شرح دعای مکارم الاخلاق( 129)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انت عدتى ان حزنت، و انت منتجعى ان حرمت، و بک استغاثتى ان کرثت.
حضرت زینالعابدین علیهالسلام، در این قطعه از دعاى «شریف مکارمالاخلاق» به پیشگاه خداوند عرض مىکند: بار الها! اگر محزون و غمگین گردم، پناهگاه معنوى و ذخیرهى روحى من تویى، بار الها! اگر محروم شوم، امیدوارى و اتکایم به ذات اقدس توست، بار الها! اگر به مشقت و سختى شدید گرفتار شوم، ناصر و فریاد رسم تویى.
به خواست خداوند توانا، موضوع بحث و سخنرانى امروز، این سه جمله از دعاى امام سجاد (ع) است. براى تبیین و تفسیر کلام امام (ع)، باید قبلا معناى بعضى از لغات را که در آنها آمده است، بدانیم. علامه سید علىخان در معناى «عده» و معناى «حزن» چنین مىگوید:
العده بالضم ما اعددته و هیاته لحوادث الدهر من المال و السلاح، و الحزن کیفیه نفسانیه تحصل لوقوع مکروه او فوات
محبوب فى الماضى.
«عده» عبارت از چیزى است که آماده نمودهاى براى مقابله با حوادث روزگار از مال و سلاح، و «حزن» حالتى است نفسانى که در آدمى پدید مىآید و منشا آن حدوث واقعهاى است ناملایم یا از دست رفتن چیزى است محبوب که در گذشته روى داده است.
حزن و اندوه، حالتى است که به طور طبیعى در ضمیر انسان، بر اثر مواجه شدن با مصائب و ناملایمات، پدید مىآید و این رویداد، منحصر به اشخاص عادى نیست، بلکه افراد بزرگ و بااراده همانند پیمبران و پیشوایان الهى نیز در مواقعى محزون و غمگین مىشوند و این مطلب ضمن بعضى از آیات و روایات آمده است. حضرت یعقوب (ع) در غم فراق یوسف سخت متاثر و مهموم گردید:
قال یا اسفى على یوسف و ابیضت عیناه من الحزن.
گفت: اى افسوس بر یوسف عزیز. در غم فرزند، بسیار گریست تا جایى که از شدت حزن و اشک، وضع چشمش دگرگون شد.
پیشواى بزرگ اسلام، حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله در مورد مرگ فرزند خود ابراهیم فرمود:
تحزن النفس و یفزع القلب و انا علیک، یا ابراهیم لمحزونون و لا نقول ما یسخط الرب.
نفس، محزون و غمگین است و قلب در جزع و بىقرارى. اى ابراهیم! همهى ما در مرگت محزونیم، ولى سخنى که موجب سخط بارى تعالى گردد به زبان نمىآوریم.
امیرالمومنین سلام الله علیه در مرگ حضرت صدیقهى طاهره، زهرا علیهاالسلام، بسیار متاثر و متالم گردید. موقع دفن آن حضرت، رسول اکرم (ص) را مخاطب ساخت، خطبهاى خواند و در ضمن فرمود:
اما حزنى فسرمد و اما لیلى فمسهد.
غم و اندوهم طولانى خواهد بود و شبم با بیدارى خواهد گذشت.
مالک اشتر براى على (ع) افسرى رشید و صدیقى باایمان بود. بر اثر توطئهى خائنانهاى مسموم گردید و از دنیا رفت. مرگش براى آن حضرت بسیار سنگین و اندوهبار بود.
بکى علیه ایاما و حزن علیه حزنا شدیدا و قال: لا ارى مثله بعده ابدا.
چندین روز در مرگش گریست و حزن و اندوه امام (ع) در غم مالک، شدید بود و فرمود: بعد از او نمىبینم کسى را که همانند وى باشد و جایگزینش گردد.
نتیجه آنکه حزن و اندوه مانند گریستن براى بشر یک امر طبیعى است و در تمام مردم، حتى انبیا و اولیاى الهى وجود دارد، با این تفاوت که افراد عادى وقتى با حزن و اندوه مواجه مىشوند، ممکن است سخنانى ناروا بگویند، به ذات اقدس الهى و قضاى حکیمانهاش اسائهى ادب نمایند، و خود را در معرض خشم خداوند قرار دهند، اما اولیاى خدا و مردان باایمان همواره به قضاى بارى تعالى راضى هستند، نه تنها کلام ناروا به زبان نمىآورند، بلکه او را عده و
ذخیرهى خود مىدانند، در مصائب و شداید به وى پناه مىبرند، با نیروى ایمان و استمداد از ذات مقدسش خاطر آزردهى خویش را آرام مىکنند و از اندوه و غم رهایى مىیابند، و جملهى اول دعاى حضرت زینالعابدین (ع) در این قطعه ناظر به همین امر است:
اللهم انت عدتى ان حزنت.
بار الها! اگر محزون و غمگین گردم، پناهگاه معنوى و ذخیرهى روحى من تو هستى.
عن قتیبه بن الاعشى قال: اتیت اباعبدالله علیهالسلام اعود ابنا له فوجدته على الباب فاذا هو مهتم حزین. فقلت جعلت فداک، کیف الصبى؟ فقال: انه لما به. ثم دخل فمکث ساعه، ثم خرج الینا و قد اسفر وجهه و ذهب التغیر و الحزن. فطمعت ان یکون قد صلح الصبى. فقلت: کیف الصبى جعلت فداک؟ فقال: قد مضى الصبى لسبیله. فقلت جعلت فداک، لقد کنت و هو حى مغتما حزینا، و قد رایت حالک الساعه و قد مات غیر تلک الحال، فکیف هذا. فقال: انا اهل البیت انما نجزع قبل المصیبه فاذا وقع امر الله رضینا بقضاءه و سلمنا لامره.
قتیبه بن اعشى مىگوید: حضور امام صادق (ع) شرفیاب شدم، به منظور عیادت از فرزند بیمارش. دیدم حضرت دم در با قیافهاى مهموم و محزون ایستاده، عرض کردم: حال طفل چطور است؟ فرمود: همانطور که بود. سپس داخل اندرون منزل شد. پس از ساعتى برگشت، اما چهرهاش گشاده و آثار اندوه و حزن برطرف شده بود. از مشاهدهى این حالت به نظرم آمد که طفل بیمار از خطر رسته و
بهتر شده است. عرض کردم. یابن رسولالله! حال کودک چگونه است؟ فرمود: از دنیا رفت. عرض کردم: او وقتى زنده بود، شما محزون و غمگین بودید و اکنون که از دنیا رفته، آن حالت تاثر نیز از چهرهى شما برطرف گردیده، این چگونه است؟ فرمود: ناراحتى و جزع ما اهلبیت، قبل از وقوع مصیبت است، اما موقعى که مصیبت آمد و امر الهى تحقق یافت، راضى به قضاى او و تسلیم امر او هستیم.
کسانى که از تعالیم سعادتبخش اسلام به شایستگى بهرهمند گردیده و خوب بار آمدهاند، به پیروى از اولیاى گرامى اسلام، در رویدادهاى حزنانگیز قوى و مقاوماند، به پناه خداوند مىروند و با نیروى ایمان، ضمیر ناراحت و نگران خویش را آرام مىکنند و ایام عمر را با یاد خداوند به سلامت مىگذرانند.
امسلیم از جملهى زنان باایمان در عهد رسول اکرم (ص) است. شوهرش ابىطلحه نیز از مسلمانان واقعى و از اصحاب صدیق و باارزش پیشواى اسلام بود و در جنگهاى بدر و احد و خندق و دیگر غزوات حضور داشت و در رکاب آن حضرت صمیمانه انجام وظیفه مىکرد. او در اوقاتى که مسئولیت سربازى به عهده نداشت در مدینه به سر مىبرد، قسمتى از وقت خود را در عبادت پروردگار و فراگرفتن معارف اسلامى و تعالیم دینى صرف مىکرد و قسمتى را به کسب معاش اختصاص مىداد و در قطعه زمینى سرگرم کار و فعالیت مىشد. محصول ازدواج این زن و شوهر بافضیلت، فرزند پسرى بود که متاسفانه در سنین نوجوانى بیمار شد و در منزل بسترى گردید. مادر از او پرستارى مىکرد. شب هنگام، موقعى که ابىطلحه از کار برمىگشت و به منزل مىآمد، ابتدا بر بالین فرزند بیمار مىرفت و مورد مهر و عطوفتش قرار مىداد و سپس در اطاق خود به صرف غذا و
استراحت مىپرداخت. چندى بر این منوال گذشت تا روزى طرف عصر، در غیاب پدر، نوجوان از دنیا رفت. مادر باایمان بدون اینکه خود را ببازد و در مرگ فرزند بىتابى و جزع کند، جنازه را به کنارى کشید و رویش را پوشاند. شب فرارسید. امسلیم براى اینکه خواب و آسایش شوهر خستهاش در آن شب مختل نشود، تصمیم گرفت مرگ فرزند را تا صبح از وى پنهان نگاه دارد. ابىطلحه وارد منزل شد و طبق معمول خواست بر بالین فرزند برود. امسلیم منعش نمود و گفت: طفل را به حال خودش بگذار که امشب با سکون و راحتى آرمیده است. این سخن را به گونهاى ادا کرد که شوهر آنرا مژدهى تخفیف بیمارى تلقى نمود و مطمئن شد که مرض فرزندش کاهش یافته و هم اکنون بدون التهاب خوابیده است. رفتار امسلیم آنقدر جالب و اطمینانبخش بود که شوهر در آن شب با وى آمیخت. صبح شد. امسلیم گفت: ابىطلحه! اگر کسانى به بعضى از همسایگان خود چیزى را به عاریه بدهند و آنان مدتى از آن بهرهمند گردند اما موقعى که صاحبان، مال عاریهى خود را طلب کنند، عاریهداران اشک ببارند که چرا متاع عاریتى را پس مىگیرید، به نظر تو حال این قبیل اشخاص چگونه است؟ ابىطلحه جواب داد: اینان دیوانگاناند. امسلیم گفت: پس ما نباید از دیوانگان باشیم، خداوند امانت خود را پس گرفت و فرزندت دیروز عصر از دنیا رفت. در این مصیبت صبر کن، تسلیم قضاى الهى باش، و براى تجهیز جنازهى فرزندت اقدام نما.
فاتى ابوطلحه النبى صلى الله علیه و آله فاخبره الخبر. فتعجب النبى من امرها و دعا لها و قال: اللهم بارک لهما فى لیلتهما.
ابىطلحه حضور رسول اکرم (ص) شرفیاب شد و جریان امر را به عرض رساند. حضرت از کار زن به شگفت آمد و دربارهاش دعا کرد و از پیشگاه الهى براى زن و شوهر در آمیزش آن شب درخواست خیر و برکت نمود. زن باردار شده بود، فرزند پسرى به دنیا آورد و نامش را عبدالله گذاردند. بر اثر مراقبتهاى والدین باایمان، به شایستگى پرورش یافت و از حسن تربیت برخوردار گردید. پاک زندگى کرد و به پاکى از دنیا رفت. او عبدالله بن ابىطلحه، از اصحاب حضرت على بن ابیطالب علیهالسلام بود. ابىطلحه و امسلیم مانند سایر پدران و مادران، به نوجوان خود علاقهمند بودند و عادتا انتظار مىرفت که در چند روز اول مرگ وى بىتابى و جزع کنند، ولى چنین نشد، آنان مصیبت درگذشت او را با نیرومندى تحمل نمودند و در این حادثهى علاجناپذیر، حد اعلاى صبر و شکیبایى را از خود نشان دادند، زیرا به خدا ایمان واقعى داشتند، طفل را از او مىدانستند و مرگش را نیز به فرمان او، به رضاى حق راضى و به قضایش تسلیم شدند تا مورد عنایت و تفضل او قرار گیرند و رحمت واسعهى بارى تعالى شامل حالشان گردد. اگر آن زن و شوهر باایمان در این حادثه بىتابى و جزع مىنمودند، به سر و صورت مىکوفتند، و خواب و آرام را از دست مىدادند، نظام خلقت با اعمال آنان دگرگون نمىشد، نوجوان درگذشته به دنیا برنمىگشت، و فشار مصیبت کاهش نمىیافت، اما آنان با ایذاء و آزار خود به سلامت خویشتن آسیب مىرساندند و مصیبت تازهاى بر مصیبت مرگ فرزند مىافزودند، بعلاوه از اجرى که خداوند براى افراد صابر مقرر فرموده، محروم مىگشتند. رضاى به قضاى الهى یکى از بزرگترین نشانههاى ایمان به خداوند است. انسانى که به مقدرات بارى تعالى راضى است، در فقر و غنى، در سلامت و
بیمارى، در حوادث مطلوب و نامطلوب، و خلاصه در جمیع احوال، قلبى مطمئن و ضمیرى آرام دارد، در ناملایمات زندگى به طبع بشرى، محزون و غمگین مىگردد، اما رضاى به امر بارى تعالى آن غم را بسرعت از صفحهى خاطرش مىزداید و زندگى را بدون تشویش و اضطراب مىگذراند. اما باید بدانیم که نیل به این مقام بسیار رفیع، نیاز به ایمان قوى دارد و قوت ایمان سرمایهى گرانقدرى است که به آسانى نصیب افراد نمىشود، ممکن است کسانى در بدآمدهاى زندگى و حوادث ناگوار ادعا کنند که به قضاى الهى کمال رضایت و خشنودى را داریم، اما در همان موقع خودشان مراتب نارضایى باطنى را در ضمیر خویش احساس مىنمایند. براى آنکه شنوندگان محترم بدانند که در نظر اولیاى بزرگ اسلام، رضاى به قضاى خداوند تا چه حد مهم و مشکل است، در این روایت که به عرض مىرسد، دقت کامل را مبذول دارند:
عن على بن الحسین علیهماالسلام قال: الزهد عشره اجزاء: اعلى درجه الزهد ادنى درجه الورع و اعلى درجه الورع ادنى درجه الیقین و اعلى درجه الیقین ادنى درجه الرضا.
حضرت على بن الحسین علیهماالسلام فرموده: زهد و بىاعتنایى به دنیا ده جزء دارد. بالاترین درجهى زهد، پایینترین درجهى تقوى است، و بالاترین درجهى تقوى پایینترین درجهى یقین است، و بالاترین درجهى یقین پایینترین درجهى رضا به قضاى الهى است.
بشر به طور طبیعى داراى حب ذات است، به خود و به تمام امور مربوط به خویشتن علاقه دارد، مایل است چرخ زمان بر وفق میل
او بگردد و در تمام شئون زندگى کامروا و مقضى المرام باشد، اما این کار ناشدنى است و گردش زمان به اقتضاى مقررات حکیمانهى خلقت و بر اساس نظامى است که آفریدگار جهان برقرار فرموده است، نه بر وفق خواسته و میل این و آن.
عن على علیهالسلام قال: ان الله سبحانه یجرى الامور على ما یقتضیه لا على ما ترتضیه.
على (ع) فرموده: خداوند توانا امور جهان را بر طبق آنچه مقتضى است به جریان مىاندازد، نه بر وفق رضا و خشنودى افراد.