مرا با عجب و غرور فاسد مکن و مرا از فواید آن بىنصیب مفرما.
ناگفته نماند که خودبینى و عجب، نه تنها در عبادات اثر بد مىگذارد و آنها را فاسد مىکند بلکه در سایر امور مانند علم، اخلاق، درک حقایق، فکر واقع بین، مشاوره با دگران، و سایر امور اجتماعى و شئون زندگى نیز اثر بد دارد و آدمى را از فعالیت صحیح باز مىدارد،
نیروى خرد را تضعیف مىکند و موجبات انحطاط آن را فراهم مىآورد.
من کلمات على علیهالسلام قال: اعجاب المرء بنفسه یدل على ضعف عقله.
على (ع) فرموده است: اینکه آدمى به نفس خود معجب شود و خودبین گردد و گمان کند که هر چه مىگوید و عمل مىکند دور از خطا و بر وفق واقع است دلالت دارد که عقلش ناتوان گردیده و فروغ خردش به ضعف و سستى گراییده است.
اگر پاکان و نیکان در عبادت دچار عجب شوند، خود را از پروردگار طلبکار مىپندارند و مىخواهند با اعمال خود بر خداوند منت گذارند، اگر عالم با عملى که دارد دچار عجب شود از آن پس دنبال علم نمىرود و آن را که نمىداند از عالمتر از خود نمىپرسد و در جهل و نادانى باقى مىماند، اگر کسى در کارهاى اجتماعى معجب شود با دیگران مشورت نمىکند و از پى اندیشهى خطاى خود مىرود و زیان مىبیند. گاهى شخص گناهکار در اعمال نارواى خود دچار اعجاب مىشود و چنان به خواب غفلت فرومىرود که گمان مىکند اعمالش صحیح و بر وفق واقع و حقیقت است، از این رو به فکر اصلاح خود نمىافتد و لکههاى گناه را از صفحهى اعمال خود برطرف نمىنماید.
عن على بن سهیل عن ابىالحسن علیهالسلام قال: سالته عن العجب الذى یفسد العمل. فقال: العجب درجات، منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا، و منها ان یومن
العبد بربه فیمن على الله عز و جل و لله علیه فیه المن.
على بن سهیل مىگوید از حضرت رضا (ع) دربارهى عجبى که عمل را فاسد مىکند سوال نمودم. در پاسخ فرمود: عجب داراى مراتب و درجاتى است، یک قسم آن این است که عمل بد آدمى در نظر خودش خوب جلوه کند و آن را نیکو پندارد و بر اثر آن دچار اعجاب و خودبینى شود، و قسم دیگر آن، این است که افراد باایمان از عبادات خود دچار عجب شوند، خویشتن را از عذاب الهى در ایمنى پندارند و تصور کنند که با عبادات خود بر خداى منت دارند یا آنکه خداوند بر آنان منت دارد.
رسول گرامى سه صفت مذموم را عامل هلاکت و تباهى معرفى فرموده و مسلمانان باید در خود مطالعه کنند و اگر به آن سه صفت یا یکى از آنها مبتلا هستند هر چه زودتر خود را اصلاح نمایند و خویشتن را از خطر برهانند.
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: ثلاث مهلکات: شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه.
پیمبر اسلام سه خلق بد را مایهى هلاک افرادى که به آنها مبتلا هستند معرفى نموده: اول بخلى که شخصى بخیل مطیع آن باشد، دوم هواى نفسى که آدمى از فرمانش پیروى نماید، و سوم آنکه شخص خود را و همچنین کارهاى خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد. اولیاى گرامى اسلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پارهاى از مواقع بر اثر پیشامدى ممکن بود دچار عجب و خودبینى شوند تذکر مىدادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقى
محافظت مىنمودند و در اینجا عمل دو نفر از ائمهى معصومین علیهمالسلام که در یک حدیث آمده به طور نمونه ذکر مىشود:
قال البزنطى: بعث الى الرضا علیهالسلام بحمار له فجئته الى حرباء فمکثتها عامه اللیل معه ثم اوتیت بعشاء. فلما اصبت من العشاء قال: ما ترید؟ اتنام. قلت: بلى جعلت فداک. فطرح على الملحفه و الکساء. ثم قال: بیتک الله فى عافیه و کنا على سطح. فلما نزل من عندى قلت فى نفسى: قد نلت من هذا الرجل کرامه مانالها احد قط. فاذا هاتف یهتف بى: یا احمد! و لم اعرف الصوت حتى جاءنى مولى له. فقال: اجب مولاى. فنظرت فاذا هو مقبل الى، فقال: کفک. فنا ولته کفى. فعصرها، ثم قال: ان امیرالمومنین علیهالسلام اتى صعصعه بن صوحان عایدا له. فلما اراد ان یقوم من عنده قال: یا صعصعه بن صوحان! لا تفتخر بعیادتى ایاک و انظر لنفسک، و کان الامر قد وصل الیک و لا یلهینک الامل. استودعک الله.
بزنطى از اصحاب على بن موسى الرضا علیهماالسلام بود. مىگوید: شبى حضرت رضا درازگوش خود را براى من فرستاد که به محضرش شرفیاب شوم. در محلى به نام حرباء حضورش رسیدم. تمام شب را با آن حضرت بودم. بعد شام آوردند و پس از صرف شام به من فرمود مىخوابى؟ عرض کردم بلى. دستور داد بستر آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زیر رود. فرمود: خداوند شبت را با عافیت بگذراند. وقتى حضرت رفت با خود گفتم: من امشب از این بزرگمرد به کرامتى دست یافتم که هرگز احدى به آن نایل نشده است. ناگاه صدایى را شنیدم که گفت : اى احمد! و ندانستم که
صاحب صدا کیست. چون نزد من آمد دیدم یکى از خدمتگزاران امام است. به من گفت: مولاى خود را اجابت کن. برخاستم که از پلههاى بام به زیر روم. دیدم که امام از پلهها بالا مىآید. چون به من رسید فرمود: دستت را بیاور. پیش آوردم. دستم را گرفت و فشرد، سپس فرمود: صعصعه بن صوحان از اصحاب على (ع) بود. بیمار شد، حضرت به عیادتش رفت. وقتى خواست از نزد او برخیزد فرمود: اى صعصعه! عیادت مرا مایهى افتخارت قرار ندهى. در فکر خودت باش. چون ممکن بود بزنطى هم از پذیرایى آن حضرت دچار عجب شود، به وى فرمود: هم اکنون جریان صعصعه براى تو پیش آمده است، مواظب باش که آرزو غافلت نکند و اندیشهى عجب در تو راه نیابد. سپس امام علیهالسلام از بزنطى خداحافظى نمود و او را به حال خود گذارد.