وبلاگ :
تنزيل نور
يادداشت :
شرح دعاي مكارم الاخلاق( 5)
نظرات :
0
خصوصي ،
2
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
زندگي
باغبان نزد من آمد و با فاصله كمي ايستاد و با زبان فارسي گفت : تو كي هستي ؟
گفتم : رفقا رفته اند و من مانده ام و راه را نمي دانم .
فرمود : نافله بخوان تا راه پيدا كني .
من مشغول نافله شدم پس از پايان تهجدم ، باز آمد و فرمود : نرفتي ؟
گفتم : والله راه را نمي دانم
فرمود : زيارت جامعه بخوان
من با آنكه زيارت جامعه را حفظ نبودم وهنوز هم حفظ نيستم آنجا مشغول خواندن زيارت جامعه شدم و تمام آنرا بدون غلط ازحفظ خواندم
باز آمد وفرمود : هنوز نرفتي و اينجا هستي ؟
من بي اختيار گريه ام گرفت ، گفتم بله هنوزهستم راه را بلد نيستم كه بروم فرمود : زيارت عاشورا را بخوان .
با آنكه حفظ نبودم و تا به حال هم حفظ نيستم ، از اول تا به آخر با صد لعن وصد سلام ودعاء علقمه خواندم پس ازآنكه تمام كردم باز آمد وفرمود : نرفتي هستي ؟ گفتم تا صبح اينجا هستم .
فرمود من الان تورا به قافله مي رسانم .
سوار الاغي شد و بيلش را به روي دوشش گذاشت وفرمود : رديف من بر الاغ سوار شو . من سوار شدم ومهار اسبم راكشيدم اسب نيامد وازجا حركت نكرد .
فرمود : مهاراسب را به من بده . به او دادم بيل را به دوش چپ گذاشت ومهاراسب را گرفت وبه راه افتاد ، اسب فورا حركت كرد ، در بين راه دست روي زانوي من گذاشت و فرمود شما چرا نافله ( شب ) نمي خوانيد ؟ نافله ، نافله ، نافله( اين جمله راسه بار براي تاكيد واهميت آن تكرار كرد) باز فرمود : شما چرا زيارت جامعه نمي خوانيد ؟ جامعه ، جامعه ، جامعه و با اين تكرار براهميت آن .
بعد فرمود شما چرا عاشورا نمي خوانيد ؟ عاشورا ، عاشورا ، عاشورا و با تكرار به اين سه موضوع تاكيد زيادي فرمود ، او راه را دائره وار مي رفت يك مرتبه برگشت و فرمود : آنها رفقاي شما هستند ديدم آنها لب جوي آبي پائين آمده اند ومشغول وضو براي نماز صبح هستند ، من ازالاغ پياده شدم ، كه سوار اسب شوم وخود را به آنها برسانم ولي نتوانستم به اسب سوار شوم آن آقا از الاغ پياده شد مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف هم سفرانم برگرداند درآن حال به فكرافتادم كه اين شخص كه بود ؟ كه اولا فارسي حرف مي زد با آنكه درآن حدود فارسي زبان نيست وهمه تركند و مذهبي جز مسيحي درآنجا نيست ، اين مرد به من دستورنافله و جامعه و زيارت عاشورا مي داد ، و مرا پس ازآن همه معطلي كه درآنجا داشتم به اين سرعت به رفقايم رساند ؟
و بالاخره متوجه شدم كه او حضرت بقيه الله اعظم ارواحنا فداه است ولي وقتي به عقب سرخود نگاه كردم ، احدي را نديدم و ازاواثري نبود.