شرح دعای مکارم الاخلاق( 141)
بسم الله الرحمن الرحیم
و وفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها، و اذا تشابهت الاعمال لازکاها، و اذا تناقضت الملل لارضاها.
این قطعه از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» حاوى سه مطلب است که امام سجاد علیهالسلام به پیشگاه الهى عرض نموده و مردم جهان نیز بیش و کم با آنها مواجه بوده و خواهند بود. براى آنکه موقع برخورد با این سه مشکل، بهترین راه را انتخاب نماییم، باید از خداوند توانا استمداد کنیم تا او با فیض و لطف خود ما را راهنمایى فرماید.
اول: بار الها! در مواقعى که امور به هم مىآمیزد و موجب اشتباه مىشود، تو مرا مشمول توفیق خود قرار ده تا آن را که به حق و صواب نزدیکتر است، برگزینم. دوم: بار الها! در زمینهى کارهاى مشابه با یکدیگر موفقم بدار تا پاکیزهترین و نافعترینش را انتخاب نمایم. سوم: بار الها! در مواردى که (پیروان) ادیان و مذاهب دچار تناقض و تضاد مىشوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد.
به خواست خداوند بزرگ، این سه جمله از دعاى حضرت على بن الحسین علیهماالسلام موضوع بحث و سخنرانى امروز است.
نمىدانیم امام زینالعابدین (ع) چه امورى را در این سه جمله مورد توجه قرار داده و به زبان دعا به عرض مقدس بارى تعالى رسانده و حل مشکل آنها را به گونهاى هر چه بهتر درخواست نموده است، اما مىدانیم محتواى دعاى امام (ع) مطالبى است که در طول زندگى براى بعضى از افراد گاه به گاه پیش مىآید و اگر به پیروى از امام سجاد (ع) دعا کنند و در کمال خلوص، حل آنها را از خداوند بخواهند، ممکن است فیض بارى تعالى شامل حالشان گردد و با استجابت دعا متوجه بهترین راه شوند. براى آنکه مضامین این قسمت از دعا براى شنوندگان محترم به خوبى روشن گردد، راجع به هر یک از سه خواستهى امام (ع) مثالى ذکر مىشود، امید است مفید و سودمند افتد.
در محاکم قضا، گاه دعوایى طرح مىشود بسیار پیچیده و مبهم و افرادى که در این دعوا به حقیقت امر واقفاند و مىتوانند پردهى ابهام را برکنار نمایند و مطلب را آنطور که هست بگویند، لب بازنمىکنند و حرفى نمىزنند و قاضى پس از تعمق و مطالعهى پرونده، سرانجام یا با دشوارى از رویداد آگاه مىگردد و راى مىدهد و یا گاه از پى بردن به واقع، مایوس مىشود. در دنیاى امروز با پیشرفتهایى که در رشتههاى مختلف علوم نصیب بشر گردیده، قاضى مىتواند در مواردى با کمک علم از حقیقت امر آگاهى یابد و طبق واقع راى بدهد. اما در قرون گذشته که این قبیل وسایل علمى در دسترس قضات نبود، کار قضاوت و دست یافتن به امر واقعى اشکال بسیار داشت. آفریدگار جهان حضرت على بن ابیطالب (ع) را به گونهاى ممتاز آفریده و ذخایر گرانقدرى را در وجود مقدسش به ودیعه گذارده که مایهى شگفتى است. از آن جمله هوش و سرعت انتقال فوقالعادهى آن حضرت است که در امر قضاوت و پى بردن به واقعیتهاى پنهان و دقایق ناشناخته اثر بسیار دارد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله ضمن روایات متعددى، قدرت بىنظیر قضاوت على (ع) را به مسلمانان خاطرنشان فرمود و جامعه را از این برترى و مزیت آگاه ساخت. در زمان عمر، دو شاهد به شرب خمر یک فرد شهادت دادند، ولى در شهادت آن دو نفر دو مشکل به نظر عمر رسید که لازم دانست جمعى از اصحاب پیمبر (ص) را گرد آورد و مطلب را با آنان در میان بگذارد.
و ارسل عمر الى اناس من اصحاب رسولالله صلى الله علیه و آله، منهم امیرالمومنین علیهالسلام، فقال له: ما تقول یا اباالحسن فانک الذى قال فیک رسولالله (ص): انت اعلم هذه الامه و اقواها بالحق.
عمر از پى چند نفر از اصحاب پیمبر (ص) فرستاد، از آن جمله على (ع) بود. به حضرت عرض کرد: اى اباالحسن! در این باره چه مىگویى؟ شما کسى هستى که پیغمبر اکرم (ص) دربارهات فرمود: تو در بین این امت از همه عالمتر و در امر قضاوت از دیگران برتر و بالاترى. على (ع) دو مشکل عمر را فورا جواب داد و او نیز طبق پاسخ آن حضرت عملا اقدام نمود.
در کتب روایات قضاوتهایى از على (ع) نقل شده و آن حضرت براى حل مشکلها و روشن نمودن مبهمها از فیزیک و شیمى، روانشناسى و روانکاوى، غریزهى حب ذات و غریزهى حب اولاد، وجدان اخلاقى فطرى، و وجدان اخلاقى تربیتى دینى استفاده نموده و حقایق پنهان را آشکار ساخته است. در اینجا براى روشن شدن جملهى اول دعاى امام سجاد (ع) که موضوع بحث امروز است، دو مورد از قضاوتهاى آن
حضرت را به عرض شنوندگان محترم مىرساند. قاسم بن عمره مىگوید: جوانى در مدینه به صداى بلند مىگفت: اى خدایى که بهترین حکم کنندهاى! بین من و مادرم حکم کن. عمر که نزدیک بود و صداى او را مىشنید، گفت: از مادرت چه شکایت دارى؟ جواب داد: او نه ماه مرا در شکم پرورده و دو سال تمام شیرم داده، چون بزرگ شدم و نیک و بد را شناختم و به جوانى رسیدم، مرا طرد کرده و مىگوید: بچهى من نیستى، من تو را نمىشناسم. عمر گفت: مادرت کجاست؟ جواب داد: در سقیفهى بنىفلان. عمر دستور داد زن را احضار کنند. زن به اتفاق چهار برادر خود و چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر به جوان گفت: چه مىگویى؟ گفتههاى خود را تکرار کرد و قسم یاد نمود که این زن مادر من است، نه ماه در شکمش بودم و دو سال شیرم داده است. عمر به زن گفت: این پسر چه مىگوید؟ زن جواب داد: به خداى نادیده قسم و به حق نبى اکرم قسم، من این پسر را نمىشناسم و نمىدانم از کدام خاندان است، او مىخواهد مرا در عشیره و خانوادهام رسوا کند، من زنى از خاندان قریشم و تاکنون شوهر نکردهام و مهر بکارتم محفوظ است. عمر گفت: شاهد دارى؟ زن جواب داد: اینها همه شهود من هستند. چهل نفر که هم قسم شده بودند، به عنوان شاهد شهادت دادند که پسر به دروغ ادعاى فرزندى زن را مىنماید و مىخواهد بدین وسیله زن را در خانواده و عشیرهاش رسوا کند. شهادت دادند که زن باکره است و تاکنون شوهر نکرده است. عمر گفت: پسر را زندانى کنید تا دربارهى شهود تحقیق شود، اگر صحت گفتارشان ثابت شد، پسر را به عنوان مفترى مجازات خواهم کرد. مامورین او را به طرف زندان بردند. بین راه با على (ع) برخورد نمود. پسر فریادى زد و گفت: یا على! من جوان مظلومى هستم و
شرح حال خود را به عرض رسانید و گفت: عمر به زندانم امر کرده است. حضرت فرمود: پسر را نزد عمر برگردانید. چون برگشتند، عمر گفت: من دستور زندان دادم، چرا جوان را برگرداندید؟ گفتند: على (ع) به ما دستور داد و ما از شما شنیدهایم که مىگفتید: با امر على بن ابیطالب مخالفت نکنید. در این بین على (ع) وارد شد. فرمود: مادر پسر را بیاورید، آوردند. حضرت به جوان فرمود: چه مىگویى؟ او مجددا تمام شرح حال را گفت. على (ع) به عمر فرمود: آیا موافقى که من در این باره قضاوت کنم؟ عمر گفت: سبحان الله! چطور موافق نباشم؟ من از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: على بن ابیطالب از همهى شما داناتر است. حضرت به زن فرمود: آیا در ادعاى خود شاهد دارى؟ گفت: بلى، چهل شاهد، همه نزدیک آمدند و مانند دفعهى قبل اداى شهادت کردند. على (ع) فرمود: اینک به رضاى خدا حکم مىکنم، حکمى که رسول اکرم (ص) به من آموخته است. سپس به زن فرمود: آیا در کار خود بزرگ و صاحب اختیارى دارى؟ جواب داد: بلى، این چهار نفر برادر و صاحبان اختیار من هستند. حضرت به برادران زن فرمود: آیا دربارهى خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار مىدهید؟ گفتند: بلى، شما دربارهى ما و خواهرمان مجاز و مختارید. حضرت فرمود: به شهادت خداوند بزرگ و به شهادت تمام مردمى که در این مجلس حاضرند، این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم، به مهریهى چهارصد درهم وجه نقد که از مال خودم پرداخت کنم و به قنبر فرمود: فورا چهار صد درهم حاضر کن. قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت پولها را ریخت در دست جوان. فرمود: بگیر و برخیز و مهریه را در دامن زنت بریز و فورا زنت را بردار و ببر و نزد ما برنگردى، مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى. پسر از جا
حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز برویم.
فنادت المراه: النار النار! یا بن عم محمد اترید ان تزوجنى من ولدى؟ هذا و الله ولدى زوجنى اخوتى هجینا فولدت منه هذا فلما ترعرع و شب امرونى ان انتفى منه و اطرده و هذا و الله ولدى و فوادى یتغلى اسفا على ولدى. قال: ثم اخذت بید الغلام و انطلقت و نادى عمر: وا عمراه! لولا على لهلک عمر.
در این موقع زن فریاد برآورد: آتش، آتش. اى پسر عم پیغمبر، آیا مىخواهى مرا به همسرى پسرم درآورى؟ به خدا قسم این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به مردى پست شوهر دادند، پدرش عرب بود، اما مادرش کنیزى بود آلوده دامن. این پسر را من از او آوردهام. وقتى بزرگ شد و به جوانى رسید به من گفتند از او دورى کنم و او را طرد نمایم. این بچه به خدا فرزند من است و دلم از تاسف بر او ناراحت و در جوش و اضطراب بود. آنگاه برخاست، دست پسر را گرفت و از مجلس قضا خارج شد. در این موقع عمر از قضاوت حیرتزاى آن حضرت با صداى بلند گفت: اگر على نمىبود، عمر هلاک شده بود.
این یکى از قضاوتهاى على (ع) بود که مطلب پیچیده و مشکلى را، بدون اینکه پسر یا مادر براى اعتراف به واقع زندانى شوند یا در معرض فشار و شکنجه قرار گیرند، از راه وجدان دینى و حرمت ازدواج با مادر، قضیه را روشن نمود و با حکم واقعى به دعوا خاتمه داد.
امام صادق (ع) فرمود: مردى از اهل جبل در زمان خلافت
على (ع) عازم حج بیت الله شد. غلام جوانى داشت، همراه خود برد. غلام در بین راه مرتکب تقصیرى شد، آقاى او براى تادیب وى را زد. غلام جسورانه به مولاى خود متوجه شد و گفت: تو مولاى من نیستى، بلکه من مولاى تو هستم و پیوسته در راه یکدیگر را تخویف و تهدید مىنمودند و سخنان تند با هم رد و بدل مىکردند تا کوفه آمدند و حضور على (ع) شرفیاب شدند.
فقال الذى ضرب الغلام اصلحک الله هذا غلام لى و انه اذنب فضربته. فوثب على و قال الاخر هو و الله غلام لى ان ابى ارسلنى معه لیعلمنى و انه وثب على یدعینى لیذهب بمالى. قال فاخذ هذا یحلف و هذا یحلف و هذا یکذب هذا و هذا یکذب هذا. قال فقال انطلقا فتصادقا فى لیلتکما هذه و لا تجیئانى الا بحق. قال فلما اصبح امیرالمومنین (ع) قال لقنبر: اثقب فى الحائط ثقبین قال و کان اذا اصبح عقب حتى تصیر الشمس على رمح یسبح. فجاء الرجلان و اجتمع الناس. فقالوا لقد وردت علیه قضیه ما ورد علیه مثلها لا یخرج منها. فقال لهما: ما تقولان. فحلف هذا ان هذا عبده و حلف هذا ان هذا عبده. فقال لهما، فانى لست اراکما تصدقان. ثم قال لاحدهما: ادخل راسک فى هذا الثقب، ثم قال للاخر: ادخل راسک فى هذا الثقب. ثم قال: یا قنبر! على بسیف رسولالله صلى الله علیه و آله. عجل. اضرب رقبه العبد منهما. قال فاخرج الغلام راسه مبادرا. فقال على (ع) للغلام: الست تزعم انک لیس بعبد؟ و مکث الاخر فى الثقب. فقال: بلى و لکنه ضربنى و تعدى على. قال فتوثق له امیرالمومنین (ع) و دفعه الیه.
آنکه غلام را زده بود به حضرت عرض کرد: این غلام من است، مرتکب گناه شد، او را زدم. حضرت متوجه دومى شد. او گفت: به خدا قسم، این غلام من است، پدرم مرا با او فرستاده که معلم من باشد و اکنون مدعى است که مولاى من است و مىخواهد اموالم را ببرد. هر یک به نفع خود قسم یاد مىکرد و دیگرى را تکذیب مىنمود. امام (ع) فرمود: هر دو بروید و امشب با هم توافق کنید که راست بگویید و صبح نزد من بیایید، جز آنکه بحق سخن نگویید. صبح فرا رسید، على (ع) به قنبر فرمود: در این دیوار دو شکاف بزرگ ایجاد کن که عمق هر یک به قدرى باشد که سر و سینهى یک فرد را در خود جاى دهد. رسم امام (ع) این بود که چون صبح مىشد، تسبیح مىگفت تا آفتاب به بلندى یک نیزه بالا بیاید. در این موقع آن دو نفر آمدند و مردم نیز اجتماع نمودند، با خود مىگفتند: قضیهاى به على (ع) مراجعه شده که نظیر نداشته و على (ع) نمىتواند از آن بیرون بیاید. حضرت به آن دو نفر رو کرد، فرمود چه مىگویید؟ هر دو نفر قسم یاد کردند که آن دیگرى بندهى من است. حضرت فرمود: برخیزید، نمىبینم که شما راست بگویید. به یکى از آن دو فرمود: خم شو و سرت را در داخل شکاف دیوار ببر، و به دیگرى فرمود: تو نیز چنین کن. سپس با صداى بلند که هر دو نفر مىشنیدند فرمود: قنبر! عجله کن، خیلى زود شمشیر رسول اکرم (ص) را بیاور که من گردن غلام را بزنم. غلام از ترس جان سر را از شکاف بیرون آورد و آن دیگرى سر را همچنان در شکاف دیوار نگاه داشته بود. على (ع) به او فرمود: مگر تو عقیده نداشتى که بنده نیستى، چرا سر را از شکاف بیرون آوردى؟ عرض کرد: اعتراف مىکنم، من بنده هستم، ولى او به من تعدى نمود و مرا زد. على (ع) از مولاى غلام عهد و پیمان گرفت که از این پس او را
نزند و آنگاه غلام را به وى سپرد.
در این دعواى پیچیده و مبهم که نوشتهاى در کار نبود و هر یک از طرفین دعوا به حقانیت خود و بطلان گفتهى طرف مقابل قسم یاد مىکرد، على (ع) از راه غریزهى حب ذات و عشق به زندگى، این مشکل را از پردهى ابهام بیرون آورد و قضاى شرعى طبق واقع و بدون شکنجه و زندان، انجام پذیرفت.
امام سجاد (ع) در جملهى اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مىکند:
و وفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها.
بار الها! در مواقعى که با امور مبهم و مشکل مواجه مىشوم، موفقم بدار تا آن را که به حق و صواب نزدیکتر است، انتخاب نمایم.
در دو موردى که مذکور افتاد، على (ع) با دو قضیهى مشتبه و پیچیده مواجه گردید و به فضل الهى با بهترین صورت به حق و صواب دست یافت و طبق واقع قضاوت نمود. شاید بتوان گفت این دو مورد از مصادیق دعاى حضرت على بن الحسین علیهماالسلام است.