شرح دعای مکارم الاخلاق( 19)
بسم الله الرحمن الرحیم
و عبدنى لک و لا تفسد عبادتى بالعجب
به خواست خداوند این دو جمله از دعاى «مکارمالاخلاق» موضوع سخنرانى امروز است. امام سجاد (ع) در پیشگاه الهى عرض مىکند: بار الها! مرا به عبودیت و ذلت در مقابل ذات مقدست وادار ساز و عبادتم را بر اثر عجب فاسد منما.
دو کلمه است که در قرآن شریف براى بندگى و پرستش حضرت باریتعالى به کار برده شده: یکى «عبودیت» است و آن دیگر «سجده»، و هر دو کلمه در لغت به معناى تذلل است. راغب در مفردات قرآن مىگوید: «العبودیه اظهار التذلل و العباده ابلغ منها لانها غایه التذلل».
یعنى عبودیت به معناى اظهار ذلت است، ولى «عبادت» این مطلب را از «عبودیت» بهتر مىرساند، زیرا عبادت حاکى از آن نهایت درجهى تذلل است و این تذلل نهایى، فقط و فقط شایستهى ذات اقدس الهى است براى آنکه او آفریدگار و مالک واقعى تمام عوامل هستى است و همهى موجودات در پیشگاه مقدسش بندگى دارند.
قرآن شریف فرموده: ان کل من فى السماوات و الارض الا اتى الرحمن عبدا.
هیچیک از موجودات سماوى و ارضى نیست مگر آنکه عبودیت خالق را پذیرفته و خود را مخلوق و مسخر ذات اقدس او مىداند.
سجده نیز به معناى تذلل است. راغب مىگوید:
«و جعل ذلک عباره عن التذلل لله و عبادته».
این «سجده» که در لغت به معناى تذلل است، براى خدا عبادت قرار داده شده که مردم به عنوان عبودیت در مقابل ذات مقدس او ابراز ذلت و خوارى بنمایند، و از این رو سجده منحصر به ذات مقدس حق است، زیرا سجده نیز حاکى از تذلل نهایى است و جز براى خداوند خالق شایسته نیست.
سئل ابوعبدالله علیهالسلام: ایصلح السجود لغیر الله تعالى؟ قال: لا. قیل: فکیف امر الله الملائکه بالسجود لادم؟ فقال: ان من سجد بامر الله فقد سجد لله فکان سجوده لله اذ کان عن امر الله تعالى.
از امام صادق (ع) سوال شد: آیا سجده براى غیر خدا جایز و شایسته است؟ فرمود: نه. عرض شد: چگونه خداوند ملائکه را امر به سجدهى آدم فرمود؟ پاسخ داد که: اگر کسى به امر خدا سجده کند خدا را سجده کرده، بنابراین سجدهى ملائکه براى خدا بود، زیرا ناشى از امر باریتعالى بود. راغب مىگوید: سجدهى خداوند دو قسم است:
یکى سجدهى تسخیرى است و آن دیگر سجدهى اختیارى. اما سجدهى تسخیرى آن است که خداوند در قرآن فرموده:
و لله یسجد من فى السموات و الارض.
تمام موجودات ارضى و سماوى خداى را سجده مىکنند و همچنین فرموده: و النجم و الشجر یسجدان. گیاهان و درختان نیز براى خدا سجده مىکنند.
این سجده قهرى و تسخیرى و اضطرارى است و نهایت تذلل جمیع مخلوقات در مقابل خالق است.
اما سجدهى اختیارى آن است که افراد باایمان در زمین انجام مىدهند و این سجده است که استحقاق پاداش دارد و نزد حضرت باریتعالى داراى ارزش عبادت است . در آیهى دگرى، خداوند از سجدهى تسخیرى جمیع موجودات سخن گفته و در آخر آیه از سجدهى اختیارى انسان نام برده است، با این تفاوت که سجدهى تسخیرى موجودات ارضى و سماوى شامل تمام آفریدههاى خداوند است، ولى سجدهى اختیارى انسانها عمومى و همگانى نیست و فرموده: بسیارى سجده مىکنند و بسیارى هم مستوجب عذاب الهى هستند.
الم تر ان الله یسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب.
سجده نمودن بسیارى از مردم و سجده نکردن بسیارى دیگر از آنان بر اثر آزادى و اختیارى است که آفریدگار توانا به انسانها اعطا فرموده است. بشر به قضاى خداوند، مختار خلق شده و داراى آزادى عمل است. براى اینکه راه عبودیت را بدرستى طى کند، یکتاپرست و موحد باشد، کورکورانه از پى عقاید باطل و خرافى آباء خود نرود و به انحراف اعتقادى، اخلاقى، و عملى گرایش نیابد، پروردگار، در هر عصر و زمان پیمبرانى را فرستاده تا آنان را از قید و بند اسارتهاى گوناگون آزاد سازند و موجبات تعالى و تکاملشان را فراهم آورند.
على (ع) دربارهى هدف بعثت رسول گرامى اسلام و آزادسازى همهجانبهى مردم چنین فرموده است:
ان الله تبارک و تعالى بعث محمدا صلى الله علیه و آله بالحق لیخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولایه عباده الى ولایته.
خداوند رسول گرامى را بحق مبعوث فرمود تا مردم را از پرستش مخلوق به عبادت خالق هدایت کند و از تعهدات ظالمانه و ناروا در مقابل بندگان به عهد و پیمان خداوند ملتزم نماید و از اطاعت و فرمانبرى مخلوق به طاعت خالقشان وادار سازد و از ولایت و سلطهى بندگان خدا پذیراى ولایت و سلطهى الهى نماید .
بعضى از مردم، عقلهاى خود را به کار انداخته حق را از باطل تمیز دادند و در کمال آزادى و اختیار، دین حق را قبول نمودند و بتهایى را که تا دیروز معبودشان بود با دست خود شکستند و آزادانه راه توحید و پرستش آفریدگار یکتاى جهان را در پیش گرفتند، و گروهى به نداى عقل توجه ننمودند، راه باطل پدران را ادامه دادند، بندهاى خرافات را از دست و پاى خود نگشودند، و سرانجام به پستترین منازل انحطاط و تباهى سقوط کردند و براى همیشه سیهروز و بدبخت ماندند. اولیاى بزرگ الهى و بندگان واقعى خداوند با آنکه همواره در صراط مستقیم و عبودیت باریتعالى قدم برمىدارند و بالاترین مراتب تذلل خود را در پیشگاه او ابراز مىنمایند به این حد قانع نیستند و براى آنکه در این راه سعادتبخش موفقیت بیشترى به دست آورند و نزد خداوند به مقام رفیعترى نایل گردند همواره در فکر ازدیاد بندگى و تذللاند و بر همین اساس، امام سجاد (ع) در جملهى اول دعایى که موضوع سخنرانى امروز است در مقابل مناجات عرض مىکند: «و عبدنى لک».
علامهى بزرگ و ادیب عالىقدر سید علىخان در کتاب ریاض السالکین ذیل جملهى «و عبدنى لک» مىگوید: «اى ذللنى». یعنى بار خدایا! مرا در پیشگاه مقدس خود، ذلیل قرار ده. شاید بتوان در تفصیل و توضیح جملهى «و عبدنى لک» این احتمال را ذکر نمود که امام سجاد (ع) مىخواهد در پیشگاه خدا عرض کند: بار الها! همانطور که بر ابراهیم خلیل منت گذاردى و دربارهاش فرمودى: و اتخذ الله ابراهیم خلیلا.
و فرمودى: خداوند، ابراهیم را خلیل خود گرفت و او را به دوستى خویش برگزید، بر على بن الحسین نیز منت بگذار، مرا بندهى خود بگیر و به این عزت و افتخار سربلندم فرما.
از جهت لغت مىتوان این احتمال را از جملهى «و عبدنى لک» بخوبى استفاده نمود. راغب در مفردات قرآن مىگوید:
«و عبدت فلانا اذا اتخذته عبدا»
موقعى که شخصى را به بندگى خود بگیرى مىگویى «عبدت فلانا» یعنى فلانى را بندهى خود گرفتم.
سپس راغب از قرآن شریف شاهد مىآورد و سخن حضرت موسى را ذکر مىکند که به فرعون گفت: و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنىاسرائیل.
بر ما منت مىگذارى که بنىاسرائیل را به بندگى و بردگى خود گرفتى؟
به عبارت روشنتر خداوند را دوست داشتن براى بندگان باایمان مایهى سربلندى و افتخار است، ولى از آن مهمتر این است که خداوند نیز بندهى باایمان را به دوستى خود برگزیند و او را خلیل خویش قرار دهد و این افتخار بصریح قرآن شریف، نصیب ابراهیم خلیل گردید. همچنین، افراد باایمان به بندگى خداوند مباهات مىکنند و از اینکه طوق بندگى غیر خدا را به گردن نگرفته و اسیر آن نشدهاند مسرورند. البته بندگى خداوند به آدمى قدر و قیمت مىبخشد و به وى عز و بزرگى مىدهد، ولى مهمتر از بندگى خدا این است که باریتعالى عبودیت بنده را بپذیرد و او را بندهى خود بگیرد. جملهى «و عبدنى لک» که در دعاى امام سجاد (ع) آمده ممکن است ناظر به این مهم باشد و امام (ع) مىخواهد عرض کند: بار الها! من بندگى و عبودیت را در پیشگاه مقدست وظیفهى قطعى خود مىدانم و تا آنجا که بتوانم عمل مىکنم ولى از تو مىخواهم که بر من منت بگذارى، مشمول تفضلت قرار دهى، تذللم را بپذیرى و مرا به عبودیت و بندگى خودت بگیرى.
خلاصه اینکه ماموریت پیمبران الهى آن بود که مردم را به خداى یگانه دعوت کنند و آنان را به اطاعت و فرمانبرى از او که مایهى سعادت ابدى و راه تعالى و تکامل است وادار سازند. اما مردم، آزاد آفریده شدهاند و در قبول و رد دعوت پیمبران مختار بودند، بعضى به خدا ایمان مىآوردند و اطاعتش را پذیرا مىشدند و بعضى دیگر از ایمان به خدا سرپیچى مىنمودند و هواى نفس خویش را معبود و مطاع خود مىساختند و اوامرش را به کار مىبستند. قرآن شریف دربارهى این گروه منحرف فرموده است: ارایت من اتخذ الهه هواه. اى پیمبر گرامى! آیا آن مردم بدبخت را دیدهاى که به هواى نفس خود گرایش یافته، او را معبود خود ساخته، و بىقید و شرط، اطاعتش مىنماید؟
راه نجات از هواپرستى، خداپرستى است و راه سرپیچى از اطاعت هوى فرمانبرى از اوامر الهى است. به هر نسبت که افراد خداپرست، ایمانشان قویتر باشد به همان نسبت بر هواى نفس خود که شیطان درونى آنان است غلبه مىکنند و از اطاعتش سرباز مىزنند. اولیاى بزرگ الهى با نیروى ایمان، هواى نفس را مهار مىکردند، از سرکشى و طغیانش جلوگیرى مىنمودند و با تمام وجود، اوامر خدا را بىقید و شرط به کار مىبستند و همواره از مصونیت ایمانى برخوردار بودند.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ما منکم من احد الا و له شیطان
قالوا: و انت یا رسول الله؟ قال: و انا الا ان الله عز و جل اعاننى علیه فاسلم فلا یامرنى الا بخیر.
نبى اکرم مىفرمود: هیچیک از شما نیست الا اینکه شیطانى دارد. کسى گفت: یا رسول الله! آیا شما هم شیطانى دارید؟ فرمود: من هم، الا اینکه خداوند مرا یارى نموده و شیطان من تسلیم من شده و مرا امر نمىکند مگر به خیر و خوبى.
اما ایمان افراد عادى درجات و مراتب متفاوتى دارد و هر فردى به قدر نیروى ایمانى که واجد است مىتواند با هواى نفس خویش مبارزه کند و خود را از شر آن دشمن بزرگ مصون و محفوظ دارد. پیشواى بزرگ اسلام و ائمهى معصومین علیهمالسلام براى آنکه پیروان خود را از خطر هواى نفس آگاه سازند و از پیروى آن دشمن بزرگ برحذر دارند مکرر در این باره تذکر داده و سخنانشان در کتب روایات آمده است: دخل على رسول الله صلى الله علیه و آله رجل اسمه مجاشع، فقال: یا رسول الله! کیف الطریق الى معرفه الحق؟ فقال: معرفه النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى موافقه الحق؟ قال: مخالفه النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى رضاء الحق؟ قال: سخط النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى وصل الحق؟ قال: هجره النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى طاعه الحق؟ قال: عصیان النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى ذکر الحق؟ قال: نسیان النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى قرب الحق؟ قال التباعد من النفس. فقال یا رسول الله! فکیف
الطریق الى انس الحق؟ قال الوحشه من النفس. فقال یا رسول الله! فکیف الطریق الى ذلک؟ قال الاستعانه بالحق على النفس.
مردى به نام مجاشع حضور رسول اکرم آمد، عرض کرد یا رسول الله! راه معرفت حق چیست؟ در پاسخ فرمود: معرفت نفس. عرض کرد راه جلب موافقت حق چیست؟ فرمود: مخالفت نفس. عرض کرد راه رسیدن به رضاى خدا چیست؟ فرمود: نارضایى نفس. عرض کرد راه رسیدن به حق چیست؟ فرمود: جدا شدن از نفس. عرض کرد راه اطاعت از خدا چیست؟ فرمود: سرپیچى از اطاعت نفس. عرض کرد راه به یاد حق بودن چیست؟ فرمود: فراموش کردن نفس. عرض کرد راه نزدیک شدن به خدا چیست؟ فرمود: دور شدن از نفس. عرض کرد راه انس گرفتن با خدا چیست؟ فرمود: وحشت داشتن از نفس. عرض کرد راه رسیدن به آنچه دستور دادى چیست؟ فرمود: یارى خواستن از خداوند براى پیروز شدن بر نفس.